مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت

روز دوشنبه، بیست‌ و دوم مرداد ۱۳۹۷ چهارمین نشست از نشست‌های اندیشه‌ورزی مباحثات، در دفتر سایت مباحثات گردید. موضوع این جلسه، معرفی و نقد کتاب «سودای تفکیک» بود و ارائه دهنده‌ی این نشست، نویسنده‌ی کتاب، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن اسلامی بود. در ادامه، گزارش از این نشست را می‌خوانید.

بنده نیز مانند سایر دانش‌پژوهان و به‌عنوان یک طلبه، از ابتدای تحصیلاتم، از منابع فکری متعددی بهره‌مند شدم و از افردای همچون شهید مطهری، علامه طباطبایی و نیز استاد حکیمی استفاده کردم؛ از جمله کتاب دو جلدی یادنامه‌ی علامه امینی و یا کتاب دانش مسلمین استاد حکیمی را خواندم. بعد از انقلاب، پس از آن‌ که کتاب الحیات ایشان منتشر می‌شد، جلد اول آن را خواندم و البته کم‌کم از آثار ایشان فاصله گرفتم. در سال ۱۳۸۰ برخی از دوستان مترصد انتشار یادنامه‌ای برای استاد حکیمی بودند و از بنده هم خواستند مطلبی بنویسم. بنده هم پذیرفتم که در مورد  کتاب الحیات، مطلبی با عنوان «الحیات، زندگیست» بنویسم.

تا آن زمان، شش جلد از الحیات منتشر شده بود و بنده که این مجلدات را مرور می‌کردم، حس کردم به‌عنوان یک دانشجوی فلسفه، آن تعلق خاطر اولیه را به این‌گونه افکار ندارم و از آن، فاصله گرفته‌ام و  به برگزار کنندگان آن یادنامه اعلام کردم که از نوشتن مقاله، منصرف شده‌ام؛ ولی آن دوستان گفتند که اشکالی ندارد و شما مقاله‌ی انتقادی خود را بنویسید تا در کنار سایر مقالات که مدافعانه هستند، منتشر کنیم.

بنده هم مقاله را نوشتم و نام آن را هم به «الحیات و رؤیای خلوص» تغییر دادم. مقاله بر این ایده استوار بود که آرمان کتاب الحیات که ارائه‌ی مکتبی خالص و ناب و بدون استفاده از یافته‌های بشری ازجمله فلسفه است، ناشدنی است. در نهایت هم مقاله‌ی بنده توسط دوستان برگزارکننده‌ی یادنامه، منتشر نشد. بنده هم به مرور و با مراجعه‌ی هرچه بیش‌تر به آثار استاد حکیمی و نیز صحبت‌های دوستانه‌ی شفاهی با مدافعان ایشان، مقاله‌ام را کامل نمودم و در نهایت هم آن را در قالب کتاب رؤیای خلوص در سال ۱۳۸۳ منتشر کردم. البته قبل از چاپ آن هم از ناشر خواستم که کتاب را به مدافعان مکتب تفکیک بدهد تا بخوانند و اگر کسی از آن ها نیز مقاله‌ای در نقد بنده دارد، بنویسد تا در این کتاب چاپ شود؛ هرچند این پیشنهاد عملی نشد.

این کتاب دو بخش دارد و بنده در بخش نخست این ایده را مطرح کردم که اصولاً آیا تفکیک بین سه جریان معرفتی ممکن است و انسان می‌تواند از همه‌ی یافته‌ها و مکان و زمانه‌ی خود فراتر برود و خود را به سرچشمه‌ی وحی برساند؟ در بخش دوم کتاب نیز به دلیل آزردگی‌ای که از طرفداران مکتب تفکیک داشتم، به بررسی اخلاقی این مکتب پرداختم؛ چرا که این افراد برای تأیید مدعای خود، از شیوه‌های نامقبولی بهره می‌گرفتند. برای مثال، بنده از ابتدای طلبگی خوانده و آموخته بودم که علامه طباطبایی طرفدار فلسفه است و اصول فلسفه و بدایة الحکمة و نهایة الحکمة نوشته است؛ ولی در کتاب‌های تفکیکیان با این ادعا مواجه می‌شدم که علامه صراحتاً و بارها گفته جمع بین برهان و قرآن و عرفان، ناممکن است! یا این ادعا که علامه گفته بنی‌امیه برای بستن درب خانه‌ی اهل‌بیت، فلسفه را رواج داده‌اند! در حالی‌که اساساً حرف علامه تقطیع و تحریف شده بود؛ یا ادعای این مطلب که آقای مطهری، ملاصدرا را تفکیک کرده است! در حالی‌که واقعاً چنین نبوده است.

در ادامه، بنده به دلایلی مانند ادعاهای استاد حکیمی و دیگر طرفداران تفکیک، ترغیب شدم که این مباحث را ادامه دهم و بعد از انتشار هر دوجلدِ کتاب الهیات الهی، الهیات بشری از سوی استاد، هر دو جلد را با دقت خواندم و مقاله‌ای با عنوان «الهیات الهی، الهیات بشری، نقدی روش‌شناختی» نوشتم و تک‌تک اقوال ایشان را بررسی کردم؛ از جمله این ادعا که ایشان گفته‌اند خواجه نصیر طوسی در شرح اشارات گفته که فلسفه، انسان را گمراه می‌کند؛ در حالی‌که چنین نبود و خواجه نصیر در این کتاب گفته خواندن فلسفه برای کسی‌که مقدمات آن را ندارد، مضر است.

بعدها کتاب کاربرد قیاس در اصول و فروع دین منتشر شد که در تأیید یکی از آموزه‌های مکتب تفکیک بود و بنده هم آن را خواندم. میرزا مهدی اصفهانی با قیاس فلسفی (تمثیل) مخالف بود و آن را کار شیطان می‌دانست. می‌دانید که قیاس  بر دو نوع فلسفی و فقهی است و آقای دینانی هم در یکی از آثار خود می‌نویسد میرزا، این دو قیاس را خلط کرده است و قیاس فقهی است که باطل می‌باشد؛ در حالی‌که نویسنده‌ی کتاب کاربرد قیاس در اصول و فروع دین تأکید می‌کند که میرزا این دو نوع را خلط نکرده و او مطلقاً قیاس را باطل می‌داند. همچنین در این کتاب ادعا شده بود که شهید مطهری در کتاب منطق خود که با نام «آشنایی با علوم اسلامی» منتشر شده است، صراحتاً گفته قیاس، کاشفیت ندارد؛ در حالی‌که می‌دانیم چنین نیست و  اتفاقاً آقای مطهری منطق تدریس می‌کردند و آن اشکال قدیمیِ واردشده به قیاس را نیز در انتهای کتابشان پاسخ داده‌اند و آن را رد کرده‌اند. همین بی‌اخلاقیِ نویسنده‌ی کتاب کاربرد قیاس در اصول و فروع دین موجب شد بنده نقدی را با عنوان «آیا قیاس فقهی، همان قیاس منطقی است؟» نوشتم و در مجله‌ی «آینه‌ی پژوهش» هم چاپ شد. البته غیر از این‌ها، نوشته‌هایی از این دست را در رد برخی از ادعاهای مکتب تفکیک که برایم قابل پذیرش نبود، نگاشتم و تصمیم گرفتم مجموعه‌ی این نوشته‌ها و مقالات را در مجموعه‌ای به هم پیوسته منتشر نمایم که حاصل آن، کتاب سودای تفکیک شد.

ما به‌عنوان انسان، فهم محدودی از واقعیت داریم. آیات قرآن نیز محدودیت دانش انسانی را تأیید می‌کند. لذا فهم ما از هر چیزی از جمله از دین، محدود و مبتنی بر دانشی است که متخصص و یا دانشجوی آن هستیم و فارغ از زمان و مکان نخواهیم شد. فارغ شدنِ هر چه بیش‌تر از این محدودیت‌ها، در گروی مورد نقد قرار گرفتن است و ادعای تفکیکیان مبنی بر این که ما خلوص معارفیِ کامل داریم را بنده مورد نقد قرار داده‌ام.

لازم است دو نکته را که در ابتدای کتابم نیز آورده‌ام، یادآوری نمایم؛ نکته‌ی اول این‌که بنده مکتب تفکیک را جریانی اسلامی می‌دانم و به همه‌ی اصحاب آن احترام می‌گذارم و آن‌ها را نیز هم‌رده‌ی با سایر جریانات اسلامی، دینی و فکری ـ و نه برتر از آن‌ها ـ می‌دانم و این حق را دارد که عقاید خود را نشر دهد و دیگران هم حق دارند آن را نقد کنند. نکته‌ی دوم این‌که در طول تاریخ می‌توان روایت‌های مختلفی از تفکیک شناسایی کرد. منظور بنده از مکتب تفکیک، جریانی است که به صراحت به وسیله‌ی استاد حکیمی ارائه شده و صورت‌بندی خاصی را هم از تفکیک بیان کرده‌اند. اولین کسی هم که در دوران معاصر تعبیر تفکیک را به‌کار برده، آقای حکیمی هستند و اولین مقاله و کتاب را نوشتند و اولین کسی هم بودند که تعبیر «عقل خودبنیاد دینی» را به‌کار بردند و در رابطه با آن، مقاله نوشتند. لذا بنده درصدد نقد و بررسی این جریان هستم؛ و نه مکاتب مشابه.

باید توجه کرد که ما به‌عنوان انسان، فهم محدودی از واقعیت داریم و این‌گونه نخواهد شد که فهم نامحدودی از عالم داشته باشیم و خدا نخواهیم شد. آیات قرآن نیز محدودیت دانش انسانی را تأیید می‌کند. لذا فهم ما از هر چیزی از جمله از دین، محدود و مبتنی بر دانشی است که متخصص و یا دانشجوی آن هستیم و فارغ از زمان و مکان نخواهیم شد. فارغ شدنِ هر چه بیش‌تر از این محدودیت‌ها، در گروی مورد نقد قرار گرفتن است و ادعای تفکیکیان مبنی بر این که ما خلوص معارفیِ کامل داریم را بنده مورد نقد قرار داده‌ام.

بنده مصاحبه‌ای با عنوان «مکتب تفکیک؛ سلطه‌ی چپ» دارم که در کتابم نیز آمده است و در آن گفته‌ام که کتاب الحیات، نمونه‌ی عالی سلطه‌ی تفکر چپ در ایران است که البته مورد نقد برخی قرار گرفت و به بنده گفتند که تو این مکتب را به سوسیالیستی‌بودن متهم کرده‌ای؛ در حالی‌که بنده اصلاً چنین چیزی نگفته‌ام و حتی تعبیر سوسیالیست را هم به‌کار نبرده‌ام؛ بلکه بنده گفته‌ام کتاب الحیات در زمانه‌ای نوشته شده که تفکر چپ مارکسیستی، تفکر ارزشمندی محسوب می‌شده و لذا متأثر از زمان، کلمه‌ی «فتنه» در این کتاب به «انقلاب» ترجمه و تفسیر شده است.

در یکی از مقاله‌هایم نوشته‌ام که مکتب تفکیک، در واقع التزامی به حدیث ندارد؛ چراکه به حدیثی مانند «شر امتی الاغنیا» از پیامبر استناد می‌کند؛ در حالی‌که این حدیث در هیچ‌یک از کتب روایی معتبر ما وجود ندارد و آن را به کتابِ غیررواییِ قرن دوزادهمی جامع‌السعادات که نراقی نوشته است، مستند کرده و ارجاع می‌دهند؛ در حالی‌که حتی در این کتاب نیز این حدیث، به‌عنوان حدیث معتبر معرفی نشده و با عبارت «روی عنه» آورده شده است. مصحح این کتاب، مرحوم مظفر ـ استاد مسلم فقه و اصول ـ در مقدمه‌ی آن می‌گوید اشکال این کتاب وجود احادیث جعلی است. لذا به نظرم نمی‌توان با همین یک جمله‌ی عربیِ حدیث‌گونه، منظومه‌ی اقتصادی ساخت.

یکی از سکه‌های رایج میان تفکیکی‌ها حمله به مخالفان و ناقدان خود در سطوح مختلف فیزیکی (حمله و تمسخر فیزیکِ بدن و ظاهر ناقد و مخالف)، دانشی (حمله به سطح دانش او) و اخلاقی (حمله به منش اخلاقی و انگیزه‌‌های احیاناً فردی ناقد) است؛ درواقع ناقد را به داشتن مشکلات اخلاقی، دینی، علمی و معرفتی متهم می‌کنند. حتی آقای حکیمی به صراحت در مقدمه‌ی متأله قرآنی در صفحه‌ی ۶۹ می‌گوید: «هر کسی با ما مخالفت کند و ما را نقد کند، خواه‌ناخواه در خط سیاست بنی‌امیه و بنی‌عباس حرکت می‌کند»!

لذا ما باید محدویت‌های انسانی خود را بپذیریم و اصول اخلاقی‌ای را نیز مراعات کنیم؛ از جمله این که حق نداریم سخن کسی را به نفع ادعای خود مصادره کنیم؛ بلکه باید انسان‌ها را در جغرافیای فکری خودشان ببینیم و مثلاً هرگز نمی‌توان علامه طباطبایی را ضد فلسفه معرفی کرد.

متأسفانه بنده در طول این مدت با بی‌اخلاقی‌های مختلفی مواجه بودم؛ چرا که یکی از سکه‌های رایج میان تفکیکی‌ها حمله به مخالفان و ناقدان خود در سطوح مختلف فیزیکی (حمله و تمسخر فیزیکِ بدن و ظاهر ناقد و مخالف)، دانشی (حمله به سطح دانش او) و اخلاقی (حمله به منش اخلاقی و انگیزه‌‌های احیاناً فردی ناقد) است؛ درواقع ناقد را به داشتن مشکلات اخلاقی، دینی، علمی و معرفتی متهم می‌کنند. حتی آقای حکیمی به صراحت در مقدمه‌ی متأله قرآنی در صفحه‌ی ۶۹ می‌گوید: «هر کسی با ما مخالفت کند و ما را نقد کند، خواه‌ناخواه در خط سیاست بنی‌امیه و بنی‌عباس حرکت می‌کند»!

پرسش و پاسخ

سؤال: یکی از اشکالات کتاب، وجود تکرارهای آزاردهنده است. اشکال دیگر نیز این است که در کتاب گویا مشخص نیست چرا فلان مقاله در کتاب آمده است و حتی برخی از مقالات، ارتباط چندانی به مکتب تفکیک ندارد و لازم بود شما در ابتدای کتاب و مقدمه‌ی آن، علتِ درج‌شدن هر مقاله در کتاب را بیان می‌کردید. نقد دیگری هم به کتاب دارم و آن، جدلی‌بودن و کم‌تر علمی‌بودنِ برخی از قسمت‌های آن است؛ در حالی‌که در همین جلسه به برخی از رفتارهای جدلی اهالی مکتب تفکیک، نقد وارد کردید. در چند جا از کتاب هم به جای پاسخ، نوعی رفت و برگشت و مجادله صورت پذیرفته است؛ مثلاً در کتاب گفته‌اید اهالی تفکیک گفته‌اند که ابن‌خلدون با فلسفه مشکل دارد. شما به این مطلب این‌گونه واکنش نشان داده‌اید که ابن‌خلدون با مهدویت و قیام سیدالشهدا هم مشکل دارد. به‌نظرم چنین پاسخی، علمی نیست و شما می‌توانستید به‌جای چنین پاسخی اعتبار استناد به ابن‌خلدون را زیر سؤال ببرید.

پاسخ: در مورد تکراری بودن مطالب، حق با شماست؛ گرچه انتخاب و سازمان دادن هر یک از مقالات، کار دشواری بود و البته در مقدمه‌ی کتاب گفته‌ام که هر یک از مقالات، در عین داشتن هدف مشترک، مسأله‌ی متمایزی را دنبال می‌کنند و همین مسئله شاید موجب پدید‌آمدن برخی از تکرارها شده است. ضمن اینکه دلیل دیگرِ تکرارشدن برخی مطالب، تکرارشدن مطالب در کتاب‌های آقای حکیمی است و بنده هم مجبور شده‌ام نسبت به آن‌ها مکرر پاسخ دهم. اما در مورد نقدی که درباره‌ی جدلی‌بودن لحن کتاب بیان کردید، لازم است عرض کنم گاهی رفتارم در کتاب، آینه‌گونه بوده است و جدل را با جدل، پاسخ داده‌ام. در مورد ابن‌خلدون هم باید عرض کنم که استاد حکیمی مکرر از او با عنوان متفکر و اندیشمند یاد کرده و برای او اعتبارسازی کرده و از قول او گفته فلسفه، به دین زیان‌های بسیار رسانده است. بنده در این کتاب خواسته‌ام به آقای حکیمی بگویم که شما به‌عنوان یک شیعه‌ی حدیث‌گرا و ولایی که به ظهور امام عصر معتقدید، منطقاً نمی‌توانید در استنادات خود به ابن‌خلدون استناد کنید و برای او اعتبارسازی کنید؛ در حالی‌که او با کل تشیع مشکل دارد.

سؤال: یکی از نقدهای برخی از تفکیکی‌ها به منتقدین‌شان این است که می‌گویند این منتقدین طوری صحبت می‌کنند که گویا ما تفکیکی‌ها، مخالف عقلانیت هستیم؛ در حالی‌که مسئله‌ی ما مثلاً با فلسفه‌ی صدرایی است. شما چه توضیحی در این باره دارید؟

جواب: نکته‌ی خوبی بیان شد. به نظرم این اشکال به منتقدین تفکیک برنمی‌گردد و شاید به خودِ تفکیک برگردد. برخی از تفکیکی‌ها در جایی تمام فلسفه را رد کرده‌اند ـ و حتی مثلاً آقای حکیمی از تعبیر مزخرفات‌ الفلاسفه استفاده کرده است ـ و در جای دیگری مانند اجتهاد و تقلید در فلسفه، ادعای احیای فلسفه را دارند. این اشکالی ندارد که این‌ها نیز مانند مشایی‌ها بگویند ما با فلسفه‌ی صدرایی مشکل داریم. اشکال کار در این‌جاست که ایشان، تکلیف خود را دقیقاً مشخص نمی‌کنند.

سؤال: بنده فکر می‌کنم بعضی از تفکیکی‌ها مشکلی با فلسفه ندارند و فقط می‌گویند باید جای دین، از فلسفه جدا باشد و حتی برداشت من از دیدار آقای ملکیان و آقای سیدان این است که آقای ملکیان نیز قائل به این مسأله هستند. سؤال بنده این است که مکتب تفکیک چه نسبتی با چنین افرادی دارد و چه نسبتی می‌توان بین مخالفین اصل فلسفه با چنین افرادی برقرار کرد؟

پاسخ: بنده با بخش اول مطلب شما موافقم. فلسفه در طول تاریخ، نقش‌های گوناگونی داشته؛ در زمان یونان باستان، فلسفه، دین بوده است؛ ولی در ابتدای ظهور مسیحیت، تبدیل به کنیز و خادم کلیسا می‌شود و در قرن شانزدهم نیز تبدیل به رقیب دین می‌شود. لذا فلسفه، فراز و فرودهای مختلفی داشته است و هرکسی می‌تواند فلسفه را از دین جدا ببیند؛ ولی باید به این توجه داشته باشیم که فلسفه، مقوله‌ای است انسانی و نمی‌توان از آن بی‌نیاز شد؛ چرا که فلسفه، درآمدی است بر خودشناسی. اما در مورد بخش دوم سخن‌تان که در مورد دیدار آقای سیدان وآقای ملکیان بود عرض می‌کنم که برخی افراد می‌گفتند که آقای ملکیان بعد از جلسه با آقای سیدان گفته‌اند که «اگر وحی به‌لحاظ معرفت‌شناسی ارزش داشته باشد، راه مکتب تفکیک، درست است»؛ بنده از شخص آقای ملکیان پرسیدم که آیا شما چنین حرفی را زده‌اید که ایشان گفت روحم نیز از این حرف خبر ندارد.

سؤال: با توجه به این‌که گفتید انگیزه و محور اصلی این کتاب نقد و البته دفاع از تفکرات و مکاتب می‌باشد، آیا اخلاق اقتضا نمی‌کرد علاوه بر انتشار کتب و مقالات، جلساتی را به‌صورت حضوری و شفاهی ـ برای رفع برخی سوء تفاهمات ـ با بزرگان این مکتب برگزار می‌کردید؟

پاسخ: مطلب شما به‌جاست. پاسخ نظری بنده به مطلب شما این است که وقتی کسی کتابی را می‌نویسد، مخاطب آن، عموم خوانندگان هستند و نباید در مقابل انتظار داشت که بحث را با او، به‌صورت خصوصی پیش برد. پاسخ عملی نیز به مطلب‌تان این است که اتفاقاً بنده بارها پیشنهاد صحبت، مباحثه و گفت‌وگو با برخی از متفکران جریان تفکیک را داده‌ام؛ ولی متأسفانه آن‌ها موافقت نکرده‌اند.

رده‌های مرتبط

دیدگاه‌ها

  1. اقیانوس‌العلوم‌طبیب‌العلمااستادالحکمادکترمن‌من‌کثرالله‌امثالخودم 

    جالب و متفاوت بود. ولی خوب بیفایده است. اول این چیزیکه ما به اسم فلسفه اسلامی میشناسیم یک نوع سرقت علمی ماها بوده از یونانیان باستان. و این سرقت را هم خیلی ناشیانه بزرگان ما انجام داده بودند. یعنی اگر فیلسوفان یونان درباره لانه زنبور تفلسفیده بودند که چرا زنبورها لانه‌شان را شش وجهی میسازند، فیلسوفان ما توانایی فهم کجای کار بودن تفکر یونانی درباره لانه زنبور را نداشتند و به جایش تکلم بیخود و بیجا میکردند حالا یکی با عقل کمش، دیگری با ادعای حدیث جعلی و کس دیگری با پروازهای حرافانه عرفانی.

    تا اینکه به امروز رسیدیم. که دیگر این عصر امروزی عصر فلسفه و عصر تکلم و جدل و ردیه نویسی برعلیه یکدیگر نیست. عصر امروز عصر ساینس است. متفلسفین در این عصر به عنوان فسیل و سفالهایی زیبا به یاد مانده از دوران باستان دیده میشوند. اگر در گذشته اهمیتی هم داشتند دیگر امروز در مقابل ساینس عقیم اند و به یک آپاندیس بیفایده تبدیل شده‌اند. کاریش هم نمیشود کرد. من آخوند نیستم ولی یک روایتی شنیده بودم نمیدانم درست است که نه ولی معنی‌اش این بود که یکی از نشانی‌های آدم مؤمن همگام بودن او با عصری است که در آن زندگی میکند. این به معنی آن است که آدم مؤمن حدخیلی‌اقل عصر خود را میشناسد.

    تاریخ رسمی فلسفه با سقراط شروع میشود. ما که واقعا اصلا فیلسوفی نداشتیم که حرفی جدی برای گفتن داشته باشد. ولی آخرین فیلسوفانی که بتوان آنها را از جنس و مرغوبیت سقراطی دانست همین دو شخصیت پوپر و ویتگنشتاین بودند. اولی که فلسفه را دو دستی گذاشت تقدیم ساینس کرد و گفت اگر ابطال پذیر نباشد آن دیگر دانش علمی نیست. یعنی تا آنروز ساینس هم خودش این ادعا را نکرده بود.

    روزی هم الیزابت انسکوم به دومی که شاعر هم بود و به معانی ذهنی کلمات بسیار مسلط، چیزی در این حد جدل میگوید که فهم این بسیار ساده است که چرا گذشتگان فکر میکردند خورشید به دور زمین میچرخد و به بطلیموس عقیده داشتند. ویتگنشتاین از این شاگردش میپرسد که اگر اینقدر ساده است به نظرت چرا گذشتگان آنطور فکر میکردند؟ خانم الیزابت در جواب میگوید بسیار ساده چونکه وقتی به آسمان نگاه میکنی اینطور به نظر می‌آید که خورشید به دور زمین میگردد. سپس ویتگنشتاین از الیزابت میپرسد اگر زمین به دور خورشید بچرخد چطور باید به نظر بیاید؟!

    اهمیت این حرف بسیار بیشتر از تکلم و جدل و فلسفه و عرفان و پاره شعر و دُرسخن است. اهمیت این حرف در این است که چیزی به نظر ما درست بیاید یا نیاید اصلا معیار و میزان نیست. معیار و میزان حقایق این دنیایی را باید با ساینس سنجید. حالا کسی با عرفان یا با نووکهنه‌گرایی دینی و غیردینی یا با فلسفه بافی بخواهد حقیقتی را در این دنیا بفهمد. سرش به سنگ خواهد خورد. بدون هیچ شکی. تنها راه همین راه ساینس است. غرب اینرا کشف کرد و فهمید. بعضی جاها در شرق هم که استعداد داشتند اینرا فهمیدند. ولی ما در فهمیدن مشکل داریم. یعنی مشکل میفهمیم چون به دلایل گوناگون کندذهن هستیم. بسیار استعداد فلسفه بافی و تکلمیدن بیش از حد داریم. ولی استعداد فهمیدن‌-مان بسیار ضعیف است. متاسفانه.

    1. گاگول‌ 

      بابا بی‌خیال؛ هی ساینس ساینس ساینس؛ زیر همه‌ی مطالب هم ماشاالله کامنت می‌ذاری؛ اونم از باب «شیره را خورد و گفت شیرین است»؛ خب که چی؟ عصر ساینسه؛ تو خودت چه کار کردی برای این عصر ساینس؟ همچین می‌گه ساینس ساینس… انگار فقط این بلده ساینس چیه. فلسفه‌ی ما تحت تأثیر فلسفه‌ی یونان بوده؟ خب اینو که هر ننه‌قمری می‌دونه؛ که چی؟ ضمن این‌که تو خود غرب هم این‌قدر ساینس ساینس ساینس نمی‌کنن؛ ژاپن و آمریکا رو ببین؛ چقدر آدم خرافه‌ای به زعم حضرت‌ عالی (لا کثر الله امثالک) توش پیدا می‌شن؛ ولی تکنولوژیک‌ترین کشورای دنیا هم هستن.
      همیشه یا از این طرف افتادیم یا از اون طرف؛ یا یه سره میفتیم تو دام خرافه و ماوراء و… یا این‌قدر باکلاس می‌شیم که می‌گیم: «ساری؛ آی ام أ ساینتیست؛ تاک ساینتیفیک ویذ می» «من فقط هرچیز رو که بشه تو آزمایشگاه آزمایش کرد قبول دارم؛ مامانم اینا»؛ یا خرافات‌زده‌ایم یا علم‌زده.
      عین این تازه‌به‌دوران‌رسیده‌هایی که چهارتا کتاب فلسفی خوندن زمین رو به زمان وصل می‌کنن که بگن ما عقب‌مونده‌ایم. آره؛ ما عقب‌مونده‌ایم؛ ما؛ مااااا؛ یعنی همه‌ی ما؛ یعنی خود حضرت عالی هم جزو این «ما»ی عقب‌مونده هستی که استعداد فهمیدن نداری؛ اگه داشتی به‌جای این همه چرت و پرت گفتن می‌نشستی یه کم فکر می‌کردی؛ یکی از آسیب‌های بزرگ ما اینه که فقط حرف می‌زنیم؛ فقط واسه همه چیز پاسخ داریم؛ یاد نگرفتیم سکوت کنیم و عمل‌گرایانه کار کنیم؛ یاد نگرفتیم به‌جای «پاسخ»، «پرسش» طرح کنیم؛ تاریخ فلسفه تو تمام پارادایم‌هاش روی پرسش‌های قوی جلو رفته. ولی این‌جا ـ چه آخوندش و چه ساینتیفیکش (مثل حضرت علامه من من) ـ فقط حرف می‌زنن. بیش‌تر ما دچار یبوست فکر و اسهال قلم هستیم.

    2. حمید 

      بسم الله الرحمن الرحیم
      برادر حق باشماست که ساینس انصافا در این عصر غوغا کرده به جای خود ولی ما نباید فلسفه و عرفان و…..رو دور بریزیم که.
      جناب عالی کمی غرب گرایانه سخن میگویید ولی بدانید که درک فلسفی و عرفانی و دینی تاقیام قیامت باقی میماند چرا که به نوعی بنیان تمدن بشری است و
      «جای اینها را چیز دیگری نمیتواند بگیرد حتی ساینس»
      (به سخنان بزرگان درزمینه فلسفه مثل آیت الله جوادی آملی و دیگران مراجعه بفرمایید)

    3. سید 

      سلام علیکم.
      دوست عزیز به گمان بنده مباحثات جای بحث علمی است پس بهتر است از هیاهو و فرافکنی دوری جوییم.
      مراد شما از سرقت علمی چیست؟ شاید اگر کار فیلسوف های مسمان را سرقت علمی بدانیم کل دانشمندان در همه‌ی علوم تبدیل به بزرگترین دزدهای جهان خواهند شد. شما اطلاع دارید که فلسفه یونان چقدر مسئله داشت و پس از اینکه به دست مسلمانان رسید چقدر مسئله بر آن افزوده شد؟
      هر سخنی که می‌گویید نشان دهنده‌ی تفکر و مکتبیست که باید اثبات شود و در مورد آن به گفتگو نشست. مناظرات و «مباحثات» برای همین است.
      دوست عزیز نوشته شما بیشتر به آش شوربایی می‌مانند که از هر چیزی درون خود دارد. پیشنهاد دلسوزانه حقیر اینست که در هر علمی درست و صحیح ورود پیدا کنید. اگر اینگونه بیندیشیم جایگاه خود را خواهیم شناخت.
      به تعبیر شما «ساینس» خود یک جریان فکری است که اصول و مسائلی دارد. هرکس که بدان باور داشته باشد باید دلیلی بر کار خود داشته باشد. همینطور تمام اندیشه‌های دیگر حتی اعتقادات دینی ما.
      اینکه بیایید بر فلسفه و عرفان (که از نوشتارتان پیداست آن را به درستی درنیافته‌اید) هجمه برید و با چند مقدمه نادرست نتیجه‌ای نادرست بگیرید بحث علمی و مستدل نیست.
      برای نمونه اینکه می‌فرمایید حقایق این دنیایی را باید با ساینس سنجید: حقیقت از نگاه شما چیست؟ آیا همان واقعیت است؟ این دنیایی؟ پس آن دنیایی را قبول دارید؟ از کجا و به چه دلیل؟ ساینس چیست که می‌توان حقایق را با آن سنجید؟ تفکر است یا وزنه ترازو؟ آیا فلسفه و عرفان و نواندیشی دینی با هم در یک ردیف‌اند؟ بدون هیچ شکی؟ غرب از کجا کشف کرد؟ همین ساینس را غرب چگونه دریافت؟ ماهیت نظرات و تفکرات ما چه هستند؟ بدیهی اند یا مقدماتی دارد؟ چرا ما در فهمیدن مشکل داریم و… این بخشی از کلام شما بود. هدف بنده این نیست که مسیر بحث را عوض کنیم (و به قول ویتگنشتاین بازی زبانی را به هم بزنم :))). هدفم اینست که بیان شما نه ماده علمی دارد نه صورت علمی. بهتر است قبل از اینکه در مورد علمی الاخص فلسفه که از دقیق ترین علوم است اظهار نظر کنیم، کمی مطالعه کنیم. چرا که « اگر بخواهی فلسفه را رد کنی باز هم باید فیلسوف شوی»
      و حسن ختام : قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.
      یاعلی

  2. ناشناس 

    برادر حمید تقبل الله، شما انگار احساس میکنید در مقام نبوت نشسته اید و به ارشاد خلق مشغولید! صبحکم الله بالخیر و العافیه

  3. سید هادی 

    بسمه تعالی
    سلام علیک
    خواشا دوستان بحثهای غیر علمی را خارج از فضای سایت مطرح کنند و انتظار میرود مسئولین محترم سایت به مطالب و نظرات بینندگان توجه بیشتری کنند
    ببخشید

  4. حسن دولتی ابربکوه 

    سلام علیکم به نظر میرسد باز در نقد تفکیک به صحبتهای کلی و کلیات بی ارتباط اشاره گردید . این که فلسفه را مقوله ای انسانی دانستن بسیار تعجب برانگیز بوده و بر چه اساسی آنرا بدیهیات نیز نامیدند .

به ناشناس پاسخ دهید انصراف