هدف نهایی و وظیفه اصلی همه پیامبران و امامان در یک کلمه خلاصه میشود که عبارت است از اقامۀ دین، چرا که خدای متعال میفرماید: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ …»[۱] . بنابراین، رسالت اصلی حوزههای علمیه نیز – به عنوان امتداد خط مبارک و نورانی رسالت و امامت – باید اقامه دین باشد.
اقامه دین یعنی هم پیاده کردن دین در زندگی شخصی و جان و تن خویش، هم اجرای دین در همه عرصههای جامعه اعم از ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و … . ادای این رسالت بود که اولیای الهی را در برابر طواغیت قرار میداد و آن همه مصائب را بر سرشان فرود میآورد و اساساً راز این همه محبّت که مردم متدیّن به پیامبران و امامان دارند، نه صرفاً به خاطر این است که آنان «آدمهای خوبی» بودهاند، که این دنیا آدم خوب و بیآزار کم به خود ندیده است، بلکه راز این محبت تلاش و تکاپوی بیوقفهای است که آن اولیاء در راه اقامه دین، حفظ دین و رساندن آن به نسلهای بعدی داشتهاند و در این راه مقدّس متحمّل آن همه مصیبتهای جانکاه و شهادتهای جانسوز شدهاند.
حوزههای علمیه هم اگر بخواهند رسالت خویش را به درستی ادا کرده باشند باید در همین مسیر گام بردارند و از سختیها و بلاهای این راه نیز واهمهای به خویش راه ندهند. البته اقامه دین یک مفهوم کلّی است و به اقتضای هر دورانی باید بر مصداق مناسب خویش تطبیق داده شود، چرا که معروف است «اراده به امر کلی تعلّق نمیگیرد». یک زمان اقامه دین و حفظ آن به قیام بر ضد طاغوت پهلوی بود که با پیروزی انقلاب اسلامی منجر به استقرار نظام جمهوری اسلامی و تحقق نظریه ولایت مطلقه فقیه و مرم سالاری دینی گردید. امّا فرایند تحقّق اهداف اسلامی و اقامه دین الهی هرگز در این حدّ متوقف نمیشود، بلکه افقهای بلندتری در برابر ماست و همّتها را باید عالیتر نمود. تحقّق دولت اسلامی، جامعه اسلامی و در نهایت تمدّن اسلامی که زمینهسازی برای ظهور حضرت ولیّ عصر(عج) است همچنان پیش روی ماست و این درخت تنها زمانی به بار مینشیند که از چشمه پر فیض حوزه و منبع سرشار دین الهی سیراب گردد.
تحقق این اهداف متعالی و اقامه دین توسط حوزههای علمیه در گرو دو اقدام است:
یکم: تحکیم پایههای دینی نظام
باید آن قدر پایههای دینی نظام اسلامی مستحکم شود و نظریه ولایت فقیه و ابعاد گوناگون آن مورد بحث و کنکاش علمی دقیق قرار گیرد که دیگر هیچ کس نتواند با تمسّک به برخی توجیهات سست در اصل نظریه ولایت مطلقه فقیه تردید افکنی کند. البته این مهم باید سالها پیش از این و در طول این چهل سال یعنی گام اول انقلاب، صورت میپذیرفت و اکنون از این مرحله عبور میکردیم. باید در سایه مباحث متقن فقهی برای همه ثابت شود که اگر کسی نگاه حاکمیتی و مدیریتی به اسلام نداشته باشد، چیزی از اسلام نفهمیده و بوی فقه به مشامش نرسیده است، چرا که اقامه دین که رسالت اصلی اولیای الهی و متولیان دین است، جز در سایه حکومت و قدرت امکانپذیر نخواهد بود و در سایه حکومت طاغوت نمیتوان به اقامه دین پرداخت و حق را به منصه ظهور نشاند.
دوم: ادامه فرایند تحقّق اهداف اسلامی
یعنی تلاش برای تحقّق دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدّن اسلامی. ناگفته پیداست که حرکت در این راستا کار سادهای نیست، بلکه عملیاتی بسیار بزرگ و خطیر و از سنخ کارهای پیامبران و امامان است. دولت اسلامی زمانی محقّق میشود که اوّلاً مدیران کشور افرادی شایسته، متدیّن و دارای نصاب قابل قبولی از عقاید و رفتار اسلامی و تقوای مدیریتی – که تراز آن بسیار بالاتر از تراز تقوای فردی است – باشند و ثانیاً سازوکارها و ساختار اداره کشور به گونهای اسلامی طرّاحی و نوسازی شوند.
جامعه اسلامی موقعی تحقّق مییابد که علاوه بر دولت، همه فرهیختگان و نخبگان جامعه، ارکان فرهنگی و دانشگاهی جامعه، نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی جامعه و حتّی خانوادههای ما بر مبنای آموزههای اسلام حرکت کنند و نسلی را که مطلوب شارع مقدّس و پسند حضرت ولی عصر(عج) باشند، تربیت کنند. تمدّن اسلامی نیز زمانی شکل میگیرد که ما پس از ارائه یک جامعه اسلامی الگو و موفّق از هر جهت، کارآمدی اسلام را در مقام عمل و عینیّت به رخ همه جهانیان بکشیم، آنان را تشنه معارف اسلام ناب محمدی(ص) کرده و از چشمه فیّاض اسلام سیرابشان کنیم تا آنان نیز فرایند تحقّق اهداف اسلامی را یک به یک بپیمایند و آماده ظهور منجی نهایی گردند.
روشن است که هر دو اقدام فوق زمانی توسط حوزه علمیه می تواند جامه عمل بپوشد که حوزه از هر نظر خود را آماده ساخته و به تناسب اقتضائات دنیای جدید، تحوّل مناسب در خویش ایجاد کرده باشد. تا زمانی که هنوز عمده دروس خارج ما مربوط به مسائل فردی و غیر مبتلا به جامعه و نظام است، کتابهای درسی اصلی ما سنخیتی با زمان حاضر و جذبهای برای طلاب جوان ندارند و عمر و جوانی طلاب عزیز صرف فهم عبارات پیچیده و مغلق آنها میشود، نظام پژوهش ما ضعیف و موضوع محور است، نظام آموزشی حوزه طولانی و فرسایشی است، علوم انسانی ما ترجمه متون دهههای گذشته غرب است، تنوّع استعدادها در حوزه لحاظ نمیشود و همه تا «ده سال» محکوم نظام آموزشی واحدند، عموم طلاب گرفتار مشکلات شدید معیشتی هستند و … نمیتوان حوزه را حوزهای انقلابی و تحوّلخواه نامید و از آن توقّع داشت در برابر امواج سهمگین پسامدرن تمدّن غرب بایستد و دم از تمدّنسازی اسلامی بزند.
چنین رویکردی است که از آن تعبیر به «سکولاریسم حوزوی» میشود که خطرش از «سکولاریسم غربی» بیشتر است، چرا که سکولاریسم تجدّدخواه غربی یک جریان عریان است و به صراحت میگوید دین هیچ ربطی به زندگی دنیایی ما ندارد، بلکه فقط مربوط به رابطه فردی ما با خدا است. امّا سکولاریستهای حوزوی از یک سو مدّعیاند اسلام کاملترین دین است و دینی فرازمانی و فرامکانی است و پاسخ همه نیازهای انسان را تا قیامت خواهد داد، ولی از سوی دیگر وقتی از آنان در عرصههای گوناگون زندگی تقاضای برنامه اسلام را میکنید، هم دستشان خالی است و هم هیچ تلاش درخوری برای نیل به پاسخ در آنان نمیبینید. در حالی که آنچه زندگی را اداره میکند، فقه است و باید این پرسشها را در فقه پاسخ داد نه صرفاً با ادّعاهای کلامی. به دیگر سخن کلام غنیّ شیعی هنوز امتداد عملی در فقه نیافته و وارد عینیت زندگی نشده است، در حالی که غربیها از چند صد سال پیش (پس از رنسانس) فلسفهها و صنعتشان پابهپای هم پیش رفت و تمدّن کنونی غرب را رقم زد.
بدون شک دولت اسلامی و تمدّن اسلامی باید از دل فقه بیرون بیایند و لازمه آن تولید برخی علوم بین رشتهای به منظور امتداد غنای کلام به فقه و تولید نظامات علمی جدید، کشف قواعد و عناصر مؤثر در استنباط حکم مسائل مستحدثه، حذف مباحث کمثمر از دروس حوزه، تخصصیتر شدن دروس خارج فقه و پرداخت پررنگتر این دروس به مسائل جدید اجتماعی و حکومتی و … است. با این رویکرد است که حوزه میتواند مدعی شود انقلابی عمل میکند و از سکولاریسم فاصله گرفته است وگرنه با شعار و هیاهوی صرف و متهم ساختن سایر ارگانها به خاطر کاستیها و مشکلات موجود جامعه و پیراسته دانستن حوزه از هر نقص و عیب و نپذیرفتن انتقادهای دلسوزان، هرگز حوزه انقلابی نخواهد شد و تحوّلی رخ نخواهد داد.