مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت

مطلب پیش‌رو، گفتاری است از دکتر احمد نادری، دانشیار انسان‌شناسی فرهنگی دانشگاه تهران، با موضوع «بازخوانی تعاملات روحانیت و انتخابات در تجربه عراق معاصر» ذیل موضوع «جامعه‌شناسی کنشگری روحانیت در انتخابات» که برای انتشار در اختیار مباحثات قرار گرفته است.

رابطه روحانیت و امر سیاسی در عراق معاصر

بازخوانی تجربه روحانیت شیعه عراق مستلزم بررسی رابطه روحانیت شیعه و امر سیاسی است. اگر ما رابطه نظری امر سیاسی و شیعه را نتوانیم فهم کنیم، قاعدتاً تجربه عراق را نیز نمی‌توانیم فهم کنیم؛ چرا که کلیتی از علمای عراق در آن جای می‌گیرند. در ذکر عبارت «امر سیاسی» تعمد دارم؛ زیرا امر سیاسی در گفتمان جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی سیاسی، مفهومی است که قدری با سیاست متفاوت است. امر سیاسی رابطه قدرت را به معنای عامش با حوزه‌های مختلف و ایضاً سازوکارهای اجتماعی قدرت می‌سنجد؛ اما سیاست به‌معنای کنترل نهادهای سیاسی و نهادهای رسمی اعمال‌کننده‌ی قدرت است. بنابراین امر سیاسی، یک معنای اعم است که رابطه لایه‌های مختلف اجتماعی با قدرت و همچنین تمامی اشکال قدرت سیاسی را بررسی و سنجش می‌کند. با این وصف، باید رابطه روحانیت شیعه با امر سیاسی را در نظر گرفت؛ که البته سیاست نیز می‌تواند جزئی از این باشد.

پیشینه رابطه روحانیت و امر سیاسی

رابطه روحانیت و امر سیاسی به لحاظ نظری و نظریه‌ی تقسیم کار (بدین صورت که امور مربوط به قدرت در اختیار شاه است و حوزه‌های مربوط به زندگی خصوصی و امور حسبیه و… در اختیار علما) از زمان صفویه شروع می‌شود. در زمان قاجار نوعی تزلزل در این نظریه دیده می‌شود؛ به‌ویژه بعد از مشروطه، ما شاهد نوعی دودستگی و چالش نظری در رابطه روحانیت و امر سیاسی هستیم. در زمان صفویه نیاز بود که نوعی از حکومت و ایدئولوژی مشخص روبه‌روی یک حکومت و امپراطوری عثمانی با سازوکارهای مشخص قرار بگیرد؛ اصطلاحاً باید یک دیگری‌سازی (خود و دیگری) صورت می‌گرفت. در زمان قاجار نوعی از فقدان مشروعیت از ابتدا وجود داشت و سپس شرایط اجتماعی سبب شد که دودستگی در نظریه به‌وجود بیاید و شاهد چرخش‌های پارادایمی در رابطه روحانیت شیعه و امر سیاسی باشیم.

ادوار رابطه روحانیت و امر سیاسی در عراق معاصر

روحانیت ایران و عراق در این دو دوره تاریخی را می‌توان دارای وضعیت مشابه و مشترک دید. ضمن این‌که مرکزیتی در عراق به‌ویژه بعد از قاجار وجود داشت. فارغ از این بحث نظری، درباره تجربه روحانیت در عراق معاصر (ابتدای قرن بیستم) و رابطه آن با امر سیاسی، سه دوره را می‌توان مشخص کرد:

  1. دوره «پیشادولت ملی»؛ که از ابتدای قرن بیستم تا اوایل دهه ۱۹۳۰ ـ به‌طور مشخص ۱۹۳۲ ـ که استقلال عراق اتفاق می‌افتد. در این دوره بر اساس مباحث گفتمان‌شناسی، دال برتر در بحث روحانیت و رابطه آن با امر سیاسی، بحث مقاومت علیه استعمار و کنش‌های ضد استعماری است که روحانیت شیعه انجام می‌دهد. بنابراین گفتمان روحانیت در دوره پیشادولت ملی در عراق، گفتمان مقاومت است. گفتمان مقاومت علمای عراق از دوره اشغال ۱۹۱۴ رقم می‌خورد و مفتی اعظم عثمانی که فتوای جهاد می‌دهد، علمای شیعه نیز فتوای جهاد می‌دهند که باید مقاومت صورت گیرد. مبارزات مسلحانه و احزاب سیاسی شیعیان نیز از همین زمان شکل می‌گیرند. نتیجه این مقاومت از ۱۹۱۴ به انقلاب تمام‌عیار ۱۹۲۰ (با هدف خروج از سلطه انگلیس و شکل‌گیری نوعی حکومت خودمختار) منجر می‌شود. اگرچه بعد از مدت کوتاهی این انقلاب شکست می‌خورد، اما اثرات آن در صحنه معادلات منطقه‌ای باقی ماند؛ از جمله این‌که سیاست هندی‌سازی با شکست مواجه شد و بنابراین به سمت سیستم پادشاهی رفتند. با پادشاهی فیصل از ۱۹۲۱ شکاف عمیقی بین علمای شیعه به لحاظ رویکرد نظری و عملی اتفاق می‌افتد؛ چراکه جریان مخالف این پادشاهی به رهبری سیدابوالحسن اصفهانی و میرزای نایینی، همان جریان ضد استعماری‌ای بودند که در مبارزات و قیام ۱۹۲۰ نقش اساسی داشتند و معتقد بودند پادشاهی فیصل ادامه همان جریان استعماری است. جریان موافق این پادشاهی به رهبری شیخ مهدی خالصی و سیدمحمد نصر بودند که از فیصل حمایت کردند.
  2. دوره «پسادولت ملی»؛ از دهه ۱۹۳۰ به بعد که سرآغاز آن استقلال عراق و عضویت آن در جامعه ملل است. در سال ۱۹۳۰ انگلستان قراردادی ۲۵ساله با عراق امضا کرد که سرآغاز استقلال عراق بود. البته عملاً نفوذ انگلیس ادامه داشت؛ مثلاً برای هر وزیر در کابینه، یک مشاور انگلیسی وجود داشت. در این دوره ایدئولوژی‌های خارجی کم‌کم به عراق وارد می‌شوند (البته به سایر نقاط منطقه نیز نفوذ دارند): لیبرالیسم، کمونیسم و… . این ایدئولوژی‌ها با بستر فرهنگی عراق که مذهبی بود، همخوانی نداشتند و درنتیجه واکنش علما را به‌دنبال داشت. علما ضمن مخالفت با ایدئولوژی‌ها، علاوه بر ادامه‌دادن گفتمان مقاومت، ضدیت خود با استبداد را نیز نشان دادند. بنابراین دال مرکزی این دوره مبارزه با استعمار (که ایدئولوژی‌ها نیز جزئی از آن بودند) و استبداد، بود. ایدئولوژی‌های غربی با تناقضاتی همراه بودند؛ مثلاً ملی‌گرایی وقتی وارد کشور مسلمان عراق شد، از طرفی غربی بود و نیازمند کمک غرب و از طرف دیگر زمینه شورش‌های ضد استعماری را نیز فراهم می‌کرد. بنابراین زمینه تبدیل‌شدن به ضد خودش را داشت. همیین پارادوکس سبب کودتایی در عراق به رهبری عبدالکریم قاسم در ۱۹۵۸ می‌شود؛ در سال ۱۹۶۸ نیز حزب بعث کودتا می‌کند و قدرت را تا سال ۲۰۰۳ به دست می‌گیرد.
    این ایدئولوژی‌ها در همین فضا معنا پیدا می‌کنند و شروع به کنش‌گری می‌کنند. ما در این دوره شاهد گسترش کمونیسم هستیم؛ به‌گونه‌ای که دو واژه‌ی «شیعی» با «شیوعی» با یکدیگر هم‌معنا می‌شوند. شیوعی در لسان عربی به‌معنای کمونیسم است؛ خیلی‌ها این دو را یکی می‌پنداشتند و این ناشی از شعارهایی بود که کمونیست‌ها مبنی بر عدالت اجتماعی و… می‌دادند. در همین دوره (اواخر دهه ۵۰) علمای شیعه شروع به واکنش می‌کنند؛ با این دغدغه  که در مقابل کمونیسم کاری انجام دهند. جماعة العلما از منزل آیت‌ﷲ صدر شروع و به حزب الدعوة تبدیل می‌شود که در دو زمینه‌ی فکری و عملی کارهایی انجام می‌دهند؛ در زمینه فکری، کتاب‌های مرحوم صدر و در بحث عملی مخالفت میدانی با کمونیسم و دعوت از مردم برای پیوستن به اسلام راستین.

در دوره «پیشادولت ملی»؛ (از ابتدای قرن بیستم تا اوایل دهه ۱۹۳۰ ـ به‌طور مشخص ۱۹۳۲) که استقلال عراق اتفاق می‌افتد، بر اساس مباحث گفتمان‌شناسی، دال برتر در بحث روحانیت و رابطه آن با امر سیاسی، بحث مقاومت علیه استعمار و کنش‌های ضد استعماری است که روحانیت شیعه انجام می‌دهد. بنابراین گفتمان روحانیت در دوره پیشادولت ملی در عراق، گفتمان مقاومت است.

  1. دوره «پساصدام»؛ در این دوره ـ به جز یک مقطع کوتاه ـ گفتمان روحانیت و علمای شیعه از حالت مقاومت خارج و به گفتمان قدرت تبدیل می‌شود. مدعای بنده این است که در این دوره شاهد نوعی چرخش تئوریک و عملی در بحث روحانیت شیعه در عراق هستیم. این چرخش در انقلاب ایران با ظهور حضرت امام(ره) و گسست از فقه سنتی اتفاق افتاده بود. البته در عراق، تا سقوط صدام این اتفاق نیفتاده بود؛ سقوط وی این زمینه را فراهم کرد که علمای شیعه عراق وارد سیاست شده و به فتوادهی مبادرت ورزند؛ کاری که قبلاً انجام نمی‌دادند (طبق فقه سنتی) و در شأن خود نمی‌دیدند. بنابراین معادلات به سمتی می‌رود که آقای سیستانی در بحث سیاست ورود می‌کنند. در این دوره انتقالی، آقای سیستانی فتاوایی چون عدم قتل اعضای سابق حزب بعث، دعوت از مردم به خویشتن‌داری و عدم غارت اموال عمومی را صادر کردند؛ یا مخالفت جدی ایشان در مورد بحث قانون اداره موقت عراق که اسلام در آن در نظر گرفته نشده بود و ایشان اعتراض جدی کردند. کمی جلوتر در اواخر ۲۰۰۵ که قرار بود بعد از دولت انتقالی، انتخابات برگزار و پارلمان تشکیل شود نیز آقای سیستانی فتاوای انتخاباتی صادر کردند؛ بدین صورت که وظیفه همه است در این انتخابات شرکت کنند؛ همچنین فتوای برجسته جواز حضور زنان در انتخابات بدون اذن مردان که در عراق بی‌سابقه بود. البته اگرچه ایشان کنشگر اصلی در حوزه روحانیت شیعه در عراق بودند، اما از نقش سایر روحانیت (مانند مقتدی صدر و…) نیز  نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. این دوره، دوره پلورالیسم دخالت علمای شیعه در سیاست است. بنابراین شاهد چرخشی نظری و عملی هستیم که دال مرکزی آن دخالت فقه سنتی دیروز و سیاسی‌شده امروز علمای شیعه است؛ مسأله‌ای که باعث تحولات جدی در فرهنگ سیاسی عراق می‌شود و تا پیش از آن انتخابات به این معنا مطرح نبود.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید