اشاره: متن حاضر لزوماً بهمعنای دیدگاه مباحثات نیست.
حدود یک سال پیش بود که رهبری، در سخنرانی خودشان به حرف های ترامپ که آن موقع نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اشارهای کردند و گفتند: «ما ابتدائاً برجام را نقض نخواهیم کرد؛ اما اگر طرف مقابل آن را پاره کرد، ما آن را آتش میزنیم». اما آنچه که در عمل اتفاق افتاد، چیز دیگری بود که شایسته تأملی ولو اندک است؛ تأملی که میتواند ما را از سطح حوادث عبور دهد و متوجه عمق آنها بکند.
ترامپ، برجام را پاره کرد؛ اما «فقیه» آن را آتش نزد؛ زیرا در جهان کنونی، ولایت حقیقی از آن «تکنیک» است و نه «فقیه».
و همین امر ـ یعنی اقتضائات جهان تکنیک و تکنولوژیک و سیطره آن ـ جمهوری اسلامی را به پای میز مذاکره کشاند و تا کنون بر سر این میز نگه داشته است؛ حتی الآن که آمریکا میز مذاکره را ترک کرده است.
سیاست غرب، قدرت خود را از سلطه تکنیکی ـ تکنولوژیکی بهدست آورده است و درحقیقت، سیاست کنونی کارگزار خرد عصر جدید است.
اما ما با این خرد، همچنان بیگانهایم و بیش از همه، جهان کنونی را با مقولات سیاسی ـ ایدئولوژیک فهم میکنیم؛ غافل از آن که سیاست، صرفاً جلوه بیرونی مدرنیته و هر تمدن دیگری هست.
باطن و جوهره غرب، همان علم و تمنا و خردی است که جهان جدید را با اوصاف منحصر به فردش به وجود آورده است.
این که ما ۴۰ سال است مرگ بر آمریکا میگوییم و هنوز نتوانستهایم خودمان را از بند آمریکا برهانیم، بهواسطه پشتوانهای است که قدرت سیاسی در آمریکا از آن بهره دارد و ما از آن بیبهرهایم.
آمریکا تمامیت مدرنیته است و تا جهان، جهان تکنیک و تکنولوژی هست، آمریکا ابرقدرت این جهان است.
بهتر نیست به جای سرعتگرفتن، کمی هم در اصل راه تردید کنیم؟ آیا این زمانه، ظرفیت پیادهشدن آرمانهای ما در آن را دارد؟ آیا بهراستی ما معاصر با خود هستیم؟ آیا نمیتوان بین دوگانهی «تن دادن به وضع موجود» و «در افتادن با زمانه کنونی»، راه سومی انتخاب کرد؟
باید از خود این سؤال را بپرسیم که به راستی در زمانهای که تمام شئون حیات ما، از اقتصاد و تکنولوژی گرفته تا سبک زندگی و فرهنگ و حتی طرز تفکر، متأثر از غرب و در پیوند با آن است، آیا میتوان به یک باره در سیاست راهی به کل متفاوت از غرب پیمود و ساز خود را زد؟
آیا این طغیانگری صرفاً سیاسی در نهایت عقیم باقی نخواهد ماند؟
این پرسشها، درصدد انکار آرمانهای انسانی و متعالی نیست؛ بلکه از شرایط امکان آنها سؤال میکند. اگر چهل سال است که تلاش زیادی کردهایم و نتیجه کافی نگرفتهایم، آیا بهتر نیست به جای سرعتگرفتن، کمی هم در اصل راه تردید کنیم؟
آیا این زمانه، ظرفیت پیادهشدن آرمانهای ما در آن را دارد؟
آیا بهراستی ما معاصر با خود هستیم؟
آیا نمیتوان بین دوگانهی «تن دادن به وضع موجود» و «در افتادن با زمانه کنونی»، راه سومی انتخاب کرد؟
آیا به جز روزمرهگی و امروز را به فردا رساندن، میتوان افق روشنی در پیش روی حرکت کلی جامعه و سیاست در کشور ما دید؟
تا کی میخواهیم در فضاهای سنتزده و یا سیاستزده، اکنونِ تاریخی خود و جامعه خود را نادیده بگیریم؟
مگر نه این است که مدرنیته، خود را به سنتیترین نهاد کشور، یعنی حوزه علمیه هم وارد کرده و آن را تبدیل به یکی از نهادهای تکنیکی ـ فرهنگی جامعه کنونی کرده است؟ یعنی بر ماده حوزه هم به تدریج صورت خود را زده و حوزه هم دارای یک ساختار عریض و طویل اداری و بروکراسی شده است و هر سال محتاج بودجه میلیاردی دولت مدرن است تا بتواند خود را همچنان سرپا نگه دارد؛ یعنی حوزههای علمیه شیعه، که همواره در طول تاریخ خودشان را مستقل از دولتها نگاه داشته بودند و به این امر افتخار هم میکردند، اکنون وابسته و نیازمند شدهاند.
چرا دانشگاه و حوزه و اداره و صنعت و سیاستمان، پریشانحال و ندانمکار است؟
آیا با رجزخوانیهای سیاسی ـ ایدئولوژیک میتوانیم به مواجهه با جهان جدید برویم؟
اگر زمانهشناسی، وجهی از عقلانیت است، این عقلانیت را از کجا باید کسب کرد؟ از کسانی که خود از زمانه جا ماندهاند و در افق معنایی گذشته میاندیشند؟! از «بزرگان» عالم سنت؟! آیا این واپسین تلاشهای آنان، میتواند سنت نیمهجان را دوباره احیا کند و مانع از انقطاع کامل جامعه از گذشته و ارزشهای آن بشود؟
روند پیشبینیناپذیر حوادث آینده، ما و جامعه ما را به کدامین سو خواهد برد؟
تقدیر ما چگونه رقم خواهد خورد؟
آیا در این نزاع فرسایشی با غرب، ما راهی به رهایی خواهیم یافت؟
اصلاً در جهان کنونی، انقلاب دقیقاً چه معنایی دارد؟
اگر انقلاب را قلبکردن و زیر و رو کردن بدانیم، چه چیزی قرار است زیر و رو شود؟
آیا کسی که هنوز سرشت زمانه خود را به خوبی درک نکرده و پدیدارها را صرفاً به وجه سیاسیاش فرو میکاهد، میتواند انقلابی در عالم کنونی پدید آورد؟
آیا پیششرط عمل انقلابی، فهمی عمیق از «اکنون» نیست؟
(تصویر از خبرگزاری شبستان؛ محمدعلی جلالی)