سوره بقره
«وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ . فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ» (بقره، ۷۸ – ۷۹).
برخی از یهودیها، بیسوادهاییاند که تصور میکنند، معارف کتاب خدا در حدّ آرزوهای پوچ آنهاست و آنها فقط پيرو گمان و خیالات خویشاند [نه تحقيق و علم](۷۸) [ولی] وای بر عالمانشان که دستنوشتههایی آماده میکنند و آن وقت میگویند:«این نوشتهها از طرف خداست!» تا با فروختنش مبلغ ناچیزی به جیب بزنند. پس وای بر آنها با این دستنوشتههایشان و وای بر آنها با چیزی که از این راه به دست میآورند! (۷۹).
در تفسیر آیات مذکور حديثى از امام صادق(ع) نقل شدهاست كه داراى نكات بسیار قابل ملاحظه است. حديث عبارت است از اینکه:
«مردى به امام صادق(ع) عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت میكند؟! آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد میكنند تفاوت دارند؟ …
امام(ع) فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است، از آن جهت مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده.
اما از آن جهت با هم تفاوت دارند كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، میدانستند آنها صريحا دروغ میگويند، حرام و رشوه میخورند و احكام خدا را تغيير میدهند، آنها با فطرت(معارف قلوبشان) خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را درباره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمايى نيستند).
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند، مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است:
«فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»،
«اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند، مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند، عوام میتوانند از آنها پيروى كنند».
نسبت و مناسبات نظارتی بین مردم و روحانیون به عنوان علمای دین، مطلبی است که کمتر مورد توجه قرار گرفتهاست.
دیدگاهها و مطالب منتشر شده در رابطه با نسبتسنجی میان وظایف متقابل روحانیت و مردم، بیشتر در جهت تبیینِ وظایف و رسالات روحانیون نسبت به هدایت مردم بوده است تا وظایف مردم نسبت به روحانیون و علما.
مسئله بسیاری مهمی که به نوعی در لایه و افقی، ضامنِ صیانت دین و به تبع آن حفظِ عالمان و جامعه دینی از اوهام و انحرافات است، مسئله تعاملِ مسئولانه مردم با روحانیون و نهاد روحانیت است.
مواجهه مسئولانه نظارتی مردم با سازمان روحانیت و روحانیون، تعاملی است که بر معیارِ تقوا و خداترسی مردم(پاکی و صداقت در عمل و گرایشات) و ثانیاً مبتنی بر فهم مردم از محکمات و اصول قطعی دین میباشد و این حدّ از فهم و درک، میتواند معلول درک قطعی عقلی و فطری(معارف قلوب) خود مردم یا معلولِ رجوع به گفتار و رفتار اولیاء و علمای راستین دین باشد.
با توجه به آیه مذکور و حدیثی که در ذیل آن وارد شده است به علاوه احادیث دیگری که در ارتباط با این موضوع است، میتوان مدعی شد که در لایه و سطحی از تعامل و ارتباط مردم با روحانیون، مردم به عنوان مخاطب تبلیغی روحانیون، موظف به داشتن رویکردی نه صرفا تقلیدی و چشم بسته، بلکه رویکردی تحقیقی برای احراز تقوا و عدم مخالفت رفتار و دیدگاه علما و روحانیون، با اصول و معارف فطری و عقلی قطعی هستند؛ رویکردی که نهایتاً به انتقاد و انکار روحانیونی منجر شود که در مقام عمل و نظر نافی محکمات دینی هستند.
مطلب مهمی که در رابطه با آسیبشناسی و تحلیل بروز افرادی چون سید حسن آقامیری، مغفول عنه واقع شده، عبارت است از همین نقیصه «عدم تبیین صحیح وظایف متقابل مردم و روحانیون نسبت به یکدیگر».
بیشک موضوع مسئولیت مردم در تعامل با روحانیون و علماء بحثی است مفصّل که در جای خود نیاز به بررسیهای موشکافانه از منظَرهای مختلف را میطلبد.
آنچه که در این یادداشت دنبال میشود مسئولیتی است که مستقیما متوجه نهاد روحانیت به عنوان تنها نهاد نیابت از معصوم در عصر غیبت، میباشد.
امروزه این مسئله، با بروز پدیدههایی سلبریتیزم گونه در میان برخی روحانیون از اهمیت بیشتری برخوردار است.
ممکن است این بحث را بتوان در ابعاد مختلف دنبال کرد و راهکارهای متعددی ارائه داد، لکن با توجه به آیات و حدیثی که در مقدمه یادداشت به آنها اشاره شد، میتوان گفت یگانه راهحل واقعی که از همه پیشنهادات احتمالی از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و نظارتی فراگیر و همیشگی بر روحانیون را به همراه دارد، عبارت است از:
التفات مردم به مسئولیت خود در قبال روحانیون(رویکرد تحقیقی در مواجهه با روحانیون) و همچنین تلاش برای تعمیق و بالا رفتنِ سطح معلومات دینیِ مردم.
واضح است که بخشی از مسیرِ دستیابی به این مطلوب مستقیما متوجه خود مردم بوده و البته بخشی دیگر هم متوجه نهاد روحانیت به عنوان متولّی اصلی فهم، تبلیغ و اجرای دین است.
شاید بتوان ادعا کرد که یگانه راهحل واقعی و کلان سازمانی از سوی نهاد روحانیت، در جهت تقلیل بروز چنین پدیدههایی در میان روحانیون و جلوگیری از انحرافات مردم از آموزههای اصیل دینی، عبارت است از «بالا بردن و تعمیق سطح معلومات دینی مردم»، به عنوان مخاطبین، متعلمین و متربّین تبلیغ دینی.
سوال اینجاست که مقدمات و الزامات تعمیق و ارتقاء سطح کیفی معلومات دینی مردم چیست؟
مسلماً یکی از مقدمات این مسیر که در رابطه با مسئولیت حوزه با این معضل است، ارتقاء سطح علمی و اخلاقی ـ تهذیبی خود روحانیون از طریق پرورش و آموزشهای سیستمی و رسمی حوزوی میباشد. تا زمانی که در این عرصه، وضعیت مطلوبی محقق نشود، نمیتوان انتظار داشت که عرضه معلومات ناصحیح به عنوان آموزههای دینی بر مردم، عدم اقبال و واکنش منفی آنها را به همراه داشته باشد.
مردم آنگاه که با محکمات، اصول و راهبردهای اصلی دین، آشنا نشده باشند، مواجهه آنها با مسائل دینی غیر آگاهانه و غیر متدبرانه خواهد بود و در نتیجه در لغزشگاه قرار خواهند داشت.
آنگاه که از تربیتی صحیح از سوی مربّیان خویش بهره نبرده باشند، گرایش منفی به علماء سوء و راهزنان طریق، نخواهند داشت و پر واضح است که در اثر این دو نقیصه احتمالا باید منتظر بروز افراد عالمنما و استقبال خیل کثیر مردم به آنها بود.
بنابراین، تا زمانی که در لایه و افقی، روحانیون مورد سنجش و نظارت استصوابیِ مردمی در دو حوزه نَظَر و عمل قرار نگیرند، یعنی براساس آموزههای اصیل و مستدلّی که اولاً مدرکِ فطری و عقلی خود آنها است و ثانیاً در پرتو آموزش و تربیت نهاد روحانیت، فراگرفتهاند، دست تایید یا ردّ بر سینه روحانیون نزنند، کماکان تلاشهای درمانگرانه(نه پیشگیرانه) سیستمی و صنفی حوزوی مثل خلع لباس یا محرومیت از مناصب اجتماعی، نه تنها لزوما اثر مثبتی نخواهد داشت، بلکه در پارهای از موارد (مثل قضیه آقامیری)عملا نتیجه منفی و معکوسی برای سازمان روحانیت دارد، چرا که در فضای بدبینی ممکن است، اینگونه اقدامات، جناحی یا حزبی یا به عنوان کجفهمی دینی، قلمداد شوند.
متاسفانه کم شنیده یا دیده نشده است که برخی از مردم، در اثر استضعاف معرفت دینی و عدم مواجهه عمیق با آموزههای دینی، آمادهی پذیرش امور موهوم یا خرافیِ در ستیز با عقل و همچنین رفتارهای ناپسند، به عنوان آموزههای دینی میباشند.
بنابراین، در جمعبندی مطالب گفته شده، میتوان به عنوان وظایفی که در راه تعمیق و بالا بردن سطح معلومات دینی متوجه حوزه و روحانیون است، به موارد زیر اشاره کرد:
ــ ارتقاء سطح کیفی معلومات خود روحانیون از طریق آموزش اصول و محکمات معارف دینی، همچنین پرورش و تهذیب آنها
ــ تلاش برای حذف امور موهوم، خرافی و غیر واقعی که به عنوان آموزههای دینی بین مردم رواج دارد، توسط خود روحانیون
ــ تلاش برای التفات دادن مردم به مسئولیتی که در قبال علما و روحانیون دارند (رویکرد تحقیقی و نظارت)
در نتیجهی عملی شدن این اقدامات می توان انتظار داشت که:
در سطحی از نظارت بر روحانیون، مردم خود، تفکرات و دیدگاههای روحانیون را مورد سنجش قرار دهند و بتوانند صحت یا بطلان دیدگاههای آنها را تشخیص دهند.
در مسئله بروز پدیدهای چون آقامیری شاید اگر جامعهی تبلیغ دینی وظایف خود مبنی بر ارائه معارف صحیح و تلاش برای تعمیق مبانی و معلومات دینی مردم درست انجام میداد و در این سالها حتی در حد القای ترجمهی قرآن به عنوان «قانون اساسی دین» به مخاطبین خود، دارای موفقیت میبود، امروز شاهد انکار برخی از نصوص قرانی توسط آقامیری و پذیرش قرائت اسلام رحمانی، از سوی برخی متدینین ِ مخاطب وی نبودیم (اتفاقا برخی از مخاطبین وی که پس از مدتی منکر وی شدند چه بسا با همین معیار( یعنی فهم ترجمهای از قرآن)، انحراف و اغلاط وی را تشخیص و در نهایت از وی جدا شدند).
یا شاید اگر فقط و فقط طرح مطالعاتی آثار شهید مطهری به عنوان اسلامشناسی که مورد تایید اکثریت بزرگان است، در حوزه جدی گرفته میشد و آثار ایشان در فرآیند آموزش رسمی حوزه قرار میگرفت، امروز شاهد این سطح از معلومات دینی برای مردمی متدین که شاید در سال، صدها ساعت پای منبر و گفتگوهای دینی مینشینند، نبودیم.