زندهکردن راه اجتهاد دغدغه اصلی علامه مجدد، وحید بهبهانی بود. او در دورهای میزیست که توجه به اصول فقه در حوزههای علمیه به فراموشی سپرده شده بود و رویکرد اخباری حرف اول را میزد. اگرچه اصالتاً اصفهانی بود و با خاندان مجلسی ارتباط نسبی داشت، اما بهدلیل سهدهه حضور فعال در بهبهان در راستای نقد اخباریها، به بهبهانی مشهور شد.
علامه وحید پس از بهبهان به کربلا – مرکز علمی حوزوی آن روز – نقل مکان کرد و با اخباری میانهرو شیخ یوسف بحرانی صاحب الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة مخالفت کرد. برخورد قاطع وحید با اخباریها باعث زندهشدن دوباره جریان اجتهاد در حوزه کربلا شد و شاگردان وحید در دورههای بعد، اصول و فقه را به اوج بلوغ و شکوفایی خود رساندند.
از لابهلای نوشتههای وحید پیداست که این استاد مجدد، اگرچه بهدنبال حذف جریان اخباری بوده است، ولی در عین حال دغدغههایی نیز در باب اجتهاد داشته است. سخنانی که حاکی از نگرانیهای وحید در باب اجتهاد و آینده مجتهدان است. بخشی از دغدغههای وحید در این باب در کتاب الفوائد الحائریة[۱] ذیل بحث مقدمات اجتهاد مطرح شده است.
برخی از شرایط و لوازم علمیای که وحید در این کتاب متذکر میشود را پیش از او صاحب معالم الاصول مطرح کرده است.[۲] علامه بهبهانی در عین تأکید بر کسب مقدمات علمی همچون شناخت ادبیات عرب، اصول فقه، منطق و کلام اسلامی، شرط اصلی و اساسی برای اجتهاد را داشتن «قوه قدسیه» و «ملکه قوی» میداند. اهمیت این قوه بهاندازهای است که از نظر وی نتیجهبخشبودن تمام شروط دیگر مبتنی بر وجود این شرط است. اگرچه عنوان قوه قدسی مبهم است اما با توضیحاتی که مطرح میشود این ابهام رفع میگردد. بهبهانی توضیح میدهد که داشتن این قوه متضمن چند مسأله است:
* کجسلیقهنبودن در تفقّه: بهبهانی معتقد است فقیه باید فهم خود را به اجتهادات دیگر فقها ارائه کند. درصورتی که فهم و اجتهاد جدید، مطابق فهم فقهای پیشین بود، اعوجاجی در آن نیست والا فقیه باید متوجه شود که در اجتهادش دچار کجسلیقگی شده است. این اعوجاج ممکن بهصورت ذاتی در فردی وجود داشته باشد یا بهصورت اکتسابی (همچون تقلید یا توجه ذهن به شبهات) برایش بهوجود آمده است.[۳]
البته شناخت اقوال، مشهورات و اجماعات فقهای امامیه راهی است که نوعاً فقها برای فهم این مسأله بهکار میبرند و از این رو، ذکر این نکته مسأله چندان جدیدی نیست. ولی نکتهای که دغدغه بهبهانی را بهصورت عینی مشخص میکند این است که وی میگوید: «گاهی شیطان در قلب فقیه این را القا میکند که موافقت با فقها، تقلید از آنهاست و تقلید بر من مجتهد حرام است و باید مخالف فقهای دیگر حکم کنم تا مجتهدی فاضل شوم».[۴] بهبهانی تأکید میکند که چنین فردی سخت در اشتباه است و حال او مانند کسی است که در اثر مشکل بینایی همهچیز را سبز میبیند و به دیگران میگوید که همهچیز سبز است؛ ولی حقیقت اشیا با سخن او تغییر نمیکند.
* عدم افراط در بحث و ترک جدل: وحید میگوید فقیه نباید علاقه شدید به افراط در بحثکردن داشته باشد و نباید در هر زمینهای که بحث پیش میآید اظهار نظر کند؛ حال چه برای اظهار فضل باشد یا بهواسطه مریض بودن قلبش. وی تصریح میکند که این حالت باعث میشود حقیقت از انسان رخ بپوشاند. بهبهانی درباره شواهد عینی خود دراینباره میگوید که او بعضی از فضلای زاهد را دیده است که به بالاترین درجات فضل و زهد رسیدهاند، اما همین مشکل اخلاقی و روحی حتی برخی از اصول دینشان را به فساد کشانیده است؛ و زمانی که ایشان در اصول دینشان دچار مشکل شدند، وضعیت تفقه در فروع دینشان مشخص است.[۵]
* ترک اهل لجاجت و عنادورزی: بهبهانی معتقد است بسیاری از مردم وقتی سخنی را بدون تحقیق براساس تقلید یا براساس یک شبهه ذهنی مطرح میکنند، بهجای آنکه بهدنبال حق باشند، برای اثبات سخن رطب و یابس خود را بههم میبافند. چنین افرادی راهی به حقیقت پیدا نخواهند کرد و چهبسا در بدیهیات نیز دچار شک و شبهه شوند؛ چهرسد به مسائل نظری و ظنّی که در روش اجتهادی مطرح میشود و کوچکترین قصوری به خراب شدن مسأله خواهد انجامید.[۶]
* پذیرش نظر مجتهدین: بهبهانی سخن از طلاب مبتدیای بهمیان میآورد که هنوز به مرحله اجتهاد نرسیدهاند و هنوز از بسیاری ریزهکاریها اطلاعی ندارند؛ ولی وقتی نظر مجتهدان را میبینند، لجوجانه میپرسند مبنای سخن شما چیست؟! اینان هرچه را که خودشان نمیفهمند انکار میکنند و به این مسأله توجه نمیکنند که انسان حتی در یک کار ساده نیز در ابتدای کار بسیاری از چیزها را نمیداند؛ چه رسد به امور مشکل و پیچیدهای همچون اجتهاد! آنان به این نکته توجه ندارند که استبداد رأی، انسان را حتی در همان کار ساده نیز رشد نمیدهد. بهبهانی تصریح میکند که حتی مجتهد نیز در ابتدای راه نباید بر نظر خود استبداد رأی داشته باشد؛ بلکه باید تردید کند و بیشتر تحقیق نماید.
* تمرکز بر فقه: بهبهانی معتقد است مجتهد نباید در طول مدت عمرش بر علوم دیگری غیر از فقه متمرکز باشد. علومی همچون کلام، ریاضی یا نحو اگرچه بی ارتباط با فقه نیستند، اما فقیه برای تفقه، باید در فقه ممحض باشد. بهبهانی تأکید میکند افراد خوشفکری را دیده است که در علوم دیگر ماهر بودهاند، ولی بههمین واسطه فقه را به فساد کشاندهاند.[۷] وی همچنین به این نکته میپردازد که اگرچه برخی علوم از باب مقدمه برای اجتهاد لازماند، ولی طلبه نباید تمام عمرش را در آنها ضایع کند. وی ابراز تعجب میکند که چگونه بعضی طلاب عمر خودشان را در ریاضی، حساب، ادبیات و… میگذرانند و در اواخر عمر یاد فقه میافتند؛ در حالی که عادتاً بعید است که کسی در اواخر عمر به شناخت کافی از یک علم برسد.[۸]
* ترک توجیه و تأویل: وحید بهبهانی توضیح میدهد که بعضی را دیده است که بهاندازهای در تأویل و توجیه آیات و روایات ماهر شدهاند که حدیث را به معنایی که میخواهند تأویل میکنند و از معنای ظاهری آن دست میکشند. وی تأکید میکند که این کار نیز زمینه فساد فکر مجتهد را آماده میکند.[۹]
* میانهروی در افتا؛ نه جرأت نه احتیاط: بهبهانی معتقد است فقیه باید راهی میانه بین جرأت بیش از حد و احتیاط تامّ و تمام برگزیند. وی از یک سو جرأت در فتوادادن بر اساس نظرات جدید را صحیح نمیداند و حالِ چنین فقیهی را همچون حال پزشکی میداند که با خطر زیاد و توجه به راههای تجربهنشده، جان مریض را بهخطر میاندازند. از سوی دیگر وی احتیاط شدید را نیز موجب تخریب فقه میداند و معتقد است بسیاری از کسانی که در احتیاط اینگونه پیش رفتهاند، نه در عمل و نه در فتوا، صاحب فقه نشدهاند.
* توان فهم متوسط: وحید بهبهانی همچنین فهمی میانه را برای اجتهاد شرط میداند و معتقد است مجتهد، نه باید بیش از حد تیزهوش باشد (بهگونهای که بر هیچ چیز جزم پیدا نکند) و نه احمق (بهگونهای که مشکلات و دقایق مسأله و حل آن را نفهمد).[۱۰]
* تهذیب اخلاق: توجه به اخلاق و تهذیب روح نکته دیگری است که علامه بهبهانی بر آن دست میگذارد. وی درباره اهمیت این مسأله برای مجتهد میگوید: «علم نوری است که خداوند در قلب آنکس که میخواهد میاندازد و نور در قلب کثیف نمیافتد و اگر هم افتاد، باید از چنین عالمی به خدا پناه برد؛ چون او بعد از فرعون از بدترین انسانها و از بازدارندگان راه خداست».[۱۱]
طلبه
بسیار مطلب مفید و قابل استفادهای بود
تشکر