ضمن بیان تعریف مدنظرتان از تحول در حوزه، بهطور مختصر به سیر تاریخی شکلگیری دو جریان موافق و مخالف این تحول اشاره بفرمایید.
تحول مقصود نظر بنده، تحول در مبانی علمی و متنی حوزه و در تغییر فضای حاکم بر آن است که به دوره مرحوم آیتﷲالعظمی بروجردی بازمیگردد. در زمان آیتﷲ بروجردی در قم، اطرافیان ایشان برای این تحول همراهی داشتند؛ ولی همان زمان دو تن از مراجع همدورهی ایشان، موافق تغییر در روال حوزه نبودند و سرانجام هم روند این تغییر را کند نمودند. همین مشکلات را مرحوم آیتﷲالعظمی میلانی داشتند. من تصویر نامه ایشان به آیتﷲ میرجهانی را به رؤیت والد گرامیام[۱] رساندم که از فضای بسته و تحجر برخی طلاب و حوزویان گلایهمند و متأثر بودند. یعنی در خود حوزه خراسان هم این فضا بود و این دو جریان حضور داشتند. در نجف حتی همین امروز مرجعی هست که کفایه را هم نمیپذیرد و قوانین را مقدم مینماید؛ از آن جهت که کفایه متنی مختلط به فلسفه و – به قول ایشان.- ضلالت است.
مستحضر باشید که واژه تحول برای برخیها باعث نگرانی است. تحول لزوماً تجدد نیست؛ بلکه بازنگری در وضع حاضر است. این را احدی از بزرگان و زعما انکار نمیفرمایند؛ ولی مرحله بعد که حالا در بازنگری چه اقدامی باید بشود محل اختلاف آن دو جریان خواهد بود. شما شخصیتهای بزرگ و زعمای گرانقدری را مانند حضرات آیات عظام صافی گلپایگانی، مکارم شیرازی و شبیری زنجانی ملاحظه بفرمایید که صاحبنظرند و اسّ و بنای امروز حوزه علمیه شیعه شیدﷲ ارکانه بهشمار میروند؛ این بزرگواران در مدارس تحت امر خویش بسیاری از این تحولات را – ولو به نحو جزییتر – پذیرا گردیدهاند؛ هرچند تحول کلی و اساسیای که مورد نظر یک قشر جوان حوزوی است را محل تأمل میبینند. در دوران مرحوم آیتﷲ بروجردی، یکی از افراد موافق و پیگیر تحول، شخص آیتﷲ مکارم شیرازی بودند که آثار خیری هم در آن دوره بهوجود آوردند. بنابراین اینگونه نیست که بزرگان حوزه همواره مقید به حفظ فضای سنتی بهصورت مطلق باشند؛ صرفاً بسته به شخصیت فردی آنان کم و زیاد داشته و دارد.
من تشبیه نمودهام که جریان سنتی در حوزه به مثابه جریان اهل حدیث است؛ در این وجه مشترکند که هر دو مقید به تفسیر متنی حدیث و عدم عدول از مدلول آن هستند؛ هر دو مقیدند در ظرف مدلولی و منطوقی حدیث و روایت بمانند؛ تا تسری مفهوم به برخی مصادیق ناشناخته خارجی.
از دیگر چهرههای بزرگ و درخشان شیعه که در متن و مبنا قائل به تحول بود مرحوم نگین درخشان قرن معاصر تشیع مرحوم آیتﷲالعظمی خویی است و بهنظر بنده هر فرد دیگری بهجای آیتﷲ خویی، در جریان تحولخواهی، در برابر جریان رادیکال سنتی تاب مقاومت نداشت. در حوزه قرآن هنگامی که بسیاری از مراجع مشهد، قم و کربلا قائل به نگرشی خاصی در خصوص قرآن بودند، آن مرجع بزرگ صراحتاً در نجف بحث تحریف قرآن را در حوالی سال ۱۳۳۵ شمسی مردود دانست و بسیاری از روایات مستنده نزد اعلام در خصوص آن موضوع را ضعیف و مردود برشمرد. بعدها در بحث خارج خویش رسماً حتی آرای شخصیت برجسته شیعه و فقیه علی الاطلاقی مانند شیخ طوسی را اجتهاد شخص وی اعلام نمود و فتاوی وی که قرنها مانند و در درجه «حکم سنت» برشمرده میشد را در حد فتوای یک مرجع تنزیل نمود وخود به جهد و سعی فراوان، فهم جدیدی از اجتهاد ارائه نمود آیا اینها تحول نبود؟ تغییر مسیری که قرنها توسط مقدسین حوزه طی شده؟
در سال ۱۳۴۰ش از اصفهان به نزد آیتﷲ خویی میروند و دربارهی ضبط صوت سؤال میکنند که با این وسیلهی جدید چه کنیم؟ آیا میشود خرید و فروش نمود؟ و پرسشهایی از این دست! سپس از فتوای حضرات آیات حجت، صدر، فقیه سبزواری و… مبنی بر منع آن سخن میگویند. آیتﷲ خویی چنین پاسخ میدهد: «جایز است و استفاده در مسیر حلالش بلامانع میباشد». آن زمان این فتوی یعنی نقض سنت و خرق عادت مذهبی؛ ولی او ایستاد. پس نمیتوان گفت که مطلق زعمای حوزه با تحول مخالف بوده و هستند؛ بلکه در مصادیق و موضوعاتی خاص اختلاف نظر است.
وجه اصلی تمایز بین حوزهی سنتی و حوزهی جدید را در کدام ویژگی میدانید؟
پاسخ این سوال بسیار سخت و پیچیده است. اول باید معیار خود را بیان کنم و سپس به جواب بپردازم. معیار اصلی را در موازنه استفاده از عقل مطلق و مقتضیات زمانی قرار دهیم. برخی از مجتهدین و فقهای معاصر، در مواجهه با مسائل جدید، از فصل مقتضیات زمان که رجوع به مطلق عقل دارند بهره میگیرند و فتوا را به ملاحظه مقتضی صادر مینمایند؛ یعنی در یک کفه مستندات سنت و در کفه دیگر ملاحظات عقلیه قرار میگیرد. مثلاً تغییر فتاوی در مورد نجاست الکل، حرمت موسیقی، جواز استفاده از تلویزیون و آلات مشابه، تغییر موقوفه، لقاح صناعی، تغییر جنسیت، تغییر بخش قابل توجهی از مناسک حج، مالکیت معنوی، جواز حضور زن در بسیاری از موقعیتهای اجتماعی، مباحث مربوط به فضای مجازی و ورود آن به بحث فقه و هزاران مسأله و موضوع جدید در عرصه علم کلام، همه و همه نشانی از آن جریان است.
در برابر آن، جریان دیگری است که در این امور مستحدثه و در پاسخ به سؤالات، از جانب احتیاط بهره میگیرد و از ورود به مقتضیات اجتناب دارد؛ مثلاً در مورد موسیقی هنوز میگوید: «مطلقاً حرام است».
معیار دوم را نیز می توان توجه به تعامل با دیگر جریانها و مذاهب و ادیان بیان نمود. بهیاد دارم که چندی پیش به همراه یکی از اسقفهای فرانسه به دیدار آیتﷲالعظمی مکارم رفتیم. ایشان جملاتی فرمودند در اهمیت نزدیکی مسیحیت و اسلام برای سکانداری جریان توحیدی در دنیا و مقابله با جریانهای ضد دینی. من و اسقف تحت تأثیر فرمایشات ایشان قرار گرفتیم و بعدها این مهمان، سخنان مرجع شیعی را در چند کنفرانس در فرانسه با نهایت خوشنودی بیان نمود؛ یعنی همین دوسه جمله رویکرد به تشیع را بسیار زیبا نمود. در برابر، ملاقات دیگری هم با مرجع بزرگوار دیگری داشتیم که جملاتشان بهگونهای بود که مسیحیت از حیز دین و توحید خارج است و خلاصه جناب اسقف را به سمت توحید دعوت فرمود! ایشان اصلاً باب گفتوگو را هم مردود میدانست و تنها تکیه بر دعوت و موعظه داشت. این معیار هم میتواند در تمایز جریان سنتی (که خود را در قالب مذهب برتر بینیاز از دنیای بیرون میبیند) و جریان جدید (که میخواهد از دانستهها و برداشتهای دیگران هم مطلع شده و خود را و غنای خود را بیان و بازگو کند) کمک نماید. بهتعبیر دیگر، یکی از نشانههای جریان سنتی تلاش در تمایز با دیگر ادیان ومذاهب است که عملاً هم بر منازعات مذهبی میافزاید؛ اما نشانهی جریان جدید، تلاش در جهت تقریب و تلطیف فضاست؛ تا از دل این کاهش منازعات، امکان تبلیغ و ترویج عقلایی مذهب فراهم گردد… .
در مصاحبهتان با سایت رسا بدنهی سنتی حوزه را معادل مکتب اهل حدیث قلمداد کردهاید؛ آیا منظور این است که جریانِ تحولخواه در حوزه، بهلحاظ معرفتی مقابل مکتب اهل حدیث قرار میگیرند؟
من تشبیه نمودهام که جریان سنتی در حوزه به مثابه جریان اهل حدیث است؛ در این وجه مشترکند که هر دو مقید به تفسیر متنی حدیث و عدم عدول از مدلول آن هستند؛ هر دو مقیدند در ظرف مدلولی و منطوقی حدیث و روایت بمانند؛ تا تسری مفهوم به برخی مصادیق ناشناخته خارجی. بهتعبیر دیگر، اجتهاد عقلایی بهمعنی الاخص را مورد تردید قرار میدهند و قاعده ملازمه را صرفاً در دایره مفهوم حدیث محدود مینمایند؛ یعنی حکم عقلی مقبول است که از دل روایت برآید و بس. لذا موضوعات مستحدثه با رویکرد احتیاطی این دسته از فقیهان روبهرو شد و آن دسته از فقیهان که رویکرد اجتهادی بیشتری داشتند، این تحول را در مبنا و نظر پذیرا شدند و در عرصه مسائل مستحدثه به افتا روی آوردند؛ ولی آنان که بیشتر به مدلول و مفاهیم حدیثی وفادار بودند و فقاهتیمکتب بودند، جانب آرای احتیاطی را گرفتند.
مقصود من از آن تشبیه همین نکته بود. معیار در پذیرش و عدم پذیرش تحول، دور و یا نزدیک شدن به مدلول و منطوق و مفهوم متون حدیثی و روایی و به تعبیر دیگر، تفاوت مبنای اجتهادی و فقاهتی است.
آیا اهنگ تحولات در حوزههای قم، مشهد و نجف یکسان بوده و همه به یک شکل و با یک هدف بهسمت تحول حرکت کردند؟
خیر، در زمانهای مختلف این رویکرد تحولی در حوزات شیعی تفاوت داشته است. حوزه علمیه قم در دو عصر پیشرو در تحول بود؛ یکی در دوره آیتﷲالعظمی بروجردی و دیگری پس از انقلاب. این دو دوره در تاریخ حوزات شیعه برای قم دوره درخشش بهشمار میرود. در دوره اول، پای حوزویان به جراید عمومی جامعه باز شد؛ تشکلات جدید و مدرن به حوزه علمیه ورود نمود؛ بحث ورود به عرصه بینالملل در حوزه قم شکل گرفت؛ تعاملات بینالمذاهب آغاز رسمی یافت؛ تعامل دانشگاههای جدید و برخی از نخبگان حوزوی ظهور نمود؛ موضوع مسائل جدید فقهی در بحث خارج آغاز گردید و تشیع به واسطه آنچه در قم آغاز شده بود برای اولین بار موضوع درسی دانشگاههای فرانسه و انگلیس گردید (مراوده دانشمندان بزرگ فرانسه به قم جهت دیدار با متفکرین حوزه مانند علامه طباطبایی…). اینها همه از برکت تحولات حوزه قم در عصر آیتﷲ بروجردیست.
یکی از ارزشمندترین متون سنتی که جایگاه بالایی در علم فقه و حقوق نوین دارد کتاب مکاسب است. وزن این کتاب آنقدر است که برخی اساتید در دانشگاه فرانسه به شخص من میگفتند که این اثر نشان از نبوغ شیخ انصاری دارد و وی را یک حقوقدان برجسته شرقی معرفی مینماید در قرن نوزدهم! حالا همین کتاب آیا نیاز به بازنگری برای طلاب دوره حاضر دارد؟ قطعاً به نظر بنده آری.
در عصر دوم یعنی پس از انقلاب هم قم به نقطه بالایی دست یافت. امروز علیرغم سبقه و قداست والای حوزه علمیه نجف، قم سکاندار نظریهپردازی در عرصه علوم اسلامی شده است. تنوع مکاتب فکری در دل قم (مکتب حدیثی، مکتب فلسفی، مکتب عرفانی، مکتب کلامی، مکتب اجتهادی، مکتب فقاهتی ، مکتب علوم جدیده و…) بر رونق این حوزه افزوده است؛ در حالی که حوزههای علمیه مشهد و نجف از ابعاد کمتری بهره میبرند.
در مشهد هم این تحول در عصر آیتﷲ میلانی نمایان شد والبته و متأسفانه بعد از ایشان به رکود افتاد. قبلش هم حوزه علمیه مشهد تحت تأثیر رجال معظم و مقدسی همچون آیتﷲالعظمی حاج آقا حسین طباطبایی قمی و عارف واصل حضرت آیتﷲ میرزا مهدی اصفهانی، در جریان سنتی باقی ماند.
نجف در حال حاضر به برکت وجود پر فیض آیتﷲالعظمی سیستانی و دیگر اعلام بزرگ شیعه در آنجا، حوزه مبارکی مانده است؛ اما شرایط دشوار عراق و نابسامانیهای پس از جنگ و دوران جنگهای داخلی و اینکه اصولاً وضع تشیع در عراق همانند ایران نیست از یکسو و منازعاتی که تلاش در تمایز و اختلاف بین تشیع نجفی و کربلایی دارند از سوی دیگر و نیز وضعیت اجتماعی مناطق شیعی که بسیاری از نخبگانش را وادار به مهاجرت به ایران و دیگر بلاد نموده است، موجب گردیده که حوزه نجف با تأخیر بیشتری به تحول بیاندیشد.
البته لبنان نیز در فاصله زمانی ۱۹۴۰ تا ۱۹۸۰م درخشش خاصی در عرصه تحول در مبانی و متون داشت؛ ولی این هم دیری نپایید و امروز از آن حوزه علمیه با شکوه خبر قابل تأملی نیست.
در مقولهی تحول، ما دو حالت را میتوانیم فرض کنیم: یکی اینکه کلاً نظام سنتی را کنار بگذاریم و سیستم آموزشی غرب (سیستم دانشگاهی) را پیاده کنیم؛ یا اینکه بگوییم همان سیستم سنتی خودمان را بهروزآمد کنیم؛ بهگونهای که پاسخگوی نیازهای روز باشد. شما با کدام حالت موافقید؟
پاسخ این سوال مجال وسیعی میطلبد. به نظر من اولاً در این فضای تغییر و تحول باید در گام نخست حرمت زعیمان حوزه در کسب نظر و متابعت آرای آن بزرگان به سنت مستحسنه گذشته در نظر گرفته شود.
به نظر بنده در شکل سنتی نظام حوزه امتیازات فراوانیست که نباید نادیده گرفته شوند؛ توجه به متن و تحلیل و آنالیز آن از ادبیات گرفته تا خارج، نظامیست متقن و ارزشمند. نوع تعامل استاد و دانشجو و نظریه محوری نیز موضوعات مهم و درخور التفات در حوزه سنتی هستند. پس اینکه ما نظام سنتی را کنار بگزاریم از نظر من ابداً به مصلحت نیست و معقول نیز نمینماید.
من بحث را در دو حوزه اداره کنم: تحول شکلی و تحول ماهیتی. در بخش نخست بحمدﷲ حوزهها در سالیان اخیر این تغییر و تحول را آغاز نمودهاند و شکل و صورت مدارس و درسها و ترمیکردن و امتحان و غیره مشهود است. قیل و قالها در بخش دوم است و اینجاست که نیاز به کار داریم. کدام متن بیاید و کدام تقلیل یابد؟ این بحث اصلی تحول ماست.
بهنظر شما اگر نابغهای متن جدیدی در فقه نگاشت و عرضه نمود آیا فضای حوزه فعلی میپذیرد آن را جایگزین مکاسب کند؟ پاسخ احتمالی این سؤال، بسیاری را دچار دلهره مینماید و ترس از برخورد فضای حاکم، مانع تألیف و تقریر متن جدید است.
یکی از ارزشمندترین متون سنتی که جایگاه بالایی در علم فقه و حقوق نوین دارد کتاب مکاسب است. وزن این کتاب آنقدر است که برخی از اساتید در دانشگاه فرانسه به شخص من میگفتند که این اثر نشان از نبوغ شیخ انصاری دارد که وی را یک حقوقدان برجسته شرقی معرفی مینماید در قرن نوزدهم! واقعاً هم من پس از سالها تحصیل و تدریس آن، به این گفته بزرگان پی بردم که هر که مکاسب را فهمید به اجتهاد رسیده است. حالا همین کتاب آیا نیاز به بازنگری برای طلاب دوره حاضر دارد؟ قطعاً به نظر بنده آری. شاید بهتر باشد که با التفات به نظر زعمای حوزه، بخشهایی از آن کاهش یافته و بخشهای مستحدثه فقه به آن ملحق گردد تا طلاب با مستحدثات هم ضمن متداولات آشنا گردند و همه نماند برای دوره خارج.
در باب کفایه هم همین بحث است. بازنگری در بحث تفسیر و قرآنشناسی هم بسیار مهم است. ما با تفسیر سنتی قرآن در حوزه آشناییم؛ ولی تفسیر با استفاده از علوم و تخصصهای جدید عرصه علوم انسانی را وارد در حوزه نکردهایم؛ که امریست ضروری. طلبه باید از سیر جمع و تدوین و تناسب آیات و غیره مطلع باشد. تاریخ قرآن و علوم قرآنی اهمیت فراوانی دارد. فیلولوژی و بررسی سیر تاریخی نزول باید در زمره دروس اولیه اجباری قرار گیرد. البته این نظر من است که مدتیست احاطه غربیان به قرآنشناسی و ضعف مسلمانان در شناخت قرآن را میبینم و از ضعف مهد و موطن خویش در این عرصه متأثرم.
بهنظر بنده در عرصه تحول باید بدنه سنتی و اصول نظام قدیم را ستود و حفظ نمود؛ ولی در بحثی کارشناسی و دقیق نیازهای امروز حوزه را برشمرد و با توجه به درهای باز دنیای معاصر، برای طلاب، واحد درسی و متن تعیین نمود. من ابداً قائل به روگردانی از نظام قدیم نیستم والبته اقدام نسنجیده در آن را نگرانکننده هم میدانم؛ بلکه معتقد به روندی اصلاحی به مرور زمانم؛ تا ساحت مقدسه اعاظم هم پذیرای آن باشد.
اصولاً تحول را در حوزهی معرفتشناسی میدانید یا روششناسی یا هستیشناسی؟ چون بهنظر میرسد آنچه در حوزه اتفاق افتاده، بیشتر تحول در حوزهی روششناسی بوده؛ در حالیکه تحول مطلوبِ برخی از فضلا، تحول معرفتشناختی است. در تدوین متون جدید حوزوی هم مشاهده میکنیم که تحول، بیشتر شکلی بوده؛ نه محتوایی و به همین دلیل است که بهزعم بسیاری اساتید، ما هنوز نتوانستیم یک صفحه بر کتابهایی مثل مکاسب، رسائل و کفایه اضافه کنیم.
این همان نکتهای بود که در ضمن بحث از سوال قبلی مورد توجه قرار دادیم. اولاً تحول جامع و مناسب باید در هر دو حوزه شکل و ماهیت همزمان و متناسب با یکدیگر صورت پذیرد. بنده از واژه معرفتشناسی استفاده نمیکنم؛ چون بحث ما تحول در مطلق ماهیت است؛ نه ورود به معرفتشناسی!
اتفاقاً آنچه تا کنون صورت پذیرفته به نظر بنده نیاز بوده است؛ اما اینکه چرا صفحهای به این دو کتاب گرانسنگ زیادت و نقصان نشده، بهنظر این زیادت و نقصان بهعمل آمده است؛ منتهی در جای دیگر. امروز ابواب بحث خارج توسعه یافته. سرفصلهای اصول که تدریس میشود تغییراتی به خود دیده است. اینها در واقع تغییرات، حاشیه و تعلیقههای جدید بر مکاسب و کفایه است. منتهی جای آن تفاوت دارد. دلیل امر هم دو موضوع است؛ یکی نگاه قداستی به مؤلفین این دو اثر و نفس آثار که مانع تغییر در متن آن دو شده؛ همانند قداست بیش از یک قرن شیخ طوسی که باعث شد تا قبل از ابن ادریس کسی جرأت نقض فتاوی وی را نداشته باشد. دلیل دوم هم جاافتادن پیکره این دو اثر در تمامی حوزات شیعه است که تغییر آن را با هراس و دلهره همراه نموده است. بالاخره اثری که قریب دو قرن یک اسطوانه در حوزه شده را نمیتوان به راحتی تغییر داد.
دلیل دیگری را هم میتوان افزود و آن اینکه از فقهای بزرگ و توانمند کسی این ضرورت جایگزینی را شاید احساس نکرده است. اصلاً سنت حاشیهنویسی و شرح نویسی بیشتر برای حفظ متن رایج شد تا متن تغییر نیابد؛ ولی مفاهیم و عناوین شرح گردد. من قریب ده سال قبل که در مدرسه شیخ عبدالحسین کفایه میگفتم، این نقد را به سید الاعاظم و فقیه الاعلام آیتﷲ خویی وارد مینمودم که شما که در تقریرات خود بر استادتان مرحوم نائینی تحولی در اصول ایجاد نمودید، خوب یک کتاب جدید در اصول مینوشتید و این همه نقض و ابرام بر آثار متقدمین و متأخرین را فیصله میدادید! هنوز هم این ایراد را وارد میدانم که چرا بیش از یک قرن هنر بزرگان تعلیق و تحشیه است تا پدیدآوردن متن جدید.
در هر حال میتوانم بگویم همان نگاه قداستی و محترم که از ابتدای بحث اشاره شد بر این فضا نیز نظر دارد. بهنظر شما اگر نابغهای متن جدیدی در فقه نگاشت و عرضه نمود آیا فضای حوزه فعلی میپذیرد آن را جایگزین مکاسب کند؟ پاسخ احتمالی این سؤال، بسیاری را دچار دلهره مینماید و ترس از برخورد فضای حاکم، مانع تألیف و تقریر متن جدید است. من متی را ملاحظه نمودم که متن شرح لمعه را تسهیل و تقلیل نموده بود و انصافاً هم کار پختهای بود؛ ولی هنوز در بسیاری از مناطق مقبول واقع نشده است.
اما در این قضیه هم خوشبین هستم و تحولات مثبتی را در ماهیت مشاهده میکنم. بالاخره با همین فضای حاکم شما میبینید تغییر در متون ادبیاتی صورت گرفته است. تغییر در متون اصولی نخستین مانند معالم و امثال آن صورت گرفته است. تغییر در متون شرح لمعه صورت گرفته است. امروز بسیاری از بخشهای مفصل لمعتین حذف شده است؛ در حالی که در زمان ما در مشهد دریغ از یک صفحه حذف. خداوند رحمت کند مرحوم آیتﷲ سید جواد فقیه سبزواری حتی بحثهای عبد و مملوک را نیز اغماض نمیفرمود! اما امروز این تحول نمایان است.
منتهی فعلاً باید بگردیم دنبال بزرگانی از فقها که وقتی را به نوشتن یک اثر مناسب و جایگزین مطلوب برای آن آثار مختص فرمایند. من با همه این تفاصیل معتقدم اگر کار مناسبی بیرون بیاید، امروز فضای حوزه پذیرا خواهد بود. با همه دغدغهها و نگرانیها فضا نسبت به گذشته بسیار تلطیف شده است. چه کسی فکر میکرد حوزه علمیه قم – که زمانی امثال حضرات آیات حجت، صدر و فیض را به خود دیده که به آیتﷲ بروجردی در بحث تحول خرده میگرفتند – امروز کانون مراکز فلسفه و عرفانخوانی و دینشناسی و تردد مسیحی و یهودی و غیره شده باشد؟! اینها قطعاً تحول در ماهیت فکریست.
یکی دیگر از موانع تحول در حوزه را عدم آگاهی یا ضعف آگاهی حوزویان نسبت به برخی رشتههای علوم انسانی برشمردهاید. اگر میشود دراینباره نیز بیشتر توضیح بدهید؛ چون اصولاً برخی معتقدند یکی از دلایل مهم ضعف حوزهی جدید، رویآوردن به برخی رشتههای دانشگاهی و تلاش برای حوزویکردن برخی از این رشتههاست. تأسیس دانشگاههایی مثل دانشگاه شیخ مفید(ره) و باقرالعلوم(ع) در قم از جمله مصادیق این تلاش است.
تأکید و اصرار من بر این است که علوم انسانی جدید میتواند فتح بابی مهم در حوزهها را به همراه داشته باشد. البته تصور نکنید که از ابتدای ورود آنها به حوزه باغ و گلستان خواهید دید؛ بلکه بالعکس این دارو درد و تلخیهای زیادی را در بدو امر به همراه خواهد آورد؛ ولی تحمل لازم است. تا نچشیدهاند نگرانند؛ ولی وقتی آشنا شدند نگرانی برطرف خواهد شد. قریب چهار قرن است که متون درسی در حوزه اساساً تغییر خاصی نداشته است. تازه برخی چیزها هم مانند ریاضیات و نجوم متأسفانه کسر شده است. در حالی که باید به فراخور نیازها و ارتباطات امروز این تغییرات صورت پذیرد. از مجموعه علوم انسانی که در غرب پدید آمده، سهم ایران بسیار اندک است؛ چه در حوزه دینشناسی که ما محروم و ضعیف هستیم و چه در جامعهشناسی و انسانشناسی (انتروپولوژی)که ما نظریهپرداز نداریم. دیگر علوم انسانی هم همین طورست. در حالی که این علوم به نوعی علوم مبنایی در علوم انسانی هستند. کار روی اینها باید در حوزه انجام بشود. در فرانسه که نظامش لائیک است بیش از پنجاه مرکز مهم دینشناسی دارند و فرقه و دینی نیست که نشناسند. در سویس و آمریکا و حتی همین ایتالیا هم همین وضعیت است. در حالی که در حوزه و دانشگاه ما واحدی برای شناخت دین هشت میلیارد انسان در زمان حاضر نداریم. از آن طرف نسخه جهانی هم میدهیم! رشته جامعهشناسی جوامع مذهبی و انسانشناسی نیز از رشتههای کاربردی در عرصه حوزه میتواند قرار گیرد؛ ولی هنوز معرفی نشده و شاید درست معرفی درستی نشده است. اینکه بیاخلاقی و سستاخلاقی را به آسمان و زمین نسبت دهیم زیبا نیست. عرض کردم مشکل اخلاق و ضعف نگاه به مقدسات را در بستر اصلی جامعه باید جویا شد و نقش ابزارهای اجتماعی را باید پررنگ دید.
بهزعم بسیاری از بزرگان و افاضل حوزه، آسیبهایی مانند کمرنگ شدن اخلاق، سطحی شدن تعلیم و تعلم، کمفروغشدن چراغ فقه و اصول و عدم تمایل عدهای از طلاب به فراگیری فقه و اصول، نهاد حوزه را بسیار ضعیف کردهاند؛ آیا تصور نمیکنید آسیبهایی از ایندست نتیجهی تحول غلط یا تحول ناقص بوده است؟
ابداً این نظر را ندارم. دوران مدرنیسم، مانند دوران پس از جراحیست که آثار خاص خودش را دارد. بحث تحول مشی و روش و گونهی اخلاق را نخست باید ناشی از تحولات جامعه دانست. فضای جامعهی جدید مقتضیاتی را ایجاد نموده که خیلی از آنها با قداستهای قدیم همراهی ندارد. یک زمانی والد بزرگوار بنده میفرمود: «طلاب امروز مقید به مقدسات طلبگی نیستند؛ ما در عهد طلبگی نماز شب در صحن گوهرشادمان ترک نمیشد». عرض کردم: هر غذایی و هوایی اثر خودش را دارد؛ شما در مدرسه دودرب در دل حرم مطهر رضوی و در مجلس درس قدیسین شیعه همچون مرحوم شیخ کاظم دامغانی و سید یونس اردبیلی و مرحوم شیخ هاشم قزوینی پرورش یافتید و نفس ایشان به شما خورد. آنان نه دفتر و طمطمراقی داشتند و نه میپذیرفتند؛ دأب و مشی آنها سادگی بود و پیاده به سمت مضجع مبارک رفتن… اما امروزه اوضاع فرق کرده.
خلاصه اینکه آثار وضعی شرایط جامعه روی اخلاق اثر گذاشته است. همه چیز را نباید به حساب تحولات حوزه گذاشت. نمادها و الگوهای طلاب خیلی فرق کردهاند. قدیم میکوشیدند بشوند شیخ انصاری که نه رفاهی داشت و نه حتی زندگی حد متوسط و فقط و فقط تقوی بود و علم. امروز برای بسیاری از طلاب قاضیِ فلاندادگاه شدن، ریس عقیدتی فلاننهاد شدن و به اینجا و آنجا رسیدن هدف شده است؛ یعنی شکل و جای مقدسات برای طلاب تغییر کرده است. این کجایش به موضوع تحول متون و مبانی حوزه مربوط است؟ بله میتوانید بفرمایید که در شکل عناصر متشکله حوزه تغییر حاصل شده است.
چه کسی فکر میکرد حوزه علمیه قم – که زمانی امثال حضرات آیات حجت، صدر و فیض را به خود دیده که به آیتﷲ بروجردی در بحث تحول خرده میگرفتند – امروز کانون مراکز فلسفه و عرفانخوانی و دینشناسی و تردد مسیحی و یهودی و غیره شده باشد؟! اینها قطعاً تحول در ماهیت فکریست.
از طرف دیگر، ابزار جدید اجتماعی در عین تسهیل روند زندگی جدید، آثار ناهمگون با مقدسات سنتی و عادتی هم دارد؛ مثلاً وقتی تاکسی وارد میدان زندگی میشود، کمکم کنار هم نشستن محرم و نامحرم هم عادی میگردد. در کلاسها وقتی ارتباطات اجتماعی توسعه مییابد، حضور زن و مرد هم در کنار هم صورت عادی میگیرد. وقتی طلبه در منزل تلوزیون میبیند و خیلی چیزها را میبیند و میشنود، طبیعی است که کمکم برخی مسایل برایش عادی میگردد. قدیم وقت محدود بود به امور معین؛ چون عوامل متشتتِ وقتگیر کم بود. امروزه پدیدههای نوظهور تکنولوژیک و اجتماعی، گاه باعث میشوند که انسان نتواند برای مقدسات وقت بگذارد. اینها را به تحول در حوزه ربطدادن خطاست. اول باید سراغ تغییر الگو رفت و سپس سراغ تغییر اهداف. آیا طلبهی امروز هدفش شیخ انصاری شدن است؟ اگر هدف طلبه این باشد، هرگز نگران درس اخلاق اجباری و حضور طلبه در کلاس نباشید؛ چون خودش راه را پیدا میکند؛ ولی اگر هدفش قاضیشدن در فلان محکمه بود، حتماً دنبالش بدوید که روزی چهار ساعت بیاید کلاس اخلاق… .
امروز اشکال این است که به امام جماعت میگویند عرضه نداری جوانها را جذب مسجد کنی! غافل از اینکه این بندهی خدا آخرین نفریست که دستش به جوان میرسد؛ قبل از او اینترنت و کلاس و جامعه و… تأثیرشان را بر روی او گذاشتهاند.
بنابر این تحول بنفسه سازنده است؛ نه دورکننده از مقدسات؛ مشکل اخلاق و تقدس را باید جای دیگر جست.
گفتهاید مقاومت جریان سنتی حوزه در برابر تغییر متون آموزشی، همان مخالفت با اجتهاد متناسب زمان و مکان است؛ یعنی همانهایی که مخالف بحث امام خمینی(ره) مبنی بر اجتهاد و مقتضیات زمان بودهاند، امروز مخالف تغییر متون آموزشی هستند. بهنظر میرسد سنتیهای حوزه، مخالف اجتهاد در زمان و مکان نباشند (حداقل همهی آنها اینطور نیستند)؛ بلکه تأکید بر سنتیماندن، بیشتر ناظر به مخالفت با نظام آموزشی دانشگاهی است؛ یعنی مخالفت با گسست از سنت آموزشی حوزه؛ سنتی که برخی گزارههای آن مانند مباحثه و آزادی انتخاب استاد و… بوده است؛ که حضرتعالی نیز در جای دیگری از مصاحبه از این موارد بهعنوان موارد مثبت یادکردهاید.
تصور بنده بر این است که میان این نظریه که اجتهاد باید مطابق زمان و مکان باشد و اندیشه این تحول ارتباطی عمیق است؛ هرکس آن را پذیراست این را هم میپذیرد. اتفاقاً دقیقا کسانی که مخالف این نظر امام بودند از تحول شکلی و ماهیتی در حوزهها هم ناراحتی داشتند. اصولاً این تحول بدون در نظر گرفتن مصالح زمانی و مکانی ممکن نیست. شما شرایط امروز حوزه را با پنجاه سال قبل یکی نمیبینید و نیازهای آن هم یکی نیست.
فرمودهاید که در بحث تدوین متون، تأکید اولیه باید بر «مؤلف» باشد و پس از آن بر «متن»؛ اگر با این پیشفرض همراه باشیم که حوزههای ما هنوز از آخوند و شیخ عبور نکردهاند نمیتوان انتظار داشت که متن جدیدی هم از حوزه بیرون بیاید. پرسش اینجاست که اصولاً چرا مدتهاست از حوزههای علمیه، فحولی که مجدد باشند بیرون نمیآیند؟
اولاً معتقدم ما افردای را داریم که به مراتب از جناب شیخ و جناب آخوند جلوتر رفتهاند. همین حوزه با اشکالات وارده، افراد بزرگی ساخته است که به مراتب جلوتر و بالاتر از آن دو بزرگوار رفتهاند. شما آیتﷲ خویی را ببینید. من مبنا و روش ایشان را خیلی حرفهایتر و بالاتر از آن بزرگان میبینم. دیگران هم هستند. شما باید در مقایسه ابعاد تشبیه را لحاظ بفرمایید. زمان آخوند و شیخ بحثها مثل امروز تخصصی نبودند و تشتت نداشتند. این تعدد و تشتت دامنه کار را گسترش داده و تشخیص را هم برای بنده و شما دشوار مینماید. از طرفی حس عدم ضرورت ورود و تألیف نیز این عده اخیر را از تألیف کار جدید باز داشته بود. آیتﷲ خویی آنجا که احساس نیاز کرد ورود نمود؛ بحث شبهات قرآن و شبهات مطرح در علم رجال؛ در بحث مستحدثات هم ورود تخصصی فرمود؛ ولی نیازی به تدوین متن جدید نمیدید. این دلیل بر عدم پرورش رجال زبده در حوزه حاضر نیست. از نظر من حوزه امروز با همه ضعفها از حوزه پنجاه سال گذشته به مراتب و در بسیاری از شئون علمی و فکری جلوتر و عمیقتر است. اما بحث اخلاق و معنویت را سخنی نیست. سردرگمی موجود هم ناشی از تخصصیشدن و ورود بحثهای جدید به آن است؛ از فقه سیاسی بگیرید تا مباحث پزشکی و دیجیتال. این فروعات فقهی که در پنجاه سال گذشته اضافه شده خودش میتواند معادل یک مکاسب جدید باشد. پس این بحثها را چه کسی آورده است؟ به نظر من امروز بحث مکاسب و کفایه بهانهایست برای آشنایی با متون فقهی و اصولی. خیلی از حواشی این دو متن هم بیشتر اضافهکردن محترمانه فروعات شده است.
به نظر من این بهانه است که بگوییم حوزه کار جدید نکرده است. خیر؛ تحولات شگرفی صورت پذیرفته است. کلام شیعه، فلسفه شیعه و حقوق و فقه شیعه در دنیای علم امروز سر وصداها دارد. اما ضعف آن و جریانهای فرسایشی هم هستند. من معتقدم همین مکاسب و کفایه اگر ویرایش تخصصی و علمی بشوند متون ضروری حوزه خواهند ماند. چه اشکالی دارد شورای عالی حوزه، جمعی از متخصصین را گرد هم آورد و این دو منبع ارزشمند را ویرایش فنی بنماید؟
من دغدغه و نگرانیهای امروز حوزه را در برنامهریزی دقیق و کارشناسانه و نیز مقاومت جریانهای سنتی میدانم. مقوله آسیبشناسی هم در حوزه مغفول مانده و در حد کنفرانس و دورهمنشینی میگذرد. یکی از مهمترین آسیبها و خطراتی که در برابر دیدگان زعمای حوزه اتفاق میافتد این است که جای منابع معرفی دین تغییر کند و بزرگان حرکتی نکنند؛ مداح جای واعظ را بگیرد و در محافل قم مداحیها رونق پذیرد و جلسات ارزشمند وعاظ گرانقدر تقلیل و تخفیف یابد! خطر اینجاست. بعد از مداح کمکم نوبت به دیگر اقشار میرسد که در خصوص مذهب نظریهپردازی نمایند؛ حال آنکه بزرگان در مناظرات درونی خویش ماندهاند و این امر تخصصی مهم به غیرمتخصص واگزار گردیده. تهدید آنجاست که از خوف حجاب اعلامیه و بیانیهها بدهیم؛ ولی خطر جریانهای مهم ضد دین که در کنار و حتی درون منزل ما در حال گسترش هستند را نبینیم. هنر و اهل هنر را از خویش دور کنیم و به مخالفین سلاح و امکانات ارزشمند بدهیم و سپس بگوییم چرا جامعه به دنبال اینان میرود؟ خود ما آنها را دور نمودهایم. دأب ائمه معصومین(ع) این بود که به سراغ گمراهان و گنهکاران میرفتند و از بشر حافی بشر بهشتی میساختند. ولی ما از دختر بچهای که از روی نادانی و یا اهمال حجابش تفاوتی یافته، ضد مذهب و مذهبزده میسازیم. از هنرمندی که روح لطیفش وی را در آسمان ذهنیات و فضای تصوراتی الهامی و عاطفی هدایت میکند، چهرهای بیمذهب میسازیم و سپس به جامعه چنان تلقین میکنیم که بعد از مدتی خود آنان هم میپندارند که مذهب ندارند. اینان فرزندان من و شما هستند. بنده معتقدم حوزه علمیه شیعه در زمان حاضر در پرورش نخبگان عرصه فقه واصول بسیار ممتاز است. مشکل در آسیبشناسی و نیازسنجی مبانی جدید است.
بهنظر حضرتعالی تدوین متون در حوزههای علمیه چهمقدار باید متناسب با نیازهای داخلی باشد و چهمقدار متناسب با نیازهای خارجی؟ اینچنین بهنظر میرسد که یکی از آسیبها در این زمینه، نگاه محدود به درون است؛ منظور از درون، نگاه محدود به ایران و یا در بهترین حالت نگاه محدود به جامعهی مسلمانان است. به همین دلیل در مسائلی مانند حقوق بشر هنوز نتوانستیم نسخهای جهانی تدوین کنیم.
به نظرم بحث از نسخه جهانی را فعلاً در قفسه های ردیف بالای کتابخانه قرار دهیم. اول مشکل داخل باید بررسی و حل گردد. من معتقدم نخستین گام در تحول را باید با تخصصینمودن رشتههای حوزه آغاز کنیم؛ کاری که مدتیست بحمدﷲ آغاز شده؛ ولی هنوز جای کارشناسی گسترده دارد. خیلی از طلاب صرفاً همّشان اقامه نماز است. چه اشکالی دارد برای این بزرگواران فصلی از متون فعلی را کاهش دهیم و بهجای آن، جامعهشناسی محیط، روانشناسی متناسب و دروس ناظر به روابط اجتماعی قرار دهیم؟ برای این طلبه، شناخت و معرفی مذهب در حد طبقه عموم مطلوب است؛ ولی مهمتر از همه شیوه مراودات اجتماعی و نیازهای مربوطه مطرح است. یک طلبه فقط قصد ورود به عرصه قضا را دارد؛ این بخش تخصصی سالهاست که شکل گرفته؛ ولی بازهم باید کارشناسی شود. متون حقوقی به صورت جدی در برنامه اینها وارد نشده است. اینها نیز باید کارشناسی اساسی گردد.
یک دسته هم میخواهند مجتهد و مرجع بشوند. اینها هم متون مرتبط با آن را خواهند خواست. البته یک بحث مهم برای این دسته، ادیانشناسی است؛ یعنی باید برای این دسته فرصتی ایجاد نمود که تشیع را بازخوانی کنند و در کنار ادیان بزرگ محاسبه و برنامهریزی فقاهتی و اجتهادی نمایند. حوزههای علمیه باید از ژرفای نگاه مراجعی مانند آیتﷲالعظمی سیستانی واقعاً تقدیر نمایند. شما نگاه کنید موضع ایشان نسبت به اهل سنت و اهل کتاب چقدر حسابشده و پخته است. این نوع تفکر فرامذهبی در مرجعیت معاصر و آینده جزو ضروریات است. آیتﷲالعظمی مکارم هم همین رویکرد را دارند. اینها نیاز حوزه است؛ نگاه کلان و فتوای به مقتضای شرایط. این نقطه قوت تشیع در برابر دیگر مذاهب اسلامیست که پتانسیل تحول را دارد.
چندی پیش به همراه یکی از اسقفهای فرانسه به دیدار آیتﷲالعظمی مکارم رفتیم. ایشان جملاتی فرمودند در اهمیت نزدیکی مسیحیت و اسلام برای سکانداری جریان توحیدی در دنیا و مقابله با جریانهای ضد دینی. ملاقات دیگری هم با مرجع بزرگوار دیگری داشتیم که جملاتشان بهگونهای بود که مسیحیت از حیز دین و توحید خارج است و خلاصه جناب اسقف را به سمت توحید دعوت فرمود!
یکی از اشکالهای مهم ما که موجب استفاده نابهجا از اصطلاحاتی مانند «جهانی» و «بینالمللی» شده این است که ما سهم خودمان را در جامعه جهانی ادیان نمیدانیم؛ ولی نسخههایمان را جهانی میبندیم! از یک طرف خودمان را اهل تقریب با مذاهب معرفی میکنیم و از آن طرف مناسبات و مراسم مذهبی را بهگونهای ترویج میکنیم که در جهت ضدیت با مذاهب گام بردارد. من معتقدم باید برای طلابی که بنا دارند زعامت شیعه را با مرجعیت خویش عهده دار شوند، نخست دورهای برای شناخت آماری، شکلی و مفهومی دیگر ادیان گذاشته و سهم تشیع در دل هشت میلیارد اهل دین تبیین شود.
من به کشورهای بسیاری سفر کردهام؛ بسیاری حتی نمیدانند شیعه چیست و کجاست. متأسفانه برخی هم که میشناسند از برخی سنتهای بدنما و بدظاهر با آن آشنا شدهاند که نهتنها به نفع تشیع نبوده؛ بلکه دافعه فراوان ایجاد نموده است. حالا اگر بگویم آقا این کارها شأن تشیع را بین هشت میلیارد انسان خراب میکند، خواهند گفت این برخورد با مقدسات ماست و ما جان میدهیم و به دنیا ثابت میکنیم که این مذهب بهترین است! خوب با چه چیزی میخواهید ثابت کنید؟ الآن سالهای متمادیست که دیگر ادیان بزرگ تلاش دارند جریان عرفانی و نشاط برانگیز را در ترویج مذهب و دین بهکار گیرند و انصافاً هم من روی مطالعات میدانی و متنی این نتیجه را میبینم. آیا زعمای ما بحث «نشاط جامعه و خانواده» را در نظر دارند؟
یکی از وظایف خطیر مراجع، ملاحظه مصالح جامعه است. جامعه مذهبی نشاط میخواهد؛ روح میخواهد؛ حرکت و جنبش میخواهد. یک زعیم مذهب باید از احوال اطراف خودش مطلع باشد و بررسی کند که مثلاً این میزان هیأت و مراسم در سال گذشته، چه خروجیای داشته است. آیا در روح و جان مردم و فضای زندگی آنان تغییر مثبتی به همراه داشته است؟
اما بحث حقوق بشر، بحث حساس و پرمخاطرهای است؛ وقتی من آزادانه مراسم عاشورا بگیرم، ولی به دیگر مذاهب اجازه برپایی مراسم مذهبی ندهم، کار دشوار میشود. بحث حقوق بشر، از مباحث پر مخاطره دنیای امروز است. شناخت معیار و مبنا در این بحث بسیار مهم است. شیعه، سنی، مسیحی، یهودی و لائیک، هرکدام معیار خودشان را دارند. ما باید اول معیار جامعی مطرح کنیم که اولاً چه کسی را بهعنوان بشر قبول میکنیم و ثانیاً مقصود از حقوق چیست. وقتی ما دیگر ادیان را ضاله و اهل آن را بعضاً نجس بدانیم، سخن از حقوق بشر دشوار میگردد. ما وقتی در تدوین یک نسخه جهانی موفق میشویم که اجازه شنیده شدن را به آنان بدهیم.
من در کنفرانسی مهم در پاریس که مفتی اهل سنت من را نقد کرد گفتم: امروز دیگر مشکل جامعه ما مسیحیت و یهودیت نیستند؛ بلکه مشکل ما جریانهای خطرناک ضد دینی هستند که زیرکانه تلاش در بههمزدن روابط ادیان ومذاهب دارند. جریان شیطانپرستی سالهاست که در کشور ما وارد شده؛ ولی هنوز در حوزه بحرانشناسی نشده است. انواع انحرافات جنسی در جامعه شیعه، همه از ثمرات این فرقههاست؛ ولی ما بهدنبال ردنویسی بر انجیلیم. جریانهای فمنیستی و ضدوحی دارد جوانها وطبقه تحصیلکرده را میبرد و ما هنوز مشغول برخی مناسبتهای مذهبی هستیم. درمجموع معتقدم جریانهای ضددینی با شکل جدید رسوخ نمودهاند وعمداً ما را گرفتار بحثهای بینمذهبی و بیندینی نمودهاند تا متوجه خطر اصلی نشویم. داستان ما مانند بیماریست که تب کرده و ما هر ساعت به او تببر میدهیم؛ غافل از اینکه عفونتی خطرناک از درون بیمار ما را نابود میکند.
از نظر شما پایاننامه نویسی از نقاط مثبت حوزه است؛ بهشرطی که موضوعمحور باشد؛ نه نمرهمحور. از قضا بهنظر میرسد یکی از آسیبهایی که حوزهها را تهدید میکند ارزشیابی طلاب بهشیوهی پایاننامههای دانشگاهی است؛ این قضیه بهقدری لوث شده که امروزه شاهد حجم وسیع و انبوه پایاننامههای کلیشهای و فاقد فایده هستیم. دست حوزهی سنتی در این زمینه خالی نبوده؛ مثلاً در نظام سنتی حوزه، «تقریرنویسی» بوده است. از نظر جنابعالی که معتقدید وضعیت مطلوب، تلفیق نظام سنتی و آکادمیک است (و نمونهی موفق آن را هم دانشگاه امام صادق(ع) ذکر کردهاید)، ضعف اصلی نظام ارزشیابی در حوزهی سنتی چیست که نمیتواند امروزه پاسخگو باشد؟ شاید بسیاری از طلاب امروزی هم طلبهای که از یکی از مراجع اجازهی اجتهاد دارد را باسوادتر از طلبهای میدانند که دکترای حوزوی گرفته است؛ یعنی همچنان تکنیکها و روشهای ارزشیابی نظام سنتی در ذهنیت حوزویان حضور دارد.
سؤال خوبی فرمودید. ضعف موجود از آثار دوران تحول است. یک نظام سنتی بود و حالا توسط همان رجال سنتی دارد به سمت تجدد میرود. چند موضوع مطرح است: اولاً بسیاری از این اساتید راهنما خودشان پخته در متدولوژی تحقیق نیستند. ثانیاً قوانین دقیق تحقیق بر آنها مشرف نشده است. یک تحقیق دقیق چند پارامتر ضروری دارد: نخست موضوع دقیق و جزئی و غیرتکراری. اینجا نیاز به یک مرکز سانترال است که بگردد آیا این تحقیق یا مشابه آن در جایی به عمل آمده یا نه. حتی اگر فصلی مشترک باشد باید سریعاً تغییر یابد. ثالثاً استاد راهنما خودش باید مدرک ویژه راهنمایی داشته باشد و حداقل چند اثر علمی مطالعاتی به چاپ رسانده باشد. این هم موضوعی دشوار است در حوزه. رابعاً استفاده از منابع دسته اول در امر مطالعه و پژوهش ضروریست. در حوزه هنوز نسخهشناسی متداول نیست و شاید طلاب نحوه رجوع به منابع را چنان که باید فرا نگرفتهاند. این نیز باید به دقت مورد ملاحظه قرار گیرد. خامساً استاد راهنما مکلف است بخش به بخش و فصل به فصل امر هدایت محقق را دقیقاً زیر نظر بگیرد. این نیز شرایط خیلی مناسبی نمیتواند در حوزه فعلی داشته باشد.
همهی اینها که فراهم شد بحث نیازسنجی در موضوع هم اضافه میشود. در کنار آن، اصل بیطرفی در تحقیق از مهمترین مبانی رشد آثار پژوهشی است. خود شما در این مورد قضاوت بفرمایید. ما در حوزه گاهی آثار مهم دانشگاهی را نادیده میگیریم؛ چون نویسنده مذهبی نیست. این هم اشتباه فاحشی است. در تحقیق لب مطلب اثر است؛ نه نویسنده.
من با توجه به روند موجود تصور میکنم این خلأ و آسیب ظرف سالهای آینده تغییر مییابد. این از ملازمات تحول بهشمار میرود. این موضوع را در چند سفر اخیرم به ایران ملاحظه نموده وتغییرات آغازشده را هم دیدهام. باید کمی تحمل داشت. ضعفها آشکار خواهد شد و رو به بهبودی خواهد رفت. بهنظر من حضور جناب اعرافی را در رأس حوزه از این جهت ممتاز است؛ زیرا ایشان تجربه دانشگاه و ضعفهای نظام آموزشی دانشگاه المصطفی را دیدهاند و از بدنه حوزه و نیازهای تحولی آن نیز مطلع بودهاند؛ بنابراین میتوانند این تجربه را در بهبود فضای علمی و آکادمی حوزه سامانی ببخشند؛ البته امیدوارم.