مرزبان ایمان و یقین؛ عنوان کتابی است که در احوالات آیتﷲ سید محمدتقی خوانساری نگاشته شده است. در این کتاب ۷۶۰ صفحهای، احوالات این عالم برجسته از زبان افرادی که ایشان را رؤیت کردهاند و یا ذکری از ایشان شنیدهاند بازگو شده است.
دکتر مهدی محقق از جمله افرادی است که در وصف سید محمد تقی خوانساری سخن گفته و عنوان کرده است که: اینجانب از میان تمام علمایی که در طول زندگی خود دیدهام، مرحوم سید محمدتقی خوانساری را یکی از با ابهتترین آنان از حیث ظاهر و باطن یافتهام.
آنگونه که نقل شده است، آیتﷲ خوانساری در انقلابها و مبارزات، جزو شرکت کنندگان اصلی در فعالیتهای سیاسی بوده است. آیتﷲ خوانساری درجنگ جهانی که عراقیها در برابر انگلیسیها قیام کردند به اتفاق علمای نجف شخصاً در جبهه جنگ شرکت کرد و جزو طراز اولین مجاهدین محسوب میشد. وی چندین مرتبه جانش در مخاطره افتاد و بالاخره انگلیسیها او را دستگیر و مدت چهار سال در اماکن مختلف تبعید و زندانی کردند. حتی گفته شده است که علت فوت ایشان که بسیار زودهنگام اتفاق افتاده بود، شرکت در اینگونه فعالیتهای پرتنش بوده است.
آیتﷲ هاشمی رفسنجانی هم در وصف آیتﷲ خوانساری گفته است: «ما خیلی جوان بودیم؛ ایشان در حوزه بهعنوان نشانهی جهاد بودند و طلبههای جوان که شور سیاسی داشتند و دلشان میخواست که اسلام را در مسیر مسائل اجتماعی و سیاسی ببینند عشق به ایشان داشتند. بنده خود با اینکه در حد درس ایشان نبودم؛ فقط بهخاطر دیدن ایشان در درس معظم له حاضر میشدم. ایشان حامی و پشتیبان آیتﷲ کاشانی بود».
نمازِ آیتﷲ خوانساری اما مورد توجه بسیاری بوده است. آیتﷲ سید عزالدین زنجانی در این خصوص گفته است: اکثر علما و فضلای حوزه در نماز آیتﷲالعظمی سید محمدتقی خوانساری در مدرسه فیضیه شرکت میکردند. امام خمینی به شرکت در نماز جماعت ایشان بسیار مقیّد بودند و مرتب حاضر میشدند و علامه طباطبایی که خود جهانی از عظمت بود، عیناً مانند طلبهای در کنار صحن مدرسه فیضیه روی زمین مینشست و نزدیک غروب هنگامی که نماز جماعت برپا میشد، مانند دیگر طلاب نماز را به جماعت مرحوم آیتﷲ محمدتقی خوانساری میخواند.
رفتارهای اخلاقی آیتﷲ نیز در این کتاب بارها بیان شده و از آن پرده برداشته شده است. بهعنوان نمونهای خواندنی و درسآموز برای این روزهای ما، گفته شده است که «هنگام ورود آقا محمدتقی خوانساری در مسجد، مردم از جا برخاستند و گویا کسی با صدای بلند گفته بود برای سلامتی ایشان صلواتی بفرستید. مرحوم آقای خوانساری ناراحت شده بود و گفته بود صلوات مخصوص حضرت ولیعصر(عج) میباشد و برای فرج و سلامتی آن بزرگوار صلوات بفرستید».
ماجرای اصلی که بر گرد شخصیت آیتﷲ خوانساری تنیده است اما، واقعهی نماز باران ایشان است. در این کتاب به نحو مبسوط به این ماجرا پرداخته شده است. حدود چهار سال در قم باران نیامد و طوری قحطی شد که همه مردم در معرض تلف و هلاکت جدی واقع شدند. در عین حال هر چه مردم نزد علما میآمدند که نماز استسقا بخوانند، آنان نمیپذیرفتند. هر یکی به نوبه خود میفرمود: من خودم شرمنده و روسیاهم و شایستگی این کار را ندارم. بروید نزد فلانی؛ کسی که مورد اعتمادش بود و او را از خود بهتر میدانست معرفی میکرد. بالاخره در اثر کثرت مراجعین و گریه و زاری مردم، آیتﷲ سید محمدتقی خوانساری پذیرفتند.
موقعی که مردم پشت سر آقا حرکت میکردند بعضی اوباش در کنار راه ایستاده بودند و میگفتند: «آهای آب نبردت»، «آشیخ قباتو بزن بالا خیس نشی»؛ عدهای دیگر میگفتند: «ای بابا؛ دنیا رو به ترقّیه؛ مردم دنیا دارند به آسمانها و کهکشانها میروند؛ ما هنوز میخواهیم با نماز و دعا کارمان را حل کنیم. مردم دنیا دارند اتم را میشکافند و ما هنوز میخواهیم به قطر مفاتیح الجنان بیفزاییم».
بالأخره با درخواست مردم روز جمعهای به پیشوایی آیتﷲ سید محمدتقی خوانساری در بیابان خاکفرج نماز باشکوهی با دستورات وارده خوانده شد. روز دوم به جانب قبرستان نو (معروف به قبرستان آیتﷲ حاج شیخ عبدالکریم حائری ) رفتند و با همان جمعیت زیاد نماز استسقا خوانده شد.
پس از نماز هنوز به منزل باز نگشته بودند که هوا تیره و تار شده، ابرها به آسمان پدیدار گردید، چهره هوا دگرگون گشت و در نتیجه چهار ساعت باران شدید و پی در پی بارید؛ گویی درب آسمان باز شده و آبهای آسمان به زمین فرو ریخت. آبی که شبیه خون بود [در رگهای خشکیدهی زمین] و حالت انقلاب و دگرگونی به مردم دست داد.
در خصوص این واقعه، حجتالاسلام محسن قرائتی گفته است در آن زمان انگلیسیها در قم قرارگاهی داشتند. وقتی این حرکت را دیدند مسخره کردند و گفتند: آخوندها به جای نماز باران نماز برف میخوانند و برف هم بر سر خودشان میبارد (مرادشان عمامههای سفید بود). اما به کوری چشم کفار، بعد از این نماز چنان بارانی بارید که سابقه نداشت.
مرجع متقین؛ کتاب دیگری است که از عالمی دیگر از شهر خوانسار سخن گفته است. آیتﷲ سید احمد خوانساری موضوع روایت این کتاب است. این کتاب در ۷۹۹ صفحه تنظیم شده است.
در خصوص وجه ظاهری آیتﷲ در این کتاب گفته شده: «خودشان خیلی لاغر و سبکوزن بودند و سریع و پر تحرک بودند و چابک در راه رفتن و اهل ورزش و شنا بودند و تعریف میکردند که ما در جوانی میرفتیم مسابقه شنا در طرف کوفه؛ یعنی همان فرات و حتی بعداً هم در ایران و در سنین بالا اگر موقعیتی یافت میشد به شنا میرفتند. مثلاً یادم هست که ایشان ۸۹ ساله بودند و فرصتی پیدا شد و ایشان وارد آب شدند که خیلی سریع شنا میکردند و بچه ها را هم آموزش میدادند».
در این کتاب، هر کدام از افرادی که در خصوص آیتﷲ خوانساری سخن گفتهاند، وجههای از شخصیت ایشان را بازتاب دادهاند. آیتﷲ صافی گلپایگانی میگوید من چند روز قبل از فوتشان به عیادتشان رفتم. ضمن صحبتها عرض کردم آقا با وضعی که پیش آمده با فلسفه و فلاسفه چه کنیم؟ فرمودند: بله باید معارف اهل بیت(ع) را برای مردم بیشتر بیان کنیم تا کسانی که میخواهند این معارف را آلوده نمایند و اذهان مردم را خدای ناکرده به شرک آلوده کنند، از بین بروند.
خوانساری گفته بود که خوب است طلبه فلسفه را بلد باشد؛ اما معتقداتش را بر مطالب فلسفی مبتنی نکند.
یکی از ویژگیهای بارز و ممتاز مرحوم خوانساری، احتیاطهای ایشان بود. دراین کتاب از داستانهایی سخن گفته شده که خبر از احتیاطهای موشکافانهی مرحوم خوانساری میدهد؛ مثلاً: «شخصی برای پرداخت وجوهات مراجعه کرده بود. مبلغ را محاسبه و عین پول و وجه را روی یک کتاب فقهی که در محضر آقا بود قرار داد. چهره آقا برافروخته شد و فرمود: پول را روی کتاب فقه میگذارند؟».
در جایی دیگر گفته شده: «از ایشان سئوال کردم که چرا در رکوع، ذکر خاص رکوع یعنی سبحان ربی العظیم و بحمده را نمیگویند و به جای آن ذکر عام سبحانﷲ را میگویند؟ ایشان فرمودند من در مخرج (ظا) در کلمه «العظیم» شبهه دارم؛ لذا این کلمه را احتیاطاً نمیگویم. (ظاهراً در تعیین مخرج ظا بین علما اختلافی وجود دارد). من عرض کردم پس چرا در قنوت نماز این دعا را میخوانید که … الا ﷲ العلی العظیم؟ فرمودند: چون ذکر مستحب نماز است نه ذکر واجب».
گفته شده که وقتی پل سید خندان در تهران ساخته شده بود، ایشان به راننده میگفتند که از روی این پل عبور نکن. گویا در آنجا خانههایی بوده که برای ساختن پل، آن خانهها تخریب شده بود. ایشان احتیاط میکردند که مبادا ساکنین آن خانهها از ساخت این پل راضی نبوده باشند. بعد از مدتها، فرزند ایشان از افرادی که خانههایشان در آنجا بوده و تخریب شده، اجازه میگیرد و پس از آن مرحوم خوانساری اجازهی عبور از پل سیدخندان را میدهند.
از کرامتهای مرحوم خوانساری نیز در این کتاب سخن به میان آمده است. گفته میشود که ایشان یک عمل جراحی معده داشتند که از بیهوشی امتناع کردند و معروف است به پزشکان گفتند شما پزشکان کار خود را بکنید و من هم کار خود را میکنم. ایشان فرمودند: من اگر بیهوش شوم به لحاظ تقلید مقلدان و اعمالی که انجام میدهند مورد شبهه است و نمیخواهم چنین اتفاقی بیفتد؛ و ایشان سوره انعام را خواندند و جراح هم کار خود را شروع کرد و تا آخر جراحی سوره هم تمام شد.
روایتی دیگر از کرامتهای مرحوم خوانساری چنین است که «وقت نماز آقای خوانساری به راننده میگویند: لطفاً برای نماز نگه دارید. راننده توجهی نمیکند و به راه خود ادامه میدهد. دوباره میفرمایند؛ باز با بی اعتنایی مواجه میشوند. وقتی آقای خوانساری با این رفتار راننده مواجه میشود از حالات و قدرتهای معنوی خاص خودش بهره میگیرد و وقتی ماشین به یک محل مناسبی که آب و اشجار داشت و قهوهخانهای هم بود که میتوانستند آنجا نماز بخوانند رسید، یک مرتبه میبینند ماشین خاموش میشود. آقا از ماشین پیاده میشود و نماز ظهر و عصر را میخواند و دوباره به داخل ماشین میروند و میفرمایند حرکت کنید. راننده میگوید: آقا ماشین خراب شده است و حرکت نمیکند. آقای خوانساری میفرمایند: ماشین عیبی ندارد؛ بفرمایید روشن کنید و حرکت نمایید. به مجرد اینکه استارت میزند ماشین روشن میشود و حرکت میکند».
مرحوم خوانساری دیداری هم با دکتر علی شریعتی داشته است. در این کتاب نقل شده است که: یک موقعی دهه ۵۰ بود؛ ظاهراً مرحوم آقای شریعتی آمد خدمت ایشان و فعالیتهای خودش را بیان کرد و توضیحاتی داد که من بین جوانان چهکار میکنم. آقا از ایشان دعوت کردند شما بیا روحانی شو؛ یعنی بیا درس حوزه را بخوان و رسماً اسلامشناسی را در حوزه بیاموز. ولی متأسفانه او جواب داد این طوری موفق ترم.
آشنای آسمان؛ عنوان کتاب دیگری است از این نویسنده و ناشر. این کتاب که به شرح احوالات و خاطرات از مرحوم علامه طباطبایی اختصاص دارد، در ۲۹۶ صفحه تنظیم شده است. در ذکر احوالات مرحوم علامه طباطبایی گفته شده است که «یکی از دیدارکنندگان با ایشان با صدای بلند عرض کرد: آقا در مشهد شما را دیدم که هنگام شلوغی به حرم مطهر مشرف میشوید و در جای شلوغ میایستید و زیارت میکنید؛ آیا اذیت نمیشوید؟ علامه آرام سر بر داشت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: ما هم یکی از آن شلوغکنها».
در این کتاب در خصوص مشکلاتی که برای علامه طباطبایی در نوشتن تفسیر المیزان ایجاد شد نیز سخن به میان آمده است. اولین مجلدات المیزان که از چاپ خارج شد، برخی در حوزه بهجای تقدیر و تجلیل و تشکر از علامه و چنین تأثیری در محافل علمی، انتقادها و حملات کوبندهای را نسبت به المیزان و شخص علامه آغاز کردند که بعضی هم ندانسته و نفهمیده این موج را همراهی کردند. در آن مقطع تنها کسی که به یاری او شتافت و فشارهای سنگین را از روی دوش او برداشت، مرحوم آیتﷲ شریعتمداری بود.
محمد تقی انصاریان خوانساری نویسندهی کتاب، از خاطرات خود با علامه طباطبایی نیز سخن گفته است. روزی آدرسی به ایشان دادم تا آنجا بروند؛ مدتی بعد دوباره عرض کردم فلان محل. گفتند آدرس کجا بود؟ عرض کردم آقا مگر آدرسی که دادم بهخاطر نسپردید؟ فرمودند نه فلانی (انصاریان)؛ حیف از سلولهای مغز انسان نیست که مطالب علمی و دینی را خرج این کارها کند.
یکی از داستانها و ماجراهای قابل توجه در این کتاب، ماجرای تدریس درس فلسفهی علامه طباطبایی است. این ماجرا از زبان ایشان نقل شده است که «وقتی ما درس اسفار را شروع کردیم حدود یک صد نفر از طلاب محترم در درس حضور داشتند. نمیدانم چگونه و چرا به محضر حضرت آیتﷲ بروجردی عرض کرده بودند که ایشان تحت تأثیر آنها قرار گرفته و گویا محذوراتی دیگر واقع شده بودند که میگفتند دستور ایشان است که شهریه آنهایی که به درس اسفار میروند قطع شود. وقتی این خبر رسید، با خود گفتم که خداوندا؛ این محصلینی که از راه دور و نزدیک آمدهاند برای امرار معاش جز شهریه، چیز دیگری ندارند و دیگر اینکه اگر درس اسفار تعطیل شود، لطمهی بزرگی به سطح علمی و عقیدتی طلاب وارد خواهد شد و علت مهاجرت که ادای رسالت الهی بود هم تباه میشود. اما من درس را تعطیل نکردم و توسلی پیدا نمودم تا خداوند متعال خود عنایتی بفرماید. فردای آن روز آقای حاج احمد خادمی که از خادمان آیتﷲ بروجردی بود به منزل آمدند و پیغامی از طرف آقا آورده بودند. گفت آقا فرمودند: ما که در حوزه علمیه اصفهان درس میخواندیم یکی از درسهایمان اسفار بود که نزد مرحوم جهانگیرخان قشقایی صورت میگرفت؛ اما مخفی و بیش از چند نفر نبودیم. حالا هم با وضع موجود حوزه، صلاح نیست که رسماً اسفار بفرمایید و مدتی ترک کنید.
من(طباطبایی) در جواب آیتﷲ بروجردی بهوسیله آقای خادمی پیغام دادم که درسهای متعارف و رسمی را ما هم خواندهایم و از عهده تدریس هم برمیآییم و از دیگران هم در فقه و اصول کمبودی نداریم. من وقتی از تبریز به قم آمدم قصدم و نیّتم مبارزه با عقاید باطله مادیین و غیرهم بود. آن وقتی که حضرتعالی به درس مرحوم جهانگیرخان تشریف میبردید، طلاب و اکثر مردم بحمدﷲ دارای عقیدهای پاک بودند. امروز متأسفانه حوزه را پر از شبهات و اشکالات کردند و باید برای مبارزه با ماتریالیستها، طلاب را بهطور صحیح آماده کنیم و فلسفه حقه اسلامی را به آنها بیاموزیم و این شاگردان به لطف خدا اکثراً آمادگی دارند. با توجه به همهی این مسائل، من آیتﷲ بروجردی را حاکم شرع میدانم. اگر حکم کنند که ما اسفار را تدریس نکنیم، آنگاه مسأله نحو دیگری خواهد داشت.
بعد از این پیغام آیتﷲ بروجردی مطلب دیگری نفرمودند و کسی هم متعرض ما نشد و ما سالهای سال به تدریس فلسفه، شفا، اسفار و غیرهما میپرداختیم و هر وقت در جاهای مختلف ـ بهخصوص در بیت آیتﷲ بروجردی برخوردی با ما داشتند ـ بسیار احترام می گذاردند و یک بار هم یک جلد قرآن مجید که از صحیحترین و شاید بهترین طبعها بود برای ما هدیه فرستادند».
ذکر احوالات عالمان دین، و پرده برگرفتن از چهرهی اخلاقی، علمی و معنوی آنها ضرورتی است که میتواند هم وجههی روحانیت واقعی را بر ما مکشوف کند و هم تصویری شفاف از سیرهی صحیح اسلامی قلمداد شود. این مهم را میتوان در این سه کتاب مذکور به نیکی شاهد بود.