ضمن عرض خیر مقدم و خوشآمدگویی خدمت حضار محترم و تشکر از انجمن اندیشه و قلم به خاطر برگزاری این نشست، صحبتهای خود را با این پرسش آغاز میکنم که چرا شهید بهشتی بر کارهای دستهجمعی اصرار و تأکید داشت؟ چرا سی و چند سال از عمر خود را صرف تشکلها کرد؟ از وی در کنار مسؤولیتی که در اداره مجلس خبرگان و شورای انقلاب داشت، بهعنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی نیز یاد میشود. چرا وی تلاش میکرد برای کار دستهجمعی در جامعهای که کار دستهجمعی یا بیسابقه یا کمسابقه بوده و اساساً فرهنگ کار دستهجمعی در جامعه ما نهادینه نشده است. یک ایرانی متأسفانه در هیچ یک از مراحل زندگی، کار دستهجمعی را یاد نمیگیرد؛ نه در خانواده، نه در مدرسه و نه در حوزه و دانشگاه.
وقتی به کارنامه شهید بهشتی نگاه میکنیم میبینیم که شهید بهشتی یا در تأسیس تشکلها شرکت دارد یا در هدایت آنها کمک کرده است. نمونه های فراوانی هست که یکی از آنها را امروز برای شما بیان میکنم.
همه طلاب علوم دینی در ایام تبلیغ به نقاط مختلف کشور میروند؛ در آن زمان این امر یک حالت خودجوش داشت و تحت سرپرستی مدرسه یا نظارت مرجع تقلید انجام میشد. شهید بهشتی دز زندگینامه خودنوشتش و همچنین در مصاحبهای گفته بود در یکی از این سفرها که در ایام حیات آیتﷲالعظمی بروجردی بود، آقایان مطهری، منتظری، بهشتی (و تعدادی دیگر) تصمیم گرفتند به نقاطی بروند که کمتر طلبهای حاضر است به این نقاط برود و هزینهی سفر نیز با خودشان باشد و به هیچ وجه بار مالی برای میزبان نباشند. همچنین قرار شد پس از بازگشت، نتیجه سفر را با مشورت دیگر طلابی که به جاهای مختلف رفته بودند به آیتﷲ بروجردی اطلاع دهند. همین مسأله جرقهای در ذهن شهید بهشتی میزند که وضع تبلیغ باید سروسامان بگیرد و نقاط قوت و ضعف آن پیدا شود و در این زمینه افرادی تربیت شوند؛ چرا که تبلیغ به این شیوه بازدهی ندارد. وی پس از پنج سال و نیم اقامت در آلمان و کسب تجربیات گستردهتر در زمینه تبلیغ، به انجام این کار مصممتر میشود و وقتی برمیگردد، یک برنامه ۱۷ ساله برای تربیت مبلغان تنظیم میکند. آقایان مسیح مهاجری (که جایشان در برنامه امروز خالیست و به خاطر کسالت نتوانستند در جمع ما حاضر شوند)، محمدباقر انصاری و حسین مهرپرور برای این برنامه انتخاب شدند. هر دوهفته یکبار جلساتی برگزار میشده که گزارش آن جلسات در آثار آقای بهشتی هست.
غرض اینکه اگر قرار است اصلاحی در جامعه بهوجود بیاید، نمیتواند متکی به فرد باشد؛ زیرا افراد میآیند و میروند؛ عمر طبیعی خود را دارند. باید بهصورت نهادی عمل کرد؛ مثل نهاد تربیت طلاب و مبلغ. همین کار را هم آقای بهشتی ابتدا در مدرسه علوی قم شروع میکند و سپس آن را منتقل میکند به مدرسه حقانی. در عرصه تربیت نیروهایی که با علوم جدید آشنا و در عین حال متدین باشند نیز مدرسه دین و دانش را راهاندازی کرد که از ماجرای آن خبر دارید.
حزب جمهوری اسلامی آخرین تجربه و برآیند همه تجربههای شهید بهشتی بود. من امروز میخواهم کمی روی خود «حزب» متمرکز شوم. همچنان تأکید میکنم که مسألهی شهید بهشتی این بود که میخواست اصلاحی که در جامعه صورت میگیرد مستمر و نهادینه باشد؛ چه او باشد و چه نباشد. این تفکر در جامعه ما تفکر نسبتاً غریبی است و کمتر کسانی در طول تاریخ ما به این فکر افتادهاند. در کشور ما حتی عمر یک شراکت معمولی نیز به بیش از دو دهه نمیرسد؛ درحالیکه در غرب بسیار رایج است که مثلاً فلانانجمن یا اتحادیه یا شرکت ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال سابقه دارد و همچنان طبق اهداف و برنامههایش فعالیت میکند.
ما در علوم سیاسی با دو نوع حزب و تشکل برخورد میکنیم. در اینجا طی یازده بند، ویژگیها و تفاوتهای ایندو را مرور میکنیم:
۱. در تشکل نوع اول معمولاً احزاب و سازمانها دولتساخته هستند؛ یعنی بعد از اینکه عواملی دست به دست هم داده و گروهی قدرت سیاسی را به دست میگیرند، یک حزب یا سازمانی را تشکیل میدهند؛ بنابراین قبل از تشکیل حزب، افراد عضو حزب اشتراک فکری خاصی ندارند و حول محور دستیابی به قدرت دور هم جمع شدهاند. اما در تشکل نوع دوم احزاب و سازمانها، دولتساز هستند؛ یعنی احزاب قبل از رسیدن به قدرت شکل میگیرند و اعلام موجودیت میکنند.
مسألهی شهید بهشتی این بود که میخواست اصلاحی که در جامعه صورت میگیرد مستمر و نهادینه باشد؛ چه او باشد و چه نباشد. این تفکر در جامعه ما تفکر نسبتاً غریبی است و کمتر کسانی در طول تاریخ ما به این فکر افتادهاند. در کشور ما حتی عمر یک شراکت معمولی نیز به بیش از دو دهه نمیرسد؛ درحالیکه در غرب بسیار رایج است که مثلاً فلانانجمن یا اتحادیه یا شرکت ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال سابقه دارد و همچنان طبق اهداف و برنامههایش فعالیت میکند.
۲. تشکلهای نوع اول معمولاً موسمی هستند و فعالیتهایشان در ایستگاههای انتخاباتی است و مابین آن، خیلی کم دربارهی وضع موجود اظهار نظر و انتقاد میکنند. آنها همزمان با ایستگاههای تبلیغاتی فعال و جمع میشوند، لیست میدهند و فردی را معرفی میکنند. برای همین فعالیت آنها محدود به عرصه قدرت رسمی هست. در حالیکه تشکلهای نوع دوم معمولاً رفتار غیرموسمی دارند؛ یعنی از این ایستگاه انتخاباتی تا ایستگاه انتخابات بعدی هم به فعالیت خود ادامه میدهند و معمولاً جامعهمحور هستند؛ نه دولتمحور؛ سعی میکنند در عرصهی مدنی بینش و دیدگاههای خود را در مقایسه با برنامههای دولت یا مجلس مستقر (که اکثریت را در اختیار دارد)، تشریح کنند. آگاهیبخشی عمومی یکی از کارهای عمده این تشکلهاست.
۳. در تشکلهای نوع اول ائتلافی شکننده وجود دارد؛ طبیعی هم هست؛ زیرا اینها بر اساس یک همفکری یا اجماع بر سر برخی از اصول و قواعد دور هم جمع نشدهاند؛ بلکه به قصد دستیابی به دولت و قدرت و مجلس یا هر تشکل دیگری و بر اثر اشتراک منافع جمع شدهاند. درحالیکه تشکل نوع دوم انسجام و پایداری بیشتری دارد؛ زیرا اینها ابتدا قرابتهای فکری خود را تببیین کردهاند؛ چه به قدرت برسند یا نرسند. روز به روز نیز با گفتوگوهایی که میان آنها صورت میگیرد انسجام بیشتری پیدا میکنند. تشکل نوع اول وقتی به قدرت میرسد، اول دعواست؛ چون مسأله تقسیم قدرت است؛ صحبت از سهمخواهی گروهی یا فردی است.
۴. تشکلهای نوع اول متکی هستند به چیزی که در علوم سیاسی به آن رأی تاکتیکی میگویند. رأی تاکتیکی یعنی رأی سلبی؛ به این معنا که به فلانلیست یا فلانحزب و فرد رأی دهیم، برای اینکه فلانکس بالا نیاید؛ باید تلاش کنیم نماینده حزب و گروه مقابل رأی نیاورد. مثلاً در انتخابات اخیر فرانسه، همه جمع شدند تا حزب راستگرای افراطی به قدرت نرسد و اختلافها را موقتاً کنار گذاشتند تا این اتفاق بیفتد. درحالیکه تشکلهای نوع دوم به رأی ایجابی متکیاند؛ آن هم به دلیل برنامه و موازینی که دارند. در واقع سعی میکنند برتری گفتمانی خود را در جامعه بقبولانند و مورد توجه افکار عمومی قرار گیرند.
۵. تشکلهای نوع اول معمولاً مواضع فکری تبیینشده و تدوینشدهای ندارند و وقتی هم از آنها مواضعشان را بپرسیم، میگویند همینهایی است که دربارهاش حرف میزنیم. اما تشکلهای نوع دوم سعی میکنند ابتدا مواضع خود و افرادی را که بر اساس مواضع دور هم جمع شدند ـ نه از روی رفاقت و منافع ـ تبیین کنند.
۶. در تشکلهای نوع اول معمولاً برنامهای وجود ندارد و حرفی برای گفتن ندارند. در جواب این که شما میخواهید چه کار کنید، میگویند حالا بگذارید ما بیاییم سرکار؛ برنامهها را اعلام میکنیم. حال آنکه تشکلهای نوع دوم چون براساس مواضع اعلام شده میآیند، معمولاً برنامههایشان مشخص است؛ یعنی مواضع اصولیشان در حوزههای مختلف اقتصاد، محیط زیست، فرهنگ، جامعه و… مشخص و تدوینشده است.
۷. تشکلهای نوع اول معمولاً خیلی راحت به ماکیاولیگری میلغزند؛ چون مواضع اعلامشده و تدوینشده و برنامههای روشنی ندارند؛ نگاه میکنند که روز به روز منافعشان در چیست. اگر افرادی که در این تشکلها هستند متدین باشند، از منابع دینی استفاده میکنند؛ روایت و آیه یا حادثهای در سنت و تاریخ صدر اسلام پیدا میکنند و… اینگونه تشکلها مثل گربه مرتضی علی هستند؛ هرطور که آنها را به بالا بیاندازید، چهاردست و پا پایین میآیند. اگر هم به منابع غیردینی متکی باشند، همان نظریه یا کتابی که خواندهاند را پیش میکشند؛ آن هم نه بهصورت ثابت؛ ممکن است روز دیگری، نظریه یا آیه و حدیث دیگری را بیاورند؛ معمولاً ثبات و استمرار در دیدگاههایشان وجود ندارد؛ چون براساس مواضع مشخصی شکل نگرفتهاند. درحالیکه حرکت در تشکلهای نوع دوم معمولاً مبتنی است بر اصول اعلامشده. این البته به این معنا نیست که در شرایط اضطراری هم تغییرناپذیرند؛ بلکه ممکن است بازنگری یا بازتفسیر کنند؛ اما این کار هم در چارچوب مشخصی انجام میگیرد.
۸. تشکلهای نوع اول برای بهدست گرفتن قدرت و بازی سیاسی مجبور هستند به تهییج احساسات عموم مردم متکی باشند. معمولاً کار آنها احساسی است و هیچ حرف ایجابی در آنها نمیبینید. نوع تبلیغات معمولاً هیچ برنامه و فکر و اصول و معیاری ندارد و اگر باشد خیلی کم است. درحالیکه تشکل نوع دوم برای موفقشدن در انتخابات باید افکار عمومی را بسیج کند و این کار را نیز بر اساس ارجاع به اصول اعلامشده و موارد تبیینشده انجام میدهد.
۹. در تشکلهای نوع اول عدم شفافیت وجود دارد. اساساً بایستی مواضعی را اعلام و برنامههایی را بازگو کرده باشند تا امکان شفافیت وجود داشته باشد؛ وگرنه چیزی که اعلام نشده باشد مثل ظرف سربسته میماند و طبیعی است که اصلاً شفافیت در اینجا موضوعیت پیدا نمیکند. حال آنکه در تشکلهای نوع دوم اصولاً شفافیتبه طور طبیعی و ضروری وجود دارد؛ چون بایستی با مواضع و برنامههای اعلام شده سازگار باشد.
۱۰. به دلیل عدم شفافیت و نداشتن برنامه و مواضع معمولاً تشکلهای نوع اول پاسخگو نیستند؛ چون دلیلی ندارد؛ پاسخگوی چه چیزی قرار است باشند؟ مخاطب بر اساس چه چیزی از تشکل نوع اول پاسخ بخواهد؟ شما نمیتوانید به ائتلاف یا دستهای که قدرت را به دست گرفته بگویید چه کار کردی و به کارهایی که اعلام کرده بودی عمل کردی یا نه؟ اصلاً برنامهای اعلام نکرده؛ فقط گفته به من رأی بدهید. اما تشکلهای نوع دوم مجبور به پاسخگوییاند. شهروندان از تشکلهای نوع اول پاسخ این پرسش را میخواهند که در مدتی که بر مسند قدرت بودی چه کردی؟
۱۱. وقتی به تشکلهای نوع اول نگاه میکنیم میبینیم که معمولاً گردش دموکراتیک قدرت و مسئولیت درون آنها اتفاق نمیافتد. شایستهسالاری هم معمولاً بسیار کمرنگ است؛ چون اصلاً اعضایی ندارند و معمولاً به عنوان ستادهای انتخاباتی مشغول فعالیت هستند. اما یکی از اهتمامهای تشکلهای نوع دوم این است که استعدادهای مناسب در جامعه را کشف و جذب کنند و پرورش دهند؛ به همین دلیل همیشه نوعی نوشوندگی در تشکلهای نوع دوم وجود دارد. در تشکلهای نوع دوم استمرار هم وجود دارد؛ یعنی مؤسسان زمانی ممکن است کنار بروند.
شهید بهشتی بحث جالبی در زمینه مراحل اساسی یک نهضت دارد که در سال ۱۳۴۷ دربارهی آن صحبت کرده است؛ متن سخنرانی بسیار خواندنی است. در این سخنرانی متوجه میشویم که شهید بهشتی واجد نوعی تیزبینی اجتماعی بوده که بسیاری از معاصرانش فاقد آن بودند. وی در آن سخنرانی مراحل مختلف شکلگیری و پیروزی یک نهضت را برمیشمرد. وقتی به مرحلهی پیروزی نهضت میرسد، این جمله طلایی را میگوید: «معلوم نیست کسانی که تا این مرحله رهبری نهضت را به عهده داشتند برای مرحله بعدی که ساختن جامعه ایدهآل هست اصلاً توانمندی داشته باشند؛ مناسب باشند. اگر اینطوری نیست این رهبران این نهضت باید کنار روند و عرصه را باز کنند برای افرادی که در این مرحله سازندگی، برای مرحله جامعه ایدهآل توانمندیهای لازم را دارند. چه کسی گفته که هرکس تا اینجا رهبری این نهضت را داشته، باید ادامه دهد؟ اصلاً شاید مناسب نباشد». این مسأله را در نهضتهایی که اخیراً اتفاق افتاده در گوشه و کنار جهان، میتوانید مشاهده کنید؛ مثالهایش فراوان است.
تشکلهای نوع دوم معمولاً سعی میکنند نیروهای تازهنفس بیاورند؛ افرادی که به لحاظ توانمندی از مؤسسان هم توانمندترند؛ اینها در کلاسهای حزبی و در تجربه کار تشکیلاتی در حزب پخته میشوند. اصلاً معنای حزب همین است.
زمانی که در انگلیس مشغول تحصیل بودم یک خانمی در حزب کارگر انگلیس بود که مستندی از وی نشان داده شد. زمانی که مستند وی پخش شد، او وزیر بهداشت انگلیس بود؛ اما دو دهه قبل از آن جذب حزب شده بود و تمام مراحل حزبی را از حوزه معمولی حزب ـ از شهرستان ـ گذرانده بود؛ تا به شورای مرکزی حزب رسیده و جزو کابینه سایه قرار گرفته بود. البته کابینه سایه هم در کشور ما مورد بیمهری و بعضیوقتها هم مورد سوءاستفاده قرار گرفته. کابینه سایه باید شرایطش هم فراهم باشد. کابینه سایه در انگلیس یعنی افراد وقتی نماینده هستند و رأی کافی نمیآورند برای اینکه بتوانند اکثریت کرسیها را اشغال کنند و تشکیل دولت دهند، بهعنوان دیدهبان و رقیب دست به فعالیت میزنند. البته باید تمام اطلاعاتی که به دست کابینه اصلی میرسد به دست آنها هم برسد تا بتوانند نظارت کنند؛ یعنی یک گردش آزاد اطلاعات نیز وجود دارد؛ اینطور نیست که آنها در یک پستوهایی مشغول فعالیت باشند یا در عرصه عمومی بتوانند فعالیت خاصی داشته باشند.
شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهایش مراحل مختلف شکلگیری و پیروزی نهضتها را برمیشمارد؛ وقتی به مرحلهی پیروزی نهضت میرسد، این جمله طلایی را میگوید: «معلوم نیست کسانی که تا این مرحله رهبری نهضت را بهعهده داشتند برای مرحله بعدی که ساختن جامعه ایدهآل هست اصلاً توانمندی داشته باشند؛ مناسب باشند. چه کسی گفته که هر کس تا اینجا رهبری این نهضت را داشته، باید ادامه دهد؟ اصلاً شاید مناسب نباشد».
بههرحال تشکلهای نوع دوم بنا به دلایلی که گفتیم تشکلهایی هستند که استمرار در فعالیت دارند و متکی به چند پدرخواندهی حزب نیستند. ممکن است از بنیانگذاران به عنوان مشاور استفاده کنند؛ ولی نیروهای جوانتر پرورش پیدا کردهاند. فقدان چنین تشکلهایی در جامعه ما هزینههای زیادی را به نظام تحمیل میکند. وقتی حزب بهمعنای تشکل نوع دوم نداریم، افرادی که در سلسله مراتب قدرت در دولت یا مجلس و یا هر نهاد انتخاباتی دیگری فعالیت داشته باشند، بهصورت کاملاً غیرتخصصی و معمولاً از روی آشنایی و رفاقت انتخاب میشوند و تجربه کار و کار تشکیلاتی ندارند. در واقع هزینه کارآموزی اینها را مردم باید بدهند؛ یعنی باید صبر کنیم تا چهارسال بر مسند قدرت بنشینند تا کار را یاد بگیرند. در حالی که برای پیشرفت و حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب، یک روز هم نباید به هدر برود. اما ما تشکل نوع دوم را نداریم؛ آنچه هست همه از جنس تشکلهای نوع اول است. تأکید شهید بهشتی برای تشکل حزب جمهوری اسلامی به همین دلیل است. البته تشکیل حزب جمهوری اسلامی به قبل از انقلاب برمیگردد. صحبت از شکلگیری حزب جمهوری اسلامی به سالهای ۵۵ و ـ بهخصوص ـ ۵۶ برمیگردد و در ۲۹ بهمن ۵۷ اعلام موجودیت میکند. اصلاً دلیل اینکه در سال ۵۶ صحبت از شکلگیری یک تشکیلات میشود این بوده که برخی از تشکلهای موجود به بنبست رسیده بودند. احزاب ملی غالباً به اغما رفته و سرکوب شده بودند؛ مثل تشکلهای مسلحانهای که خط و مشی مبارزهی و مسلحانه را انتخاب کرده بودند که بزرگترینشان ـ در گفتمان اسلامی ـ سازمان مجاهدین خلق بود که بعداز تغییر ایدئولوژیک و سرکوبش دیگر چیزی از آن بهعنوان تشکل باقی نمانده بود و جایگاهی میان هوادارن مسلمان خود نداشت. همچنین در آن زمان یک فضای نسبی باز سیاسی شکل گرفته بود؛ به دلایل مختلفی از جمله روی کار آمدن دموکراتها در آمریکا، تغییر سیاست منطقهای آمریکا و شکستهای درونی شاهنشاهی (که گزارشهای مفصل علمی آن که در درون خود نظام شکل گرفته و تدوین شده، موجود است و اصلاً نیازی نیست که ما حالا بهعنوان کسی که آن نظام را قبول نداریم بخواهیم آن مسائل را مطرح کنیم).
علیایحال قرار میشود که اساسنامه و مرامنامهای تنظیم شود، برخی افراد انتخاب شوند، شورای مرکزی تشکیل شود و چند نفری هم آشکارا موجودیت حزب را اعلام کنند؛البته با توجه به اینکه ممکن بود دستگیر شوند قرار شد گروه اول که به زندان رفتند، گروه دوم اعلام آشکار نداشته باشند و فعالیتها را ادامه دهند. این کارها مصادف میشود با شدت فعالیتهای حوزه نهضت اسلامی در ایران و حوادث پیاپی که در تهران و شهرستانها اتفاق میافتد؛ به همین دلیل کار به تعویق میافتد و در ۲۹ بهمن ۵۷ اعلام میشود؛ ولی مطالعات و بررسیها قبل از آن انجام شده بود. پس از ویژگیهای حزب جمهوری اسلامی این بود که حزبی دولتساخته محسوب نمیشد؛ بلکه یک حزب دولتساز بود. بهخصوص که تا شکلگیری مجلس هم اساساً زمینهای برای اینکه بخواهند دولت تشکل دهند وجود نداشت و افراد حزب جمهوری هم چهرههای شناختهشدهای بودند و امکاناتی هم داشتند که از همانها استفاده میکردند. بنابراین نیازی نداشتند که صبر کنند تا به قدرت برسند و از امکانات دولتی برای شکلدادن به حزب استفاده کنند.
حزب جمهوری اسلامی آنقدر برای شهید بهشتی اهمیت دارد که بعد از پایان کار شورای انقلاب، تا یکی دو هفته خیلی شادتر و بشاشتر از همیشه، با چهرهای بازتر در منزل مشغول تنظیم یادداشتها و برنامههای شخصی خود بود. از ایشان پرسیدیم که بالاخره میخواهید چه کار کنید؟ گفتند من قصد ندارم مسئولیت دیگری را بپذیرم. با کسی تعارف نداشت؛ توانمندیهای خود را میدانست و اگر قرار بود مسؤولیتی را قبول کند، قبول میکرد؛ ولی اولویتش چه بود؟ شهید بهشتی گفت که میخواهد وقتش را به دو قسمت تقسیم کند (برای انجام همان دو کاری که قبل از انقلاب برای شکلگیری جامعه جدید دنبال میکرد)؛ یکی ادامه مطالعات و برنامههای جمعی که با مرحوم موسوی اردبیلی که در مرکز تحقیقات اسلامی (تأسیس در سال ۱۳۴۹) شروع کرده بودند؛ دیگری ساماندهی به حزب؛ چون حزب بهیکباره بزرگ شده و اعضای زیادی وارده شده بودند.
وقتی امام دچار ناراحتی قلبی میشوند و به تهران میآیند، حادثهای اتفاق میافتد؛ وقتی که حالشان بهتر میشود میگویند من باید به وظایف قانونی خودم که در قانون اساسی عنوان شده عمل کنم؛ مثل تعیین شورای نگهبان و بقیه چیزها. همه را فرامیخوانند به بیمارستان و در آنجا به شهید بهشتی میگویند که من شما را برای قوه قضاییه تعیین کردم. آن موقع شورای عالی قضایی داشتیم و رئیس دیوان عالی کشور، رئیس قوه محسوب میشد و رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور بایستی توسط رهبری انتخاب میشد. سه نفر دیگر بایستی توسط قضات انتخاب میشدند؛ یعنی اکثریت انتخابی بودند. متأسفانه در نتیجه بازنگری سال ۶۸ ـ که بهنوعی در بسیاری موارد عقبرفت محسوب میشد ـ شورای عالی قضایی برداشته شد. علی ای حال شهید بهشتی چندباری مقاومت میکند؛ اما امام به وی تکلیف میکند و آقای بهشتی همانجا شرط میکند که من فقط در ساعات اداری به این کار میپردازم و ساعات بعد از آن باید اجازه داشته باشم به حزب رسیدگی کنم. چرا این را میگوید و تأکیدش برای چه بود؟ اگر قدرت میخواست که داشت؛ پس چرا میخواست حزب سر و سامان پیدا کند؟ برای اینکه آقای بهشتی میدانست اگر قرار است جامعهای شکل بگیرد، اصلاح شود و حرکت مستمر و پویا داشته باشد، نمیتواند متکی به فرد و افراد باشد؛ بلکه حرکتها و فعالیتهای دستهجمعی باید نهادینه شوند.
ما این روزها با پدیدهای تأسفبار مواجهیم؛ اگر جامعه و نظام ما زایش و پویایی داشت، امروز باید دور هم جمع میشدیم و میگفتیم که «خب؛ شهید بهشتی و شهید مطهری شخصیتهای مهمی بودند؛ پیشگام و مؤسس بودند؛ از این لحاظ باید یاد آنها را زنده نگه داریم و مورد تکریم قرار بگیرند؛ ولی ما امروزه افرادی را داریم که بهخاطر تأسیسی که آنها انجام دادند به مراتب از آنها توانمندتر، بادانشتر و بهروزتر هستند و درنتیجه با تجربیات بیشتر در مسند قدرت قرار میگیرند»؛ نه اینکه امروز بگوییم هر سال دریغ از پارسال! ما نباید امروز بگوییم چقدر جای آنها خالیست و اگر امروز بودند چه میشد و… . در مصاحبهها دائم میپرسند که اگر اینها امروز بودند چه اتفاقی میافتاد؟ هرچند این سؤال اصلاً به لحاظ تاریخی و روش تاریخی علمی نیست.
به هر حال برداشت من این است که وضع به جایی رسیده که در نظام ما ـ و به تبع یا موازات آن ـ در احزاب، تشکلها و کارهای جمعی ما همهچیز آنچنان متکی به فرد است که نوعی سترونی در این فعالیتها مشاهده میشود و این زنگ هشداری است برای همه. نظامی که نتواند استمرار خودش را با تربیت نیروهای جدید و با تربیت امواج مختلف نیروی انسانی تضمین کند، باید مراقب خودش باشد؛ باید بداند مشکل دارد. این درس را از فعالیتهای شهید آیتﷲ بهشتی بگیریم. اگر میخواهیم برای آینده تلاش کنیم، این تلاش باید از همین امروز و در راستای نهادینهشدن فعالیتهای دستهجمعی سامان پیدا کند تا بتواند حضور و استمرار یک گفتمان را در جامعه و نظام تضمین کند.