رهبری در انقلاب مشروطه
محمدحسن رجبی
در دوره معاصر از صدر جنگهای ایران و روس تا انقلاب مشروطه در مواضع و موارد متعددی به دلیل مخاطراتی که استقلال سیاسی ایران را به خطر میانداخت، علما ناگزیر به حضور سیاسی اجتماعی شدند که این حضور با کامیابیها و ناکامیابیهایی مواجه بود.
علما تا قبل از مشروطه با صدور فتاوای جهاد یا تحریم، با مخاطرات نظامی، سیاسی و اقتصادی که جامعه ایران را تهدید میکرد، مقابله میکردند؛ در برهههایی مثل قیام تنباکو شاه را مجبور به عقبنشینی میکردند و موفق هم بودند. در برخی موارد هم اگر توقیفی بود مثل فسخ قرارداد رویتر، قرارداد دیگری تصویب میشد.
در زمان مشروطه مردم خواهان عدالتخانهای بودند که در احقاق حق مردم و شاه یکسان عمل کند. در واقع عدالتخانه مکانی بود که هم برای عموم مردم هم برای خواص مردم احقاق حق کند. اما بعد از انتخابات و تشکیل مجلس و تهیه قانون اساسی مشخص نبود که آیا این روندی که به نام مشروطیت حادث شد میتواند احقاق حق کند؟ همچنین چه نسبتی دارد با عدالتخانهای که خواهان آن بودند؟ مردم میدانستند که تبعیض و بیعدالتی نمیخواهند.
به عنوان مثال در سالهای ۵۶ و ۵۷ مردم شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» میدادند؛ یعنی در این شعار که همه مردم به زبان میآوردند برای همه مردم مشخص بود که نظامی میخواهیم که نه مبتنی بر شرق باشد و نه وابسته به غرب؛ بلکه جمهوری اسلامی باشد. اجمالاً برای توده مردم مشخص بود که جمهوری اسلامی نظامی سلطنتی نیست؛ جمهوری است و حکومت و حاکمیت ادواری است و محتوا و قوانین اسلامی است و برای خواص این مسأله روشنتر و دارای عمق بیشتر بود و مردم میدانستند که نظام شاهنشاهی نه و جمهوری اسلامی آری. در واقع مردم گفتند که ظلم و ستم و بیعدالتی نه و عدالتخانه بله. ولی آنچه به نام مشروطه محقق شد، حتی برای رهبران مشروطه نیز ناشناخته بود. تقیزاده که خود یکی از متفکران و سخنرانان مشروطه هست میگوید: نمیدانم چگونه لفظ مشروطه در جامعه نشر پیداکرد؟ از این رو مشروطه سالها بعد متداول شد و در ابتدا آنچه مطرح شد ـ به تقلید از عثمانی ـ کنستیتوسیون بود و بعدها لفظ مشروطه متداول شد و حتی با تلفظ ترکی مینامیدند. از این رو مشروطه خواستی عمومی نبود؛ زیرا برای بیان آن لفظ معادلی وجود نداشت.
تفاوت حرکت مشروطه و حرکت انقلاب اسلامی این بود که در مشروطه وجه سلبی برای عموم و رهبران معلوم بود؛ اما وجه ایجابی معلوم نبود؛ حال آن که در انقلاب اسلامی هر دو وجه مشخص بود.
با پیشآمدن انقلاب مشروطه، مواضع علما تغییر کرد؛ قبل از انقلاب مشروطه مواضع سلبی بود؛ اما در انقلاب مشروطه فضایی ایجاد شد که حضور علما سلبی و ایجابی شد. در این انقلاب فرصتی ایجاد شد که علما همصدا با مردم جایگزینی برای نظام استبدادی پیدا کنند و تفاوت حرکت مشروطه و حرکت انقلاب اسلامی این بود که در مشروطه وجه سلبی برای عموم و رهبران معلوم بود؛ اما وجه ایجابی معلوم نبود؛ حال آن که در انقلاب اسلامی هر دو وجه مشخص بود.
انقلاب مشروطه را از ابتدای آن تا انحلال مجلس تقسیم میتوانیم به سه دوره تقسیم کنیم:
دوره اول؛ شعار عمومی عدالتخانه:
این دوره شامل زمانی میشود که به تدریج نارضایتیها شکل میگیرد و به مهاجرت علما می انجامد. در این دوره خواست علما و مردم ایجاد عدالتخانه است و رهبری به عهده علماست.
دوره دوم؛ تدوین قانون اساسی و گنجاندن اصل دوم و اصلاح قانونگذاری:
در دوره دوم که به تبع آن انتخابات انجام میشود، تدوین قانون اساسی را داریم. شیخ فضلﷲ نوری خواستار نظارت علما بر تدوین قانون اساسی شد؛ در حالی که علما در قانوننویسی نقشی نداشتند؛ بلکه تحصیلکردههای فرنگرفته و دارالفنونرفتهها نگارش قانون را بهعهده گرفتند که باعث شد این مسأله بهوجود بیاید که این قانون مطابق با احکام شرع هست یا نه. در نگارش قانون هم تعارضهایی بهوجود آمد و شیخ فضلﷲ به دلیل حضور در مجلس متوجه میشود که قانون نوشتهشده برگرفته از قوانین سکولاریسم فرانسه و بلژیک است و لذا با آن مخالفت میکند؛ زیرا سازگار با فرهنگ کشور نیست و جریان غالب نیز بر این اساس است. وی برای اینکه بتواند این را مهار کند، اصل دوم قانون اساسی را پیشنهاد میدهد. طبق اصل دوم گروهی از مجتهدین و علما باید نظارت داشته باشند. البته این مسأله به این معنا نبود که شیخ فضل ﷲ بهدنبال ایجاد حکومت اسلامی است؛ بلکه صرفاً میخواست جلوی وضع قوانینی که عملاً و آشکارا برعلیه احکام شرعی بود گرفته شود. البته اصل دوم هم به راحتی تصویب نشد و روزنامهها جراید او را متهم کردند و خواستار ترورش شدند و حتی چاپخانهای که روزنامه صبح صادق (که اصل پیشنهادی شیخ فضلﷲ را منتشر کرده بود) را تعطیل کردند و شخصی که چاپ کرده بود را گرفتند. در چنین شرایطی شیخ فضل ﷲ ناگزیر شد شبانه به حرم حضرت عبدالعظیم برود و در آنجا تحصن کند. با جوسازی مشروطهخواهان تندرو در مجلس و روزنامهنگاران و دیگر تهدیدکنندهها در بیرون، شیخ مجبور به سکوت شد؛ اما همچنان نگران تصویب قانون اساسی بدون نظارت علما بود. باتوجه به حمایتهای مراجع نجف از ایشان، مجلس مجبور شد اصل پیشنهادی ایشان را قبول کند.
اما باز هم موضوع ادامه داشت؛ اصول ۸ و ۲۰ آشکارا در تعارض با این اصل بود. لذا با جوسازی مشروطهخواهان تندرو در داخل مجلس و روزنامههای بیرون مجلس که در ارتباط با هم بودند، شیخ فضلﷲ ناگزیر به سکوت شد. سیدمحمدطباطبایی و سیدعبدﷲ بهبهانی خواهان ادامه روند مجلس بودند و فکر میکردند که ما نباید سخت بگیریم؛ بلکه باید اجازه بدهیم این قانون تصویب شود و به تدریج در عمل اصلاح شود. اما شیخ فضلﷲ این نگرانی را داشت که این قانون به همین صورت تصویب و از دست ما خارج شود.
در مرحله تدوین قانون اساسی میبینیم که رهبری فکری و سیاسی به دست تدوینکنندگان قانون اساسی است و علمای مشروطهخواه عملاً مؤید حرکتی هستند که نظارت کافی و لازم را برای آن ندارند و با شبههای که برای آنها ایجاد شده، تصور میکنند که مجلس و مدیریت مجلس در اختیارشان و گوش به فرمان آنهاست.
در نامههای ثقة الاسلام تبریزی که مشروطهخواهی معتدل و مورد احترام مشروطهخواهان و علمای مشروطهخواه بود، خیلی مسائل بهطور آشکار بیان شده؛ وی میگوید که مشروطهخواهان تندرو که تصمیم دارند مجلس را به رویارویی با دولت بکشانند، کاملاً از سوسیالدموکراتهای قفقاز الهام گرفتهاند و میخواهند همانطور که آنها به رویارویی با دولت تزاری پرداختند، مجلس را با تندروی خود به این وضع بکشانند. و همینطور هم شد؛ علیرغم اینکه بسیاری از نمایندگان و از جمله طباطبایی و بهبهانی نمیخواستند به اینجا برسد؛ اما در کمتر از یک روز بساط مشروطه برچیده و دوران استبداد صغیر آغاز شد. در این دوران شیخ فضلﷲ روال گذشته خود را طی نمیکند؛ بلکه اینبار در مقام رد و نفی قانون اساسی است.
دوره سوم؛ نفی و رد و جایگزینی دارالشورای مملکتی:
در دوره سوم، مرحوم شیخ فضلﷲ طی استفتائی از علما میپرسد که آیا موافق شکلگیری مجدد مشروطیت و بازگشت ناامنیها هستید؟ در اینجا علما هم انکار خود را نسبت به احیای مشروطه بیان میکنند و شاه با آنکه اعلام کرده بود سه ماه آینده مشروطه را احیا میکنم، با تظاهراتی روبهرو شد مبنی بر این که ما چنین مشروطهای را نمیخواهیم.
وقتی شیخ فضلﷲ فشار بر روی شاه برای احیای مشروطه و عدم توانایی او در مهار قیام تبریز را میبیند، ۶۰ تا ۷۰ نفر از چهرههای برجسته و خوشنام را دعوت میکند تا در دارالشورای کبرای مملکتی، قانون اساسی مبتنی بر شرع را بنویسند تا جایگزین قانون مجلس شود. اما بزدلی و تردید شخصیتهای مجموعه، باعث شد در کار موفق نشود و سیر حوادث نیز به فتح تهران انجامید.
بعداز فتح تهران و در جریان استبداد صغیر، تأییدات و حمایتهای مکرر مراجع نجف، بهخصوص آخوند خراسانی، شیخ عبدﷲ مازندرانی و حاج میرزا خلیل تهرانی که سه مرجع مشروطهخواه بودند سبب شد که مشروطهخواهان شمال و جنوب توانستند محمدعلی شاه را بربیندازند و دولت جدیدی به پادشاهی احمدشاه قاجار ایجاد کنند. اما به نظر بنده اشتباه آنها در این بود که هرچند محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد، اما به تدریج شیرازه امور چنان از هم گسست که هیچگاه نظم، امنیت، آرامش و رفاه نسبیای که در دوره محمدعلی شاه بود، محقق نشد؛ در مدتزمان پس از فتح تهران تا روی کار آمدن رضاشاه، ۳۹ دولت عوض شد؛ دولتها دوسهماه بیشتر حکومت نمیکردند و این نشاندهنده بیثباتی آنها بود. دولتهایی که بر سر کار آمدند برخلاف دولتهای گذشته حتی پاسخ نامهها و نصایح علما را نمیدادند و توجهی به آنها نداشتند؛ بهطوری که در سالگرد شهادت شیخ فضلﷲ، سیدعبدﷲ بهبهانی که بزرگترین روحانی حامی مشروطه بود، ترور شد و ترورهای مخالفان مشروطه یکی بعد از دیگری آغاز شد. مراجع مشروطهخواه کاملاً متحیر شدند که حتی حرمت علمای مشروطهخواه را نگه نمیدارند؛ آشکارا در روزنامهها از اسلام انتقاد میکردند؛ هتاکی را به جایی رساندند که خود سیدعبدﷲ در مقام پاسخگویی برآمد که منجر به شهادت وی شد. بعد از مدتی اوضاع در تهران چنان شد که آخوند خراسانی تصمیم گرفت به ایران بیاید. در این مرحله شاهد حضور کمرنگ علما در سیاست هستیم. با رحلت آخوند خراسانی شاهد فعالشدن دولتمردانی هستیم که برای بقای خود کاملاً دلخوش به کمکهای خارجی هستند.
جایگاه موضع شیخ فضل ﷲ در مشروطه
سید مصطفی تقوی
بسیاری از مسائل ایران به جنگهای ایران و روس بازمیگردد؛ ما با این جنگها وارد عرصه بینالملل شدیم و این رویارویی صرفاً سیاسی نبود؛ بلکه شامل الزامات دنیای جدید و اقتدار غرب (در ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) نیز بود. جنگهای ایران و روس تبعات بسیاری داشت و در سیر تحولات قاجار تا مشروطه، مجموع اتفاقات، جامعه ایرانی را به این نتیجه رساند که وضع ما در حاکمیت، هویت ملی و تمامیت ارضی در معرض تهدید است. ماهیت استبداد، خود هم عامل عقبافتادگی بود و هم مجرای سلطه استعمار. مقابله با استبداد و استعمار در مدیریت سیاسی جامعه منجر به انقلاب مشروطه شد.
در انقلاب مشروطه مانند همه انقلابها، همگرایی تا روز پیروزی ادامه داشت؛ اما پس از پیروزی با مطالبات مختلف اعضا، واگرایی نمود پیدا کرد. اصطکاک علائق و منافعِ جریانهای انقلابکننده باعث درگیریها و کشمکشهایی شد و نهضت مشروطه وقتی در سیر تحولاتش از عدالتخانه به مشروطه رسید، گرفتار این بحرانها و واگراییها شد.
در این بین شخصی مثل آیتﷲ شیخ فضلﷲ نوری به عنوان یک عالم شیعه بر اساس وظیفه و تکلیف خود عمل کرد و صادقانه و مؤمنانه تا پای جان بر راه خود ایستاد و تاریخ و مخالفانش بر این پایداریش تا چوبه دار به دیده مثبت نگرستیدند و تحسینش کردند.
مقطع پس از پیروزی مشروطه را در سطوح مختلفی میتوان مطالعه کرد؛ یکی سطح تبیین یا تحلیل رویدادهاست؛ اما آنچه مد نظر اینجانب است، آسیبشناسی وضعیت اول است. در مقطع پس از مشروطه خواص و عوام عمق معرفتی نسبت به مشروطه نداشتند؛ یعنی قادر به تفکیک رویههای کارشناسی، علمی، استعماری و سیاسی پدیده غرب و تجدد نبودند. این کاستی معرفتی خود موجب چنان عملکردهایی از جانب جریانها میشد.
نهضت مشروطه یک تغییر ساختاری بود و ماهیتاً با جنبشهای قبل از خود تفاوت داشت. سیر حوادث نشان میدهد که رهبران واقعی نهضت که علمای دینی بودند، در اینجا مثل پدیده تحریم تنباکو برخورد کردند؛ یعنی فکر میکردند که ظلمی در جامعه بود و ما مکتوب کردیم و قول گرفتیم که دیگر ظلمی نباشد و کار ما تمام شد. این از جمله خطاهای راهبردی رهبران نهضت بود؛ چون مشروطه یک تغییر ساختار بود، بهمعنای حضور و ظهور گفتمان تجدد و درگیرشدن ما با الزامات نظری و عملی این پدیده؛ و این رویکرد دیگری را میطلبید.
مشروطه، دو وجه تناقضی داشت؛ یکی اینکه ما در مطالبه ملیمان از نهضت مشروطه و دنیای جدید، خواستههای متناقضی داشتیم؛ هم میخواستیم از علم و تکنولوژی این دنیای جدید بهره ببریم و هم میخواستیم از تهدیدها و آسیبهای استعماری آن محفوظ بمانیم. حال آنکه دنیای جدید نمیخواست نمیخواست علم و تکنولوژی را مجانی در اختیار کسی بگذارد؛ بلکه به ازای دادههای خود میخواست حافظ منافع استعماری خود باشد. مشکل امروز هم همین است. این یکی از مسائلی بود که در صحنه عمل بعد از پیروزی مشروطه برای ما بحران ایجاد کرد و رهبران ما به درستی قادر به حل آن نشدند. پارادوکس بعد این بود که جریانهایی که پس از پیروزی نهضت، حامل نهضت شدند، خواستههای متناقضی داشتند. در چنین شرایطی پس از پیروزی، دو گفتمان متناقض مدعی رهبری نهضت شدند؛ یکی گفتمان مدعی تجدد که در وجه سلبی با هجمه به ارزشها و مؤلفههای هویتی جامعه تحت لوای خرافه و سنتها و در وجه ایجابی با ادعای از فرق سر تا نوک پا غربیشدن ظاهر شد. درنتیجه گفتن تجدد تنزل پیدا کرد به یک شعار سیاسی ناکارآمد در ساختار جامعه آن زمان ایران. گفتمان دیگر، گفتمان مبتنی بر هویت بود که از طرف جریان اسلام سیاسی و علمای دین پیگیری میشد و راه درست هم همین بود. اما مشکل اینجا بود که منادیان گفتمان هویت پس از پیروزی بنا به دلایلی تبدیل شدند به ناظر و عملاً مدعیان تجدد ـ اعم از دیوانسالاران قاجاری و منورالفکران غربگرای تازه به صحنه آمده ـ دستاندرکاران نهضت شدند. پس این تناقض در خود نهضت هم از جمله مهمترین کشمکشها و بحرانهای پس از نهضت بود که در حوادثیهمچون اعدام شیخ فضلﷲ و حتی پس از آن در دوره پهلوی و تا ۱۳۵۷ و شاید تا امروز نمود داشته و دارد.
ما با پدیده مشروطه که ظاهرش برای مهار استعمار و استبداد بود، با دنیای جدیدی روبهرو شدیم و با آن برخورد هویتی کردیم؛ به این معنا که در صحنه پیروزی وقتی رهبران دیدند اهداف بهگونه دیگری رقم میخورد، گفتند ما خودمان غنی هستیم، اسلام غنی است و درنتیجه ما بینیازیم. تمام حرف مرحوم شیخ فضلﷲ تکیه بر خود بود؛ که هرچند موضوع مهمی بود؛ اما کافی نبود. نکته دیگر این بود که رهبران ما نیز با این مساله برخورد سیاسی کردند و به تهدید استعمار و آسیب استعمار به کشور توجه کردند. این دو برخورد مهم از ناحیه رهبران نهضت بسیار بهجا بود. مواجههی شیخ فضلﷲ رویکرد هویتی و سیاستی داشت و فضل تقدم وی در این است که زودتر از دیگر رهبران به این تشخیص رسید و صادقانهتر و مؤمنانهتر تا پای جان ایستاد.
برخی فکر میکنند در این برخورد هویتی، رویکرد آخوند خراسانی و آقایان بهبهانی و طباطبایی بهتر بود و کار شیخ نادرست. این حرف خطاست؛ ما در آن مقطع تاریخی نیازمند یک برخورد گفتمانی بودیم و اساساً کمبود در برخورد هویتی و سیاسی در هر دو گروه وجود داشت.
مواجههی شیخ فضلﷲ رویکرد هویتی و سیاستی داشت و فضل تقدم وی در این است که زودتر از دیگر رهبران به این تشخیص رسید و صادقانهتر و مؤمنانهتر تا پای جان ایستاد.
همه پیامدهای پس از مشروطه تا دوره پهلوی تابعی از خلأ معرفتی است؛ چون آن گفتمان ضعیف متجددنما زمام امور را در دست گرفت. برای همین در آن مقطع مصرفکننده بودیم؛ البته نه به این معنا که غنای معرفتی، مکتبی و اسلامی نداریم؛ ما مبانی را داشته و داریم؛ اما نه به صورت لقمهای که برای تغذیهی جامعه و اداره امور کارایی داشته باشد؛ نهتنها آن زمان، بلکه تا انقلاب ۵۷ هم این خلأ احساس میشود. حتی برخی از چالشهای امروز جامعه ما ـ که خود واکاوی جدی میخواهد ـ نیز نتیجهی همان خلأ است که همچنان ادامه دارد. آن کشمکشها تمام شد، برخی اعدام شدند، برخی وزیر و وکیل شدند و دولت بر سر کار آمد؛ ولی این حکایت همچنان باقیست.
مبارزه شیخ فضلﷲ با ساختارشکنان
موسی حقانی
شیخ فضلﷲ نوری یکی از چهرههای محوری مشروطه است و همه منابع هم به نحوی به ایشان پرداختهاند؛ اما تصویر دوگانهای که منابع رایج از وی در اذهان بسیاری شکل داده (دوگانهی مخالف مشروطه ـ موافق مشروطه) باعث شده آرا و دیدگاههایش مورد واکاوی قرار نگیرد. وجود برخی نسبتها و اتهامات در منابع (از قبیل: همکاری با روسها، فروختن موقوفه، گرفتن رشوه و…) نیز به این مسأله دامن زده و متأسفانه بعد از انقلاب اسلامی جای بررسی آرای او خالی مانده است.
بنده قصد داشتم مواضع دشمنان مرحوم شیخ فضلﷲ نوری و رویکرد شیخ در برخورد با آنها را بررسی کنم؛ اما بهخاطر بخش آخر صحبتهای دکتر تقوی و همچنین سندی که دکتر رجبی به من دادند، مسیر بحثم را تغییر دادم؛ البته اگر فرصت شود به بحث خودم نیز خواهم پرداخت.
حرکت اصلاحی در ایران از سوی علما از سال ۱۳۱۷ قمری به طور جدی آغاز شد و اینطور نبوده که با یک پدیدهای بهنام مشروطه مواجه شوند و ندانند در مقابل آن چه موضعی باید بگیرند و منفعلانه عمل کنند (هرچند برخی منفعلانه عمل کردند). از سال ۱۳۱۷ق وضع ایران به نحوی وخیم شد که مراجع نجف در مشورت با علمای ایران ـ بهخصوص شیخ فضل ﷲ نوری و مرحوم آشتیانی ـ به این نتیجه رسیدند که باید هر چه سریع تر اقدام عاجلی صورت بگیرد. پس این مفروض که «مشروطه توسط جریان روشنفکری در ایران آغاز شد و علما با یک پدیدهای مواجه شدند و با آن همراه شدند و فکر میکردند که منظور مشروطهخواهان این است که مشروطه با اسلام تنافری ندارد و بعد فریب خوردند و ماجرا به شکل دیگری شد و…» اشتباه است. البته جریان روشنفکری و جریانهای دیگر در آن زمان در ایران فعال و به دنبال اهداف خود بودند؛ اما جریان منحصر نبودند.
حرکت اصلاحی در ایران از سوی علما از سال ۱۳۱۷ قمری به طور جدی آغاز شد و اینطور نبوده که با یک پدیدهای بهنام مشروطه مواجه شوند و ندانند در مقابل آن چه موضعی باید بگیرند و منفعلانه عمل کنند.
از مرحوم آخوند خراسانی نقل شده که سال ۱۳۱۷ نسبت به وضعیت ایران نگران شدیم و احساس کردیم که ایران در حال نابودی و از دست رفتن است و باید فکری کرد. جلسات مشورتی در نجف برگزار شد و مرحوم شیخ فضل ﷲ نوری و مرحوم آشتیانی اطلاعاتی از ایران به نجف میدادند. در مکاتباتی که مرحوم آشتیانی با پسرش دارد هم این مسأله هم کاملاً روشن است که وضعیت ایران برای آنها کاملاً نگرانکننده شده است. بخشی از نگرانیها به حوادثی که بعد از ترور ناصرالدینشاه در ایران رخ داده ، برمیگردد. از ویژگیهای ناصرالدین شاه (چه خوشایند ما باشه و چه نباشد) این بود که جریانات را کنترل میکرد. سلطان عبدالحمید عثمانی وقتی با سیدجمال الدین دربارهی طرح ترور ناصرالدین شاه صحبت میکند، استدلالش این است که او بهواسطه شیخوخیتی که در سلطنت پیدا کرده، تسلطی بر امور دارد که با بودنش ما نمیتوانیم به اهداف خود در ایران برسیم.
ناصرالدین شاه عمیقاً معضلات ایران را میشناخت و تلاش میکرد آنها را برطرف کند. البته این به معنای مستبدنبودن او نیست؛ هر کدام جای خود را دارد. وقتی ناصرالدین شاه ترور شد، عملاً اوضاع ایران به هم ریخت و فرصتی فراهم شد برای انسجام دوباره ساختارشکنان (مانند فرق ضاله، فراماسونرها، تروریستهای قفقازی، نهیلیستها، غربگرایان و…) در ایران. بر خلاف حرکت علمای شیعه که قصدشان اصلاح ساختاری بود، ساختارشکنان بهنوعی در صدد براندازی اسلام و شریعت حکومت در ایران بودند.
جدیترین حرکت اصلاحی علما عزل امین السلطان از صدارت بود؛ حکم تکفیر امینالسلطان توسط آخوند خراسانی، فاضل شربیانی و مامقانی ـ هرسه از مراجع نجف ـ صادر شد. این حرکت علما حاکمیت را از انحراف عقیده اصلاح کرد. بعد از او عینالدوله روی کار آمد؛ زیرا علما تصور میکردند که او میتواند کارهای اشتباه امینالسلطان را جبران کند و صدارت چند سال اول او نشان داد که انتخاب درستی بود؛ چون منجر به اصلاحات در دولت و جامعه گردید؛ امری که اگر تداوم پیدا میکرد میتوانست نتایج خوبی را برای ایران داشته باشد. ادامه این ماجرا باعث شد که علما و مخصوصاً شیخ فضلﷲ رفتهرفته به سمت عدالتخانه رفتند؛ به این معنا که ساز و کاری تعریف شود که در آن افرادی به شکایات مردم رسیدگی کنند و حکم دهند و حکم آنها قابل اجرا باشد. اما وی در این مسیر با ساختارشکنان مواجه شد. درگیری شیخ فضلﷲ با این جریانات باعث شد که در ایران و نجف مورد انتقاد قرار گیرد و اتهامات گستردهای به وی وارد شود؛ طوری که علمای نجف هم آنها را باور کردند.
شیخ در مکتوبات و سخنرانیهایی که در زاویهی مقدسه حرم حضرت عبدالعظیم حسنی داشته، مسائلی را بیان کرده که در نامه خود به فرزندش نیز آمده است و اجمالاً به بعضی قسمتهای آن میپردازیم.
پسر شیخ فضل ﷲ اتهاماتی به وی وارد میکند؛ از جمله میگوید: «ورود و خروج شما به نهضت مشروطه به دلیل رقابت، ظلم و شهوت بوده است». شیخ نیز در جواب میگوید: «در مشروطه داخل نشدم، مگر آن را صحیح میدانستم و از آن خارج نشدم، چون آن را باطل دیدم». شیخ میگوید: آن موافقت مشهور (موافقت اولیه) که از ایام ﷲ معدودات است را چگونه فراموش کنم؟
از سال ۱۳۱۷ق یک سری اقدامات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در ایران برای اصلاح صورت میگیرد و همه متوجه میشوند که باید ساختار حاکمیت را اصلاح کنند. مرحوم آقای آشتیانی در نامهای به پسرش مینویسد: «آب از سرچشمه گلآلود است». اشاره مرحوم آشتیانی به دستگاه حاکمیت است. مرحوم آخوند خراسانی هم در یکی از اعلامیههای خود میگوید: «مردم ایران را چه شده است؟ مگر تغییر مذهب دادهاند که اینگونه به اسلام و علما حمله میشود و آنها هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند؟». فضای ساختارشکنانهی آن زمان که خیلی تند بود ـ و هرچه میگذشت تندتر میشد ـ موجب بیان این سخنان بود.
حرف اصلی مرحوم شیخ فضلﷲ این است که ما در مقابل صاحبان اتساع مشرب و آزادی مذهب وظیفه داریم جان، آبرو و همه چیز خود را فدا کنیم». اتساع مشرب و آزادی مذهب، مبنای مشروطیت غربی است و شیخ این مسأله را خیلی خوب فهمیده بود؛ ولی بعضی علما متوجه نشده بودند و بعضی دیگر خیلی دیر متوجه شدند؛ مرحوم شیخ از همان اول متوجه شد.
از یکی از اعلامیههای مرحوم آخوند خراسانی متوجه میشویم که وی به اندازه شیخ از غرب اطلاع و آگاهی ندارد. آخوند در نقدی که به تقیزاده دارد میگوید: «بدیهی است که مشروطه هر کشور میبایست مبتنی بر مذهب ودین رسمی و رایج آن کشور باشد… همانطور که در فرانسه اینگونه است»؛ درحالیکه در فرانسه اینطور نبود. این نشان میدهد که آخوند اطلاع دقیقی نداشته است.
شیخ فضلﷲ میگوید: «ایران به دو تأسیس بزرگ محتاج است؛ یک تأسیس برای تربیت اهالی به معارفی که امروز از پرتو آنها روی زمین روشن شده است؛ ولی بشرطها و شروطها. دوم تأسیس مَعدلت عمومی؛ یعنی نهادی که عدالت عمومی را فراهم کند؛ به نحوی که تمام طبقات رعیت از شکایت دوائر دولتی و تطاول ظلام و حکام آسوده باشند». این همان عدالتخانه است. ولی بعداً که عدالتخانه نشد، به مجلس امید بست که مجلس این کار را انجام دهد؛ برای همین هم با مشروطه همراهی کرد تا شاید از طریق مجلس بتوان به اینها دست یافت.
شیخ فضل ﷲ تأکید میکند که این دو امر را باید از شاه خواست؛ نه صیغهی کنستیتوسیون و عنوان پارلمنت و اقتراح آزادی و برابری که یک ثلث شریعت مقدسه را میبرد. در اینجا تعریف شیخ فضلﷲ از مشروطه کاملاً روشن میشود. او میگوید: هر اتفاقی که قرار است بیفتد، باید این دو نهاد در آن لحاظ شود. شیخ معتقد است که دوام این دو اساس بر این است که در هر عصری هیئتی مخصوص از علما مراقب و محافظ آن باشد. وی توصیه میکند که درمان دردهای بی پایان را از اسلام بخواهید و تمدن را از مدینة الرسول مشتق نمایید و از شاه بخواهید که اصلاحات و ترمیمات زیر نظر یک هیئت از خواص جامعه روحانی انجام شود. او میگوید: «در فرنگستان دین و مذهب و عقاید اهمیت ندارند و این اعمال دینی و وظایف مذهبی که ما مردم ایران داریم، آنجا آبرومند نیست؛ بلکه مایه تحکم است».
شیخ فضلﷲ در بیان دلیل مخالفت خود میگوید: «عدم مساعدت ما در همین کیفیت اجرای اصلاحات است؛ وگرنه پیرو کدام اسلام از جلوگیری جور و ستم و افروختن چراغ علم بشروطها ممانعت میکند؟ باید از دولت بخواهند ما را به همان سعادت و سیادت قبلی در جهان برسانند ( منظور احیای تمدن اسلامی است)».
از یکی از اعلامیههای مرحوم آخوند خراسانی متوجه میشویم که وی به اندازه شیخ از غرب اطلاع و آگاهی ندارد. آخوند در نقدی که به تقیزاده دارد میگوید: «بدیهی است که مشروطه هر کشور میبایست مبتنی بر مذهب ودین رسمی و رایج آن کشور باشد… همانطور که در فرانسه اینگونه است»؛ درحالیکه در فرانسه اینطور نبود. این نشان میدهد که آخوند اطلاع دقیقی نداشته است.
شیخ فضلﷲ در بیان دلیل مخالفت خود میگوید: «عدم مساعدت ما در همین کیفیت اجرای اصلاحات است؛ وگرنه پیرو کدام اسلام از جلوگیری جور و ستم و افروختن چراغ علم بشروطها ممانعت میکند؟ باید از دولت بخواهند ما را به همان سعادت و سیادت قبلی در جهان برسانند ( منظور احیای تمدن اسلامی است)».
شیخ در پایان نامه خود به فرزندش میگوید: «پای مشروطه بودم تا زمانی که صحیح بود؛ تا زمانی که مبارزه با استبداد بود؛ اما وقتی معلوم شد که میخواهند بدعت در احکام خدا بگذارند اعلام برائت کردم». در نهایت هم افسوس میخورد که مجموع حرکت علما نتیجهی مطلوب را نداشت.
یکی از دشمنان اصلی شیخ، فراماسونها بودند. اومانیسم، سکولاریسم و پلورالیسم حاکم بر تفکر فراماسونها با اندیشههای شیخ نمیخواند و همین باعث اعدام شیخ شد. معتقدم اینها حتی اعتقاد به مشروطه هم نداشتند و هدفشان این بود که با مشروطه آزادیهایی بهدست بیاورند تا بتوانند فرقه خودشان را حاکم کنند. آخوندزاده میگفت این اهداف باید محقق شود: نابودی اسلام و بازگشت به آیین زرتشت، حاکمیت فراماسونری، تغییر خط و الفبا و… . البته ابتدا میخواستند با ظاهر دین و الفاظ دینی این هدف را دنبال کنند که امثال شیخ فضل ﷲ متوجه شدند. اگر روزی بخواهیم مواضع همه اینها را بشکافیم، معلوم میشود که شیخ به طور روشن با چه جریاناتی برخورد داشت.