از گیت بازرسی رد میشوم؛ بوق میزند. مأمور حفاظت میپرسد جیبهایت را کامل خالی کردی؟ میگویم بله. بلافاصله یادم میآید که شاید از سگک کمربندم باشد… خلاصه از گیت رد میشوم و پس از عبور از راهرویی وارد اتاق بزرگی میشوم که دورتادورش صندلی است. مأمور دیگری با اشاره به گوشهی اتاق راهنماییام میکند که آنجا بنشینم. چند روحانی و دوسهنفر لباسشخصی نزدیک «آقا» نشسته و مشغول صحبتاند؛ احتمالاً از شاگردان یا مدیران شهری باشند. پس از حدود یک ربع بلند میشوم به قصد خروج. آقا حتی نگاهم نمیکند. جوّ عجیبی بود. میخواستم مسألهای را از آقا بپرسم که نشد؛ یعنی نتوانستم؛ فضای سنگین امنیتی مانع بود. تا رسیدن به منزل به فکر فرو رفتم.
عجیب بود که مدتی پس از این ماجرا در یکی از خیابانهای قم منتظر تاکسی بودم که یک ماشین شخصی توقف کرد و سوار شدم؛ راننده تاکسی شخص نسبتاً مسنی بود؛ خوشچهره و خوشصحبت. دقیق بهخاطر ندارم که چطور سر صحبت باز شد و به اینجا رسید که چندی قبل به دیدن یکی از مراجع حاضر رفته بود و دقیقاً از همین موضوع امنیت و تشکیلات عریض و طویل به آن مرجع گلایه کرده بود و گفته بود حاجاقا؛ اینها باعث دوری مردم از شما میشود! میگفت خود آن مرجع هم گویی خیلی از چنین وضعیتی راضی نبوده و همین بحث مسائل امنیتی را مطرح کرده و گفته که از دستشان خارج است. راننده بعد از بیان این ماجرا خاطرهای را از مرحوم آیتﷲالعظمی مرعشی نجفی نقل کرد؛ میگفت اوایل انقلاب فرمانده وقت سپاه قم مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حسین ایرانی، دستور داده بود برای آیتﷲ مرعشی نجفی دونفر محافظ گمارده شود. آیتﷲ مرعشی از این کار ناراحت میشوند و وقتی متوجه میشوند دستور فرمانده سپاه قم بوده، شخصاً با ایشان صحبت میکنند. مرحوم ایرانی هم در توجیه این کار بحث امنیت و فعالیتهای تروریستی منافقین را مطرح میکند. آیتﷲ مرعشی پاسخ میدهند: «این محافظها را بردارید؛ با بودن اینها توکل من به خدا کم میشود!». چه پاسخ عجیبی؛ حتی نگفته بود که بودن این محافظها ممکن است باعث فاصلهگرفتن مردم از ما شود. از ماشین پیاده شدم؛ و باز هم به فکر فرو رفتم.
شکی نیست که بحث مسائل امنیتی و ترور شخصیتها و نخبهگان مسألهی مهمی است؛ اما سؤال اینجاست که مگر در گذشته چنین خطراتی وجود نداشته؟ یا اینکه همین الآن هم چرا دسترسی به برخی علما که رسماً جزو مراجع نیستند و چنین تشکیلاتی ندارند آسان است؟ آیا صرف اعلام مرجعیت و چاپ رساله، خطرات امنیتی بهوجود میآورد؟ آیا نمیشود تدبیری اندیشید که هم امنیتشان حفظ شود و هم نیازی به تشکیلات امنیتی دافع مردم نباشد؟
مگر در جامعهی اسلامی مراجع، پناه مردم نبودهاند؟ مگر مردم درددلهایشان را با آنها مطرح نمیکردند؟ مگر بیوتشان محل رفع و رجوع مشکلات مردم نبوده؟ پس چرا طوری شده که وقتی به حضورشان میرسیم زبانمان بند میآید؟ روحانیت و بهویژه مرجعیت در جامعهی شیعی ایران همچون حصونی بودهاند که با وجودشان مردم احساس امنیت میکردند؛ امنیت در برابر ظلم و بیعدالتی. چه اتفاقی افتاده که دیگر چنین احساسی کمتر در میان مردم دیده میشود؛ احساس امنیت بماند؛ که در محضرشان حس میکنی خودت عامل ناامنی هستی!
شاید دیگر نهاد مرجعیت آن کارکرد گذشته را ندارد. البته معلوم نیست چون فاصلهاش با مردم زیاد شده آن کارکرد گذشته را ندارد یا چون کارکرد گذشته را ندارد مردم از آن فاصله گرفتهاند! این خود بحثی است جداگانه؛ آنچه مسلم است مردم با روحانیت و بهویژه مرجعیت دیگر آن قرابت قدیم را ندارند و در مواجهه با آنان احساس غربت میکنند.
شکی نیست که بحث مسائل امنیتی و ترور شخصیتها و نخبهگان مسألهی مهمی است؛ اما سؤال اینجاست که مگر در گذشته چنین خطراتی وجود نداشته؟ یا اینکه همین الآن هم چرا دسترسی به برخی علما که رسماً جزو مراجع نیستند و چنین تشکیلاتی ندارند آسان است؟ آیا صرف اعلام مرجعیت و چاپ رساله، خطرات امنیتی بهوجود میآورد؟ هرچند در گذشته اینطور بود که اگر مرجع یا عالمی نیاز به حفاظت داشت این کار توسط خود مردم و اطرافیان بهصورت خودجوش صورت میگرفت.
در این زمینه جسته و گریخته در اینترنت و برخی کتابهایی که در دسترس بود جستوجو کردم؛ در سیرهی علما و بزرگان. درمورد سیرهی حضرت امیر(ع) چیزی نمیگویم که در زمان خلافتش نیمهشب و تک و تنها برای مستمندان غذا میبرد؛ که معمولاً تا به سیرهی معصومین استناد میشود میگویند آنها کجا و ما کجا. دربارهی همین علمایی که دیدهایم یا پدرانمان دیدهاند و برایمان نقل کردهاند میگویم؛ مگر امثال آیتﷲ سیدعلیآقای قاضی طباطبایی، علامهی طباطبایی، علامه جعفری و… محافظ داشتهاند؟ مگر در زمان آنها امنیت کامل برقرار بوده؟ یا اینکه جزو نخبهگان نبودند و حفظ جانشان زیاد اهمیتی نداشته. برخی از بزرگان حتی تا این حد مراعات میکردند که در عبور و مرورشان نمیگذاشتند اطرافیانشان بهعنوان محافظ همراهشان باشند. بارها در کوچهپسکوچههای خیابان صفاییه قم شخصیتهایی مانند علامه حسنزاده یا آیتﷲ استادی را دیدهام که تکوتنها تردد میکنند.
گیریم که واقعاً جان برخی از شخصیتهای روحانی بهدلیل سمتهایی که داشتهاند در خطر باشد؛ آیا نمیشود تدبیری اندیشید که هم امنیتشان حفظ شود و هم نیازی به تشکیلات امنیتی دافع مردم نباشد؟ مثلاً آیتﷲ ابراهیم امینی علیرغم داشتن راننده، طوری تردد میکنند که مردم بهراحتی میتوانند با ایشان مراوده و صحبت داشته باشند.
شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: «… از نظر فقه اسلامی حرام مطلق است حجاب. یعنی چه حجاب؟ یعنی اینکه زمامدار طوری زندگی کند که هرکس میخواهد پیش او برود باید از دربانی، از مأمور تشریفاتی یا از رئیس دفتری اجازه بگیرد. باید حداقل هفتهای یکبار یا روزی یکبار در اختیار عموم باشد. آقا ترورش میکنند؛ خب بکنند! چه کسی از علی(ع) ارزندهتر که ترور شد؟ جامعهای که بخواهد روی کاکلزری یک آقا پایش بند بشود، مرگ بر این جامعه… خب ترورش کنند؛ مگر چه میشود؟ کس دیگری بهجایش میآید.
شهید بهشتی در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود: «… این مسائل عنوان ثانوی برنمیدارد؛ هیچ حکومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را بگیرد؛ این دگم است در اسلام؛[۱] [اینکه] ما در شرایط فوقالعاده هستیم، با دشمنهای مختلف روبهرو هستیم، حکومت نظامی اعلام میکنیم؛ این در اسلام نیست. میدانید؛ علی(ع) با دشمنان گوناگون روبهرو بود؛ در حال جنگ با معاویه هم بود؛ هیچ هم حکومت نظامی اعلام نمیکرد. نهتنها حکومت نظامی اعلام نمیکرد، بلکه حتی برای خودش حرص و پاسبان هم نگذاشته بود؛ آزاد میان مردم میآمد… آن روزی فساد در جامعه رخنه میکند و زمامداران بهصورت بت درمیآیند که رابطهی مستقیم میان مردم و زمامداران بهکلی بریده شود. از نظر فقه اسلامی حرام مطلق است حجاب. یعنی چه حجاب؟ یعنی اینکه زمامدار طوری زندگی کند که هرکس میخواهد پیش او برود باید از دربانی، از مأمور تشریفاتی یا از رئیس دفتری اجازه بگیرد. باید حداقل هفتهای یکبار یا روزی یکبار در اختیار عموم باشد. آقا ترورش میکنند؛ خب بکنند! چه کسی از علی(ع) ارزندهتر که ترور شد؟ جامعهای که بخواهد روی کاکلزری یک آقا پایش بند بشود، مرگ بر این جامعه… خب ترورش کنند؛ مگر چه میشود؟ کس دیگری بهجایش میآید. اگر بنده از جان خودم میترسم، اصلاً زمامدار نباید بشوم. اینها دگم در اسلام است؛ میگویم دگم برای اینکه بدانید اینها هیچ قابل انعطاف نیست». مفهوم زمامدار در این سخنان مرحوم شهید بهشتی را میتوانیم تعمیم بدهیم به مراجع و علما؛ چراکه زمام بخشی از امور جامعهی اسلامی شیعی در اختیارشان است. از سوی دیگر میتوانیم بگوییم اگر مراد این سخنان زمامدار بهمعنای دولتمرد باشد، بهطریق اولی در مورد غیردولتمردان صدق میکند.
مطلب را با سخنی از مولای متقیان علی(ع) بهپایان میبرم؛ حضرت در بخشی از نامهی معروفش به مالک اشتر میفرماید: « براى مراجعان خود وقتى مقرر کن که به نیاز آنها شخصاً رسیدگى کنى! مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشکیل ده و درهاى آن را به روى هیچکس نبند و بهخاطر خداوندى که تو را آفریده تواضع کن و لشکریان و محافظان و پاسبانان را از این مجلس دور ساز! تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت، سخنان خود را با تو بگوید».
(تصویر ابتدای مطلب: آیتﷲ رضا استادی در حال خرید میوه)