- اگر صلاح بدانید ابتدا یک معرفی کلی از خودتان بفرمایید و اینکه چطور شد که وارد فضای فعالیتهای اجتماعی شدید.
من کمیل نظافتی هستم؛ متولد ۱۳۶۲ و ورودی ۱۳۸۰ حوزه. در حوزههای علمیهی آمل، قائم شهر، کوه کنار و در نهایت بابل سطوح ۱ و ۲ را گذراندم. از سال ۸۰ بنده را بهعنوان فعال فرهنگی میشناسند؛ به جهت آنکه سنت متروکهی پیادهروی کربلا را از آمل به سمت کربلا در ۴۵ روز احیا کردم که تا اکنون قریب به ۱۳ سفر پیاده از آمل به کربلا را تجربه کردیم.
یکی از فعالیتهایی که در دوران طلبگی خود داشتیم، آن بود که شبهای جمعه را به بیماران عزیزی که در بیمارستانها هستند اختصاص دادیم؛ اگر به پزشک، کمک مالی یا معنوی نیاز داشتند، برایشان فراهم میکردیم تا بتوانند مشکلاتشان را برطرف کنند. در سال ۹۲ در یکی از عیادتها با یک پسر ۸ساله مواجه شدم که ۴ سال بود از بیماری کلیوی رنج میبرد و دیالیز میکرد. پس از احوالپرسی با او، متوجه شدم که به علت فقر نمیتواند پیوند کلیه انجام دهد و عدم پیوند کلیه موجب شده بود که عمل قلب باز و پیوند مثانه انجام دهد. دکتر هم گفته بود اگر پیوند کلیه انجام نشود، کبد بزرگ شده و مرگ او قطعی خواهد بود. در نهایت قرار شد بنده کلیهام را به وی اهدا کنم و عمل پیوند هم کاملاً مخفیانه انجام شود. البته چون نسبت به بنده شناختی نداشتند این پیوند سه ماه به تأخیر افتاد؛ از من تست سلامت عقلی گرفته شد که متوجه شوند که از نظر روحی-روانی سالم هستم! تهمتهای شدیدی ـ که حتی مستند هم هست ـ به من زدند که جامعهی روحانیت به او ۸۰ میلیون تومان داده و او مجبور به انجام این کار بوده! در صورتی که من برای خرج عمل پیوند، ماشین خود را فروخته بودم. نهایتاً پیوند کلیه پس از سه ماه انجام شد، آن پسر نجات پیدا کرد و اکنون هم مشغول تحصیل هست.
در بابل پیچید که فلان طلبه این کار را انجام داده است. مورد استقبال مسئولین حوزوی خود قرار گرفتم و در نهایت آیتﷲ جوادی آملی ـ که من را به علت پیادهروی کربلا به اسم میشناسند ـ خواستند که مرا ببینند و من خدمت ایشان رفتم. ایشان هم دستور دادند که این قضیه باید بهخاطر جهان اسلام، عالم تشیع و عالم روحانیت رسانهای شود و این قضیه رسانهای شد و بازتاب آن از کشور هم گذشت و فراملی شد. پس از آن دیگر انتظارات مردم ـ هم بیماران و هم کف جامعه ـ نسبت به بنده بیشتر شد. من هم از این فرصت استفاده و تلاش کردم فضایی ایجاد کنم و در آن، رابط بین بیماران و خیرین قرار بگیرم. اکنون هم بنده را به عنوان یک فعال فرهنگی ـ اجتماعی و محیط زیستی میشناسند.
- از صحبتهای شما چنین برداشت میشود که در این ماجرا، بحث هویت طلبگی برای هم شما و هم دیگران مهم بوده؛ حتی به علت هویت طلبگی شما، برایتان جوسازی شد و فشار روحی ـ روانی بهوجود آمد. چقدر برایتان مهم است که فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را با این هویت انجام دهید؟
یکی از افتخارات بنده در زندگیام ورود به حوزهی علمیه بود. همگی دوستان، آشنایان و افرادی که با بنده در ارتباط هستند، میدانند که اگر دوباره به گذشته برگردم، همین راهی که اکنون به آن مفتخر هستم را انتخاب میکنم. احساس میکنم که این لباس ـ چه برای خودم و چه مردم ـ یک لباس امنیت است و بنده هم سعی کردهام کارهایی که انجام میدهم، برای این لباس جلوهی خوبی داشته باشد.
- انتظارات و نگاه جامعه نسبت به این لباس، ویژه است؛ یعنی این لباس هنجارها و محدودیتهای خاص خود را دارد. شما در ۲ سال گذشته، در جهت کمک به حیوانات بسیار تلاش کردهاید و حتی ابایی نداشتید که به یک سگ بیپناه رسیدگی کنید و عکس آن را هم منتشر کنید. تعریف شما از آن هنجارهای طلگبی چیست؟ آیا شما در این فعالیتهایتان، مؤلفهای به نام رعایت شئون طلبگی و هنجارهای لباس طلگبی را دارید؟
خواه ناخواه هرکسی در هر طیفی لباسش برایش مقدس است؛ عزیزان ناجا هم به لباس نیروی انتظامی خود میبالند و به آن احترام میگذارند؛ سپاهیها، پرستارها و… همه به لباس خود مفتخرند. اما دربارهی لباس ما مردم علاوه بر نگاه پوشش ظاهری، نگاه اعتقادی هم به این لباس دارند؛ در نتیجه خواهناخواه محدودیتهایی برای انسان ایجاد میشود. هرچند شاید این زی طلبگی شهر به شهر، استان به استان و منطقه به منطقه تفاوت داشته باشد.
- بنابراین شما زی طلبگی را کاملاً نسبی میدانید؛ تلقی شما یک تعریف عامی نیست که شامل همهی مناطق و موقعیتها باشد؛ همینطور است؟
البته بخشی از آن عام است و نمیشود از آن عبور کرد؛ در آفریقا، اروپا یا ایران؛ فرقی ندارد؛ باید آن معیارهای اولیه که حفظ حریم است رعایت شود. اما در برخی مناطق مانند قم و شهرهای مذهبی دیگر، تقیّدیات در حفظ حریم محدودتر است و نگاه ویژهای وجود دارد. اما در شهرهای دیگر مانند شهرهای شمالی برای ارتباط با کف جامعه ـ و مثلاً با افرادی که این لباس را قبول ندارند ـ باید مقداری خود را تنزّل دهیم. مانند دوستان عزیز ما در گروه فرهنگی بقیة ﷲ که انصافاً در کنار ساحل فعالیتهای خوبی کردند؛ مسابقات محلی، دعای ندبه، زیارت آل یاسین و دعای عرفه را برای اولین بار در کنار سواحل خزر و فضایی که به ظاهر خیلی آلوده بود، برگزار کردند. در آنجا حتی نماز جماعت مغرب و عشا برگزار میشد. این دوستان نزدیک به سه ماه آنجا فعالیت کردند و اثرات بسیار مثبتی هم بر جای گذاشتند.
ایرانیان مقیم خیلی از کشورهای اروپایی تماسهای متعددی با من گرفتند که با من هماهنگ کنند و دعوتنامه بفرستند؛ میگویند ایرانیان مقیم مثلاً آلمان میخواهند شما را ببینند؛ اما ترجیح دادم که مقداری سنگینتر عمل کنم. مقداری زمان بگذرد و سنم بیشتر شود و پختگی اجتماعی من بیشتر شود. پس شرایط طلبگی برای من بسیار مهم است.
در مقولهی حمایت از محیط زیست و بالاخص سگ، کلیپهایی در سطح فضای مجازی مبنی بر اینکه اسلام ظالم است، به حیوانات ظلم میکند و حیوانکشی یا حیوانآزاری را مجاز میداند پخش شد؛ همهی تیرها هم ابتدا به سمت اسلام و بعد از آن به سمت فقها نشانهگیری شد؛ چون میگفتند عالمان دین فتوایشان این است که سگها نجس هستند؛ بنابراین سگکشی و حیوانآزاری اشکالی ندارد. یک روز بنده دیدم سر یک خیابان مردم همگی در حال فرار کردن از یک حیوان هستند؛ با تعجب دیدم که یک سگ بسیار زشت و مریضاحوال آنجاست که به سمت مردم میآید و مردم میترسند و فرار میکنند. من به کمک یکی از دوستان، سگ را از آن محل دور کردیم که هم مردم اذیت نشوند و آرامش پیدا کنند و هم به اوضاع آن سگ بهعنوان یک موجود زنده رسیدگی کنیم. سگ را به کلینیک بردیم؛ دکتر گفت که اگر دارو استفاده کند خوب میشود و میتوان بهعنوان سگ گله از آن استفاده کرد. تقریباً ۲ ماه و ۱۰ روز از آن مراقبت شد؛ دوستان داروها را به سگ میدادند و خلاصه به هر نحوی پرستاری انجام شد. پس از این مدت آن سگ تبدیل شد به یک سگ زیبا؛ و بعد هم سگ گله شد. پس از آنکه عکسهای آن قضیه منتشر شد، نگاه بسیاری از افراد عوض شد؛ میگفتند مگر عالمان و فقها نمیگویند سگ نجس است؟ پس چطور روحانیان یک سگ را نجات دادند؟ این مسأله برایشان خیلی تعجب داشت؛ اینکه فردی که درس دین خوانده، به سمت چیزی آمده که با اعتقادش هماهنگ نیست؛ به همین دلیل بسیار برایشان خوشایند شد. نهایتاً وجههی خوبی برای دین بود؛ چون اسلام را سیبل قرار داده بودند و میگفتند فقهای دین که حکم نجاست دادند، پس حکم حیوانکشی هم دادهاند. ما هم در خلال این بحث در جراید، صدا و سیما و سایتهای خبری، بحثهای فقهی سگها و حیوانات دیگر را مطرح کردیم تا هم آنان که کار حمایتی انجام میدهند، و هم آنان که سگ را در منزل نگهداری میکنند حد و حدود شرعی آن را بدانند؛ چون برخی حتی در رختخواب خود سگ را نگهداری میکنند.
- پس شما علاوه بر آنکه تأکید داشتید رسیدگی به حیوانات لازم است، به این نکات شرعی هم مصر بودید و تأکید داشتید ما در عین حال معتقدیم سگ نجس است و نگهداری آن در محیط زندگی خلاف مبانی شرعی است؛ درست است؟
بله؛ هم باید احکام شرعی رعایت شود و هم کار حمایتی خودمان را داشته باشیم. باید احکام مربوط به سگ است را رعایت کرد و آموزش هم میدادم. اگر در عکسها دقت کرده باشید خود من هم اگر قرار بود سگی را جابهجا کنم، از دستکش استفاده میکردم. اسلام نگفته است که شما به انسان، حیوان یا طبیعت محبت نکنید؛ از قضا خود اسلام تأکید دارد که هم به انسان، هم حیوان و هم به طبیعت محبت کنید؛ این نظریهی ما و عقیدهی علمای ماست. حتی طبق برخی نظرات فقهی اگر شما بیعلت شاخ و برگ درختی را بشکنید ـ البته بحث هرس متفاوت است ـ مرتکب حرام شرعی شدهاید؛ همچنین اگر بیعلت، حیوانی ـ ولو گربه ـ را آزار دهید، فعل حرام انجام دادهاید. حیوانی که نه به شما آزاری نرسانده و به جسم شما هم صدمهای وارد نکرده است و خطری برایتان ندارد را چرا باید بکشید؟
- اگر یکی از اساتید یا بزرگان به شما اشکال بگیرند که کاری که شما انجام میدهید و عکسهایی را که در حال رسیدگی به یک سگ هستید را منتشر میکنید، بر خلاف شئون طلبگی هست، پاسخ شما چیست؟
همانطور که ابتدا هم عرض کردم به بهانهی این حیوانکشی و حیوانآزاری، دین و علمای دین را سیبل قرار دادهاند. چه کسی باید این فضاها را ایجاد و با آن همجمهها مبارزه کند؟ علما باید در دروس خود این امورات را مطرح کنند و دانشآموختگان آنها در فضاهای علمی و دانشگاهی نشر دهند که نظرات اسلام خلاف آن چیزی است که مردم تحت تأثیر این جریانات میگویند؛ اسلام هرگز موافق حیوانکشی و حیوانآزاری نیست. من از شما سؤال میکنم: آیا اسلام با حیوانکشی یا حیوانآزاری موافق است؟
- خیر؛ اما بالاخره مسألهای بهنام شئون طلبگی هست و برخی معتقدند تأکید بیش از حد روی مسائلی نظیر کمک یک طلبه به سگ و انتشار عکس آن در فضای مجازی اصلاً موافق شئون طلبگی نیست؛ یا مثلا ساندویچخوردن در کنار خیابان اشکالی ندارد؛ اما همین کار را خیلیها خلاف شأن یک طلبه و لباس روحانیت میدانند. معیار شما چیست؟
حرف شما زمانی درست است که بخواهیم همیشه چنین کارهایی را با لباس روحانیت انجام دهیم. اما تصور نمیکنم انتشار چند عکس یا فعالیتهای اینچنینی بهصورت موردی و با هدف رفع برخی از اتهامات از دین و روحانیت، صدمهای به زی طلبگی زده باشد.
- یک سؤال دیگر؛ گسترش فعالیتهای شما باعث شد محافل زیادی از شما دعوت کنند و خود شما هم در فعالیتهای اجتماعی ـ فرهنگی پیشقدم هستید. ممکن است به واسطهی این فعالیتها لازم باشد در جمعی حضور پیدا کنید که مثلاً خانمها زیاد به تقیّدات شرعی یا حجاب پایبند نباشند. معیار شما برای حضور در چنین محافل و مجامعی چیست؟ آیا قبل از حضور در چنین جلساتی به این نکته توجه میکنید که ممکن است اینجا در شأن من و لباس روحانیت نباشد؟ یا شاید خانم یا هنرپیشهای که ظاهر مناسبی ندارد بخواهد با شما عکسی بیندازد و… معیارتان در چنین موقعیتهایی چیست؟
من تا هنگامی که حریم لباس رعایت شود، در جلسات شرکت میکنم؛ اما جلساتی بوده که از بنده دعوت کردند و من حضور پیدا نکردم. خیلی از کشورهای اروپایی از من دعوت کردهاند؛ اما هیچگاه به خودم اجازه ندادهام که ورود پیدا کنم؛ فکر کردم باید مقداری زمان بگذرد تا بتوانم پختهتر عمل کنم. حتی ایرانیان مقیم خیلی از کشورهای اروپایی تماسهای متعددی با من گرفتند که با من هماهنگ کنند و دعوتنامه بفرستند؛ میگویند ایرانیان مقیم بهطور مثال آلمان میخواهند شما را ببینند؛ اما خود من ترجیح دادم که مقداری سنگینتر عمل کنم. مقداری زمان بگذرد و سنم بیشتر شود و پختگی اجتماعی من بیشتر شود. در نتیجه شرایط طلبگی برای من بسیار مهم است. هرچند شاید برخی از رفتارها موجب دلسردی شوند؛ اما چون به این آستان عشق دارم، برایم اهمیتی ندارد.
- تشکر میکنم. در پایان آیا برای طلبههای دیگری که علاقهمند شرکت در اینگونه فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی هستند و اکنون مشغول درسخواندن هستند (مشغول سطح یا ابتدای خارج هستند) توصیه یا نکتهای با توجه به تجربیاتتان دارید؟
اکنون یکی از منابع تأثیرگذار ما حضور چهره به چهره با افراد است. قبلاً منبرها مرکز اصلی تبلیغ و تعلیم معارف الهی بود؛ اما اکنون با هجمههای فرهنگی، اقبال چندانی نسبت به منابر وجود ندارد؛ مگر منبریهای خاص یا محافل ویژه. حوزههای علمیه میتوانند و باید تلاش کنند تا معارف الهی را در فضاهای کاملاً متفاوت منتقل کنند؛ مثلاً عیادت از بیمار؛ بیمار در اوج درد، حتی اگر مذهبی هم نباشد یا مخالف من بهعنوان یک طلبه باشد، در لحظات اوج بیماری، هیچ چیز جز توجه به معنویات به حالش فایده ندارد. زمانی که میبیند طلبهای هنگام دردکشیدن در کنار اوست و با صحبتها و رفتارهایش به او آرامش میدهد، نگاهش نسبت به روحانیت عوض میشود. بنابراین یکی از فعالیتهای بیخرجی که دوستان طلبهی ما میتوانند داشته باشند، رفتن به عیادت بیماران در بیمارستانها یا محل نگهداری بیماران صعبالعلاج یا خاص هست. این کار تأثیر میتواند خیلی تأثیرگذار باشد و هزینهی چندانی هم ندارد.
از مراجع و فقهای دین که چراغ هدایت ما هستند هم انتظار داریم از این طلبهها حمایت بیشتری داشته باشند و کلاسهای ویژهای برای دوستانی که فعالیتهای اجتماعی دارند، برگزار کنند. در هرحال خواه ناخواه ما مبتدی هستیم و به استاد راهنما و عالمان دین نیاز داریم. پیشنهاد من به عنوان یک طلبه ناچیز آن است که ان شاء ﷲ علما و بزرگان دین ما جلساتی را ـ ولو در قالب درس اخلاق ـ مخصوص فعالین اجتماعی، فرهنگی و محیط زیستی برگزار کنند تا خدای ناکرده انحرافی در افرادی مانند من ـ که بهعنوان فعال در این زمینهها شناخته میشوم ـ ایجاد نشود.