موضوع من قدری متفاوت از عنوان موضوعشناسی فقهی است و مربوط میشود به برخوردی که علمای شیعه در اواخر دوره صفوی با بحث نجوم، بهعنوان یک تجربه و یک مورد با ارزش داشتهاند.
برای مقدمه جملهای از خطیب بغدادی ـ که در ابتدای رسالهاش درباره نجوم آمده ـ را عرض میکنم. او میگوید: «مدتی پیش کسی از من پرسید ورود در امر نجوم امر محمودی است یا مذموم؟». خطیب بغدادی مانند بقیه کتابهایش بحث علم نجوم را در قالب روایات دنبال میکند. همانطور که میدانید اهل حدیث هم چندان اهل تحلیل نیستند و معمولاً هر نکتهای که میگویند با یک روایت همراه است. این روایت میتواند حدیث یا اثر باشد؛ یعنی اگر از پیغمبر چیزی پیدا نکردند از صحابه یا تابعین نقل میکنند. لذا شما میبینید که سیصد حدیث درباره علم نجوم با تعدادی از آیات قرآن در خصوص نجوم آورده است. بحث من همین است که علمای دین کارشان چه ارتباطی با علم نجوم دارد؟ چطور در کنار کار فقهی و تفسیری و اخلاقی به علوم طبیعی پرداخته و میپردازند و این علم را با کمک آیات و روایات تبدیل میکنند به علمی که حاصلش دهها کتاب و رساله میشود؟ یعنی با استفاده از روایات مداخله میکنند در یک دانش طبیعی و سبب میشوند یک طیف وسیع در تمدن اسلامی، دانششان متکی به این منابع، به عنوان حرف اول و آخر باشد. اگر کسی هم علیه آنها حرفی بزند و کشف جدیدی داشته باشد متهم میشود که تو خلاف قرآن و حدیث گفتهای.
هنوز ما خاطره نوشتن رساله تقریباً هفتاد صفحهای بنباز را در سال ۱۹۷۲ به یاد داریم که در اثبات کفر کسانی نوشته بود که معتقدند زمین به دور خورشید میچرخد. البته بعدها بن باز از این نظریه برگشت. او با آیات و استدلالات قرآنی ثابت کرده بود که خورشید دور زمین میچرخد! رسالهای هم در مورد امکان رسیدن به کره ماه نوشته است. بنباز در تسلط به منابع حدیثی استثنایی بود و یقین داریم که در این جهات قصد و بیماری نداشته که بخواهد حقیقت را شکل دیگری منعکس کند. او در مقابل چهارصد سال نجوم جدید ایستاده و این رساله را نوشته و گاهی حتی حکم به کفر ـ یا نزدیک به کفر ـ داده است. بحث رساله وی برمیگردد به این که علم و دین چه مناسباتی با هم دارند. این بحث را در غرب هم داریم و کتابهای فراوانی نیز در این زمینه تألیف کردهاند که برخی هم به فارسی ترجمه شده است؛ یکی از بهترین آنها شاید «علم و دین» باشد که سیسال پیش ترجمه شده است. اما در جهان اسلام رابطه علم و دین به چه شکل بوده؟ چطور عالم دین ما رسالهای درباره رعد و برق یا طاعون مینوشته است؟ چطور عالم دین ما از منظر دینی درباره علم نجوم رساله می نوشته و این نوع نگارشها چه تأثیری در برداشته است؟ خصوصاً کتاب مصنف عبدالرزاق را اگر دیده باشید ـ که قدیمتر از آن و آنطور مفصل کتاب نداریم ـ وقتی بحثی مطرح میشود (مثلاً در دیات یا در هرزمینه دیگری از فقه و تاریخ و چیزهایی که مربوط به عرف و فقه است) چند حدیث میآورد؛ رفتار امیرالمؤمنین، عمر و ابوبکر را میگوید؛ کم که میآورد از تابعین هم استفاده میکند و در ذهن شما مفهومی از آن بحث را شکل میدهد. تکتک کتابهایی که داریم در قرن دوم تبدیل شدند به یک سری مفاهیم ذهنی منسجم و بعد روی اینها اجتهاد شد و آرامآرام فقه شکل گرفت. البته بحث من در مورد همین رفتاری است که با علوم طبیعی شده است؛ رفتاری که درنتیجهی آن، کلیاتی که در قرآن درباره شمس و قمر و طب وجود دارد را تبدیل به یک دانش میکنند. البته در مورد طب، قرآن، مطلب خیلی کم دارد و صرفاً درباره عسل یک جمله دارد. ۶۰ روایت هم دربخاری در کتابالطب است و اینها معمولاً کم میآورند در این بخش؛ ولی با استفاده از احادیث یک طب درست میکنند. در نهایت با همان روشی که عرض کردم، در قرن دوم اینها را تبدیل به یک دانش میکنند؛ دانشی که قداستی دارد و کلام پیغمبر است و نمیتوان آن را تغییر داد. سپس آرامآرام اینطور تلقین میشود که ما در این حوزه صاحب یک نوع دانایی و علمی هستیم و نسلهای بعد این را بهعنوان یک دانش تلقی میکنند.
علمای دین کارشان چه ارتباطی با علم نجوم دارد؟ چطور در کنار کار فقهی و تفسیری و اخلاقی به علوم طبیعی پرداخته و میپردازند و با استفاده از روایات مداخله میکنند در یک دانش طبیعی و سبب میشوند یک طیف وسیع در تمدن اسلامی، دانششان متکی به این منابع، به عنوان حرف اول و آخر باشد. اگر کسی هم علیه آنها حرفی بزند و کشف جدیدی داشته باشد متهم میشود که تو خلاف قرآن و حدیث گفتهای.
الان اگر سراغ آن میراث بروید، میبینید که ده کتاب درباره طاعون هست؛ درحالیکه هیچکس فکر نکرده که طاعون چیست؛ صرفاً بحثشان درباره این بوده که وقتی طاعون آمد باید چهکار کنیم؛ اگر کسی بهوسیله طاعون مرد شهید است یا نه؛ اگر طاعون آمد آیا ما میتوانیم از آن منطقه خارج شویم یا نه!
میدانیم که زمان پیغمبر طاعونی نبوده است و سال ۱۵ یا ۱۶ هجری بود که در شام طاعون آمد و بسیاری از سربازان اسلام در آنجا فوت شدند و از همینجا، دیدگاهها مختلف شد و پایه این دانش ریخته شد و تا سال ۱۸۹۸ کسی نمیدانست طاعون چیست؛ یعنی ۱۲۰ سال است که طاعون شناخته شده است. لذا ما فقط یک مشت دانش حدیثی داریم که آثار اجتماعی عجیبی هم دارد. اوایل قرن ۱۹ در کشور مغرب طاعونی آمد و اکثر فقها فتوا دادند که کسی حق فرار ندارد و هزاران نفر آنجا مردند. یک پزشک اروپایی هم که در آنجا بود و مسلمان شده بود، گفت کسی از خانهاش بیرون نیاید؛ چراکه حدس ما این است که در این رفتوآمدها طاعون بدتر میشود. آن پزشک بهخاطر آن حرفش بهعنوان جاسوس حبس و زندانی شد؛ با این که مسلمان شده بود. این بزرگترین طاعون دوقرن اخیر قاره آفریقا بوده است که جمعیت را شاید تا دوسوم کم کرد. با این اوصاف ما صد رساله درباره طاعون داریم؛ از سیوطی، ابنقیم، ابن ابیالدنیا و بسیاری افراد دیگر!
سخن اصلیام بهعنوان مقدمه این است که چطور به خودمان اجازه میدهیم که درحوزهای مثل نجوم وارد شویم و دانشی را شکل دهیم که متکی به احادیث است و بعد از آن نتایجی بگیریم؟ وقتی شما مطالبتان را در قالب صد یا دویست حدیث ارائه میدهید مخاطب گمان میکند شما واقعاً دانشمند هستید و همه جزئیات را میدانید. گاهی ما ستایش میکنیم که چه میراث عظیمی از علوم طبی داریم؛ غافل از اینکه این دانش، پایههایش به شکلی که گفته شد درست شده است. در اینگونه امور عربها هیچ دانشی نداشتند؛ الّا دانش بدوی. علم نجوم در میان عربها وجود نداشت و تصوری که از آن داشتند در حد امور خیلی سطحی بود. وقتی پیغمبر رحلت فرمود، حدیث نظمی نداشت و اصلاً دست کسی چیزی نبود. یک سری افراد مطالبی که نوشته بودند را نشر دادند. گرچه اینها را نه ابوبکر قبول کرد و نه عمر. کسی متوجه نبود که حدیث چه چایگاهی در دین دارد و قرار است کجای دین را تکمیل کند. حتی عثمان هم بالای منبر گفت که کسی حق ندارد حدیث پیغمبر را بنویسد. البته امیرالمؤمنین(ع) سیاستش برعکس بود.
تصور کنید شما بهعنوان یک مسلمان عرب به عراق رفتهاید؛ کنیسهها و کتابها را دیدهاید و ذهنتان دارد شکل میگیرد. اینجا دو جریان درست میشود؛ یکی اینکه ما باید از خودمان متناسب با افکار بومی خودمان مطلب داشته باشیم؛ دیگری هم ترجمههای جدیدی است که از زمان منصور شروع میشود که از زبانهای یویانی و سریانی میآید. لذا دو پارادایم شکل میگیرد؛ یکی مبتنی بر داشتههای خودشان در حوزههای مختلف علوم طبیعی و یکی هم بر اساس ترجمهها. از همینرو ما یک نوع طب داریم که از عربهای بدوی به ما رسیده است و مثلاً در مورد عود هندی یا ادرار شتر است که برایشان مهم بوده. البته بعدها دنیای اسلام وسیعتر شد و تجربههای طوایف دیگر هم به آن اضافه شد.
مسلمانان برای ایجاد یک دانش طبیعی خیلی تلاش کردند و به مرور ـ منهای بحث قبله و اول و آخر ماه ـ درگیر دانشی بهنام نجوم شدند. در مقابل، نجوم یونانی است که کتابهایشان هم ترجمه شد و عدهای هم این وسط از درگیری شریعت و حکمت با فلسفه هراس داشتند. در نجوم هم دو مکتب پدیدار شد؛ یک وقت شما طرفدار حرفهای یونانیها هستید که تفسیر خاصی از آسمان دارند و یک وقت هم معتقدید هر چه از بیرون آمده، درست نیست و ما متکی به دانشهای خودمان هستیم. وقتی به اهل حدیث ـ همانهایی که در بغداد، مسلط بودهاند و نبض فکر دستشان بوده و در این حوزهها در قرن سوم دستشان پر از حدیث است ـ میگوییم «این احادیث کجا بود و چطور در قرن اول خبری از اینها نبود؛ آنوقت کتاب نجومی شما در قرن چهار پنجاه حدیث دارد و کتاب سیوطی یکدفعه سیصد حدیث میشود؟» اینگونه توجیه میکنند که صحابه پراکنده شده بودند و ما این حدیثها را جمعآوری کردهایم. در طب هم همینطور است. مثلاً طبالنبی ابن سنی دینوری در قرن چهارم تدوین شده و کتاب کوچکی است. اما کتاب طبالنبوی ابن قیم هشتصد صفحه است.
این است داستان ما در مواجهه علم و دین. تا کنون روی این موارد کار و دقت نکردهایم که چطور بین ما و این دانش یونانی در این حوزهها تأثیر و تأثری برقرار بوده است. هدفم از طرح این بحث، اثبات مورد خاصی نیست؛ بلکه طرح موضوع میکنم؛ چون ما تا همه این رسالهها را جمع نکنیم و شکلگیری علم و دانش در ذهن مسلمانها ـ و اینکه چطور این را با دین ارتباط میدهند ـ را نفهمیم، نمیتوانیم قضاوت کنیم.
وقتی علوم یونانی آمد، مسلمانها باید جدیتر میشدند؛ مثلاً باید این را در ابتدا حل میکردند که چه کسی گفته آسمانها در زندگی ما تأثیر دارند و این ضد توحید است؟ بنابراین، قضیه تبدیل شد به یک مسأله کلامی مهم. بعد هم احکام نجومی پدیدار شد که فلانستاره که مظهر سردی است با فلان سیاره که مظهر گرمی است اگر نزدیک شوند، زندگی ما کن فیکون میشود! در طب هم همین بود که میگفتند چرا میگویید دارو ما را شفا میدهد؟ شما دارید با این حرف برای خدا شریک قائل میشوید! گرچه مردم اغلب به اینگونه مباحث توجه نمیکردند و دنبال داروهایشان میرفتند؛ ولی بحثهای کلامی مفصلی بود که شما حق ندارید در کار خدا دخالت کنید. این مسأله در باره نجوم خیلی جدیتر در جریان بود.
در قرن ۱۷ که اروپاییها به اصفهان میآیند، دویست سال بود که تکلیف آسمانها روشن شده بود؛ هم تلسکوپ بود هم ریاضیات نجومی پیشرفت کرده بود. اما در اصفهان حتی یک نفر نمیدانست که وضع زمین نسبت به خورشید در تصور جدید تغییر کرده است. هیچ اثری در هیچ منبع صفوی پیدا نمیکنید که یک کلام از نجوم جدید به این مردم منتقل کرده باشد. ولی تا دلتان بخواهد در اصفهان کتاب نجومی و اختیارات و تقویم با حجمهای ۵۰۰ و ۶۰۰ صفحه نوشته میشد!
در کل، ما هزار سال است که درگیر دانشی به نام نجوم هستیم. بخشی از آن به کار فقه ما میآید؛ بخش زیادی از آن مربوط به احکام نجوم است؛ قسمتی مربوط به پیشگوییهای آینده است؛ بخشی دیگر هم مربوط به شناخت آسمان و زمین است که آنها را هم از قرآن استفاده میکنیم؛ بیشتر از آن هم حاضر نیستیم فکر کنیم.
در قرنهای ۱۵ و ۱۶ بحثهای نجومی متحول شد. در قرن ۱۷ که اروپاییها به اصفهان میآیند، دویست سال بود که تکلیف آسمانها روشن شده بود؛ هم تلسکوپ بود هم ریاضیات نجومی پیشرفت کرده بود. اما در اصفهان حتی یک نفر نمیدانست که وضع زمین نسبت به خورشید در تصور جدید تغییر کرده است. هیچ اثری در هیچ منبع صفوی پیدا نمیکنید که یک کلام از نجوم جدید به این مردم منتقل کرده باشد. ولی تا دلتان بخواهد در اصفهان کتاب نجومی و اختیارات و تقویم با حجمهای ۵۰۰ و ۶۰۰ صفحه نوشته میشد! برای اینکه این ذهنها هزار سال با یک بلبشوی نجومی متشکل از یکسری حدیث و یکسری حرفهای هندی و بومی ایرانی و یونانی مخلوط و مشغول شده بوده و تکلیف کسب دانش در این مملکت روشن نبوده است.
من در اینجا نمیخواهم بحث فقهی کنم؛ بلکه میخواهم توضیح دهم که ذهن علمی ما مسلمانها چطور متحول شده و چطور حاضر نبودهایم یک کتاب مطالعه کنیم. یک نمونه خوب، کتاب اختیارات کبیر علامه مجلسی است که چندین بار هم در نجف و ایران چاپ شده و حدود دویست صفحه است. در این کتاب علامه سعی میکند نجوم و جغرافی و علم اختیارات که مربوط به سعد و نحس ایام است به همراه یکسری آداب و رسوم تقویمی را یکجا به ما منتقل کند. مرحوم مجلسی که اوایل قرن هیجده میزیسته است، در آن رساله اسم واتیکان را می آورد که البته به اشتباه آنرا دالتان مینامیدهاند. در این کتاب علامه تصویری از آسمانها به شما میدهد که این تصویر با دین مخلوط است. بر اساس نظام سعد و نحس، یک سری چیزها را مطرح میکند؛ ولی از نجوم جدید در آن هیچ خبری نیست. این وضع ما در ابتدای قرن ۱۸ ـ که سیصد سال از کشف آسمانها گذشته ـ بوده است.
تا به این جا متوجه شدیم که دو جریان نجومی داریم که یکی منجمین حرفهای بودهاند که متأثر از فرهنگ یونانیاند و دیگری منجمانیاند که مسلمانترند و به حرفهای گروه اول به حالت شک و تردید نگاه می کنند و سعی میکنند که با آیات و روایات همه چیز را بفهمند.
حال میخواهم زاویه بحث را قدری عوض کنم؛ بخشی از ادبیات شیعهها ـ که تا زمان صفویه قدرت سیاسی ندارند ـ معطوف به دفاع از هویتشان است. در فقه بهترین موقعیت را دارند؛ ولی در حوزههای دیگر کمتر تألیف دارند. با تشکیل دولت صفویه قدرت به شیعیان منتقل میشود و علمای شیعه باید جامعه را از لحاظ فکری و علمی اقناع کنند. تا الآن ممکن بود به کتابهای اخبار و علمی سنیها تکیه کنند؛ ولی از الآن دیگر فقط خودشان هستند. تحصیل علم هم کارسختی است؛ حتی نوشتن یک حلیةالمتقین صد سال وقت میبرد. پنجاه سال طول میکشد یاد بگیرید یک کتاب را چطور چاپ کنید. فکر نکنید تولید علم کار سادهای است. حالا دولت صفوی بر سر کار آمده و میخواهند دانشی درست کنند که مردم بر اساس آن زندگی کنند. تا قبل از صفویه منجمین زیادی بودند؛ ولی همگی در حد نجوم قدیم متخصص بودند. زمان صفویه علما به ایران حاکم شدند و بیشتر این علما هم عرب بودند؛ بهتدریج علمای غیرعرب هم اضافه شدند. بیشتر علمای ما فقیه بودند و فکر ایرانی را هم نمیپسندید.
علمای ما در دروه صفوی هشیار شدند و سعی کردند یک دانش دینی درست کنند که ما به آن میگوییم تأسیس تمدن؛ یعنی بنشینیم روایات را بخوانیم و طب و علم جدید را استخراج کنیم. بسیاری از علمای ما احکام نجومی منجمین را قبول نداشتند. از این جهت که اولاً برایشان شرکآلود بود و ثانیاً در روایات ما این حرفها نیامده بود؛ غیر از یکی دو مورد که آنها را هم نمیدانیم درست است یا خیر. لذا گفتند ما خودمان میخواهیم دانشی درست کنیم. حالا از کجا آن را دربیاوریم؟ قرار شد سراغ روایاتمان برویم و نکات نجومی را استخراج کرده و تقویم مذهبی درست کنیم. یعنی یک نفر نرفت از یک فرنگی بپرسد شما درباره نجوم جدید چه میگویید؛ ولی هزاران ساعت گشتند درکتابها که بر اساس اینها یک نظام نجومی درست کنند! مثلاً مجلسی نوشته که حکما میگویند در روایت آمده که وقتی خورشید و ماه را غرور میگیرد، فرشتهها آنها را به ته دریا در ظلمات میبرند که بفهمند دنیا دست آنها نیست و مغرور نشوند! این حرفها در اوایل قرن هجده میلادی گفته شده؛ در حالی که ششهزار سال است بشر خسوف و کسوف را پیشبینی کرده است. البته علامه مجلسی خیلی مسلط است و نماد علم زمان خودش بوده است.
در جغرافی هم همینطور است؛ کسی حال نداشت ببیند سرچشمهی نیل یا فرات کجاست؛ لذا میگفتند اینها رودخانههای بهشتیاند!
بنابراین ما یک نجوم شرعی داریم که در مقابل نجوم حکماست. البته همین نجوم حکما هم تهمانده علوم حکمای یونان بود که استفاده میکردیم. بهجای اینکه روی حرفهای جدی این علم تمرکز کنیم، رفته بودیم روی سعد و نحس بحث میکردیم و متخصص آنها میشدیم! حکومتها امکانات بسیاری به منجمین میدادند که پیشبینی کنند که مثلاً آخرسال چه میشود؛ جنگی اتفاق میافتد یا خیر و… . جالب اینکه آن منجمین هم درباره این موضوعات صدها کتاب نوشتهاند! بین منجمین و متشرعین اختلاف و درگیری بود؛ حتی خود متشرعین هم درگیری داشتند؛ یک عده به احکام نجوم اعتقاد داشتند و عدهای هم خیر. مثلاً میرداماد و خوانساری اعتقاد داشتند؛ اما ملاخلیل قزوینی اعتقاد نداشت و میگفت هر روزی که شما میگویید نحس است، من همان اعمالی که شما میگویید نحس است را انجام میدهم و هیچ بلایی هم سرم نمیآید.
بسیاری از علمای ما احکام نجومی منجمین را قبول نداشتند؛ از این جهت که اولاً برایشان شرکآلود بود و ثانیاً در روایات ما این حرفها نیامده بود؛ غیر از یکی دو مورد که آنها را هم نمیدانیم درست است یا خیر. لذا گفتند ما خودمان میخواهیم دانشی درست کنیم. حالا از کجا آن را دربیاوریم؟ قرار شد سراغ روایاتمان برویم و نکات نجومی را استخراج کرده و تقویم مذهبی درست کنیم. یعنی یک نفر نرفت از یک فرنگی بپرسد شما درباره نجوم جدید چه میگویید؛ ولی هزاران ساعت گشتند درکتابها که بر اساس اینها یک نظام نجومی درست کنند! در جغرافی هم همینطور است؛ کسی حال نداشت ببیند سرچشمهی نیل یا فرات کجاست؛ لذا میگفتند اینها رودخانههای بهشتیاند!
اگر ما حرفهای سید مرتضی را الگوی خود قرار داده بودیم، هزار سال در چاه نیفتاده بودیم که به اسم دین، نجوم و طب درست کنیم و بعد اینطور عقبمانده باشیم و هرکاری میکنیم نهایت هنرمان این باشد که کلید دستگاه سیتیاسکن را صرفاً روشن و خاموش کنیم.
شخصی فرنگی، کتابی چاپی را به شاه عباس داد؛ خیلی عجیب است که شاه نمیپرسد اصلاً چاپ چیست و چطور میتوانیم ما هم از روی یک کتاب چندین کپی بزنیم! لذا صد سال بعدش زمان فتحعلی شاه تازه ما اولین کتابمان را چاپ کردیم. از همین رو، در دنیا هفتصد سال است صنعت چاپ وجود دارد؛ ولی در کشور ما دویست سال است که چاپ راه افتاده است.
به نظرم ما دوباره داریم مردم را میبریم به قعر چاه؛ دوباره به آنها یاد میدهیم که بیایید قم؛ همهچیز به شما میدهیم. ما باید حد خودمان را بشناسیم و مداخله نکنیم در این مسائل تخصصی؛ فقط باید به مردم بگوییم بچههایتان را بفرستید درس بخوانند.
شاه مملکت کتاب چاپی را میبیند؛ ولی نمیپرسد چاپ چیست! از ما بدتر ترکهای عثمانی بودند؛ صد سال خطاطهای عثمانی مقاومت کردند که چاپخانه نیاید در استانبول؛ میگفتند چاپ کردن قرآن کار خلافی است و باید آن را با دست نوشت. این وسط مسیحیها هم برای بهدست آوردن پول به ترکها گفتند شما قرآن را چاپ نکنید؛ ما برایتان چاپ میکنیم که کار خلاف هم نکرده باشید! در استانبول تا صد سال قرآنها و کتابهای چاپی مال مسیحیها بود!
اصلاً جنس ذهن ما، سخت است. درست کردن یک تمدن خیلی سخت است. وقتی شما بالای منبر یک نکته را میگویید، در ذهن مردم مینشیند و دویست سال طول میکشد تا آن فکر تغییر کند.
انقلابی که در اواخر دوره صفویه رخ میدهد این است که کتابهای نجومی سنتی کنار میرود و علمای ما در نیمه دوم صفوی سعی میکنند یک دانش جدیدی شکل دهند. قبلاً گفتهام که ساخت یک دانش چطور میتواند جعلی باشد؛ یعنی این به اصطلاح دانشها وقتی بیرون میآیند، با دانشهای جدید مواجه میشوند؛ مثلاً امروز در کره شمالی هیچکس اینترنت ندارد و کسی نمیداند درخارج از کشور چه اتفاقی میافتد؛ بنابراین تفسیر خاصی از علم و آینده دارند. هرچه شما فضایتان بازتر شود، ذهنتان از یک طرف متشتتتر میشود و از یک طرف در پارادایم بزرگتری قرار میگیرید و حرفهایتان هم محک جدیدی میخورد. ولی ما در دروه صفوی بسته عمل میکنیم و خارجیها را به کشور راه نمیدهیم.
چه اتفاقی افتاد که همه علما نوروزنامه نوشتند؟ علامه مجلسی هم این سؤال را دارد که مگر نمیگویید تقویم ما قمری است؛ پس چرا نوروز اینقدر برایتان مهم است؟ در این باره فقط یک حدیث یک خطونیمی وجود دارد؛ ولی همان روایت، در قرن هفتم شد سه صفحه و در دوره صفویه شد ۱۵ صفحه! سیرش را من در یک مقاله نوشتهام و میتوانید در اینترنت با عنوان «نوروز در فکر شیعه» جستوجو و مطالعه کنید. چطور شد تمام علمای شیعه طرفدار نوروز شدند؟ فرهنگسازی شد. لذا از آن زمان دائماً میگوییم نوروز خیلی هم خوب است و چه اشکالی دارد؟! اینطور هم توجیه میکنیم که اصلاً ما تسامح در ادله سنن داریم! دیگر نمیگوییم که این تسامح، هزار سال وجود داشت و کسی آن را نفهمید. آمدند سال قمری و شمسی را ترکیب کردند و با هردو کار میکردند. مجلسی دربارهی این وضعیت میگوید مجبور بویم نوروز را مطرح کنیم. جالب است بدانید بعد از انقلاب و در ابتدای مجلس خبرگان قانون اساسی بحث شد که تاریخ شمسی معیار باشد یا تاریخ قمری. خیلیها هم طرفدار قمریشدن تاریخ بودند؛ ولی شهید بهشتی و عدهای سفت ایستادند که زندگی مردم بر اساس تاریخ شمسی است و ما باید اساس را بر تقویم شمسی بگذاریم.
ما دانشهایی درست میکنیم که بخشی از آن دینی و بخشی غیردینی است و از همین رهگذر به مشکلات فراوانی برخورد میکنیم. اخیراً جامعهشناسی سال یازدهم دبیرستان را میخواندم؛ در بخشی از کتاب نوشته بود علوم جدید، سکولاراند؛ چون خداوند در آن نیست! خدای بزرگ که در همهجا هست و مهم این است که فیزک و شیمی جدید را یاد بگیریم. چرا اینقدر به بچههای مردم میگویید که اینها بیدینی است؟ بیش از صد سال قبل که میرزا حسن رُشدیه ـ بهعنوان یک آخوند ـ مدرسه جدید و الفبای جدید را آورد، کسی نتوانست تحملش کند. از هرجایی بیرونش راندند و نهایتاً هم پناه آورد به قم؛ الآن هم سنگ قبرش شکسته و کسی هم به او اهمیت نمیدهد. کتابهای دانشگاهی را ببینید چقدر درباره میرزاحسن رُشدیه که هملباس ما هم بوده، پژوهش کردهاند. فکر او فکر بدیعی بود.
حرفهایی که گفتم را قطعی نگیرید؛ چون ذهن انسان دائم تغییر میکند؛ ولی هنر من در این صحبتها این است که پشت سرش نسخههای زیادی درباره نجوم و تقویم دیدهام و سعی کردم با نگاه خاصی اینها را ببینیم.
پرسش و پاسخ
پرسش: بحث احکام و اختیارات نجومی که فرمودید درست است؛ ولی شما نسبت به حکمایی مثل بوعلی، خواجه نصیر، حسنزاده آملی و امام خمینی که به دقت مطالعه کردند و منجمد در یونان و آلوده به خرافات نشدند، کملطفی کردید. با کلیت سخنرانی شما بدون این که نجوم را یک مصداق بارز این تمدنسازی جاهلانه بدانم، موافقم.
پاسخ: من نسبت به تعدادی از منجمین اصیل که شناخت عالمانهای نسبت به نجوم در قرون میانه اسلام ـ از قرن چهارم تا مثلاً قرن دهم ـ داشتند، تردید ندارم. ولی بپذیرید که اینها در اقلیتند و از قرن هفتم به بعد حتی یک قدم جلوتر نرفتند. شما به ابن سینا خیلی حسن ظن دارید؛ ولی ما هیچوقت ساختمانی نساختیم که روی محاسبات ریاضی باشد. فرق است بین وقتی که ما یک دانش را در حد عمومی و تمدنزا استفاده میکنیم؛ یا صرفاً در حد چهار متخصص که فقط بلدند محاسبات کنند. مسأله مهمتر اینکه ما مسلمانها انقلاب علمی نکردیم و فقط حرفهای یونانیها را به اندازه یک سانت جلو بردیم. ما هیچوقت نتوانستیم فیزیک را از قید جوهر و عرض رها کنیم. سؤال من این است که ما اگر این همه ریاضی بلد بودیم، چطور نتوانستیم یک دوچرخه ساده را بسازیم؟! چرا در تمدن اسلامی یک کالسکه نتوانستیم بسازیم؟ اینها هیچوقت به مخیله ما خطور نکرد. ما دو قرن بلکه یک قرنونیم فعال بودیم؛ در جغرافی هم همینطوربودیم. ما تا قرن دوازدهم عجایبالمخلوقات مینویسیم! ما میتوانستیم در قرن چهارم خوب شویم؛ ولی ما ذهنمان را بستیم. وقتی علم یونانی آمد، اهل حدیث با دین به جانش افتادند. فارابی و ابن سینا آمدند و بعد هم نسل دانشمندانمان قطع شد. متکلمینی هم را که از دین دفاع میکردند، قبول نداشتیم و میگفتیم اینها ضد دین هستند! ما هیچوقت نتوانستیم یک انقلاب علمی کنیم. یک نمونهای این اواخر پیدا کردم که لطیف است. زکریای رازی چند سؤال از ابن سینا میکند؛ ابن سینا هم در جوابش میگوید تو برو آزمایش ادرارت را انجام بده! یعنی ابن سینا یک آدم عقلگرایی است که بخش عمده علوم تجربی را به مفاهیم ذهنی تبدیل میکند و بعد هم کتاب درسی میشود! البته او آدم نابغهای است؛ ولی اصلا تجربی نیست. بهنظرم ما ذهن بستهای داریم. چرا مساوی با غرب ذهنمان باز نشد و یا حتی چرا مسائل آنها را یاد نگرفتیم؟ امروز هم اگر فرانسه صادرات ماشین به ایران را قطع کند، نصف ماشینهای ما جمع میشود. کسانی که ادعا میکنند، نشان بدهند چه کاری کردهایم. اگر منظورشان این است که یک تکه هواپیما را سر هم میکنیم، باید بگویم که اواخر رضا شاه هم در ایران هواپیما سرهم میشد. کارهای ما ربطی به دین ندارد و صرفاً تلقی ما از دین است. چرا ما یک نوبل نمیگیریم، ولی یهودیها اینقدر میگیرند؟ نگویید اینها صهیونیست و پدرسوختهاند. دنیا در حال تغییر است و ما هیچوقت یک انقلاب علمی نکردهایم.
پرسش: آیا اسلامی کردن علوم انسانی و تجربی ریشه در عدم فهم علم جدید دارد؟
پاسخ: درباره علوم انسانی باید جلسه دیگری باشد. اینکه من به آن کتاب درسی ایراد گرفتم، در مورد علوم تجربی بود. چهارسال پیش یادداشتی را در وبلاگم درباره آقای قرائتی نوشتم. بهخاطر این یادداشتم، هشتاد، نود درصد کسانی که کامنت فرستاند، به بنده فحش دادند! همان موقع آقای قرائتی زنگ زد و دلیلش را پرسید. گفتم شما به مسئول کتابخانه مملکت میگویید روزنامه نخوانید و همین قرآن کافی است. از ایشان پرسیدم شما میدانید قطبنما چیست؟ گفتم داستان ساخت قطبنما این است که فرنگیها نمیدانستند هند کجاست و از طریق ستارهها دنبال آن میگشتند که اشتباهی سر از آمریکا درآوردند و آن را کشف کردند. از آن به بعد قطبنما را روی کشتیهایشان گذاشتند و رفتند دقیقاً کلکته پیاده شدند. حالا شما به بچههای مردم میگویید قطبنما به چه درد میخورد.
پرسش: آیا فقهای شیعه در عصر غیبت به دنبال این نبودهاند که در کنار فرهنگ رایج سنی و بعدها فرهنگ غربی، یک فرهنگ مستقل برای جامعه شیعه ایجاد کنند تا جلوی حذف فرهنگی شیعه را بگیرند؟ آیا این تلاش بهجا نبوده است؟
پاسخ: این کار را کردهاند؛ اما به قدری بسته و متکی به خود بودهاند که دیگر افقها باز نشده است. شما میتوانید مرزهایتان را ببندید و با هیچجا ارتباط نداشته باشید؛ اما بههرحال اگر طالب علمید، راهش این نیست.
مهدی ابوالحسنی ترقی
نمی دانم دانش جامع، مستدل و مستند استاد رسول جعفریان را با چه واژه یا جملاتی وصف کنم. ایشان علم، آگاهی و شجاعت و جسارت بیان و بازگویی را یکجا با هم دارند. شاید در این سرزمین کسان دیگری نیز مانند ایشان فکر کنند که صدالبته چنین است اما چه کسی می تواند مانند ایشان در کسوت روحانیت تفکر و اندیشه سنتی و رسوب گرفته دینداران و نه دین، را به چالش بکشد و نقد کند. توجه داشته باشید که در عین حال که روحانی بودن می تواند امتیازی برای این قبیل موضع گیرهای علمی باشد اما محدودیت و معذوریتی جدی نیز برای شخص استاد نیز خواهد بود.
ناشناس
ایشان می فرمایند مرحوم رشدیه به عنوان آخوند فلان خدمت را انجام داد، خدا مرحوم رشدیه را رحمت کند ولی در هر صورت مرحوم رشدیه تصاویری که از ایشان در اینترنت مثل ویکی پدیای فارسی هست تمام فرزندان ایشان کاملاً بی حجاب هستند و خود ایشان هم در عکس حضور دارد چگونه می توانیم این عکسها را که نشان می دهد فرزندان ایشان در عصر رضا خان کاملاً بی حجاب بوده اند را نسبت به یک آخوند توجیه کنیم؟
م کریما
سخنرانی بسیار جالب و دقیقی بود.
یگانه
احتمالا اگر ۲ پی نوشت با همین نام را بخوانید در دقت آن تجدید نظر می کنید.
سعید سلطانی
با سلام و تشکر از سایت خوبتون.ایا دسترسی به فایل صوتی این جلسه امکان پذیر هست؟
جواد
عزیزم سخنرانی عالمانه ای بود و حوزه باید جایگاهش را بداند.بنده نوجوانی بودم در زمان جنگ . یکی از آقایان بزرگوار روحانی هم با سن بالا و عالم کهن سال تحریرالوسیله امام را می خواند و ترجمه می کرد و می گفت حضرت اقا فرمودند اگر یک مسلمانی به کره مریخ ی مشتری رفت چگونه باید قبله را پیدا کند و خلاصه احکام نمازش چیست. ما با آن سن کم گفتیم آقا حالا بزار ما بریم مشتری و مریخ برسیم آخه یه فکری بحال نمازمون هم می کنیم. منظورم این است که آقایان در حوزه نجوم اگه نظری دادن نظر شرعی دادن که مثلا اگه رفتیم فلان سیاره حالا چطور نمازم را بخوانیم. بابا اشما اصلا امکان حیات درآن سیاره هست یا ت. شرایط آنجا است و هزاران پرسش دیگر بعد برو یقه طرف رو بگیر بگو چجوری قبله را پیدا کن نمازتو بخون. …
علی
یکی به ایشان بگه کمی بیشتر مطالعه کند تا با تاریخ نجوم در قرن هفتم و هشتم و نهم توسط طوسی و شیرازی و کاشانی آشنا شود.
کتاب «دایره های مینایی: پژوهشی در تاریخ کیهانشناسی تمدن اسلامی» تالیف دکتر گمینی شروع خوبی است.
علی
سخنرانی عجیب و انحرافی بود….
اصلا بحث های امروز حوزه قم از مقدمات ایشان شکل نمی گیرد؛ بحث اصلی ناکارآمدی های علوم مدرن در ارایه راه حل لرای حل مشکلات بشر مانند مدیریت شهری، اقتصاد،طب و… است
جناب رسولیان صورت مسئله را عوض نکنید..
یگانه
به فرض پذیرش دوگانه مدح و ذم، سه حالت در قبال این نقل قول آقای جعفریان از رساله خطیب بغدادی قابل تصور است: ورود در امر نجوم امر محمودی است یا مذموم؟
۱. فرد پرسشگر دقیقا همینطور پرسیده و به جای لفظ ممدوح به اشتباه گفته محمود ولی ایشان هم به همین شیوه غلط و بدون تذکر نقل کرده اند که به تخصص و تحلیلگری ایشان در گزارش و روایت کردن ایراد وارد میشود.
۲. در رساله درست آمده ولی ایشان اشتباه کرده اند(سهوی، لفظی، غفلتی، یا …) که از این جهت جای نقد به دقت ایشان است.
۳. نه ایشان و نه رساله هیچکدام اشتباهی ندارند بلکه خبرنگار دچار اشتباه شده که ایشان و خطیب مبرا میشوند.
اما رها شدن این مقدمه و عدم جمع بندی این پرسش، نشان از پریشانی ورود یا تحلیل ایشان یا خبرنگار است. البته کیلویی بودن تحلیل ایشان درسخنرانی روز نوزدهم مهرماه ۱۳۹۶ در مؤسسه مفتاح کرامت قم در پی نوشت دیگری می آید.
یگانه
این جمله آقای رسول جعفریان:حد خودمان را بشناسیم و در مسائل تخصصی دخالت نکنیم رامبنا قرار میدهم ولی ایشان خود اولین نقض کننده مطلب خودشان هستند که در حالی که تخصصی در نجوم، طب، صنعت ندارند راجع به آن تحلیل سطحی نموده اند آن هم بصورت کیلویی(صفحه ای و تعدادی) و نه تحلیل محتوایی و تخصصی، هر چند که هر بندی از نمونه های زیر جوابی در خور دارد اما کثرت و تکیه به کمیت و نه تحلیل محتوایی را ببینید:
۱.در مورد طب، قرآن، مطلب خیلی کم دارد و صرفاً درباره عسل یک جمله دارد. ۶۰ روایت هم دربخاری در کتابالطب است
۲.تا دلتان بخواهد در اصفهان کتاب نجومی و اختیارات و تقویم با حجمهای ۵۰۰ و ۶۰۰ صفحه نوشته میشد!
۳.کتاب نجومی شما در قرن چهار پنجاه حدیث دارد و کتاب سیوطی یکدفعه سیصد حدیث میشود؟»…
۴.در طب هم همینطور است. مثلاً طبالنبی ابن سنی دینوری در قرن چهارم تدوین شده و کتاب کوچکی است. اما کتاب طبالنبوی ابن قیم هشتصد صفحه است.
۵.یک نمونه خوب، کتاب اختیارات کبیر علامه مجلسی است که چندین بار هم در نجف و ایران چاپ شده و حدود دویست صفحه است. در این کتاب علامه سعی میکند نجوم و جغرافی و علم اختیارات که مربوط به سعد و نحس ایام است به همراه یکسری آداب و رسوم تقویمی را یکجا به ما منتقل کند. …جالب اینکه آن منجمین هم درباره این موضوعات صدها کتاب نوشتهاند!
۶.چرا نوروز اینقدر برایتان مهم است؟ در این باره فقط یک حدیث یک خطونیمی وجود دارد؛ ولی همان روایت، در قرن هفتم شد سه صفحه و در دوره صفویه شد ۱۵ صفحه!
سلمانی
بعضا احکام کلی، استدلال های عمومی، منطق ضعیف.
جدای از موضوع بحث و مضمون سخنرانی, شما دوست عزیز بسیار غیر علمی صحبت میفرمایید.
شما گاها متوجه وزن کلمات و احکامی که میفرمایید نیستید. جملاتی که تلاش دارید با چند مثال ثابت کنید اما هرکدام موضوع تز دکتری هستند. بسیار ابتدایی و دانشجویی با عرض معذرت.
هرچند با برخی از نگرانی ها موافق هستم اما پاره ای از این نحوه استنتاج بیشتر به غر زدن شبیه است.
ناشناس
با سلام
بحث تاریخ علم و فلسفه علم از حیطه های تخصصی علوم محسوب میگرد ضمن تشکر ا ز خدمات استاد جعفریان در رشته تخصصیشان ،ظاهرا نظر دادن در این حیطه ها و علوم بین رشته ای احتیاج به تخصص های علوم متعدد دارد و با تخصص در یک رشته نظر دادن در این امور مشکل به نظر می رسد . با تشکر
علی ل.
با سلام و تحیت، طلبه ای هستم که رشته تخصصی ام در دو مقطع ارشد و دکتری، تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش بوده است. با کمال احترام نسبت به ایشان (به عنوان کسی که در اوایل طلبگی، از آثار تاریخی ایشان استفاده بسیار برده ام)، باید به عرض برسانم که متأسفانه در تحلیل ایشان نسبت به مرحوم رشدیه و کتاب درسی جامعه شناسی، ناآشنایی با مسائل تخصصی موج می زند. مثلا، خیلی ساده انگارانه است که کار مرحوم رشدیه را فقط تغییر روش آموزش الفبا بدانیم. رشدیه پایه های یک نهاد مدرن را در ایران گذاشت که در اروپا، پس از ادوار مختلف تحولی و با مناقشات و مجادلات بسیاری سر بر آورد. مشکل ایشان و امثال ایشان این است که فکر می کنند چون آنچه رشدیه راه انداخت نیز «مدرسه» نام داشت و ما هم که قبلا «مدرسه» داشتیم، هیچ تغییر بنیادینی اتفاق نیفتاده و فقط روشهای «قدیم» به روشهای «جدید» تبدیل شده و بدبختانه تر اینکه واژه «مدرن» را صرفا اشاره به نوعی زمان بندی می فهمند و نه وصفی برای اشاره به یک دوره با جهان بینی و اقتضائات و تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و فکری متعدد و متنوع که می بایست، در فضایی فکری و اندیشه ای، نسبت خود را با آنها بیابیم. اما به نظر می رسد مهمترین مشکل ایشان در اینگونه اظهارنظرها، کم اطلاعی ایشان از تاریخ تحولات فرهنگی و اجتماعی دوران روشنگری و مدرنیته به بعد بر اساس منابع دست اول و معتبر و اقتضائات فکری و تمدنی این تحولات است و این، برای یک تاریخ پژوه، نقصی بزرگ است. کاش حداقل آثار غربیان خیرخواهی که به روایت و تحلیل عمیق تحولات فکری فرهنگی و اجتماعی سه چهار قرن اخیر غرب پرداخته بودند، بیشتر در میان اساتید دانشگاه ما رایج می شد.
حقیقتا وقتی چنین اظهارنظرهایی از جانب بزرگوارانی همچون ایشان می بینم، غصه دار می شوم.
لذا، فکر کنم بهترین چیزی که می توانم به محضرشان عرض کنم، همان چیزی است که خودشان فرموده اند:
حضرت استاد جعفریان! لطفا حد خود را بشناسید و در مسائل تخصصی دخالت نفرمایید!
ناشناس
Like