نهضت امام حسین(ع)، دو مرحله دارد: مرحلۀ اول، از ترک مدینه به سوی مکه آغاز میشود و تا آخرین روز اقامت در مکه ادامه دارد. مرحلۀ دوم، در میان مکه و کوفه میگذرد و در کربلا به فرجام میرسد. قصد امام(ع) در مرحلۀ نخست، فقط تن ندادن به بیعت با یزید و پاسداری از صلح برادر بود. از این رو چارهای جز ترک مدینه و اقامت در مکه نداشتند. اما وقتی مکه هم برای ایشان ناامن شد و نامههای کوفیان نیز پی در پی به دست امام(ع) رسید، مرحلۀ دوم را آغاز کردند و برای تشکیل حکومت خودمختار در عراق، راهی کوفی شدند. همۀ شواهد، حکایت از موفقیت امام حسین(ع) داشت. شرایط نیز بسیار مساعد بود؛ تنها مشکلی که پیش آمد و همۀ محاسبات را به هم ریخت، زودتر رسیدن ابن زیاد به کوفه بود. امام از مکه و ابن زیاد از بصره به سوی کوفه راه افتاده بودند و هر یک زودتر میرسید، حکومت عراق از آن او بود. ابن زیاد زودتر رسید و توانست با زیرکی و قساوت بسیار، کوفه را از دست مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بیرون آورد و ورق را به نفع یزید برگرداند.
اخبار کوفه، در میانۀ راه به امام حسین(ع) رسید؛ اما ایشان به راه خود ادامه دادند. دلیل آن را کسی بهدرستی نمیداند. شریعتی و بسیاری دیگر از دانشمندان دینی گفتهاند وقتی امام(ع) دانست که تشکیل حکومت در کوفه منتفی است، به قصد شهادت(عملیات استشهادی)، راه خود را ادامه داد. این نظریه، با مشکلات بسیاری روبهرو است؛ از جمله اینکه سخنان امام با حُر و کوفیان و ابن سعد، نشان میدهد که ایشان حتی در کربلا، جنگ و خونریزی را نمیخواست. پیشنهادهای امام(ع) نیز تماما صلحجویانه بود؛ جز اینکه تا لحظۀ آخر، حاضر به بیعت با یزید یا نمایندۀ او نبودند. از سوی دیگر، ابن زیاد نیز به چیزی کمتر از بیعت راضی نمیشد. فرمانهای ابن زیاد برای ابن سعد و شمر، پی در پی میرسید و همین فرمانها، هر راهی را بر مصالحه میبست. بدین ترتیب صبح دهم محرم سال ۶۱ هجری، رویارویی خونین آغاز میشود و تا اندکی بعد از نماز ظهر به طول میانجامد.
عاشورا، در کربلا زمینگیر نشد و خیلی زود توانست جهان اسلام را علیه حکومت بنی امیه بشوراند. قیامهای توّابین و سرانجام پیروزی بنی عباس(به یاری بنی الحسن) بر بنی امیه، از پیامدهای عاشورا است. گرچه بنی الحسین(ع) همراهی چندانی با قیامهای پس از عاشورا نکردند و پیروزی بنی عباس نیز خواستۀ آنان نبود، اما بنی عباس توانستند از جنایت بنی امیه در حق خاندان پیامبر، نهایت استفاده را بکنند و حکومت شام را براندازند. مورخان(از جمله طبری) نوشتهاند مأمون و معتضد عباسی، بهجد معتقد بودند که معاویه و یزید را باید بر منابر لعن کرد، و اگر منع و نهی مشاوران آن دو خلیفۀ عباسی نبود، لعن آن دو را بخشنامۀ رسمی میکردند.
عاشورا، چرخشگاه مهمی در تاریخ اسلام است. شیعه به پشتوانۀ عاشورا و مظلومیت اهل بیت(ع)، توانست در قامت یک مذهب مهم و پرشمار، پا به جهان اسلام بگذارد و در برابر اهل سنت، جبههای دیگر بگشاید. فرهنگ و آموزههای عاشورایی، دستاویز جنبشهای بسیاری شد و سنتهای فراوانی نیز بر پایۀ عاشورا شکل گرفت. در عین حال، عاشورا، پرسشهایی بسیاری را نیز در اذهان برانگیخت؛ از جمله:
۱. چرا و چگونه و با چه انگیزههایی، مسلمانان، پنجاه سال پس از وفات پیامبرشان، توانستند چنین جنایتی را رقم بزنند؟ چگونه ممکن است مردمی که نماز میخواندند و روزه میگرفتند و حج میگزاردند و قرآن را با بهترین الحان تلاوت میکردند، فرزند پیامبرشان را با آن قساوت کممانند(حتی در قیاس با جنگهای دوران جاهلیت)، بکشند؟ هنوز اصحاب پیامبر در میان مردم بودند و بوسههای پیامبر را بر دست و روی حسین در کودکی، برای مردم روایت میکردند. او در میان مردم نیز احترام و احتشام ویژهای داشت. با وجود این، کسی در کشتن او تردید نکرد. در کارنامۀ سیدالشهداء(ع) ده سال مدارا با معاویه وجود داشت و اگر یزید نیز ایشان را مجبور به بیعت نمیکرد، شاید آن مدارا ادامه مییافت. اینکه یزید چنان فاجعهای آفرید، به نادانی و خوی قدرتپرستیاش بازمیگردد؛ اما پرسش اصلی این است که چرا مردم(آن هم مردم کوفه که بیشترشان دوستداران علی بودند) ابن زیاد را در این جنایت، همراهی کردند؟
پرسش بالا، متأسفانه پاسخهای هولناکی دارد؛ از جمله اینکه باید بپذیریم، دستکم تا محرم سال ۶۱، دین جدید، نتوانسته بود جایگزین خوی جاهلی و رسم حاکمپرستی در میان مردم شود. مردم، دین خود را تغییر داده بودند؛ ولی خوی قبیلگی خود را نه. بنی امیه، بهخوبی به این نکته پی برده بود و میدانست که برای بازگشت به حکومت، نیازی به نفی دین و اخلاق ندارد و کافی است پیش چشم این مردم، اندکی تظاهر به دینداری کند؛ پس از آن میتوان به هر جنایتی دست زد، و میتوان این مردم را به جای رساند که – به قول امام سجاد(ع) – قربتاً الی ﷲ، سر فرزند پیامبرشان را گوش تا گوش ببرند و سپس به شکرانۀ این فتح، مسجدی باشکوه در شهرشان بنا کنند.
۲. پرسش دیگر این است که اگر عدهای(مانند بنی امیه) توانستهاند اصل دین را مسخ کنند و در کالبد آن خوی جاهلی بدمند و به مدد آن، بر گردۀ مردم سوار شوند، چرا با عاشورا نتوانند همین کار را بکنند؟ از اسلام محمدی تا اسلام اموی، کمتر از ۵۰ سال طول کشید؛ از عاشورای حسینی تا عاشورای یزیدی نیز بیش از این نیاز به زمان نبوده است. مختار ثقفی، نمونۀ کسانی است که عاشورا را از مسیر خود خارج کردند و به بهانۀ آن، خوی یزیدی را زنده کردند. اینکه قاتلان امام حسین(ع) باید قصاص میشدند، جای تردید ندارد؛ اما اولا نه به دست کسی که هوای حکومت عراق را در سر داشت و نه آنسان که او قصاص کرد. بریدن دست و پای قاتلان حسین(ع) و سپس انداختن آنها در روغن مذاب و … چیزی نیست که سر سوزنی با مرام حسینی سازگار باشد. اخلاف بنی امیه، با عاشورا همان کار را کردند که اسلافشان با اصل دین کردند و کار را به جایی رساندند که اکنون باید بر عاشورا هم گریست. «به جز اینکه حسین(ع) در عاشورا شهید شده است، عاشورا نیز در تاریخ شهید شده و پیام اصلی عاشورا فراموش گشته است. پس در هر عاشورایی دو شهید موجود است و بر هر شهیدی نوحهای واجب.»(محمدرضا حکیمی، جامعهسازی قرآنی، ص۸۸). از زبان استاد مطهری بشنویم: «هدف این حادثه و هدف دستور عزاداری امام حسین بهکلی از بین رفته. برای مرثیهخوانها حالت حرفه و کسب پیدا کرده و برای بعضی مردم جنبۀ سرگرمی و تئاتر و تفریح و برای بعضی دیگر صرفاً جنبۀ کارگشایی دارد، [برای] بعضی هم حالت یک عادت و رقابت بر سر آن دارد، برای بعضی وسیله استفادههای اجتماعی و سیاسی است. هم فلسفه و روح قیام سیدالشهداء(ع) تحریف شده و به جای اینکه مقصد و روح نهضت آن حضرت را از کلمات خودش به دست آورند، آن را کفارۀ گناهان امت فرض کردهاند … و هم فلسفۀ عزاداری که زنده نگه داشتن مکتب حسینی است، دچار تحریف شده است و اساساً برای حسین، این مردم، مکتب و مقصدی نمیشناسند.» (یادداشتهای استاد مطهری، ج ۲، ص ۸۰)
نویسنده: رضا بابایی، وبلاگ سفینه
فقه عزا و تاملی در ماهیت و روش عزاداری
سیره علما در عزاداری امام حسین(ع)
نیاز جدی به حوزه علمیه برای جلوگیری از انحراف در عزاداریها
موقعیتشناسی تاریخی حضرت فاطمه زهرا (س)