نهاد مرجعیّت از جمله مقوّمات و شاید بتوان گفت مهمترین نهاد مذهب تشیّع است. بررسی تاریخی این مذهب نشان میدهد که این نهاد از نتایج باورداشتن به وجود امام غایب است. حامد الگار در این زمینه مینویسد: «یکپارچه شدن عالمان را درواقع (میتوانیم) بهعنوان یک نتیجه حتمی دراز مدت غیبت کبرا توصیف کنیم. چنین مینماید که امّت شیعه از اساس، انتظار داشته که غیبت امامش به نسبت کوتاه باشد، اما چون غیبت به درازا کشید و امیدهای ظهور امام به آینده انتقال یافتند، نیاز مبرم به یک رهبری جامع و منظّم برای امّت احساس گردید. بدین سان، اندیشه «نیابت عامّه» عالمان پدید آمد.»
این نهاد همواره در کانون تحوّلات سیاسی، اجتماعی و مذهبی شیعه بوده است. قدرت و اعتبار بدون منازع این نهاد سبب شده است که جریانهای سیاسی و اجتماعی، به میزانی که بتوانند خود را به این نهاد منتسب کنند، از مشروعیّت و تأثیرگذاری برخوردار شوند. اعتبار نیابت عام داشتن مراجع شیعی همواره سبب شده که آنان در کانون پیدایش، توسعه و تثبیت دامنهای از ارزشها، باورداشتها، و اخلاقیات باشند و به دینداران در زمینهی زیست مذهبی کمک کند.
از زاویهای دیگر، سنت اجتهاد که از رویّههای معمول و امتیازات این نهاد است، در پویایی و روزآمدی مذهب شیعه نقشی ممتاز داشته است. این اصل را میتوان به معنای حضور دائمی عالمان شیعی در رخدادهای سیاسی و فرهنگی جامعه دانست. عالمان شیعه با کمک این عنصر همواره توانستهاند مذهب را از چالشهای عمدهی فرهنگی و تنگناهای زمانه بیرون برده و شیعیان را در بحرانهای سیاسی و اجتماعی و رخدادهای دستوپاگیر راهبری کنند؛ بهگونهای که هیچوقت، موضوعی در نظر فقه و دینشناسی شیعه معطّل نمیماند و هر پرسشی، هرچند جدید پاسخی دینی دارد. بازتاب این پویایی و کانونیّت را میتوان در «جنبش تنباکو» و فتوای میرزا حسن شیرازی مشاهده کرد. این فتوا توانست نقش نهاد مرجعیت را به مثابه یک متغیّر تأثیرگذار در یک حرکت سیاسی نشان دهد و مقلّدان را در جهت یک هدف مشخص هماهنگ کند.
مردمیبودن این نهاد و استقلال آن از قدرت بر اقتدار عالمان شیعی میافزود؛ بهگونهای که حتّی خودکامهترین رهبران و پادشاهان ممالک شیعی هم میدانستند کمترین دگرگونی سیاسی و اجتماعی در قلمرو رهبری آنان اگر از تأیید و یا دستکم عدم مخالفت عالمان شیعی برخوردار نباشد، ابتر خواهد ماند.
با درگذشت آیتﷲ بروجردی نهاد مرجعیّت مصادیق متکثّر یافته و البته دریافتهای گوناگونی پیدا کرده است. از یک سو با تقویت و شکلگیری نظریّهی ولایت فقیه، سطح رابطهی دینداران و مراجع، به فرمودهی آیتﷲ جوادی آملی، از «مقلَّد و مقلِّد» به رابطهی «ولی و متولّی علیه» تغییر کرد و از سوی دیگر مراجع متعدد با مشربهای فقهی، سیاسی و اجتماعی متفاوتی ظهور یافتهاند.
در میان شیعیان هیچوقت، وفاداری مذهبی بهمعنای وفاداری به تاج و تخت و ضوابط برساختهی حاکمان نبوده است. مشروعیّت مردمی مراجع دینی بهگونهای بود که مذهب در خلوص و سرسپردگی به فرمان مراجع نمود و معنا داشت. نفوذ عاطفی و دیرپای مراجع شیعه در میان شیعیان سبب شده بود که حتّی گرایشهای مخالف این نهاد، تلاش کنند تفسیر مورد تأیید مراجع را مبنای کنشهای مذهبی حاکمان بدانند.
از آنجا که عالمان شیعه گسترهی وسیعی از قلمروهای مختلف را برای مذهب تعریف میکنند، بنابراین، نفوذ مراجع به همهی جنبههای زندگی انسان سرایت مییافت و وظیفهی علمای شیعه شناخت وظایف و تکالیف بشر در همه ابعاد فردی و اجتماعی و نیز دامنههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و … بوده است.
فراز و فرود و تنوع
با اینکه وضعیت و تعریف مرجعیّت شیعه بهمعنای کنونیاش پیشینهای کمتر از دو سده دارد، ولی چشم بستن از روزگار کهن آن، فهم همین دوره را نیز دشوار میکند. مهمترین دورههای مرجعیّت در دنیای تشیع را میتوان اینگونه معرفی کرد:
*دورهی نخست بیشتر در قالب قلمروهای محدود و منطقهای رخ مینمود و تا ظهور حاکمیت صفویان ادامه داشت. در این دوره رابطهی دینداران با عالمان شیعی بهصورت مفتی و مستفتی بود. مردم در حوزههای کمدامنهی شهرها و مناطق مسائل و چالشهای عمدتاً فقهی خود را میپرسیدند و به نظر عالمان خود عمل میکردند. در این دوره از روابط سرسپردگی فراگیر میان مردم و عالمان شیعه خبر چندانی نیست و به همین دلیل نمیتوان از نقشهای سیاسی و اجتماعی فراگیر عالمان شیعه سخن گفت.
*دورهی دوم با رویکار آمدن صفویان رخ نمود. در این دوره گروهی از عالمان شیعه با استفاده از نزدیکی خود به حاکمیّت، پایگاه مرجعیّت قویتری یافتند و از امکانات دولت برای توسعه و رشد مفاهیم دینی در میان دینداران بهره بردند. در این دوره یک دیالکتیک مشروعیّتبخشی رخ میدهد؛ از یک سو برخی از مراجع به پایهریزی مبانی مشروعیّت حکومت دست میزنند و از سوی دیگر عالمان شیعه از ابزار و اقتدار قدرت برای نفوذ بیشتر خود سود میبرند؛ اتفاقی که به کام برخی از عالمان خوش نمیآمد و به همین دلیل همراهی کمتری با حکومت داشتند که نتیجهی آن یک دوگانگی در میان نهاد مرجعیّت بود.
گروهی با پرهیز از قدرت همچنان محدّثانه و فقیهانه فتوا میدادند و گروهی (بیشتر) به همکاری با قدرت و حاکمیّت مشغول بودند.
*دورهی سوم که به مرجعیّت عامه لقب دارد از افول حکومت صفویّه آغاز میشود. سومین دوره از تطور مرجعیت، ظهور مرجعیت عامه است. در این دوره که با غلبهی مکتب اصولی بر اخباریگری و نیز ورود به روزگار مدرن و صنعتیشدن همراه بود، به مرجعیت عامه و متمرکز عالمان شیعی انجامید. مرجعیت به معنای کنونی آن و به مثابه یک نیروی اجتماعی ـ سیاسی مؤثر، محصول این دوره است. در این دوره سرسپردگی دینداران به نهاد مرجعیّت نقطهی کانونی است و رابطهی دینداران از سطح مفتی و مستفتی، به مقلَّد و مقلِّد تغییر میکند.
*دورهی چهارم نهاد مرجعیت، با درگذشت آیتﷲ بروجردی بهعنوان آخرین حلقه از مرجعیت عامه آغاز شده است. در این دوره همزمان چندین مرجع حضور داشته و رهبری و زعامت مذهبی شیعیان را برعهده دارند.
نهاد مرجعیّت در وضعیّت تکثّر
با درگذشت آیتﷲ بروجردی نهاد مرجعیّت مصادیق متکثّر یافته و البته دریافتهای گوناگونی پیدا کرده است. از یک سو با تقویت و شکلگیری نظریّهی ولایت فقیه، سطح رابطهی دینداران و مراجع، به فرمودهی آیتﷲ جوادی آملی، از «مقلَّد و مقلِّد» به رابطهی «ولی و متولّی علیه» تغییر کرد و از سوی دیگر مراجع متعدد با مشربهای فقهی، سیاسی و اجتماعی متفاوتی ظهور یافتهاند. ابهام در رابطهی نهاد مرجعیّت و ولایت که کمتر به آن پرداخته شده است، لزوم هماهنگی میان فقیهان و حاکمیّت دینی در ایران به مثابه مهمترین حکومت شیعی جهان، جان گرفتن جوامع شیعی خارج از ایران، تغییرات پرشتاب سیاسی و اجتماعی در سطح جهان، مطالبههای سیاسی و اجتماعی مردم و ظهور سبکهای مختلف دینورزی در میان جوامع شیعی در شمار مهمترین دغدغهها و چالشهای مرجعیّت در وضعیّت فعلی است. این چالشها وقتی با تاکید روزگار مدرن بر مرجعیّتگریزی همراه میشود، نشان میدهد نهاد مقتدر و کانونی مرجعیّت در آزمون جدی کارآمدی وارد شده است.
خصلتها و دغدغههای مراجع آینده
برای کسانی که همزمان، هم یک آگاهی نسبی از عالمان حوزوی دارند و هم از وضعیّت بافت و ذهنیّتهای اجتماعی آگاه هستند، به خوبی روشن است که نهاد مرجعیّت در آستانه یک تحوّل تاریخی است. بهگمان نویسنده، برخی از مهمترین مسائل پیشبرندهی این فرایند را میتوان اینگونه فهرست کرد:
* گسترده شدن و نیز نو شدن دغدغههای اجتماعی، برخی از عالمان حوزوی را قانع کرده است که چارهای جز رفتن به سوی «تخصصیشدن مرجعیّت» نیست. امروزه در حوزهی علمیه درس خارجهای تخصصی راه افتاده است. برای مثال درس خارج فقه سیاسی، درس خارج فقه تربیتی، درس خارج فقه پزشکی و… . این نشان میدهد که مرجعیّت عام پیشین در حال کاهش به مرجعیّت در قلمروهای خاص موضوعی است.
شاید کمتر کسی باور داشت که درگیری کهنهی میان عقلگرایی و نقلگرایی دوباره تکرار شود. این منازعهی تازهشده، امروزه در صورتهای مدرنتری در جریان است که البته نقلگرایی و یا بهتر است بگویم عقلگریزی، با شتاب فزایندهتری در حال رشد و دامنگستری است. به گمان میرسد که فقیهان آینده تمایل بیشتری به نقل و سنت روایی خواهند داشت تا رویّههای اصولی و عقلانی فعلی.
* پیشترها مرجع اعلم کسی بود که بتواند فتوایی سازگارتر با منابع فقهی و بهویژه قرآن و روایات داشته باشد. به همین دلیل همواره بر مفهوم اعلمیّت تأکید میشد. در حالی که در مرجعیّت بهمعنای امروزیناش بیشتر به سودمندی فتاوا و نیز آگاهی فقه از مسائل اجتماعی تکیه میشود. بر اساس این روند، نسل آینده مراجع شیعه بیشتر بر سودمندی نظرات فقهی خود تأکید خواهند داشت و مردم دنبال فقیهی هستند که فتاوای او بتواند زندگی روزمرهی آنها را به سامان رسانده و برایشان سودمندتر باشد.
* شاید کمتر کسی باور داشت که درگیری کهنهی میان عقلگرایی و نقلگرایی دوباره تکرار شود. این منازعهی تازهشده، امروزه در صورتهای مدرنتری در جریان است که البته نقلگرایی و یا بهتر است بگویم عقلگریزی، با شتاب فزایندهتری در حال رشد و دامنگستری است. به گمان میرسد که فقیهان آینده تمایل بیشتری به نقل و سنت روایی خواهند داشت تا رویّههای اصولی و عقلانی فعلی.
* ۱۱ آذر ماه سال ۱۳۷۳ شمسی روز مهمی در تاریخ مرجعیت شیعه بود. در آن روز (دو روز بعد از رحلت آیتﷲ محمدعلی اراکی، مرجع عام شیعیان پس از آیتﷲ محمدرضا گلپایگانی)، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، اعلامیهای صادر کرد و هفت نفر را بهعنوان مرجع تقلید اعلم معرفی کرد. این یک رویّهی تازه در معرفی مرجع تقلید بود. هم معرفی هفت نفر، که گویی اصرار و یا تکیه بر مرجعیّت واحد را بر میداشت و هم این که گویی معرفی مرجع را امری نظاممند معرفی میکرد. این رویداد برای کسانی که در آینده امکان تصدّی مرجعیّت شیعیان را دارند این پیام را داشت که در رویّههای سنتی رسیدن به مرجعیّت، تغییراتی به وجود آمده است.
کوتاه سخن؛ نهاد ریشهدار و مردمی مرجعیّت با پیشینهی تاریخی یادشده، امروزه در آستانهی یک تحول عمیقتر و درگیرانهتر است. بررسی تاریخى این نهاد مهم شیعی نشان میدهد که ایفای نقشهای تأثیرگذار سیاسی و اجتماعی مرجعیّت و نیز محوریّت دینی و اخلاقی آن بر محور دو اصل کانونی بوده است؛ نخست آن که اقتدار این نهاد همواره درونداد بوده و بر پایه اقبال و محبوبیتی که در نزد مردم داشته حاصل آمده است و دیگر اینکه اوج قدرت و تأثیرگذاری مرجعیّت را باید در دورههایی دانست که مرجعیّت از انسجام کافی برخوردار بوده است.
ابهام موجود در پیوند فعلی حاکمیّت و مرجعیّت و همپوشانی و مداخلههایی که در این زمینه به چشم میآید، امکان دارد تصوّر عمومی از اقتدار مرجعیّت را به یک اقتدار «برساخت حاکمیّت» ترجمه کند. از سوی دیگر، تعدد مراجع در آینده میتواند نهاد مرجعیّت را از فروغ گذشتهی خود دور کند. قدرتهای کمسو و ناهمسو ممکن است زمينههاى سوء استفاده و تحميل بر اين نهاد را فراهم گرداند و از پشتوانه مردمى و قداست معنوى آن بکاهد.
(منبع: مجله خیمه، سال پانزدهم، شماره ۱۲۶، ارديبهشت و خرداد ۱۳۹۷، ص ۱۲)
من من
خیلی خندیدم. درس خارج فقه پزشکی و… ؟ لابد همینطور درس خارج فقه تونلزنی کوانتومی و درس خارج فقه مهندسی ژنتیک ویروسی و درس خارج فقه هندسه دیفرانسیل ریمانی و الاآخر باید برویم به سوی ۱۴۰۰ سال پیش. جل الخالق!! یعنی بالای سر همه اختراعات و کشفیات غرب که روز به روز زیادتر هم میشوند (و امت اسلامی هیچ سهمی در آن نداشته و ندارد و با این تفکر هرگز و ابدا نخواهد هم داشت) چندین و چند روحانی «متخصص» را باید بنشانیم و حقوق و مزایای چرب از بیت المال بدهیم تا که این علوم را به کلی نفی کنند یا اگر شانس بیاوریم مشروط به دستورات خود کرده تا که مثلا «حلال و متبرک» شوند. معنی شفاف این ایده چیزی بغیر از ادعای آقابالاسر بودن روحانیت در همه عرصه ها نیست بدون اینکه هیچ ذره ای فایده داشته باشند و مثقالی چیز مثبت تولید کنند. من فکر میکنم پزشکان و مهندسان و دانشمندانی که دستگاه دیالیزاولترافیلتراسیون اختراع میکنند یا اتوپیلوت هواپیماهای غول پیکر را برنامه ریزی میکنند یا لوکوسیتهای سرطان کش را طراحی میکنند دیگر نه تنها به آقابالاسر احتیاج ندارند که هیچ، بلکه چنین ایده ای را توهین به شعور خود خواهند دانست و از خیر این مذهب برای همیشه خواهند گذشت.
راه این نیست. این بیراه است. تنها راه نجات روحانیت، قبول کردن بدون شرط و شروط علوم طبیعی برای همیشه است. هر گونه مقاومت و مانع تراشی در مقابل علوم طبیعی توسط روحانیت فقط باعث بی دین شدن بیشتر مردم و از بین رفتن همین کم آبروی مانده روحانیت خواهد شد. رسالت روحانیت دخالت در طبیعیات و علوم بشری نیست و نباید هم باشد. رسالت روحانیت چیز دیگریست که متاسفانه امروزه روز کاملا فراموشش شده است. چون اگر میدانست که رسالتش چیست که دیگر از این ادعاها نمیکرد و تجارت خانه های متصل به لابیسم سیاسی و رانت دولتی درست نمیکرد.
لطفا دست از سر علوم طبیعی بردارید وگرنه از این هم بیشتر عقب مانده تر خواهیم شد. همین عقب ماندگی امروزی مان بس است دیگر. بیشتر از این لازم نیست عقب برویم.
سالبهی جزئیه
من مثل شما بلد نیستم از علوم مختلف قلمبه سلمبهترینها را پیدا کنم و با آن سخن مخالف را با مسخره کردن به … بکشم، اما مراد از درس خارج فقه پزشکی بررسی مسائلی از پزشکی است که نیازمند بررسی حکم آنها یا حکم موارد مرتبط با آنها در فقه هستیم. مثل جواز یا عدم جواز اهدای عضو، شبیهسازی انسانی یا حیوانی، ضمانت پزشکان، اجاره رحم، اهدای اسپرم و تخمک و احکام مرتبط با محرمیت و نسب و توارث و … است. قبول کنید که این موارد اصلا ربطی به پذیرش یا عدم پذیرش علوم تجربی ندارد. درست است که ما در زمینههای مختلفی از علوم عقب افتاده یا بسیار عقب افتاده هستیم، اما این دلیل نمیشود که از موضع حقوقی نقطه نظر خود را در مورد مسائل نوپدید مطرح نکنیم.
آن نگاه پذیرش یا رد نتایج علوم مثل افسانهی پذیرش دوش حمام و … ! خیلی وقت هست که دیگر در حوزه دنبال نمیشود.
ناشناس
حوزه ی علمیه ازدیرباز محل رشد دانشمندانی بوده است که در همه علوم تبحر و تخصص داشته اند دانشمندانی چون ابن سینا خواجه طوسی شیخ بهایی غیاث الدین کاشانی و…..
که بعد ها اروپایی ها با ترجمه کتب آنها و استفاده وبکارگیری از نتایج علمی آنها توانستند به پیشرفت های علمی برسند. اما امروز که علوم دامنه دارتر شده اند وبرای افراد ممکن نیست درهمه علوم تخصص یابند حوزه علمیه علوم طبیعی را به دانشگاه ها سپرده و فعالیت خود را به علوم انسانی ومباحث نظری که وظیفه عمده اوست محدود کرده است.
هیچ روحانی با علوم طبیعی مخالف نیست مگرنه اینست که ایران با نهضت امام خمینی به پیشرفت های علمی اش دست یافته و ایران امروزی با ایران پیش از انقلاب ازحیث علمی اصلا قابل مقایسه نیست.اینها همه از نهضت روحانیت است.والسلام
من من
سالبهی جزئیه،
علم راه خودش را خواهد رفت و به هیچکدام از احکام فقهی هم اعتنایی نخواهد کرد. این روند قرنهاست که ادامه دارد. مثلا در مورد جواز یا عدم جواز اهدای عضو، روحانیون یهودی حکم به عدم دادند. علم متوقف نشد. اگر همه روحانیون شیعه سنی و مسیحی و هندو و بودا و ذرتشتی هم حکم فقهی برعلیه اهدای عضو صادر کنند بازهم علم راه خود را خواهد رفت و مردم هم بدون توجه به فقه از آن استفاده خواهند کرد. همینگونه درباره اسپرم و تخمک و اجاره رحم هم است. درباره شبیه سازی هم علم مثل بسیاری از زمینه های دیگر به عرف و اخلاق اجتماعی رجوع میکند. فقه توانایی درک شبیه سازی و فایده و نقصانات آنرا ندارد که بتواند علم را راهنمایی کند. تنها کاری که میتواند بکند این است که از سر راه علم کنار برود.
قضیه دوش حمام را من دقیقا نمیدانم که چیست. ولی اینرا میدانم که حدخیلی اقل در این هفت قرن گذشته حوزه های دینی امت اسلام کاملا در مخالفت و خصم با علوم طبیعی بوده اند. این حقیقتی است کتمان ناپذیر. نمونه ها هم فراوان هستند و میتوانید با یک سرچ ساده پیدا کنید. از مقاومت در مقابل زیست شناسی داروینی گرفته تا دفاع از مرکزیت کره زمین و غیره.
ناشناس ۱۳۹۷/۴/۰۶ در ۱۷:۵۰
حضرت عالی حتما شوخی میفرمایند که غرب با به کارگیری نتایج علمی ما پیشرفت کرده است. چون حقیقت برعکس این بوده و هست. باید یاد بگیریم که از حقیقت نترسیم. و حقیقت این است که ایران پیشرفت علمی نداشته است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. با خودفریبی نمیتوان در علم پیشرفت کرد. و این پیشرفت نیست که مثل عکس بالا یک میکروفن سونی ژاپن یا بوش و سنهایزر آلمان را به عبا وصل کنیم و روضه بخوانیم و فکر کنیم که پیشرفت کرده ایم. یا که از امریکا لپ تاپ بخریم و با آن وبلاگ بنویسیم و دوستانمان را هم دعوت کنیم که وبلاگ و کانال راه بیاندازند و فکر کنیم که به روز شده ایم. پیشرفت علمی تعریف دیگری دارد که الان حوصله نوشتنش را ندارم.
سالبهی جزئیه
من من
اینکه مردم به آنچه فقه به آن حکم میکند، عمل میکنند یا نه – البته بر فرض قبول عدم عمل مردم – مسألهای متفاوت از وظیفهی فقه در تعیین حکم هر کدام از این مسائل است.
ضمنا مقایسهی اسلام کنونی با مسیحیت و یکسان تلقی کردن این دو آیین در همهی آنچه در تاریخ آنها گذشته و اکنون میگذرد، باعث به بیراهه رفتن نتیجهگیریها میشود. نه برخورد علمای مسلمان با مسائل کاملا شبیه برخورد علمای مسیحی با مسائل است و نه برخورد مسمانان با آنچه علمای اسلام میگویند کاملا شبیه برخورد مسیحیان است.
اگر روزی برسد که مردم به طور کلی از فقه و فقها بریده باشند، میشود گفت شبیهسازی بر اساس عرف و اخلاق اجتماعی پیش میرود و یا مسائل مربوط به اسپرم و تخمک و اجاره و رحم هم همین؛ اما تا آن روز باید فقه به این وظیفهی خود عمل کند؛ چه آنکه همین الان هم در بسیاری از مسائل گوش شنوا دارد آنهم چه گوشهایی. حال اگر شما هیچکدام از اینها را به فقه مربوط نمیدانید و این علم را علمی اینچنین بیخود میدانید که نه چیزی میفهمند و نه تأثیرگذار هستند، همان مسیری را میروید که – ادعا میکنید – فقها در مورد علوم دیگر میپیمایند. اینکه ادعا میکنید آنها نه چیزی میفهمند و نه آنچه حکم میکنند فایدهای دارد، بدون توجه به واقعیت مسأله است. هر چند به هر حال همهی ما چه شما و چه ما و چه آن فقها هیچ ندان الکی گو – البته به ادعای شما – اهل یک خاک هستیم و مثل هم فکر میکنیم و دوست داریم بر همهی مخالفان خود به هر طریق که ممکن است بتازیم حتی اگر شده با اصطلاح تونلزنی کوانتومی یا ژنتیک ویروسی یا دیفرانسیل ریمانی و … . همان روشی که برخی طلبههای سالهای پایین با اصطلاحات عربی سعی در قانع کردن و ساکت کردن مستشکلین میکنند.
نمیدانم چه اصراری دارید که همهی آنچه در مسیحیت گذشته است را عینا به مسلمانان هم نسبت دهید، درست است که هر دو مذهبی آسمانی هستند یا خود را مذهب آسمانی میدانند اما بین آنها تفاوت فراوان است.
بنده از پاسخ شما در یکی دیگر از کامنتهای خودم در این سایت استفاده کردم، اما در اینجا تصور میکنم کمی تند رفتهاید. حال یا آن کامنت اتفاقی و مخالف روش کلی شما بوده است یا این.
من من
دو روش برای منطقی فکر کردن به یک موضوع وجود داره. یکی اینکه از داخل همان موضوع به آن موضوع بنگریم. یعنی کاری که شما اینجا انجام داده اید. روش دیگر این است که ما از بیرون موضوع به موضوع نگاه کنیم و بپردازیم. کاری که من انجام داده ام و سعی میکنم انجام بدهم. نتیجه روش اولی در آخر منجر به «ساکت کردن مستشکلین» خواهد شد بدون آنکه این «مستشکلین» به خطای خود پی برده باشند یا که طرف مقابل را متوجه خطایش کنند. چون از داخل یک موضوع هیچ وقت نمی توان به نتیجه ای کلی و فراگیر رسید.
من اصراری در کامنت خودم نمی بینم. چون از بیرون مشغول نگرش هستم. کسی این را اصرار خواهد دانست که هم بخواهد اوبژه باشد و هم سوبژه. ما هیچکدام مان نه من که آخوند نیستم تا شما تا فقها، تافته جدا بافته از بقیه آدمیزاد نیستیم. اگر کسی این ادعا را دارد که تافته جدا بافته است، پس باید ثابت کند (این گوی و این میدان). در غرب و شرق ایرانزمین هم گوشهای بسیاری تابع فقهای دینهای خودشان هستند. همه هم خود را برحق میدانند. ولی این تبعیت عمومی دلالت بر حق دخالت ایشان در امور علمی نمیکند. علم چیزی دموکراتیک نیست. پندپذیر هم نیست. حتی اگر همه هفت هشت میلیارد نفر در دنیا بر علیه علمی موضع بگیرند و فقط یک نفر از موضع علمی دفاع کند، همه آن هفت هشت میلیارد نفر باطلند. علم یعنی این.
اشتباهاتی که فقهای مسیحی و یهودی کرده اند به عنوان دو دین بسیار نزدیک به اسلام (نسبت به هندویت و بوداییت و شینتو و غیره)، بسیار بسیار همانند اشتباهاتی است که فقهای ما در این دو سه قرن اخیر بر آن پا میفشارند. فقهای یهودی که به کنار. چون جمعیت همه کلیمیان دنیا از تهران هم کمتر است ولی مسیحیت را نمیتوان به این آسانی کنار زد و نظر انداز کرد. در تاریخ مسیحیت می بینیم که روحانیون مسیحی برعلیه داروین و به خیال خودشان «دفاع ازدین مسیحیت» رساله های کلامی نوشته اند که بسیاری از آنها بسیار زیرکانه و هوشمندانه هم هست و همین رساله ها و ایده های موجود در آن را روحانیون اسلام به اسم خود و برای «دفاع ازدین اسلام» استفاده کرده و میکنند. اتفاقا با یک نگاه بیرونی شما خواهید دید که امروز هر دوی این دین (یا هر دین دیگری) با یک مسئله دست به گریبان است. آنهم ظهورعلم. راه ساده و درست برای تمام ادیان این بود که به تابعین خود میگفتند که این علم برحق است و اگر نکته ای را دین گفته باشد که به ظاهر خلاف علم است این نکته را باید بلافاصله استعاری تلقی کرد تا که مانع فهم علم نشود. ولی متاسفانه روحانیت هیچ دینی این کار را نکرد. این در غرب باعث شد اکثر مردم بی دین شوند. و همین اتفاق در دنیای اسلام هم در جریان است. نه به این معنی که دین از بین خواهد رفت. نه. کلیساها در نیویورک و آمستردام هم گوش شنوا دارند. ولی اکثریت مردم بی دین شدند. یعنی روحانیت از عهده تنها کاری که ادعای مسئولیت آن با روحانیت بود نتوانست برآید. چون روحانیت مسیحی لج بازی کرد. علم میگفت زمین ۵ میلیارد سال عمر دارد و روحانیت مسیحی بر پنج هزار سال پافشاری میکرد.
همین مسائل را میتوان در مورد علوم انسانی دید. علوم انسانی امروزی تجربی هستند. یعنی یک جامعه شناس میرود و آزمایش میلگرم یا آزمایش زندان استنفورد را انجام میدهد و رساله ای مینویسد و نتیجه ای میگیرد که این نتیجه علمی را میتوان برای ساختن جامعه ای بهتر استفاده کرد. ولی اگر روحانیت بر علیه این علم موضع بگیرد و از طب سنتی دفاع کند و در دل تابعین خود بر علیه این علم القای نفرت کند، باعث خواهد شد مردم جایی برسند که بین دین و خوشبختی یکی را انتخاب کنند. بهرحال همه مردم که متخصص دین نیستند. فکر میکنند روحانیت یعنی دین و دین یعنی روحانیت. آنوقت مسئول بی دینی یا بدبختی مردم چه کسی خواهد بود بغیر از روحانیت؟
آیا گفتن این حقایق تند است؟ باید هم باشد. ما با مشکلاتی امروز روبرو هستیم که ما را خواهند بلعید. در محاصره دشمنان وجودی هستیم که لحظه ای غفلت باعث نابود شدن نسلهای امروز و آینده خواهد شد. فقط مشکل آب در کشور را در نظر بگیرید. این مشکل فقط با علم قابل حل است. باز تکرار میکنم. فقط. با علم. میشود بدون تند بودن پرسید روحانیت برای پشتیبانی از این علم چه کرده است؟ آنهم در مملکتی که روحانیت بر سر کار است. همینطور اقتصاد. همینطور بقیه چیزها.
مردمی که به فقها رجوع میکنند واقعا صادق اند. این فقها هستند که باید این چنین مردمی را به طرف علم سوق دهند. نه اینکه از این رجوع مردم برداشت دیگری داشته باشند.
در آخر باید بگویم که کامنتهای من در اینجا فقط برای رضای خدا هستند و کپی رایت ندارند. تکثیرشان با و بدون ذکر من کاملا و برای همیشه بلامانع است!
علي زاهد پور
با سلام خدمت دست اندرکاران سايت «مباحثات» و سلام خدمت جناب دکتر صادق نيا
دربارهی نوشتهی جناب دکتر صادق نيا چند نکته گفتنی است:
۱ـ عنوان نوشته موهِم ضدّيّت مدرنيته با مرجعيت است و طبيعی است خواننده انتظار دارد موارد ضديت گفته شود، اما آنچه آمده، چالشهايی است که نهاد مرجعيت در عصر کنونی با آن دست به گريبان است و دقيقاً هم مشخص نشده که کدامش مربوط به مدرنيته است و کدامش مربوط به اقتضاءات عصر جديد.
۲ـ برخی مقالات يا پاياننامهها هست که تنها برای گرفتن مدرک يا مطرح شدن نوشته میشود. در اين نوع آثار، بيشتر از آنکه از موضوع اصلی که در عنوان آمده است سخن رود، به حواشی پرداخته میشود. مثلاً وقتی بناست پاياننامهای در موضوع «نفس از ديدگاه ابن سينا» تدوين گردد، انتظار میرود فرضاً يکپنجم آن دربارهی زندگی ابن سينا باشد و چهارپنجم ديگر دربارهی موضوع مورد بحث، حال اگر چهارپنجم آن به زندگی ابن سينا اختصاص يابد و يک پنجم به موضوع اصلی، نوعی کمکاری و کمفروشی در آن رخ داده است. نوشتهی جناب صادق نيا نيز همين گونه است. در اين نوشته که بر اساس Word Count نزديک به ۱۵۹۰ کلمه دارد، با تسامح، ۳۰۰ کلمه دربارهی مدرنيته، آن هم به صورت رقيق و غير مستقيم وجود دارد و خواننده بيشتر توصيف مرجعيت را در آن میيابد تا عنوان مورد بحث.
۳ـ خوب بود نويسنده اول تعريف خود از مدرنيته را ارائه میکرد و سپس به ضديت آن با مرجعيت میپرداخت.
۴ـ دو کامنتی که جناب «من من» ذيل اين نوشته گذاشتند، آقا يا خانم «ناشناس» بدان پاسخ گفتند و از خود نويسنده خبری نبود! يا اين کامنتها را مسؤول سايت به ايشان نمیرساند، يا ايشان فرصت ندارند پاسخ بگويند. بنده دربارهی کامنتم انتظار دارم خود نويسنده به پاسخگويی بپردازد، البته از نوشتههای ديگر عزيزان هم بهره میبرم.
با تشکر