اخیراً استاد محترم جناب آقای سروش محلاتی نکاتی را درباره برداشتهای از واقعه غدیر بیان کردهاند؛ ایشان میگویند: «در جامعه امروز ما، دو رویکرد نسبت به عید غدیر از سوی دو گروه وجود دارد؛ یکی رویکرد سیاسی که غدیر را دستمایه مباحث سیاسی روز قرار داده تا با آن مبانی حکومت در عصر غیبت را تثبیت کنند و نشان دهند که حکومت یک امر الهی است و رأی مردم در مشروعیت آن دخالتی ندارد؛ و دیگری کسانی که غدیر را دستمایه تداوم بخشیدن به مجادلات کلامی قرار داده و دینداری بدون ولایت را کفر میدانند»؛ و سپس هر دو برداشت را نفی کرده و شواهدی بر عدم صحت آنها بیان میکنند.
چند نکته به عنوان تعلیقه بر فرمایشات ایشان تقدیم میشود:
۱. ایشان میگویند: «گروه اول کسانی هستند که میخواهند نشان دهند که حکومت یک امر الهی است». سؤال این است که آیا ایشان حق حاکمیت بر انسانها را یک امر الهی نمیدانند؟ آیا ایشان حکومت را یک امر زمینی میدانند که خداوند نسبت به آن توصیهای ندارد و فقط خود انسانها حق دارند سرنوشت خود را مشخص کنند؟ براستی آیا ایشان نقش دین در مدیریت اجتماعی زندگی بشر را حداقلی میدانند؟ شاید پاسخ ایشان منفی باشد؛ اما نوع ادبیات یادداشت ایشان مطلب دیگری را به مخاطب القا میکند.
۲. ایشان خواستهاند از جمله «اولی بالمؤمنین من أنفسهم» استفاده کنند که واژه ولایت در حدیث غدیر ربطی به ولایت فقیه ندارد و نمیتوان ولایت فقیه را با آن اثبات کرد! و شاهدی هم از کلام مؤسس حوزه ذکر نمودهاند؛ در حالی که فکر نمیکنم فقهای شیعه بخواهند اصل ولایت فقیه را از حدیث غدیر اثبات کنند (ادله عقلی و نقلی ولایت فقیه ادله مشخصی است که در جای خود مورد بررسی فقها قرار گرفته است)؛ بلکه سخن در این است که مفهوم ولایت مفهومی است که لاجرم باید منتهی به ولایت مطلقه الهیه شود. امام باقر علیه السلام میفرماید (به نقل از بصائر الدرجات):«نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ»؛ یعنی ولایت معصومین بر مردم ناشی از اوامر الهیه است. حال همانطور که ولایت انبیای الهی و امامان معصوم علیهم السلام از سرچشمه ولایت خداوند سرچشمه میگیرد، ولایت فقیه نیز در صورت اثبات از همان سرچشمه سریان مییابد؛ و این سخن که ولایت فقیه استمرار غدیر است ترجمان همین سخن است. پس نزد کسی که ولایت فقیه برایش اثبات شده، بین ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و ولایت فقیه در منشأ مشروعیت آن فرقی نیست. بله؛ در گستره ولایت آنها قطعاً تفاوتهایی وجود دارد؛ همانطور که در نصب شخصیت حقیقی در ولایت معصوم و شخصیت حقوقی در ولایت فقیه این تفاوت بدیهی است. پس الهام از حدیث غدیر در مسائل اجتماعی و سیاسی در دوران غیبت کبری، توجهدادن به تسرّی ولایت مطلقه الهیه در نظام تشریع میباشد.
۳. استاد محترم گویا با نقل نامه ۶۲ نهج البلاغه سعی دارند این مطلب را القا کنند که اولاً حضرت علی علیه السلام علم به حوادث پس از رحلت نبی اکرم صلی ﷲ علیه و آله نداشته و ثانیاً به سبب بیعت مردم با دیگران امام علیه السلام دست از حق خود برداشته و به کمک آنها شتافته؛ چرا که بیعت مردم را فصل الخطاب میدانسته است. چنین برداشتی ناشی از عدم دقت در مجموعه روایات دیگر و عدم تأمل در گزارشهای تاریخی حوادث صدر اسلام است. به صورت خلاصه در پاسخ این سخن باید گفت:
اولاً در مقاطع مختلفی از نهج البلاغه و منابع روایی دیگر مثل کتاب «الحجة» اصول کافی ولایت یک امر الهی دانسته شده که جز با جعل و نصب خداوند قابل تحقق نیست؛ همانطور که در ابتدای خطبه۲۱۶ میفرماید: «فقد جعل ﷲ لی علیکم حقاً بولایة امرکم».
ثانیاً این سخن مخالف با نظریه علم معصوم است که روایات متعددی در کتب حدیثی از جمله کتاب «الحجه» اصول کافی برای آن وجود دارد. بله؛ فتنه سقیفه برای خیلی از مردم عادی و حتی اصحاب امیر المؤمنین غیر منتظره بود؛ اما برای حضرت نامعلوم نبود؛ به همین دلیل شاید مقصود حضرت از آن جمله که فرمود: «فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي» تبیین بلیغ آن فتنه بوده؛ چرا که ۷۰ روز بیشتر از واقعه غدیر و نصب علی بن ابی طالب علیه السلام به خلافت نگذشته بود و به حسب ظاهر نباید فتنه غصب خلافت رخ میداد. خود ما نیز گاهی برای بیان بلیغ یک رویداد میگوییم فکرش را هم نمیکردیم که فلانی فلان کار را بکند؛ در حالی که در مقام احتمال آن را منتفی نمیدانستیم.
نسبت دادن پذیرش خلافت خلفا به امیرالمؤمنین علیه السلام بهعنوان اولی نسبتی نارواست؛ چرا که همکاری امام به حکم ثانوی بوده و به این جهت بوده که لااقل پوسته اسلام حفظ شود تا به تدریج شرایط برای اصلاح امت آماده گردد. پس اگر مصالح اسلام به خطر نمیافتاد، امام حاضر به همکاری با آنها نبود. اما در یادداشت جناب سروش محلاتی همکاری امام به معنای ارزشمند بودن اسلام منهای ولایت القا میشود؛ که چنین برداشتی قطعاً خلاف نظر متسالم فیه علمای امامیه است.
ثالثاً منابع حدیثی که گزارشهای تاریخی را روایت کردهاند ـ مثل کتاب سلیم بن قیس ـ گویای این هستند که از یک طرف رسول خدا صلی ﷲ علیه و اله همه حوادث بعد از رحلت را به علی علیه السلام خبر داده بود و از طرف دیگر در ماجرای سقیفه عده معدودی از سران قبائل از مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده جمع شدند و تصمیم به انحراف خلافت گرفتند و پس از آن با تطمیع و فریب و تهدید، بقیه مردم را نیز از گرد علی بن ابی طالب پراکنده نمودند و اگر امیرالمؤمنین علیه السلام از تعبیر «ان العرب تزعج» استفاده میکند مرادش نتیجه کار است که تأثیرگذاران در جامعه آن روز موفق شدند به هدف خود برسند. پس بیعت مردم با دیگران نشانه حقانیت و مشروعیت آنها نیست؛ مخصوصاً در نظام قبیلهای آن زمان که اگر رؤسای قبایل بیعت میکردند، بقیه هم کورکورانه تبعیت مینمودند.
۴. تأمل در خطبه شقشقیه نهج البلاغه (خطبه سوم) نشانگر این است که امیرالمؤمنین علیه السلام ماجرای غصب خلافت را هیچگاه فراموش نکرده است؛ جمله معروف «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا» که در این خطبه از حضرت صادر شده نشان میدهد که امیر مؤمنان در شرایط اضطراری ناچار به صبر در مقابل این ظلم بزرگ شده و هیچگاه به سبب بیعت مردم با دیگران خلافت آنان را بر حق نمیدانسته است؛ همانطور که در برخی متون روایی و تاریخی که در کتاب سلیم نیز نقل شده امیرالمؤمنین علیهالسلام به همراه حضرت زهرا و حسن و حسین سلام ﷲ علیهم چهل شب درب خانههای مهاجرین و انصار را زدند و بر خلافت خود احتجاج کردند و از آنها خواستند اگر میخواهند حضرت را یاری کنند فردا سربتراشند و در میدان شهر حاضر شوند و اگرچه همگی در آن شب اذعان به حق حضرت میکردند، اما فردا که میشد هیچ کس جز عده بسیار اندکی حاضر به یاری او نمیشد. پس توجیهاتی که برای حقانیت خلافت دیگران طرح میشود و علی را نیز راضی به خلافت آنها معرفی میکند چیزی جز اجتهاد در مقابل نص نیست.
۵. همراهی امیرمؤمنان در برخی مقاطع به دلیل حمایت از اسلام یک امر کاملاً فقهی و مربوط به باب تزاحم است و باب تزاحم نیز مقام تقدیم اهم است؛ در دوران امر بین حفظ ظاهر اسلام و از بین رفتن کل اسلام، معلوم است که حفظ ظاهر اسلام اهمیت بیشتری دارد. البته این در صورتی است که امکان اجرای اسلام واقعی ـ که همان اسلام به همراه ولایت است ـ وجود نداشته باشد؛ و الا پرواضح است که همه معصومین علیهمالسلام بهدنبال توسعه فرهنگ ولایت که حقیقت اسلام مبتنی بر آن است در جامعه اسلامی بودهاند. پس نسبت دادن پذیرش خلافت خلفا به امیرالمؤمنین علیه السلام بهعنوان اولی نسبتی نارواست؛ چرا که همکاری امام به حکم ثانوی بوده و به این جهت بوده که لااقل پوسته اسلام حفظ شود تا به تدریج شرایط برای اصلاح امت آماده گردد. پس اگر مصالح اسلام به خطر نمیافتاد، امام حاضر به همکاری با آنها نبود. اما در یادداشت جناب سروش محلاتی همکاری امام به معنای ارزشمند بودن اسلام منهای ولایت القا میشود؛ که چنین برداشتی قطعاً خلاف نظر متسالم فیه علمای امامیه است.
۶. از مجموع ادله ولایت استفاده میشود که در لسان روایات یک ولایت ظاهری و یک ولایت باطنی وجود دارد؛ ولایت ظاهری همان حکومت دنیوی است که به سبب آن نظم و انتظام جامعه اسلامی محقق میشود و کارگزاران حکومتی و لشکریان مسلح تحت آن شکل میگیرند؛ اما ولایت باطنی به معنای ولایت تکوینی و تشریعی معصومین علیهمالسلام متوقف بر ولایت ظاهری نیست. در حدیثی که ایشان از نامه ۶۲ نقل میکنند که حضرت فرمود: «مصیبت اسلام نزد من اعظم از فوت ولایت است» و یا فرمود: «ولایت متاع روزهای گذرا و اندک است» مقصود ولایت ظاهری، یعنی همان حکومت است.
امام باقر علیه السلام ذیل آیه ۵۴ سوره نساء (وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً) میفرماید: «الْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ». پس فرمانبرداری از امامان معصوم همان ولایت باطنی آنهاست که در قامت «ملک عظیم» بهعنوان ولایت ظاهری تبلور پیدا کرده است.
بنابراین همانطور که گفته شد درست است که در دوران بین حفظ ظاهر شریعت و از بین رفتن آن، اولیای دین حفظ ظاهر شریعت را مقدم دانستهاند و به ظاهر دست از پیگیری ولایت ظاهری خود برداشتهاند؛ اما این بهمعنای نفی ولایت باطنی آنها نیست؛ همانگونه که در حدیث غدیر تعبیر «من کنت مولاه فعلی مولاه» علاوه بر اطلاق آن، از قرائن متعدد مقالیه و مقامیه نیز استفاده میشود که قطعاً مقصود از نصب ولایت امیرالمؤمنین، هم ولایت باطنی و هم ولایت ظاهری بوده است.
اگرچه عدهای از فقها (مخصوصاً در میان قدما) قائل به کفر فقهی منکران ولایت هستند، اما نظر مشهور فقهای امامیه بر خلاف نظر آنان است. پس به نظر میرسد در این نوشتار بین مقام بحث فقهی، کلامی و معرفتی خلط صورت گرفته است.
۷. با مراجعه به روایات باب کفر و اسلام متوجه میشویم در ادبیات دین چند قسم کفر وجود دارد؛ یکی کفر فقهی که آثاری چون نجاست بر آن مترتب است، یکی کفر عملی بهمعنای معصیت و نافرمانی از خدا و رسول خدا و یکی نیز کفر اعتقادی به معنای نفی برخی از اجزای منظومه شریعت اسلام است. بنابراین اگر در روایات منکر ولایت را کافر دانستهاند ـ و بیشتر علما نیز از آن تبعیت کردهاند ـ این کفر به معنای کفر اعتقادی است؛ اما بحث کفر فقهی آنها یک مسأله فقهی است که در فقه باید مورد بحث قرار گیرد و اگرچه عدهای از فقها (مخصوصاً در میان قدما) قائل به کفر فقهی منکران ولایت هستند، اما نظر مشهور فقهای امامیه بر خلاف نظر آنان است. پس به نظر میرسد در این نوشتار بین مقام بحث فقهی، کلامی و معرفتی خلط صورت گرفته است.
۸. در روایات متعدد سبب قبولی اعمال عبادی مسلمین، ولایت اهل بیت علیهم السلام دانسته شده است که این نشاندهنده اهمیت جایگاه ولایت و امامت در طی کردن مسیر توحید و خداپرستی است؛ مثل حدیث شریفی که در مستدرک نقل شده که امام سجاد علیه السلام پس از بیان برخی از اجزا و شرایط نماز در پاسخ مردی که سؤال میکند سبب قبول شدن نماز چیست میفرماید: «وَلَايَتُنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِنَا». در این حدیث نه فقط ولایت اهل بیت علیهم السلام شرط قبولی اعمال است، بلکه برائت از دشمنان آنها نیز لازم است و یا مثل روایتی که در اصول کافی نقل شده که امام باقر علیه السلام به نقل از رسول خدا میفرماید: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ مِنْ تَرْكِ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ»؛ یعنی خداوند فرمود حجت من بر اشقیای از امت اسلام وقتی تمام میشود ـ و به قول ملا صالح مازندرانی موجب خلود آنها در آتش میشود ـ که ولایت علی و امامان پس از او را رها کنند.
در پایان تذکر این نکته ضروری است که اگر چه غدیر فرصتی برای بازگویی آن واقعه مبارک و یادآوری مقام ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است، اما پرداختن به غدیر به معنای استمرار بخشیدن به مجادلات کلامی نیست؛ بلکه غدیر را میتوان با بیان صحیح، متقن و ادیبانه به نقطه وحدت فرق و مذاهب مختلف اسلامی و راهی برای تقریب و وحدت به سمت محور اصلی ولایت خدای متعال و توحید حقیقی تبدیل نمود.
الحمد للّه الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و الأئمة المعصومین عليهم السّلام