در اواخر عمر، نامش بیشتر بر سر زبانها افتاده بود. فعالینِ خارجنشین هم بر سر سخنان و اندیشهی او به مجادله برخاسته بودند. ماجرای حکم «مباهته» موضوعی شده بود که پای آیتﷲ محمد مؤمن قمی را به میان میکشید. برخی او را از قائلین و داعیهداران بهتانزنی به بدعتگذران میدانستند و بعضی او را بَری از این حکم میشمردند؛ حکمی که مکشوف نشد و استناد آن به آیتﷲ در ابهام ماند.
گویی ابهام در منش و سلوک محمد مؤمن از همان روزهای نخست زندگی با او عجین بود. تاریخ تولدش را ۱۳۱۹ ثبت کرده بودند؛ اما خود بعدها به تحقیق پرداخت و به این نتیجه رسید که زادروزش ۲۲ دی ماه ۱۳۱۶ بوده است. پدرش حاج عباس، کشاورز بود و سواد خواندن نداشت. از همین روی بود که هنگامهی تولد محمد را ثبت نکرده و ابهام در تاریخ تولدش رخ داده بود. پدربزرگِ محمد، فرد صالحی بود و به «مؤمن» شهرت یافته بود. حاج عباس، نام خانوادگی «راه انجام» را برای خود برگزیده بود؛ اما بعدها آن را به «مؤمنپور» تغییر داد. نخستین فرزند ذکور او، محمد بود که او نیز نام خانوادگی «دانشزاده» را برگزید و محمد دانشزاده قمی نامیده شد؛ اما همچنان به نام جدش «مؤمن» شناخته میشد.
خانوادهی محمد، پنج برادر و پنج خواهر بودند. یکی از برادرهای او به نام مهدی، در بهمن ماه ۵۷ به شهادت رسید. حاج عباس، زمانی به عتبات مشرف شده و در خلال خواستههایش از امیرالمؤمنین(ع) به دعا طلبیده بود که این نخستین فرزند ذکورش، طلبه و مُلا شود. محمد، سالهای نخست تحصیل را در مدارس اسلامی ملی آن زمان به انجام رساند. بعدها که قصد رفتن به حوزه علمیه داشت، پدرش موافقت چندانی نمیکرد. پدر، کشاورز بود و به علت وضعیت نامطلوب مالی، ذهنیتش این بود که وقتی فرزندش طلبه شود، از نظر مالی کمک حال ایشان نخواهد بود. در همین زمانها است که محمد در یکی از شبهای قدر در مسجد امام حسن عسکری(ع) به حضرت ولی عصر(عج) متوسل میشود و خواب میبیند که «در جایی که شاید خیابان باجک قم بود با ایشان (حضرت ولی عصر) برخورد کردم. دست مبارکشان را گرفتم و از ایشان تقاضا کردم که لطفی کنید تا بنده به امر تحصیل علوم دینی موفق شوم. ایشان تاریخی را معین کردند که مثلاً فرض کنید یک ماه و نیم دیگر انشاﷲ کار تو حل میشود».[۱] در این میان، پدر بزرگِ مادریِ محمد که وسع مالی چندانی هم نداشته، واسطه میشود و هزینهی محمد را تقبّل میکند و او به حوزه علمیه میرود.
در محضر اساتید بسیاری حاضر میشود. به درس آیتﷲالعظمی بروجردی هم میرود؛ اما در اینباره میگوید: «چند ماه بعد از شرکت در درس مرحوم آیتﷲ بروجردی به این نتیجه رسیدم که این درس چندان برای ما مفید نیست. شاید نکاتی در درس گفته میشد که برای کسانی که خودشان در درس، کار کشته بودند مفید بود؛ ولی ما که به تازگی در جرگهی درسخارجخوانها درآمده بودیم، از درس حضرت امام، بیشتر استفاده میکردیم».[۲] در سال ۱۳۳۷ در محفل درسی امام خمینی شرکت کرده و با ایشان آشنا میشود: «ایشان استاد منحصر ما شدند».[۳] محمد مؤمن تقریرات درسهای اصول، مکاسب محرمه و بیع امام خمینی را مینگارد.
به درس آیتﷲالعظمی بروجردی هم میرود؛ اما در اینباره میگوید: «چند ماه بعد از شرکت در درس مرحوم آیتﷲ بروجردی به این نتیجه رسیدم که این درس چندان برای ما مفید نیست. شاید نکاتی در درس گفته میشد که برای کسانی که خودشان در درس، کار کشته بودند مفید بود؛ ولی ما که به تازگی در جرگهی درسخارجخوانها درآمده بودیم، از درس حضرت امام، بیشتر استفاده میکردیم».
درس آیتﷲ محقق داماد را نیز تجربه کرد و ادعا کرد که «بعد از حضرت امام، بهترین استاد حوزهی علمیه، مرحوم آقای داماد هستند که ما فقه و اصول را نزد ایشان رفتیم».[۴] تقریرات درس آیتﷲ محقق داماد در مبحث صوم و صلات را نیز به رشته تحریر درآورد.
علاوه بر فقه و اصول، به فلسفه و تفسیر هم علاقه نشان داد و در محافل علامه طباطبایی هم حاضر شد: «درس فلسفه و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی به قدری پربار بود که دلخوشی ما در طول هفته به این بود که روزهای پنجشنیه و جمعه در درسشان حاضر میشویم. درس و بیان ایشان انسان را به عالم معنا میبرد و انصافاً جلسه تهذیب و بحث اخلاقی بسیار جالبی بود».[۵] وی در فلسفه، حاشیهای بر اسفار و شواهد الربوبیه نیز نوشت.
محمد مؤمن، دلبستهی مجالس و محافل قم شده بود. اسفند ماه ۱۳۴۷ به عراق هم رفت. قصد اقامت نداشت؛ اما پای درس اساتید نجف هم حاضر شد. او دلبستهی قم شده بود و به کوتاهزمانی در اوایل ۱۳۴۸ به قم بازگشت. وی پس از بازگشت، به همراه آیتﷲ طاهری خرمآبادی ـ که با هم به نجف رفته بودند ـ درصدد بر میآیند که مرتبهی علمی آیتﷲ شریعتمداری را نیز محک بزنند. این دو، به سبب اختلاف نظرهای سیاسی با مرحوم شریعتمداری، تردید داشتهاند که آیا در این درس نیز حاضر شوند یا خیر؟ طاهری خرمآبادی موظف میشود که چند روزی به درس آیتﷲ شریعتمداری برود و گزارش آن درس را با محمد مؤمن نیز در میان بگذارد. طاهری خرمآبادی دو سه روز این کار را انجام میدهد و در نهایت اظهار میکند که «انصافاً ایشان (آیتﷲ شریعتمداری) باید نزد امام، مکاسب بخواند!».[۶] این در حالی بود که برخی دیگر از طلاب، شیوهی درسی مرحوم شریعتمداری را ممتاز میدانستند. مرحوم عمید زنجانی گفته بود که «من دو سال به درس آقای شریعتمداری رفتم؛ ذوق فقهی آقای شریعتمداری جالب بود؛ حالا کاری به شخصیت سیاسی ایشان ندارم؛ بنده چیزی از ایشان فراگرفتم که در درسهای دیگر ندیدم».[۷]
با آغاز فعالیتهای سیاسی به رهبری آیتﷲ خمینی، محمد مؤمن نیز به این میدان وارد میشود. سال ۱۳۵۲ حاکمیت پهلوی نام ۲۵ تن از مدرسین حوزه علمیه را برای بازداشت و تبعید اعلام میکند. آیتﷲ مؤمن نیز که در سال ۱۳۴۲ به عضویت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در آمده بود مورد تعقیب قرار میگیرد. وی میتواند به مدت دو ماه، خود را از چشم مأموران پنهان نگه دارد. با این وجود او را دستگیر کرده و ابتدا به شهداد کرمان و سپس تویسرکان تبعید میکنند.
وی در سال ۱۳۶۰ عضو شورای عالی قضایی میشود. عضویت او در این شورا به درازا نمیانجامد و در سال ۱۳۶۱ مسألهای حادث میشود که او را به استعفا از این شورا میکشاند. در این واقعه، آیتﷲ جوادی آملی و مرحوم ربانی املشی نیز استعفا میدهند. این که چرا وی از این شورا استعفا میدهد را هیچگاه بازگو نکرد. در همین ایام آیتﷲ خامنهای به او میگوید که داستان این استعفا و جزئیات آن را نباید در جایی بیان کنی.
محمد مؤمن هشت ماه در شهداد و سه سال در تویسرکان، تبعید را تجربه میکند. در این زمان، او از مباحث علمی خود پای پس نمیکشد. در شهداد، بحث «صید و ذباحه» را مطالعه کرد و مطالبی نگاشت. در تویسرکان هم برای افرادی که قصد داشتهاند به وضع حوزویشان نظم و نسقی بدهند، بحث مکاسب و رسائل را برگزار میکند. فروردین ماه ۱۳۵۶، دورهی تبعید بیش از سهسالهی او پایان یافت.
پس از رهایی از تبعید، بار دیگر به تدریس در حوزه ادامه میدهد. محمد مؤمن میگفت که یکی از الطاف خداوند به من این بوده که در هر دورهای، چند طلبه فهیم در میان شاگردان ما بوده است. در یکی از این دورهها، حسن روحانی حضور داشته و استاد، این شاگرد خود را جزو طلبههای برتر میدانسته است. حسن روحانی اما با طلبهی دیگری که همبحث بوده، تبانی میکند تا به درس مؤمن نروند. هدفشان این بود که با این کار، استاد را وادار کنند که از ابتدای مبحث «قطع و ظن» برای آنان تدریس کند. تصورشان این بود که با تعطیلکردن، درس تشکیل نخواهد شد. محمد مؤمن با این درخواست موافقت نمیکند و آن دو در درس شرکت نمیکنند. پس از چند روز، حسن روحانی به نزد مؤمن رفته و میگوید: «شما به خاطر دقتی که در مقام تدریس دارید، ما را به خودتان و این شیوهی تدریس عادت دادهاید و طوری شده است که ما به هر درس دیگری که میرویم، نمیپسندیم».[۸]
رویّهی مؤمن در تدریس به این نحو بوده که از تدریس به شکل گسترده پرهیز داشته و به گفتن یک درس اکتفا میکرده است. همچنین معتقد بوده که «برای من کافی بود که یک نفر در درس من شرکت کند؛ ولی درس را خوب بفهمد. اگر افراد زیادی در درسم حاضر میشدند و من به این باور نمیرسیدم که حداقل یک نفر از آنان درس را بفهمد، تدریس را ادامه نمیدادم». این روند تدریس با پیروزی انقلاب، به تعلیق در آمد.
پس از انقلاب
با پیروزی انقلاب، محمد مؤمن نیز مدتی را در غیر از فضای حوزه به فعالیت میپردازد. در سالهای نخستین پیروزی نیز وی بحثهای طلبگی را دنبال میکرد و میکوشید تا رابطهاش با حوزه قطع نشود؛ اما به حضور او در کارهای اجرایی نیاز بیشتری حس میشده است: «از همان سال ۱۳۵۷ وقتی قرار شد کمیتهای در قم تأسیس شود، بنده حضور و عضویت داشتم». در مرداد ۱۳۵۸ که مرحوم قدوسی به سِمَت دادستان کل انقلاب منصوب شد، ابلاغی از سوی امام خمینی برای محمد مؤمن صادر شد و تمام کارهای قم که مربوط به دادگاه، زندانها و تبلیغات مربوط به آن بود را به او واگذار کردند. مؤمن که به کارهای قضایی و حقوقی ورود کرده بود، پیشنهاد میدهد که مدرسهای برای تربیت قضایی طلاب ایجاد شود: «شاید مرحوم شهید باهنر و مرحوم شهید قدوسی و ظاهراً شهید بهشتی که عضو شورای انقلاب بودند، یک روز در جلسهای در قم که بنده و آقای طاهری خرمآبادی هم بودیم، حضور داشتند. به آنها گفتم که شما مصوبهای را بگذرانید که بر مبنای آن از وجود روحانیون در نظام استفاده شود».[۹] پیشنهاد او پذیرفته میشود و او سه چهار سال در مدرسه عالی تربیتی و قضایی برای طلاب تدریس میکند.
وی در سال ۱۳۶۰ عضو شورای عالی قضایی میشود. عضویت او در این شورا به درازا نمیانجامد و در سال ۱۳۶۱ مسألهای حادث میشود که او را به استعفا از این شورا میکشاند. در این واقعه، آیتﷲ جوادی آملی و مرحوم ربانی املشی نیز استعفا میدهند. این که چرا وی از این شورا استعفا میدهد را هیچگاه بازگو نکرد. در همین ایام آیتﷲ خامنهای به او میگوید که داستان این استعفا و جزئیات آن را نباید در جایی بیان کنی تا محو شود. وی تا پایان عمر نیز در این خصوص سخنی نگفت و آن را جزو یکی از اسرار مکتوم زندگانیاش باقی گذاشت.
وی پس از این استعفا، مجال دوباره مییابد تا به مباحث حوزوی بازگردد و به تدریس بپردازد. در پاییز ۱۳۶۲ درسهای حوزه را بار دیگر از سر میگیرد. در همین سال، امام خمینی در حکمی وی را به عضویت شورای نگهبان منصوب میکند.
محمد مؤمن در دورههای اول و دوم مجلس خبرگان رهبری از طرف مردم سمنان و در دورههای بعد به نمایندگی از مردم قم به مجلس راه مییابد. مدیریت حوزه علمیه قم نیز به وی سپرده میشود.
برخی او را از جمله افرادی دانستند که در ابتدا، مرجعیت آیتﷲ خامنهای را نپذیرفته است. همچنین گفته شد که وی جلسهای که در خصوص رهبری آیتﷲ خامنهای تشکیل شد را ترک کرده است. محمد مؤمن در واکنش به این پرسش که «عدهای مدعی شدهاند که جنابعالی با مرجعیت ایشان (آیتﷲ خامنهای) مخالف بودهاید»، تنها به این پاسخ بسنده کرده بود: «خدا عاقبت انسان را به خیر کند. حیف است آدم وقتش را بگذارد و این جور لاطائلات را جواب بدهد… بنده فکر میکنم اصلاً ارزش پاسخ دادن ندارد. بدیهی است بنده این حرفها را تکذیب میکنم؛ اما بیش از این سخنی نمیگویم».
حضور او در مجامع علمی و سیاسی، وی را با آیتﷲ خامنهای آشنا میکند. او رفتهرفته به موقعیت علمی و فقهی آیتﷲ خامنهای نیز پی میبرد. محمد مؤمن پیشنهاد میدهد تا جلسات هفتگی برگزار شود و برخی از فقها به محضر آیتﷲ خامنهای رفته و در خصوص مباحث روز و مستحدثه به بحث فقهی بپردازند تا منزلت علمی ایشان نیز برای دیگر فقها معلوم شود. این جلسات هر پنجشنبه برگزار میشود و آیتﷲ قمی نیز در آن شرکت میکند.
سال ۱۳۷۴ محمد مؤمن در اتوبان قم ـ تهران دچار سانحهی رانندگی شد. یک ماه بیهوش بود و ۴۲ روز بستری شد. پس از این سانحه، وی دیگر در جلسات هفتگی آیتﷲ خامنهای شرکت نکرد. او پیش از این نیز در سال ۵۶ دچار سانحه رانندگی شده بود. آیتﷲ طاهری خرمآبادی آن واقعه را اینگونه توضیح داده است: «بنده به اتفاق آقای جنتی، مؤمن، فیض گیلانی، آذری قمی با ماشین آقای آذری به طرف شهر بابک رفتیم… در جاده شنی بین شهر بابک و یزد، ماشین چپ کرد؛ به گونهای که سقف ماشین به طرف پایین و چهارچرخ آن به طرف آسمان شد… درهای ماشین باز نمیشد تا از آن بیرون بیاییم. کمی نگران شدیم که مبادا ماشین آتش بگیرد؛ ولی بالاخره به هر زحمتی بود، شیشه را پایین کشیدیم و از ماشین بیرون آمدیم. در این حادثه کسی صدمه ندید؛ فقط قفسه سینه آقای فیض گیلانی در اثر ضربات وارده مقداری آسیب دید».[۱۰]
واقعهی سانحه رانندگی در سال ۷۴ جدیتر بود و آیتﷲ مؤمن را از حضور در جلسات پنجشنبهها محروم کرد. وی بعدها کتاب «کلمات السعیدة فی مسائل الجدیدة» که غالباً در جلسات پنجشنبه مورد بحث قرار گرفته بود را منتشر کرد. مرحوم مؤمن اگرچه از مقام علمی آیتﷲ خامنهای به دفاع میپرداخت، اما موضع وی در خصوص انتخاب رهبری مورد تردید قرار گرفت.
برخی او را از جمله افرادی دانستند که در ابتدا، مرجعیت آیتﷲ خامنهای را نپذیرفته است. همچنین گفته شد که وی جلسهای که در خصوص رهبری آیتﷲ خامنهای تشکیل شد را ترک کرده است. محمد مؤمن در واکنش به این پرسش که «عدهای مدعی شدهاند که جنابعالی با مرجعیت ایشان (آیتﷲ خامنهای) مخالف بودهاید»، تنها به این پاسخ بسنده کرده بود: «خدا عاقبت انسان را به خیر کند. حیف است آدم وقتش را بگذارد و این جور لاطائلات را جواب بدهد… بنده فکر میکنم اصلاً ارزش پاسخ دادن ندارد. بدیهی است بنده این حرفها را تکذیب میکنم؛ اما بیش از این سخنی نمیگویم».[۱۱]
مرحوم مؤمن که کمتر مصاحبه و گفتوگویی انجام میداد، با پرسشهایی مواجه شده بود که منش رفتاری وی را مورد سئوال قرار میداد. محسن کدیور ادعا کرده بود که محمد مؤمن در خصوص مرحوم آذری قمی نیز وساطتی انجام داده است. آیتﷲ مؤمن اما در این خصوص نیز به شخصیت محسن کدیور پرداخته و گفته بود: «این آقای محترمی که نام میبرید در قم بود؛ ولی اینطور نبود که از فضلای قم محسوب شود. ایشان منزل من هم آمده (در سالهای) جلوتر و بعضی از موارد علمی را مطرح کرده؛ اما این جهاتی که میفرمایید در خصوص آقای آذری من یادم نمیآید. بر فرض هم محصور آقای آذری قمی محصور بوده، اینها جعلیاتی است؛ دروغ است دیگر».[۱۲]
اما جنجال بر سر روایتی که محمد مؤمن در خصوص مباهته بیان میکند، بیش از اینها بود. محمد سروش محلاتی ابتدا با استناد به کتاب «مبانی تحریر الوسیله» که محمد مؤمن آن را نگاشته بود، سخنی را از وی پیش کشید که مورد نقض و ابرامهای زیادی قرار گرفت. او گفت که آیتﷲ مؤمن در این کتابِ خود، قذف و نسبت زنا دادن به بدعت گذاران در دین را نه تنها جایز، که دارای رجحان دانسته است.[۱۳] محمد مؤمن اما در پاسخ به پرسشی که میگفت: «شما بر پایه روایتی فرمودید که اگر کسی اهل فسق و فاسق بود به او هر نسبتی از جمله زنا میشود داد»، به نحو سربستهای پاسخ داد که «من نزدم این حرف را…».[۱۴]
با این وجود، محمد مؤمن کتابهایی را از خود برجای گذاشت که بهعنوان مبانی فکری و فقهی جمهوری اسلامی شناخته میشود. او گفته بود که در مقام تحقیق و تدریس، از امام خمینی الهام گرفتهام که میگفته طلبه نباید مقرّر مطالب استاد باشد و باید خودش مطالب را بررسی کند و نظر دهد. آیتﷲ مؤمن با همین سبک فکری بود که میگفت: «بنده عادتم این است که مطالعه میکنم و خودم مستقلاً روی مطالب فکر میکنم و اتخاذ تصمیم میکنم. اگر کلامی از بزرگان را باید نقد کنم، مضایقه نمینمایم. در مقام تدریس هم این روش را داشتم و به نوشتههایم رجوع میکردم. از زمان نگارش این نوشتهها بیش از بیست سال میگذرد. وقتی به این نوشتهها مینگرم، به جز موارد نادر شاید در حد یک درصد با فکر و اندیشهی کنونیام انطباق ندارد».[۱۵]
برخی از نوشتهها و مَنِشهای رفتاری او اما تا پایان زندگیاش همچنان سر به مُهر ماند. مشخص نشد که آیا او چنین آرائی داشته و از آن عدول کرده، یا اینکه از ابتدا نیز به چنین احکام ناروایی قائل نبوده است. شاید ابهامها بر سر نظراتِ فقهی و بعضاً سلوک رفتاری محمد مؤمن نیز از آنجا ناشی میشود که «نوشتههای سابق، در حد یک درصد هم با فکر و اندیشهی کنونیام انطباق ندارد».
(تصویر از ابنا)