دکتر رجبی دوانی: ضعف در غربشناسی؛ مسألۀ انقلاب اسلامی
از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، نگاه درستی به مسألۀ غربشناسی نداشتهایم و مسالهی تضاد با غرب از آغاز انقلاب مطرح بوده است. تصور این بود که دوره ستمشاهی، با انقلاب ایران به سرعت سپری میشود و تمدن اسلامی ظهور میکند، اما چرا این اتفاق نیفتاد؟ بلکه غرب در زندگی ما پیشروی کرد؟ واقعیت این است که ما غرب را ساده گرفتیم. شعار نه شرقی نه غربی بیشتر جنبۀ سیاسی داشت که البته تا حدی هم موفق بود؛ ما نه وابسته به شوروی بودیم و نه امریکا. هرچند نهایتا در حوزه سیاسی هم ما مجبور شدیم با اروپا و ترکیه و پاکستان که پایگاه امریکا هستند ارتباط داشته باشیم.
اما از لحاظ فرهنگی و تمدنی اصلا موضوع طرح بحث نشد. اگر هم شد، بیشتر با معیار آلاحمدی بود. مرحوم آل احمد که از محضر درس دکتر فردید که غربزدگی را در یک معنای بسیار عمیق مطرح کرده بود، استفاده و برداشت خود را از این درسها بیان کرد؛ برداشتی نسبتاً سطحی، که به مدل لباس و خوراک مربوط میشد، البته این بحث هم جزو مباحث غربزدگی است. لباسهایی که ما میپوشیم، همه مدل غربی است. به قدری ما در غرب فرورفتیم که حتی از چهرۀ خود نیز خجالت میکشیم و قصد تغییر دادن آن با انواع جراحیها را داریم تا شبیه چهرههای اروپایی شویم. اما بسیاری از مسائل فرهنگی تمدنی که به سبک زندگی ما مربوط میشد، مورد پرسش قرار نگرفت.
غربزدگی اصلی که دکتر فردید آن را مطرح میکند، مربوط به غربی است که در وجود هر انسانی هست. غرب یعنی تاریکی و ظلمت، جایی که خورشید غروب میکند.
بخشی از وجود ما که نفس اماره است و ما را به تباهی سوق میدهد، غرب وجود ماست. بخشی از وجود ما که نفس مطمئنه است و ما را به خیرات سوق میدهد، شرق وجود ماست. در طول تاریخ، از زمان حضرت آدم، هابیل شرق وجودش و قابیل غرب وجودش روشن بود. قابیلیان و هابیلیان دایماً در تاریخ با هم درگیر بودند. هیچ دورهای نبوده که شرق وجود کاملاً مسلط شود. اما در طول دورههای تاریخی، اگر نفس امارۀ جمعی هم حاکم بوده، آن جمع به آن معترف نبودهاند و آن را فضیلت نمیدانستند. بنیامیه، با آن فجایعشان، معتقد بودند که در حال جهاد علیه خارجیها هستند. اما در دورۀ جدید، رسماً رذیلتها ارزش محسوب میشوند.
غرب با زور، و مهمتر از آن، با جذابیتی که داشت، بر جهان حاکم شد. جذابیت غرب در علم، تکنولوژی، هنر و مناسبات اجتماعی آن بود. ستمی که در کشورهای شرقی به صورت استبداد رواج داشت، جذابیتی برای کشورهای غربی که تا حدودی عدالت را رعایت میکردند، ایجاد کرد.
فائق آمدن بر غرب وجود، مقدمۀ پیروزی بر غرب بیرونی
تا زمانی که غرب وجودی در ما فعال است، ما حریف غرب بیرونی نخواهیم شد. ما در ایران، مبارزه با غرب وجود را فراموش کردیم. با چه معیاری میتوان انسانها را به لحاظ فرهنگی از هم متمایز کرد؟ مسلمانی؟ تشیع؟ هیچکدام از اینها نمیتواند باشد، زیرا ما مسلمانان و شیعیانی داریم که کاملاً با هم متفاوتاند. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «قیمهُ کل امرءٍ ما یُحسنُه» ارزش هر کسی به ایدئالش است. امروز ایدئالها چیست؟ مادیات! از این جهت –که جهتگیری وجودی ما را نشان میدهد- ما دقیقاً شبیه غربیها هستیم. همسویی غرب وجودی ما با غرب سلطهگر بر جهان، فرهنگ انقلاب ما را خنثی میکند. متأسفانه ما از توجه به غرب و شرق وجود و اخلاقیات بازماندیم. پیامبر(ص) فرمودند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». ایشان نفرمودند که مبعوث شدم تا دنیا را بگیرم! قرآن نیز میگوید که راز پیشرفت پیامبر(ص) خلق عظیم ایشان بود، در حالیکه ما از تمام اینها غفلت کردیم.
هشتصد سال پیش، تعدادی تاجر ایرانی مسلمان به چین رفتند. از درستکاری این افراد، جمعیت قابل توجهی در چین مسلمان شدند و هنوز هم بخشی از جمعیت چین که بازماندگان آن جماعتاند، مسلمان هستند. پس ببینید که اخلاق و انصاف چقدر میتواند اثرگذار باشد. اما امروز ما چگونهایم؟ پس از فروپاشی شوروی، مردم این کشور از شوروی به ایران آمدند تا از ما خرید کنند؛ اما ما تا توانستیم سرشان کلاه گذاشتیم و همین سبب شد که روابط این مردم با بازارهای ایرانی به شدت کمرنگ شود. لذا، امام صادق(ع) میفرمایند: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم». تا زمانی که ما این خلأها را پر نکردیم، باید منتظر خسارت باشیم.
استاد ابوالحسنی، که وجهۀ همتش مبارزه با غرب بود، شخصیتی داشت که از قضا سمبل مبارزۀ واقعی با غرب نیز بود. ایشان، با این نام و آوازه، تا آخر عمر بیمه نبوده و زندگی بسیار باعزت و با حداقل امکانات و سرشار از برکت داشتند. وقتی که حجاب اکبر برطرف شود، نور تابیده میشود. ایشان شیفتۀ شیخ فضلﷲ بود. یکی از دشمنان شیخ فضلﷲ، تقیزاده بود. مرحوم منذر گرچه از تقیزاده در آثارشان انتقاد میکند، اما وقتی به سواد علمی او میرسد، میگوید که باید منصف باشیم. این یعنی ایشان عدالت و صداقت را در مورد دشمن نیز رعایت میکند. ما متاسفانه این روحیه را نداریم. یک بار در تاریخ نام فردی را میآوریم و یک بار حذفش میکنیم. مرحوم منذر حقگو و حقجو بود و امیدواریم این شخصیت بزرگ، نظیر ستارگانی که راه را نشان میدهند، راهنمای ما به سمت صراط مستقیم باشند.
حجتالاسلام محمدصادق ابوالحسنی: نظریۀ استعمار از دیدگاه استاد منذر
یکی از ویژگیهای استاد منذر، ژرفای دانش دشمنشناسی در آثار ایشان است. ایشان اسرار تاریخ را به نیکی میدانست و در عین حال غیرت یک عالم شیعی را داشت. لذا آثار ایشان تنها آثاری علمی نیست؛ هر صفحهای از آثار ایشان، گدازهای است که از سینۀ ایشان فروریخته است. شجاعت، غیرت دینی و تسلط به اصول فکری و تاریخی، ترسی را در جبهۀ باطل نسبت به ایشان بهوجود آورده بود. بارها ایشان را ترور و تهدید کردند، ولی ایشان از پا نایستاد. در دهۀ ۶۰ که ایشان وارد مبارزه با جریان غربزدگی داخلی شده بود، بارها تا آستانۀ مرگ پیش رفت و خانوادۀ وی تهدید شدند. گروه فرقان علیه ایشان اعلامیۀ هشدار داد. حتی یک شب به ما گفتند که پشت در سر بریدۀ ایشان را گذاشتهاند. اما چه در سینه و فکر استاد بود که تصور میشد جز با ضرب گلوله و با تخریب شخصیت راه دیگری برای مبارزه با ایشان ندارند؟
استاد ابوالحسنی منذر گرچه از تقیزاده در آثارش انتقاد میکند، اما وقتی به سواد علمی او میرسد، میگوید که باید منصف باشیم. این یعنی ایشان عدالت و صداقت را در مورد دشمن نیز رعایت میکند.
استاد منذر نظریۀ خاصی دربارۀ سیاست استعمار داشتند که از سه لایه تشکیل شده بود، نخست نگرش قرآنی، دوم، پیوند وجه فلسفی و سیاسی استعمار در غرب، و سوم، سیر حرکت تاریخی استعمار.
در اندیشۀ استاد ابوالحسنی آیات قرآنی بسیاری ازجمله آیه ۴۳ سورۀ عنکبوت قابل تطبیق بر جریان استعمار است. این آیه میفرماید: «مثل الذین اتخذوا من دون ﷲ اولیاء کمثل العنکبوت». استاد ابوالحسنی کار عنکبوت را بر حرکت سیاسی استعمار منطبق میکرد و در این زمینه، شرح حرکت عنکبوتی را از قرآن و عترت میگرفت؛ یعنی از توحید مفضل. امام صادق(ع) به مفضل میفرمایند: بدان که عنکبوت چند حرکت را در صید شکارش انجام میدهد. نخست اینکه با آب دهان خود تار میتند و آن را در مسیر شکار قرار میدهد. سپس، در کمینگاه خود مخفی میشود و به انتظار مینشیند. آنگاه، وقتی حشرهای در آن اسیر شد، خود را سریع بر سر شکار میرساند، شکار را دور میزند و مدام به آن شکار نیش میزند. نتیجۀ تمام این مراحل برای عنکبوت یک چیز است؛ بلعیدن طعمه. استاد منذر میفرمودند که دقیقاً آن چیزی که امام صادق(ع) دربارۀ عنکبوت فرمودهاند، همان چیزی است که امریکا و استعمار در طول تاریخ نسبت به مشرقزمین و مخصوصاً ایران شیعی روا داشتند.
با یک نفر ایرانی نمیتوان براساس برهان خشک کنار آمد. بلکه در مورد آنها باید بر علایق مخصوص و امیال باطنیشان توجه داشت. اینگونه است که میتوان نظر آنان را به دست آورد و به نتیجه رسید.
همانطور که ایران ظرف است و شیعه مظروف، و تا شیعه را نشناسیم، نهضتها و تحولات سدۀ اخیر را نمیشناسیم. استعمار مظروف است و ظرف آن غرب. مادام که غرب بعد از رنسانس را نشناسیم، استعمار را نخواهیم شناخت. امپریالیسم لازمۀ ذات اومانیسم است. اومانیسم یعنی اصالت نفس اماره؛ و از دل چنین دیدگاهی است که امپریالیسم ظهور میکند.
دقیقاً سه حرکت تاریخی استعمار، مطابق با حرکات عنکبوت است. استعمار از پرتقال آغاز میشود. پرتقال خودش در غرب اروپاست. پرتقالیها جهان اسلام را دور میزنند، و جنوب هند را تسخیر میکنند. از آنجا به جنوب خلیج فارس میآیند تا از غرب تا شرق جهان اسلام تار خود را بگسترانند و جهان اسلام را خرد کنند. در عین حال، همانطور که عنکبوت هر لحظه به طعمۀ خود نیش میزند، استعمار نیز به جهان اسلام نیشهای خود را وارد میکند؛ نیش فساد اخلاقی، ایجاد فرقههای ضاله، تفرقهافکنی بین مسلمان و هندو، و شیعه و سنی. گام بعدی استعمار هم غارت ثروت ملتهاست، یعنی بهره بردن از طعمه.
در این میان، جایگاه ایران برای استعمار جایگاه مهمی است. یکی از متفکران شوروی میگوید که انقلاب ایران کلید انقلاب شرق است. اگر ایران را مارکسیست کردیم، شرایط ایجاد انقلاب در شرق مهیا شده است. ایران به هر قیمتی که باشد باید در دست شوروری قرار گیرد. از اینجا بود که استعمار به طور ویژه در زمینۀ نفوذ در ایران برنامهریزی کرد. ابعاد نفوذ در آثار استاد ابوالحسنی مختلف است. یکی از آن ابعاد، ابعاد نظامی است. ما از زمان جنگ ایران و روس، به علت ضعف نظامی هم در تقویت دفاع عامل و هم غیرعامل، دستمان را به سوی انگلیسیها و فرانسویها دراز کردیم.
بعد دیگر، زمینههای فرهنگی است. یکی از عاملان انگلیس به نام لرد لنزدوون، بحث عجیبی را مطرح میکند. او میگوید در مقابله با ایرانیها باید خصائل و صفات مخصوص آنها را در نظر گرفت. با یک نفر ایرانی نمیتوان براساس برهان خشک کنار آمد. بلکه در مورد آنها باید بر علایق مخصوص و امیال باطنیشان توجه داشت. اینگونه است که میتوان نظر آنان را به دست آورد و به نتیجه رسید.
یکی دیگر از ابعاد نفوذ، نفوذ در قلب مردم ایران است. فردی به نام سرهنری لاوارد است که به لرستان سفر میکند و در این سفر، لباس لری به تن میکند، ریش لری میگذارد و عصای لری به دست میگیرد و به زبان لری سخن میگوید. با مردم همغذا و همکلام و دمخور میشود و اینگونه وارد زندگی آنان میشود. سپس تمام آنچه را که به دست آمده با خود به یغما میبرد. چیزهایی که این فرد از ایران برد، خود تبدیل به یکی از بخشهای مجزای یکی از موزههای امروز است. برخی از این مستشرقان ظاهراً ایرانشناس بودند، اما در اصل روزنههای نفوذ را پیدا میکردند.
یکی دیگر از مصادیق دیگر نفوذ بین طلاب و روحانیت است تا آنها را در برابر استعمار بیحس و خنثی کند. البته که حوزه همواره در برابر استعمار ایستاد و مهمترین حملات را علیه استعمار به راه انداخت. مستر چرچیل با ظاهر یک آخوند وارد جامعه شده بود تا درون روحانیت نفوذ کند.
دکتر موسی حقانی: اصول هفتگانۀ مرجعیت شیعه در مبارزات فرهنگی
در کتاب پایداری تا پای دار، استاد منذر هفت ویژگی را برای روحانیت شیعه برمیشمرد که اصول حاکم بر رفتار مرجعیت شیعه در مبارزات فرهنگی است. ایشان معتقد بودند که این هفت مورد عبارتند از صیانت از اسلام و سرزمینهای اسلامی، صیانت از تشیع، صیانت از ایران، مبارزۀ با استعمار، مبارزه با استبداد، دفع افسد به فاسد و استفاده از خیر الموجودین. اگر کسی این اصول را به خوبی نداند، نمیتواند تحلیل درستی از رفتار مرجعیت شیعه داشته باشد. این اصول تا به امروز هم ادامه دارد و ما همین امروز بهای حمایت از برخی سرزمینهای اسلامی را میپردازیم.
رفتار استعمار و روشنفکران در مقایسه با رفتار مرجعیت شیعه
در نقطۀ مقابل مرجعیت شیعه هم استعمار قرار دارد و هم روشنفکران. اگر اصل اول مرجعیت شیعه صیانت از اسلام و سرزمینهای اسلامی است، دقیقاً عکس آن در مورد استعمار و روشنفکران صادق است؛ یعنی به دنبال نابودی اسلام و سرزمینهای اسلامی هستند و بعضی نیز با صراحت این را بیان میکنند. استعمار در برخورد با اسلام دو روش دارد: یکی روش نسخ و دیگری روش مسخ. در روش نسخ اساساً اسلام را دینی ارتجاعی معرفی میکنند. سیاست مسخ با این صراحت صحبت نمیکند، بلکه میگوید در جامعۀ اسلامی باید محتوای آموزههای دینی را از طرق مختلفی نظیر جعل و تحریف وغیره مسخ و دگرگون کرد. ملکم خان از این روش استفاده میکرد. او به دنبال این بود که با آقازادهها و مجتهدزادهها صحبت کند و اینطور به آنها القاء کند که مثلاً پارلمان همان شورایی است که در اسلام مطرح شده است. یا مثلاً وقتی مصر توسط فرانسویها فتح میشود ولتر اظهار خوشحالی میکند که یک سرزمین اسلامی سقوط کرده است. چنین چهرهای با اینکه فیلسوف و نظریهپرداز است اما شادیاش از شکست اسلام را انکار نمیکند. آخوندزاده نیز در آثارش تمام هویت ما را مسخره میکند. چنین افرادی سر تا پای ایرانیان و شعائر دینی را مسخره کردند. به تشیع که میرسند کینۀشان بسیار بیشتر میشود. میگویند منحطترین لایۀ اسلام تشیع است. چرا چنین میگویند؟ به دلیل وجود عنصر ولایت در شیعه. ولایت در شیعه مانع جدی برای سکولار شدن است. برخی از سردمداران روشنفکری گفتهاند که اعتقاد به امام زمان(عج)، بزرگترین مانع تحقق دموکراسی در ایران است.
در مورد ایران، نابودی ایران، بهطور مشخص در دستور کار استعمار قرار داشته است. این صرفاً ادعا نیست و با بررسی عملکرد روسیه و انگلیس صدق آن آشکار میشود. این کشورها سه بار تا مرز نابودی کامل ایران رفتند. جدای از استعمار، برخی از روشنفکران در ادعا دم از ایرانیگری میزدند، اما وقتی صحبتهایشان را دنبال میکنید، میبینید که معتقدند ایران باید در نظام جهانی ادغام شود. اینکه نمیشود! نمیشود شما بگویید تمام عناصر مرتبط با ایران منحط است ولی ما ایراندوست هستیم! چنین بستری است که در سالهای بعد زمینۀ کشف حجاب رضاخانی را مهیا میکند. این روشنفکران معتقد بودند که هیچ کاری از دست ایرانی جماعت برنمیآید و ما همۀ کارهایمان را باید به دست مستشاران بسپاریم! این است ایراندوستی روشنفکران.
در مورد مقابله با استعمار، شکی نیست که مرجعیت شیعه در برابر استعمار با تمام توان ایستاد. مبنای این ایستادگی نیز مبنایی دینی بود. اما وقاحت روشنفکرانی نظیر ملکم خان در این مورد به جایی میرسد که میگوید خداوند نعمتهایش را به تمام مردم میدهد. بعضیها لیاقت دارند و از آن استفاده میکنند و بعضیها ندارند و از آن بیبهره میمانند. به نظر ملکم خان، باید نعمات الهی را از نالایق گرفت و به لایق داد؛ این یعنی تئوریزه کردن استعمار! و جالب است که با تمام اینها دم از ایراندوستی هم میزنند. بنابراین، روشنفکران نهتنها مقابلهای با استعمار نداشتند، بلکه طلایهدار استعمار بودند. بهمحض اینکه کشوری اسیر استعمار میشد، سر و کلۀ این روشنفکران نیز در قالب تشکلهای ماسونی پیدا میشد.
در مورد مبارزه با استبداد، روشنفکران با استبداد فردی سنتی مخالفت میکردند، اما پس از کنار زدن استبداد فردی، استبدادی وحشتناکتر را بسط دادند. وضع به جایی رسید که دو سال پس از مشروطه، مردم در خیابانها مرگ بر مشروطه میگفتند. مرحوم آخوند در وصف اوضاع پس از مشروطه میگوید که از سیاهی ذغال تا سفیدی نمک را از مردم مالیات میگرفتند. یا مثلا در مورد خشونتهایی که به کار برده شد، ماجرای تحریم تنباکو بیش از ده پانزده نفر کشته نداده است. اما در زمان روشنفکران مشروطهخواه، وقتی این آقایان برای زدن ستارخان که بازوی نظامی مرجعیت شیعه بود، وارد پارک اتابک میشوند، به زن و بچه رحم نکردند و هر کسی را که توانستند، کشتند. رضاخان ادامۀ این جریان است و هر بلایی که سر این ملت آورد در امتداد حرکتی بود که این روشنفکران آغاز کردند.
ولایت در شیعه مانع جدی برای سکولار شدن است. برخی از سردمداران روشنفکری گفتهاند که اعتقاد به امام زمان(عج)، بزرگترین مانع تحقق دموکراسی در ایران است.
در مورد دفع افسد به فاسد، اتفاقاً هرچه عاملان وابستهتر باشند، برای استعمار و روشنفکران بهتر است. بنابراین، برای جریان روشنفکری و استعمار، نهتنها دفع فاسدان ملاک نیست، بلکه سعی میکنند از شرالموجودین استفاده کنند تا بتوانند برنامههای خود را در ایران و اسلام پیش ببرند.
مرحوم منذر یک اصل دیگر را نیز در مورد اصول رفتاری مرجعیت شیعه نام میبرد. ایشان میگوید که مرجعیت شیعه از آشوب کور اجتماعی پرهیز میکند و اگر هم به دنبال بسیج اجتماعی است، پس از رسیدن به هدف و مقصود، تلاش میکند تا آشوب و شلوغی ادامه پیدا نکند. اما از آن طرف ایجاد آشوب کور، یکی از ترفندهای روشنفکران و جریان استعمار بوده است تا مردم ابتدا به خیابان بیایند و سپس از آنها سوءاستفاده شود و شعارهایی که باب میل استعمار است به نام مردم داده شود.
«الصَرخی» کیست و در پی چیست؟
آیتاللهالعظمی گلپایگانی، مودّی به آداب سنت
اجلاسیهی جامعه مدرسین؛ در میان مردم یا پشت درهای بسته؟
عرصههای تحوّل در حوزه علمیه