مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت
گزارش هم‌اندیشی «جهان مقاومت پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی»/۲

ظهرِ روز یک‌شنبه ۲۰ بهمن‌ماهِ ۱۳۹۸ دومین جلسه‌ی نشستِ «هم‌اندیشیِ اصحابِ علوم انسانیِ اسلامی دربابِ جهانِ مقاومت پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی« به‌همتِ دانشگاه باقرالعلوم(ع) قم و در سالنِ جلساتِ حوزه‌ی ریاستِ آن دانشگاه برگزار شد. در این نشست که با حضور رئیس دانشگاه باقرالعلوم(ع) حجت‌الإسلام جناب آقایِ دکتر شمس‌ﷲ مریجی آغاز شد، شمارِ دیگری از اساتید و اعضاء هیئت علمی آن دانشگاه به طرحِ نظر و تبیین دیدگاه‌های خود درباره‌ی ابعادِ مختلفی از رویدادِ شهادت سردارِ شهید قاسم سلیمانی پرداختند. در ابتدایِ این نشست دبیرِ  این جلسه اجمالا به این نکته اشاره کردند که محورِ گفت‌وگوها در جلسه‌ی دوم این نشست نیز همانندِ جلسه‌ی اول اختصاص به بررسی و تبیین شهادتِ سردار قاسم سلیمانی و مباحث مربوط به مقاومت است.

در ادامه‌ حجت‌الإسلام جناب آقایِ دکتر احمد رهدار مباحثِ خود را به‌عنوانِ تأملی دربابِ نسبتِ مقاومت و هویت معرفی کرد. ایشان با اشاره به این‌که یکی از مقدماتِ موردِ نیاز در این بحث، معرفیِ اجمالیِ نظریه‌های هویت است، مختصری درباره‌ی نظریه‌های معاصر درباره‌ی هویت به ایرادِ نظر پرداختند. برخی از نظریه‌های هویت، بر این نکته تأکید دارند که هویت حولِ مفهومِ نقش اجتماعی شکل‌ می‌گیرد و در صورتی که در میانِ این نقش‌ها تعارضاتی وجود داشته باشد، همین مسأله می‌تواند منجر به پیدایشِ اضطراب‌های اجتماعی شود. گاهی نیز پیدایشِ هویت اجتماعی به‌عنوانِ نتیجه‌ی مقایسه‌های اجتماعی و برآمده‌ی از چنین قیاس‌هایی مطرح می‌شود. در نظریه‌های دیگری هویت وابسته‌ی به محیط‌های اجتماعی معرفی می‌شود که در این نظریه‌ها جهانی‌شدن به‌عنوانِ بزرگ‌ترین محیط مطرح می‌شود. در نتیجه‌ی چنین برداشتی است که تقدیرِ هویتِ فردی به محیط جهانی گره می‌خورد و تعارضِ میان فردیت هویت و جمعی‌بودنِ محیط جهانی منجر به پارادوکس‌هایی می‌شود. در مقابل این دیدگاه شماری از نظریه‌پردازان بر اهمیتِ معنا در تعیین هویت تأکید دارند و معنا را در مقام هویت‌سازی مقدمِ بر نقش‌ها معرفی می‌کنند. در چنین انگاره‌ای نقش‌ها صرفا کارکردهایی بیش نیستند و در اصل وابسته و نیازمندِ به معانی هستند. در میانِ علماء اخلاقِ اسلام نیز می‌توان بحث‌هایی را مرتبط با نظریه‌ی هویت بیابیم. به تعبیر اخلاقی مکارم و رذایل اخلاقی در زمینه‌ی روابطِ میان افراد و با وجودِ دیگری واجد معنا می‌شوند و شکل می‌گیرند. بعدا در بحث‌های فلسفه‌ی اخلاقی این بصیرت درخشان یافته می‌شود که در همین روابط با دیگری نیز آن‌چه اصل است همانِ خود است و هدف از توجه و التفات به غیر و دیگری چیزی جز ساختنِ خود نمی‌تواند باشد. با این توصیف هویت را تداومِ این خودِ محوری در بستر زمان و مکان یا بسطِ خود در بیرونِ خود توصیف می‌کنند. با این محوریت خود است که می‌توان درک کرد که چرا مثلا این بزرگان قائل به این هستند که تا انسان صالح نشود (ارتقاء خود) نمی‌تواند مصلح (ارتقاء دیگری یا دیگران) باشد.

باید توجه کنیم که این تبیین‌ها در علم‌الأخلاق متعلق به زمانه‌ی قبل از انقلاب ۵۷ و به اصطلاح ظهور و بروزِ فقه اجتماعیِ حکومتی تمدن‌ساز است. پس از انقلاب است که مثلا ما شاهدِ پیدایش دیدگاهِ عرفان حماسی مطرح شده از سوی برخی متفکرین اسلامی هستیم که حتی عرفان نیز به صورت اجتماعیِ پس از انقلاب تفسیر می‌شود. برخلاف سنت اخلاقی گذشته که ایده‌آل اخلاقی شدن به اصطلاحِ یک پروسه بود و فرد می‌کوشید تا به مرور زمان ایده‌آل اخلاقی را کسب کند، چنین عرفان و اخلاقی دیگر یک پروسه و فرآیند نیست بلکه یک فعل متعمدانه و به اصطلاحِ یک پروژکت است. اگر از این منظر متوجه به تاریخ اندیشه‌ی اخلاقی باشیم، انقلاب ۵۷ ما را به تأملات عمیق‌تری درباب اخلاق و فردیت و عناصر هویت ره‌نمون می‌کند. به تعبیر دیگر تنها در همین زمینه و زمانه‌ی پس از انقلاب است که در اخلاق و عرفان ما به دنبالِ مهندسیِ بشر برای عرصه‌های ورایِ خود هستیم.

برپایه‌ی این مقدمات و به‌عنوانِ جمع‌بندی باید به سه نکته‌ی اساسی توجه داشت. نکته‌ی اول توجه و التفات به بسترِ تفسیرِ الهیاتیِ مقاومت است، یعنی ضرورت تفسیری از مقاومت که الهیاتی باشد. پرداختنِ به بحث‌های مختلف درباره‌ی هویت یکی از مقدمات چنین تفسیری می‌تواند به‌شمار بیاید. مثلا بحث و تبیین این مسأله که اگر مقاومتِ نظامی وجود نداشته باشد این واقعیت منجر به چه نتایجی در اجتماع خواهد شد یا با توجه به بحث‌های الهیاتی و ایمانی این نبودِ مقاومت چه لوازمی برایِ نسبتِ میان ما و خدا خواهد داشت؟ در چنین زمینه‌ای است که مثلا می‌توانیم از تفسیر مرگِ نظامی صحبت کنیم. یا این‌که بحث از مقاومت و توجه به آن چه تأثیراتی بر هویت دینی ما می‌تواند داشته باشد. به تعبیری در این تحلیل‌ها به دنبالِ بررسیِ تأثیر باور به نزدیکیِ مرگ بر معنادادنِ به فعل‌ها و کنش‌های ما هستیم. لذا اهمیتِ تفسیر و بینش الهیاتی در تفسیرِ مقولاتی از این دست روشن پوشیده نیست. چنین تفسیری از مقاومت از تبیین‌های اجتماعی و سیاسی و حتی دینی نیز فاصله می‌گیرد. چنین تحلیلی به سطحِ وجدانِ حضوری توجه دارد و تفاسیر الهیاتی می‌توانند به این سطح نزدیک شوند، یعنی نه در سطح زبان و گفتار بلکه نزدیک‌شدن به باورها و کوشش برای به اشتراک‌گذاریِ آن‌ها. برایِ نمونه یکی از موضوعات شناخته‌شده‌ی این سطح، باور ما به امام حسین(ع) و قیام و نهضت ایشان است. نکته این است که مقاومت نیز در یک چنین سطحی تبیین و تفسیر شود.

نکته‌ی بعدی کوشش برای تفسیر ایدئولوژیک و نه تفسیرِ بر اساسِ علوم انسانی از مقاومت است چرا که علوم انسانی برایِ قطع ارتباط با ایدئولوژی‌ها کوشش می‌کنند و این باعث نسبیتِ آن‌ها شده است. چنین تفسیری تأثیرات بسزایی بر هویت ما خواهد گذاشت. یک دلیلِ اساسی برایِ چنین رویکردی این است که وجودِ برخی واقعیت‌ها مانند واقعیتِ مقاومت، فراتر از ظرفیت علوم انسانی است و لذا برایِ تبیین و تفسیر آن باید به ایدئولوژی متوسل بشویم.

نکته‌ی آخر این‌که مقاومت و شهید سلیمانی را نه به‌عنوانِ دست‌آوردها یا تولیدهای یک اجتماع بلکه به‌عنوانِ واقعیت‌ها یا فکت‌هایی که خودشان اجتماع‌ساز و گفتمان‌ساز هستند تبیین و تفسیر کنیم. اکنون می‌توانیم بگوئیم که سردار سلیمانی فراتر از هویت‌شخصی‌اش و به‌عنوانِ نمادِ مقاومت اسلامی باید تفسیر شود و لذا جامعه و اجتماع امروز نسبت به ادایِ دینِ این واقعیتِ اجتماع‌ساز مسئولیت دارد. بنابه همین تعبیر است که می‌توانیم از شهید سلیمانی به عنوانِ یک هویتِ منتشر در اجتماعِ اسلامی تعبیر کنیم.

مهمانِ بعدیِ این نشست حجت‌الإسلام جناب آقایِ دکتر هاشمیان در ابتدا به این نکته اشاره کردند که بحثِ کوتاهی در حوزه‌ی خطِ‌مشی‌گذاریِ عمومی و چالشِ حکمرانی جمهوری اسلامی ایران در برهه‌ی کنونی تاریخ انقلاب اسلامی مطرح خواهند کرد. به تعبیر دیگر مسأله‌ی حکمرانی و چالش‌هایِ آن در دنیایِ کنونی یکی از دغدغه‌هایِ مهم حکومت‌های مختلف محسوب می‌شود. پس از انقلاب ۵۷ نیز مسائلِ مرتبط به دین و دنیایِ مردم ایران در ارتباط و پیوندِ با اندیشه‌های امام(ره) و نظام اسلامی و نظریه‌ی ولایتِ فقیه مطرح می‌شوند. به نظر ما در این برهه از تاریخ انقلاب و در حوزه‌ی حکمرانی، با ایده‌آل‌ها فاصله داریم. البته این به‌معنای ناکارآمدی نیست بلکه تأکید بر این نکته است که چالش‌های این حوزه را باید جدی بگیریم.

منتقدین ذیل یک تعدادی از دوگانه‌ها می‌کوشند تا چالش‌هایِ مهمِ حکمرانی را برجسته کنند. بنده در این‌جا شماری از این دوگانه‌ها و شاید سه‌گانه‌ها را مطرح می‌کنیم. برایِ نمونه چالش مبنا/مسأله را تأکیدی بر این نکته می‌دانند که حکومت چون مبنی محور است التفاتی به مسائل و حلّ مسائل ندارد درحالی که نگاه حکمرانی مسأله‌مند است و به دنبالِ حل مسأله‌های حاکمیتی می‌رود. یا در دوگانه‌ی دیگری نقد می‌شود که حکومت بیش از اندازه در سطحِ امت اسلامی یا صدور انقلاب یا رویکردِ تمدنی تمرکز دارد و از دیدنِ مصالحِ ملی و اهمیت دادنِ به آن‌ها غافل است. در دوگانه‌ی دیگری مسأله‌ی مقاومت/سازش مطرح می‌شود و چون معتقد به عدم قدرت کافی برای مقاومت هستند راه‌کارِ هضم و عدم پایداری و ایستادگی را مطرح می‌کنند. یا در دوگانه‌ی عاملیت/ساختار، منتقدین معتقد به این ایده‌اند که علی‌رغم وجود انسان‌های درست و پاک چون ساختار دچار فساد و مشکل است نمی‌توانیم به نتایج مطلوب برسیم و تا چالشِ سیستم و ساختار را رفع نکنیم به ایده‌آل‌ها نخواهیم رسید. یا در دوگانه‌ی نماد/تناسب بر این نکته تأکید می‌شود که هر چند در سطح نمادها و نمایش‌ها حکومت توانسته است که دست‌آوردهای خوبی را حاصل کند اما در سطح اقداماتِ متناسب و واقعی دست‌آوردِ کلانی وجود ندارد. و در نهایت به این نکته اشاره می‌شود که علی‌رغم وجود مدیران و ریاست‌های کذایی چون ساختار فعلی فاقد ایده‌ی رهبری در سطوح مختلف است نمی‌تواند به نتایجی مطلوبی بیانجامد.

بنده معتقدم که وجودِ عزیزِ شهید سلیمانی بسیاری از این چالش‌ها را حل کرده و میانِ بسیاری از این تقابل‌های مطرح شده جمع کردند. ایشان نشان‌دادند که هم می‌توانیم به مبانی پایبند باشیم و هم در میدان ملی و فراملی و به اصطلاح در سطح تمدنی نیز منشاء اثر باشیم، مثلا به چالش کشیدن داعش و حذف آن هم برای امنیت ملی ما تأثیرگذار بود و هم در راستایِ منافع و امنیت امت اسلامی. در سطح ساختار نیز مشاهده کردیم که هیچ ساختار و پیچشِ بروکراتیکی نتوانست مانع رسیدن ایشان به اهداف‌شان باشد و ایشان به‌عنوانِ عامل هیچ‌گاه در جبر ساختار گرفتار نبود. شهید سلیمانی هم روحیه‌ی انقلابی‌گری داشتند و هم یک دیپلماسیِ تمام‌عیار را در سطح فراملی و منطقه‌ای مدیریت می‌کردند. لذا شاهدیم که أخیرا جناب آقای دکتر ولایتی فاش ساختن که شهید سلیمانی حتی با پوتین جلساتِ متعددی داشتند. شهید سلیمانی علاوه بر عرصه‌ی عمل حتی در حوزه‌ی رسانه‌ای هم حرکات متناسب و به‌جایی داشتند. ایشان ورایِ ریاست و مدیریت یک رهبر به معنایِ دقیق کلمه بودند، رهبری که دارایِ نفوذِ قلبی بر اطرافیان‌شان بودند. شهید سلیمانی هیچ‌گاه تسلیم هیچ بن‌بستی نبود و همیشه در چنین مواردی ساختارشکنی می‌کرد. لذا حاج قاسم نمونه‌ی بارز و اعلایی برای رفع چالش‌های حکمرانی بودند و ایشان مصداقی برای حکمت خداوند بود.

در ادامه‌ی نشست حجت‌الإسلام جناب آقایِ دکتر حسین سوزنچی با اشاره به این‌که پدیده‌ی حاج قاسم مایه‌ی اعجاب و حیرت همگان شد، در ابتدا این پرسش اصلی را مطرح کردند که آیا جامعه‌شناسی صلاحیت و توانایی ورود به بحث و تبیین این پدیده را دارد یا خیر؟ اجمالا می‌دانیم که در اوایلِ جامعه‌شناسیِ به دنبالِ واقعیتِ جامعه بودند و بعدها به دنبالِ معنا و در نهایت به یافتنِ ساختار یا ساختارها در جامعه بسنده شد. ما در ادبیاتِ خودمان اصطلاحِ جامعه را تا همین صدسالِ اخیر به‌معنای مصطلح آن نداشته‌ایم. به‌نظر ما طبیعی است که واقعیتی به ازایِ جامعه یا به عنوانِ جامعه وجود نداشته باشد و حدأقل می‌دانیم که دورکیم خود متوجه این حقیقت بود. در لسان قرآن اصطلاحِ نزدیک به جامعه اهل‌القری است اما واژه‌ی مناسب‌تر امت باید باشد که در لسانِ دینی دلالت بر گونه‌ای از پیوند و انضمام است که مشتمل بر قصد و وحدت و جهت‌گیریِ مشترکی است. به این معنا امت یک واقعیت است و مطابقِ قرآن امت دارنده‌ی بهشت و جهنم و حساب‌رسی و قیامتی است. هر امتی مناسک، عمل، أجل، رسول و کتابِ مختص به خود را دارد و لذا صرفا یک پیوندِ تهی نیست. با توجه به این مضمون است که هم‌خانوادگیِ اصطلاحِ امت با امّ و امام نیز درک‌پذیر است. با این تفسیر پدیده‌های در سطح اجتماع به‌گونه‌ای اعتباری محسوب می‌شوند درحالی که پدیده‌های در سطح امت واقعی و دارایِ مابه‌ازای خارجی هستند.

باید دقت کنیم که امت نیز گاهی تنها در سطحِ غریزه باقی می‌مانند، مثلا به همین معناست که اجتماع زنبورها را می‌توانیم یک امت به‌حساب بیاوریم. یا گاهی ما از امت‌هایی مثل یهود و مسیح صحبت می‌کنیم و مرادمان پیوند این اجتماع‌ها با تاریخ است، دورکیم در صور حیات به سراغ همین مفهوم از امت رفته است. در سطح بالاتری از امت، امت مسلمه مطرح می‌شود که در ساحت فطرت معنادارد. به همین معناست که امتِ مسلمه با افق‌های گسترده‌تری نسبت به دو مرتبه‌ی پیشین در ارتباط است، یعنی امتِ مسلمه با کلّ هستی ارتباط می‌گیرد. این تبیین برخلاف تبیین جامعه‌شناختی است که نظر به فرد فردِ افراد جامعه دارد. امت مسلمه در یک نظم جهانی‌ای حیات دارد که کل جهان بازتابِ فعل و عمل امت مسلمه است لذا می‌توانیم بگوئیم که امت مسلمه در ساحت عالم و هستی وجود دارد و امام امت مرتبطِ با کل عالم بوده و کل عالم متأثر از امام امتِ مسلمه می‌تواند باشد.

شهید اساسا در سطحِ امت واجد معناست. شهادتِ انسان در ألست با شهادتی شروع می‌شود که متقابل با اومانیته است و شهادتِ شهید در برابرِ منِ اومانیسم معنا می‌یابد. شهید بر باطنِ عمل امت‌اش شهادت می‌دهد یعنی بر واقعیت امت‌اش و این‌گونه است که شهید شاهدی برای امت‌اش است. ما به سه سطحِ جامعه‌شناختی، امت‌شناختی و امت مسلمه اشاره کردیم. سرآغاز امت مسلمه ابراهیم(ع) است که قرار است تاریخ بشر را رقم بزند. حاج قاسم به همان معنایی که ابراهیم(ع) از خداوند درخواست اسلام می‌کرد مسلم است. او به‌عنوانِ عضوی از این امت دست رویِ مهم‌ترین مسأله‌ی امت مسلمه، یعنی قدس گذاشت. مقامِ ایشان به گونه‌ای بود که در وصیت‌نامه می‌فرماید «خدایا من را به خودم واگذار نکن، من عاشقِ دیدارِ توأم، همان دیداری که موسی را ناتوان کرد». چنین شهادتی است که باعث می‌شود سایر افراد امت تکلیف خودشان را نسبت به خودشان درک و دریافت کنند. لذا شاهد بودیم که کل امّت مسلمه و ورای ایران دچار حرکت و حیرت شد. بنابه همین تبیین است که امت مسلمه‌ی در جریانِ مقابله‌ی حق و باطل، توانایی تأثیرگذاری بر واقعیت عالم را دارد.

سخنران دیگر این نشست حجت‌الإسلام جناب آقایِ دکتر علی‌اصغر اسلامی شهادتِ سردار سلیمانی را فرصتِ بی‌نظیری برایِ آزمودنِ کفایتِ نظریه‌های غربی در تبیین پدیده‌های اجتماعی و فرصتی برای تولید علومِ انسانیِ اسلامی معرفی کردند. ایشان با اشاره به این که جامعه‌شناسیِ غربی توانایی تبیین چنین پدیده‌ای را ندارد، به این نکته اشاره کردند که نهایی‌ترین کوشش چنین تبیینی تقلیلِ شهادت سردار سلیمانی به یک مرگ و تحلیل آن است. در برابر این رویکرد، در جامعه‌شناسی اسلامی علی‌رغمِ وجود بنیان‌های هستی‌شناختیِ ضروری برای تبیین پدیده‌ی شهادتِ حاج قاسم، متأسفانه شاهدِ گنگی یا به تعبیرِ ملایم‌تری لکنت زبانِ جامعه‌شناسیِ اسلامی هستیم. این ضعف ناظر به امکانات زبان‌شناختیِ جامعه‌شناسیِ اسلامی است. ما برایِ تأسیسِ علم‌الأمّه نیاز به اصطلاح‌شناسی و وضع اصطلاحات داریم. لذا در فقدانِ چنین اصطلاح‌شناسی‌ای ما دقت زبان‌شناختی لازم را متأسفانه نداریم. برایِ نمونه شهید حاج قاسم بدون‌مرز نبود و اتفاقا او را باید مرزبانِ امت اسلامی بدانیم. او مرابط قدس و مدافعِ حرم ابراهیم بود. بنابه آیه‌ی مبارکه‌ی ۱۳ سوره‌ی حجرات، يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَی وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، حاج قاسم صاحبِ «کنشِ تعارفی» بود. همین کنش نشان‌دهنده‌ی چگونگیِ شکل‌گرفتنِ امتِ مسلمان است. لذا حاج قاسم معرفِ قیامِ قومی است که دچارِ قوم (بیداری) شده است و تقابل آن با دشمن‌اش مبتنی بر قِیَم و ایستادگی است. بر همین اساس است که جامعه‌شناسیِ غربی را ناتوانِ از تبیین پدیده‌ی حاج قاسم می‌دانیم.

 

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید