بحث بنده در ارتباط با کنشگری روحانیت در ظرف بزرگی تحت عنوان جمهوری اسلامی است. این ظرف دارای مسائلی است که برای تأثیر و کنشگری باید آنها را در نظر بگیریم و بدون در نظرداشتن آنها، کنشگری کمتر خواهد بود.
تحولات جمهوری اسلامی و تکاپوها و پویشهای سیاسی، مبتنی بر جامعهشناسی تحولات ایران در دوره معاصر است که باید آنها را شناخت؛ خود این تحولات نیز مبتنی بر ماهیت نظام جمهوری اسلامی است؛ ماهیتی که بر سه آرمان سوار شده است: آزادی، عدالت و استقلال. همچنین مبتنی است بر نظامی مردمی که اصرار دارد از طریق انتخابات، روندهای سیاسی را پیش ببرد؛ کما اینکه مقام معظم رهبری نیز اصرار دارند مردم حضور داشته باشند. این مطلب مبنای نظام جمهوری اسلامی است و در اصل ششم قانون اساسی نیز آمده است.
کاربست اسلام برای حل مشکلات اجتماعی باعث میشود قرائتها و برداشتهای مختلفی از اسلام در حاکمیت سیاسی پیدا کنیم. قبلاً اسلام در حاکمیت سیاسی نبود و علما، روحانیون و مراجع در جامعه نیازهای فردی را پاسخ میدادند و کنشگری آنها در این حد بود؛ نهایتاً در حکومت اعمال نفوذ میکردند. اما اکنون حکومت در اختیار خودشان است و باید نیازهای جامعه را پاسخ دهند؛ نه نیازهای فردی را. همین برداشتهای مختلف فقهی مبنای جناحبندی در جمهوری اسلامی شد.
نظام جمهوری اسلامی از یک جهت به گذشته تاریخی خودش ارتباط دارد و نمیشود جغرافیای فرهنگی ایران را نادیده گرفت. از طرف دیگر، جمهوری اسلامی محصول انقلاب اسلامی است. نمیتوان این آثار را نادیده گرفت. فلسفه تشکیل نظام جمهوری اسلامی همین آرمانهایی است که در انقلاب پیگیری میکردیم. از طرفی نیز، الزامات سیستمیک نیز وجود دارد و این نظام اسلامی، یک نظام سیاسی است با کارکردهای ضروری که باید انجام دهد؛ نمیشود گفت چون نظام دینی است هر کاری خواست میتواند انجام دهد.
شکاف سنت و تجدد
یکی از آن قواعد دو قطبی جامعهشناختی که در جامعه ایران وجود دارد و سابقه آن حتی در ایران باستان نیز دیده میشود (ایران و توران، اهورا و مزدا و شیطان و خدا) و در فرهنگ ما ریشه دوانده تجدد است. هر چقدر در دوره معاصر جلوتر میآییم، این عامل خارجی بیشتر وارد جامعه میشود و این شکاف را کاملاً باز میکند. ورود تجدد به جامعه ما، همه روندهای سیاسی، اقتصادی، فکری و فرهنگی را تحت تأثیر قرار داده است و سازمان روحانیت بهعنوان یکی از نیروهای اجتماعی مؤثر مجبور است در برابر این پدیده جدید واکنش نشان بدهد و کنشگری خودش را تعریف کند.
با ورود تجدد، تفکر اسلامی در مقابل تمدن غربی قرار میگیرد و این دوگانگی بهوجود میآید. در دوران مشروطه، مشروطه مشروعه داریم در مقابل مشروطه. اگرچه دوگانه اصلی، تقابل سازمان روحانیت در مقابل روشنفکران است، اما این دوگانگی مشروطه و مشروعه را در سازمان روحانیت نیز داریم و هرچه جلوتر میرویم این دوگانگیها بیشتر میشود. رضا شاه، با زور سرنیزه تمدن غربی را در تمام جامعه نهادینه میکند و در اواخر دوران پهلوی این دوگانگی فرهنگی در ایران تثبیت میشود. مدرانیزاسیون بهعنوان یکی از بستههای اصلی نماد تجدد در دوره پهلوی پیگیری میشود.
تفکر اسلامی در این دوران به عنوان رقیب دولت و حکومت و همچنین رقیب بخشی از جریانهای فکری جامعه مانند ناسیونالیسم، سکولاریسم و… حضور دارد. در دهه چهل و پنجاه اسلام التقاطی در مقابل اسلام فقاهتی قرار میگیرد که همگی بازتابی از شکاف سنت و تجدد هستند. این جدیترین شکافی است که در جامعه ما و دوران معاصر وجود داشته و بسیاری از تحولات را متأثر کرده است.
جریان فقاهتی، جریان التقاطی
جریانهای التقاطی تا دهه شصت و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حضور دارند و حتی در مجلس اول؛ اما از سال ۱۳۶۰ به بعد جریان فقاهتی تقریباً بهصورت کامل حاکمیت را به دست میگیرد و قانون اساسی نیز به دست اینها نوشته میشود؛ در مجلس خبرگان از ۷۳ نماینده، ۵۸ نفر روحانی بودند. آزادترین انتخابات بعد از انقلاب همین انتخابات خبرگان بود؛ نه شورای نگهبان بود، نه بررسی صلاحیت بود و نه محدودیتی جنسیتی داشت؛ بهگونهای که یک زن نیز در مجلس خبرگان قانون اساسی بود (منیره گرجی) و اتفاقاً کاندیدای همین جریان فقاهتی بود.
در دهه چهل و پنجاه اسلام التقاطی در مقابل اسلام فقاهتی قرار میگیرد که همگی بازتابی از شکاف سنت و تجدد هستند. این جدیترین شکافی است که در جامعه ما و دوران معاصر وجود داشته و بسیاری از تحولات را متأثر کرده است.
این جریان فقاهتی از دهه شصت به بعد و بلافاصله بعد از حاکمشدن، درون خودش دچار انشعاب میشود که این شکاف نیز بر اساس شکاف سنت و تجدد است. کاربست اسلام برای حل مشکلات اجتماعی باعث میشود قرائتها و برداشتهای مختلفی از اسلام در حاکمیت سیاسی پیدا کنیم. قبلاً اسلام در حاکمیت سیاسی نبود. علما، روحانیون و مراجع در جامعه نیازهای فردی را پاسخ میدادند و کنشگری آنها در این حد بود؛ نهایتاً در حکومت اعمال نفوذ میکردند. اما اکنون حکومت در اختیار خودشان است و باید نیازهای جامعه را پاسخ دهند؛ نه نیازهای فردی را. همین برداشتهای مختلف فقهی مبنای جناحبندی در جمهوری اسلامی شد. بنده معتقدم مبنای نظری جناحبندی، همین بحثهای فقهی است؛ نحوه کاربست اسلام برای حل مشکلات سیاسی و گرهگشایی مسائل حکومتی. همین مسأله باعث شکلگیری جناج چپ و راست شد؛ مبتنی بر فقه پویا و سنتی. البته این به معنای این نیست که یکی درست است و دیگری غلط؛ بلکه اینها دو طیف هستند که یک طرف طیف سنت است که هیچ چیز جدیدی را نمیپذیرد و طرف دیگر طیف مدرنیته است که معتقد است باید همه الزامات جدید را بپذیریم. خود جمهوری اسلامی که در هسته است، هم بهدنبال حفظ اصول و مبانی است و هم مقتضیات زمان را میبیند. جایگاه روحانیت نیز همینجاست؛ یعنی از یکسو الزامات زمان را درک کنیم و از سوی دیگر اصول و مبانی خود را نیز داشته باشیم. از همین جاست که چالش برای ما درست شده است و همیشه وجود خواهد داشت؛ در دورههای مختلف و به اشکال گوناگون؛ دوران بازرگان: مکتبی و غیر مکتبی؛ دوران بنی صدر: لیبرال و خط امامی؛ دهه شصت: چپ و راست؛ دهه هفتاد: اصلاح طلب و اصولگرا و… همهی اینها ذیل شکاف سنت و تجدد شکل گرفتهاند. حتی اگر شرایط بهگونهای پیش رود که اکنون اصلاحطلبان از سیستم سیاسی حذف شوند، باز خود اصولگرایان در درون خودشان یک اصولگرا و یک اصلاحطلب درست خواهند کرد.
آزادی، عدالت، استقلال سه آرمان اجتماعی انقلاب
انقلاب اسلامی سه آرمان اساسی داشته است: آزادی، عدالت، استقلال. تداوم و ریشهدار بودن، از ویژگیهای مهم این سه آرمان اجتماعی است؛ یعنی اینگونه نیست که روزی برسد که مثلاً مردم بهدنبال آزادی نباشند.
بحث عدالت اجتماعی همیشه در جامعه ما مطرح بوده است. هرچند عدالت در ذهنیت جامعهی ما ریشه دینی و مذهبی دارد، اما همیشه بهعنوان آرمان اجتماعی مطرح بوده است. همین الآن نیز جامعه، تشنهی عدالت است. یک دوره هشتساله ابتدای انقلاب گفتمان عدالت را داشتیم؛ بعد از آن آقای احمدینژاد گفتمان عدالت را مطرح کرده است؛ در انتخابات اخیر نیز یکی از جریانها تمرکزش بر مباحث پیرامون عدالت بود (هرچند وجه اقتصادی پیدا کرده است).
آزادی نیز یکی از آرمانهایی است که ملت بهدنبال آن بوده است و هم مبنای دینی دارد و هم مبنای جامعهشناختی. اگرچه ممکن است آزادی به شکل و معنای غربی مدنظر نباشد؛ اما همیشه حکومتی که مردم بخواهند در آن آزادانه سرنوشتشان را بهدست بگیرند برای مردم موضوعیت داشته است.
استقلال نیز به عنوان یکی از آرمانها برای مردم موضوعیت دارد؛ استقلال سیاسی، اقتصادی، صنعتی و… استقلال نیز از یکسو ریشه دینی و مذهبی دارد و از سوی دیگر عزت، افتخار و هویت نیز مباحثی ریشهدار هستند.
این سه آرمان ما به ازای اجتماعی دارند؛ چرا که برای دو طبقه گسترده از جامعه این سه آرمان اهمیت فراوانی دارد؛ طبقات متوسط و پایین که کنشگری روحانیت به آنها بازگشت دارد و میتوان در یک کلام گفت که تأثیر کنشگری روحانیت به منافع این طبقات بازگشت دارد.