انقلاب معرفتی و نسبت روحانیت و سیاست
از شرق شناسان تا امام و متفکران اصیل انقلاب بر این باور صحه گذاشتند که انقلاب اسلامی بر اساس یک انقلاب معرفتی و بار نشستن و به میدان اجتماعی آمدن یک معرفت انقلابی شکل گرفته است. این معرفت انقلابی که بار اصلی مبنای انقلاب اسلامی را بر عهده داشته است، یک معرفت دامنگسترده از مفهوم خدا تا اجتماعیترین مفاهیم یک حرکت اجتماعی را شامل میشود؛ مثلاً از تعبیر آقای محسن میلانی تا تعابیر آیتﷲ خامنهای؛ یعنی در انقلاب اسلامی یک خداشناسی نوین را تجربه میکنیم. البته بعد از خداشناسی، لایههای دیگر معرفتی نیز وجود دارد؛ از جمله تحلیل و ادراک اجتماعی.
از مهمترین بخشهای این انقلاب معرفتی، خودآگاهی روحانیت نسبت به خود یا ـ به بیان دیگر ـ تحلیل اجتماعی روحانیت است؛ یعنی آن معرفت انقلابی که به عرصه اجتماعی آمده است، درباره مسائل مختلف از جمله روحانیت، باورهای جدیدی ارائه میدهد.
تا قبل از سال ۱۳۴۱ و بحث جزوه مرجعیت و روحانیت که بعد از آقای بروجردی منتشر و کتاب سال میشود و جمعی از روحانیون و روشنفکران درباره نهاد روحانیت فکر میکنند، ما دو تیپ تحلیل از نهاد روحانیت داشتیم؛ یکی تحلیلهای شرقشناسان که تمایزات روحانیت شیعی از روحانیت مسیحی برایشان جالب بود؛ دیگری تحلیلهای درونحوزوی که هیچگاه نهاد روحانیت را بهعنوان یک نهاد اجتماعی مورد تحلیل قرار نمیدهند؛ بلکه سیرهی علما، متون حوزوی و تقریرات حوزوی که نسلبهنسل منتقل میشد را تحلیل میکنند. بنابراین هیچوقت روحانیت بهعنوان یک پدیده و نهاد اجتماعی مورد مطالعهی خود روحانیون نبوده است؛ تا یکی دو دهه قبل از انقلاب. برخی از نمونههای عبارتند از همین کتاب بحث درباره مرجعیت و روحانیت در سال ۴۱ است؛ مباحث امام موسی صدر در سال ۴۴ در قم درباره وضعیت امر تبلیغ در حوزه و انتقاداتی که نسبت به این مسأله دارد؛ کتاب و گزارشی که تحت عنوان «گزارش از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی مشهد» که آیتﷲ خامنهای در سال ۴۶ گردآوری میکند؛ سخنرانی آقای سیداسماعیل بلخی ـ روحانی و عالم مصلح افغانی ـ که در سال ۴۷ در دارالتبلیغ حوزه علمیه قم بحث تحول را مطرح میکند؛ و در نهایت بحث امام در سال ۴۸ در کتاب ولایت فقیه.
بنابراین ما یک و نیم دهه قبل از انقلاب، چهارچوبهایی تحلیلی و ادبیاتی داریم که روحانیت نسبت به نهاد حوزه، تحلیل اجتماعی از خودش ارائه میدهد و تا پیش از آن نبوده است و همین ادبیات میتواند روحانیت را از موضع انفعال به موضع کنشگری بیاورد. اگر امروز بخواهیم درباره نسبت روحانیت و سیاست، تحلیلی داشته باشیم، قاعدتاً باید به ادامه این خط و این مباحث رجوع کنیم؛ چرا که مباحث برونحوزوی (مباحثی که چهارچوب غیرحوزوی دارد) نوعاً ناکارآمد هستند؛ اگرچه این مباحث بعدها از انحصار شرقشناسان خارج میشود و دیگر فقط شرقشناسان نیستند که تحلیل میکنند؛ اما خصلتها و چهارچوبهای شرقشناختی ادامه پیدا میکند؛ مثلا چهارچوبهای چپ یا پستمدرن که برای تحلیل روحانیت به کار برده میشود نوعاً ناکارآمد است و وقتی از درون نظام حوزه به آن تحلیلها نگاه میکنیم بسیار قابل توجه است که این چه نوع تحلیلی است که تلاش میکند تکثر موجود در حوزه را نبیند. نکته مهم دیگر آنکه تمام آسیبهای جامعهشناسی دین و تقلیلگراییای که در شناخت پدیده دین وجود دارد، در شناخت روحانیت نیز دیده میشود.
حضرت امام در کتاب ولایت فقیه در ابتدا و انتهای کتاب (مقدمه و مؤخره ۳۰ صفحهای) تحلیلی اجتماعی از وضعیت روحانیت ارائه میدهند. اگر بپذیریم دوگانههایی چون نهضت و نظام و… واقعی نیستند، اگر مفهومی در این تحلیل ایشان بتواند نسبت روحانیت و سیاست را توضیح دهد و آسیبشناسی کند، مفهوم تحجر است.
تحجر از دیدگاه امام(ره)
وقتی ما از تحجر در دیدگاه امام و چهارچوب تحلیلی ایشان در کتاب ولایت فقیه و در طول دو دهه بعد از آن تا سال ۶۷ بهعنوان دغدغه مداوم، صحبت میکنیم در واقع یک موضوع را از دیدگاه ایشان بررسی نمیکنیم؛ بلکه چهارچوب فکری ایشان را بررسی میکنیم بر اساس آنچه خودشان توضیح میدهند. اساساً تحجر یکی از ارکان اندیشه امام است و اندیشه امام در یک رفت و برگشت دیالکتیک با مفهوم تحجر شکل میگیرد. وقتی میگوییم تحجر از دیدگاه امام، با زمانی که میگوییم سیاست از دیدگاه امام و… فرق میکند.
ما وقتی به متن اندیشه امام مراجعه میکنیم، مسأله تحجر بسیار جدی شمرده شده است؛ آن هم نه فقط گاهی و نه فقط در مورد برخی؛ بلکه حتی بهطور مشخص درباره بسیاری از نزدیکان خودشان. نمونهی بارز آن در سال ۶۷ اتفاق افتاد؛ یعنی ماجرای آقای قدیری که امام تعابیر بسیار تندی درباره ایشان به کار میبرد.
مرحوم سید احمد خمینی میگوید: «هنر امام در چه بود؟ بعضیها فکر میکنند امام یک فقیه و مرجع بود؛ پس باید هنر امام را در فقه و اصول ایشان جستوجو کرد؛ بعضی دیگر هم حضرت ایشان را عارف و فیلسوف میدانند و اعتقاد دارند که هنر امام را باید در عرفان و فلسفه امام یافت؛ عدهای دیگر شعر امام را هنر امام میدانند؛ ولی آیا هنر امام اینهاست؟ یا هنر امام مبارزه آشتیناپذیر علیه مجموعه دنیای استکبار است. آیا هنر امام بر پایه جمهوری اسلامی است یاچیز دیگری است؟ به نظر من امام به تنهایی هیچکدام از اینها نیست؛ ما فقیه و فیلسوف و عارف بسیاری داشتیم؛ اما اینها هیچکدام امام نبودند. هنر امام تنها در مبارزه با آمریکا نیست؛ چراکه سیاسیون بسیاری در داخل و خارج با آمریکا جنگیدند؛ اما آنها هم امام نیستند. من معتقدم آنچه امام را امام کرده و باعث اوجگیری نهضت تاریخی و اسلامی امام شده است، مبارزه پیگیر حضرت ایشان با متحجرین و مقدسمآبان و واپسگرایان احمق بوده است». بنابراین تفسیری که سید احمد خمینی از امام دارد و شاکله و هنر امام را در قالب آن بیان میکند، مبارزه با تحجر است.
آیتﷲ خامنهای نیز در پیامی که به مناسبت اولین سالگرد مرحوم امام صادر کردند، اشاراتی به همین بحث دارند: «در مدرسه انقلاب که امام ما بنیانگذار است، بساط اسلام صوفیانی و مروانی، اسلام مراسم و مناسک میانتهی، اسلام در خدمت زر و زور و خلاصه اسلام آلت دست قدرتها و آفت جان ملتها برچیده شده و اسلام قرآنی و محمدی(ص)، اسلام عقیده و جهاد، اسلام خصم ظالم و آه مظلوم، اسلام ستیزنده با فرعونها و قارونها و خلاصه اسلام کوبنده جباران و برپادارنده حکومت مستضعفان سربر کشیده است».
بنابراین مدرسه امام در دیدگاه آیتﷲ خامنهای و مرحوم سیداحمدخمینی، اساساً در تقابل با تحجر تعریف میشود. پس وقتی میپرسیم چرا در چند دهه بعد از امام، مقوله تحجر آنچنان که باید و شاید، مورد توجه نبوده و در اندیشههای نظری غایب بوده و به آن پرداخته نشده، باید به این نکته متذکر شویم که احتمالاً ما به کلیت اندیشه امام راه نبردهایم؛ نه اینکه یک مفهوم از اندیشه امام را متوجه نشده باشیم.
خود حضرت امام و آیتﷲ خامنهای در تفسیر امام در جملاتی به صراحت اشاره میکنند که نه فقط اندیشه و مدرسه فکری امام، بلکه اساس انقلاب اسلامی، در ضدیت با تحجر شکل گرفته است. بنابراین ضرورت پژوهش در مفهوم تحجر، بیشتر از آن چیزی است که خروجیهای این دو سه دهه به ما نشان داده است.
اولویت مبارزه با تحجر در فعالیت های اجتماعی
در همان کتاب ولایت فقیه آمده است که امام در دیدار با برخی مراجع میفرمایند: «اگر میخواهید کاری انجام دهید و مبارزهای داشته باشید، اول باید تکلیف اینها را روشن کنید و با اینها درگیر شوید». آیتﷲ خامنه ای میفرمایند آفتهایی که ممکن است انقلاب به آن دچار شود، اولینش تحجر است و بعد مسأله انفعال.
اهمیت تحجر و تداوم مفهوم تحجر در نظام فکری امام
ما اغلب با تقلیل اهمیت مفهوم تحجر در دیدگاه امام مواجه هستیم؛ مثلاً گفته میشود مبارزه امام با تحجر یک امر هرازچندگاهی بوده است؛ نه یک امر مستمر؛ یا اینکه گفته میشود مبارزه با تحجر، محدود به شخص امام است و دیگران نباید ادامه دهند. اینها مواردی است که با احصا از تحلیلهای مختلف به دست آمده است. برخی از این جملات صریحاً بیان میدارند که دیدگاه امام در ارتباط با تحجر را کنار بگذاریم؛ «تقلیل اندیشه ضد تحجری امام خمینی به گلایههای موردی یا سوءتفاهمهایی که برای امام اتفاق افتاده است»؛ یعنی میگوید اساساً تحجری وجود نداشته و سوءتفاهم برای امام پیش آمده است؛ «تعدیل بعد تحجرستیزانه اندیشه امام خمینی به فرامرزها»؛ یعنی اینکه منظور امام از تحجر، دقیقاً وهابیت بوده و به داخل کار نداشته است؛ یا این تعبیر: «تقلیل بعد ضد تحجری اندیشه امام به انجمن حجتیه و تقلیل انجمن حجتیه به یک سازمان نه یک اندیشه».
به عنوان نمونه بخشی از یادداشتهای یکی از اساتید شناختهشده حوزه ـ که در دستهبندی رایج در زمره هواداران نظام و انقلاب محسوب میشود ـ را بدون ذکر نام بیان میکنم: « امام بیشترین حمایت را از علما میکردند؛ گاهی یک نقدهایی داشتند و مباحثی چون تحجر و امثال اینها را بیان کرده و گلایههایی را مطرح میکردند؛ اما اولاً بیان آن مطالب در شأن حضرت امام بود؟ و ثانیاً هیچگاه توهین نمیکردند و نمیگذاشتند حریمها شکسته شود».
امام میگوید که قبل از انقلاب عدهای حرام میدانستند که روحانیت وارد سیاست شود؛ اما بعد از انقلاب طوری شده است که عدهای احیاناً حرام میدانند غیر از روحانیت بخواهند وارد سیاست شوند، دخالت کنند، کنشگر باشند و حق انتخاب داشته باشد؛ یعنی آن تنزهطلبی هنوز هست. بنابراین انحصارطلبی و قیممأبی نسبت به حوزه سیاسی، از آسیبهایی است که روحانیت به خاطر تحجر پیدا میکند.
ما وقتی به متن اندیشه امام مراجعه میکنیم، مسأله تحجر بسیار جدی شمرده شده است؛ آن هم نه فقط گاهی و نه فقط در مورد برخی؛ بلکه حتی بهطور مشخص درباره بسیاری از نزدیکان خودشان. نمونهی بارز آن در سال ۶۷ اتفاق افتاد؛ یعنی ماجرای آقای قدیری که امام تعابیر بسیار تندی درباره ایشان به کار میبرد. از بین مجموعه روحانیونی که در قم با امام در ماجرای انقلاب همراهی نکردند، آنهایی که باسوادتر، مجتهد و به امام نزدیکتر بودند را امام در دفتر خودش و در بخش پاسخگویی به استفتاءات گذاشت. یا فقهای شورای نگهبان که از میان انبوه روحانیون، از امام حکم گرفتند و حتی امام درباره اینها خطر تحجر را جدی میداند و در نامهها تذکر میدهد؛ تعابیری چون: «یک بار چشم باز نکنید ببینید حجتیهایها همه چیز شما را بردند». بنابراین امام خطر تحجر را فقط در برابر انقلاب و در یک دوره تاریخی و یا حتی فرامرزها و عربستان و… نمیدانست.
دامنه مفهوم تحجر از نسبت روحانیت و سیاست و نسبت روحانیت با امر سیاسی و اجتماعی بسیار بیشتر است. تعبیر امام این است که اسلام متحجرانه و تحجر شامل تفسیر تمامی لایههای اسلامی از خدا تا مفاهیم اجتماعی است.
تحجر و نسبت روحانیت و سیاست
با این مفهوم تحجر اگر بخواهیم نسبت روحانیت و سیاست را بررسی کنیم، باید بپرسیم اولاً تحجر و متحجر چه نماد و بروز بیرونی دارد؟ به این سؤال در دو سطح میتوان پاسخ داد؛ یکی سطح مناسبات انسانی (اعم از مناسبات خرد و کلان اجتماعی) و دیگری سطح دین. در سطح اول ـ به حسب تعریف امام ـ سه لایه انسانی وجود دارد که هر کدام از این سه لایه، یک بخشی از معرفت معطوف به خودشان را تولید میکنند؛ لایه اول، فلسفی عرفانی است که در حقیقت لایه وجودی اولیه انسان است. تحجر وقتی اتفاق میافتد که این معرفت وجود نداشته باشد و امام از آن به جمود تعبیر میکند. لایه دوم، اخلاقی است و علم اخلاق متکفل آن است. تحجر در اینجا زمانی است که پرخاشگری و پرخاش به دیگران اتفاق بیفتد. در لایه سوم که فقه متکفل آن است، تحجر زمانی اتفاق میافتد که مبنای فقه و اندیشه فقهی تکفیر و ـ به تعبیر امام ـ حرامکردن همهچیز باشد.
در سطح دین نیز سه سطح تحجر داریم؛ در روش فهم دین؛ جایی که متغیرها ثابت فرض میشوند؛ در دین حاصل از روش متحجرانه و دین فهمیدهشده از روش متحجرانه؛ دینی که به تعبیر امام منهای بعد اجتماعی و منهای عدالتخواهی، آزادیخواهی و خاصیت انقلابیاش است. وقتی دینی داریم که ابعاد اجتماعی را پوشش نمیدهد، مفهوم خرافه معنا پیدا میکند که امام نیز تعابیر خیلی مفصلی دارد و خرافه را یک سطح مقابل انقلاب اسلامی تعریف میکند.
تعبیری که امام دارند این است که تحجر میتواند نسبت روحانیت با سیاست را توضیح دهد. قبل از انقلاب، صورت غالب تحجر عبارت است از تنزهطلبی و ورکشیدن رخت و دامن افراد و جریانهای حوزوی از میدان سیاست و میدان مبارزه با امر سیاسی. اما بعد از انقلاب عبارت است از تلاش برای به انحصاردرآوردن عرصه سیاسی؛ که تعبیر امام در اینباره «قیممأبی» است. امام میگوید که قبل از انقلاب عدهای حرام میدانستند که روحانیت وارد سیاست شود؛ اما بعد از انقلاب طوری شده است که عدهای احیاناً حرام میدانند غیر از روحانیت بخواهند وارد سیاست شوند، دخالت کنند، کنشگر باشند و حق انتخاب داشته باشد؛ یعنی آن تنزهطلبی هنوز هست. بنابراین انحصارطلبی و قیممأبی نسبت به حوزه سیاسی، از آسیبهایی است که روحانیت به خاطر تحجر پیدا میکند. خروجی این روند هم مفهومی است که امام به آن اشاره میکنند و آن اینکه حوزه علمیه شیعه به سمت کلیساییشدن پیش میرود؛ یعنی اگر این تحجر وجود داشته باشد، قاعدتاً حوزه علمیه کلیسایی میشود.