در موضوع هستهاي – خصوصاً در دورهی اخير – تقريباً تمامي توجهات به «مذاکرات و جزييات توافق» معطوف بوده و بر «متن» تمرکز شده بود و «فرامتن» کمتر مورد امعان نظر بوده و با توجه به «فوريت و در جريان بودن کار»، کمتر مجالي براي بذل توجه به ابعاد ديگر مسأله فراهم ميشد. اما هرچه پيشتر رويم اهميت فرامتن بيشتر خواهد شد. اکنون که ماجرا به پايان خويش رسيده است، مجالي براي پرداختن به ابعاد ديگر آن و همچنين از ابعاد ديگر به آن فراهم آمده است. بنابراین در این گفتار تلاش میشود تا از منظر فرامتن موضوع هستهای مورد بررسی قرار گیرد.
هر نظام سياسي، «مطالبات» و مطلوبيتهايي دارد و در کنار آن، «راهبردهايي» براي نيل به آنها. بديهي است که در آن مطالبات و مطلوبيتها و اين راهبردها هم ترتيب و ترتبي وجود دارد؛ يعني از درجات متفاوتي از اهميت برخوردارند و واجد هزينههايِ کمتر يا زيادتر. انتخاب از ميان آنها در هر برهه از زمان نيز تابعي است از ترکيب مزدوج همين دو پارامتر؛ يعني «درجه اهميت» و «ميزان هزينه». اختلاف نظراتِ درون نظام اولاً بر سر فهرست اين مطالبات و مطلوبيتهاست، ثانياً بر سرِ ترتيب و ترتب آنها و ثالثاً بر سر راه و روشهاي تحقق آنها.
در ماجراي هستهاي، تمامي توجهات به مذاکرات و جزييات توافق معطوف بود و فوريت و در جريان بودن کار نيز مجالي براي بذل توجه به ابعاد ديگر مسأله را فراهم نميآورد و گوش شنوايي هم براي آن وجود نداشت. اينک که ماجرا از آن دو حيث به پايان خويش رسيده، فرصتي است براي پرداختن به ابعاد ديگر آن پديده يا پرداختن به آن از زواياي ديگر.
بررسيِ مذاکره و توافق هستهاي به مثابه يک پديده، يعني از بيرون و رفتن سراغِ فرامتنِ آن، نيازمند آن است که برخي پارامترهاي تعيينکنندة ديگر را هم بهميان آوريم. اين پارامترها همچنان که آمد در دو دستهی مطالبات و راهبردها از هم قابل تفکيکاند. ذيل دستهی نخست ميتوان از چهار هدف و مطلوبيت به ترتيب زير نام برد:
- پايبندي بر اصول و آرمانهاي انقلاب؛
- حفظ عزت و اقتدار نظام؛
- تعقيب و تأمين منافع ملي؛
- حفظ و گسترش دستاوردهاي هستهاي.
ذيل دستهی دوم نيز انتخابهاي متعددي وجود داشته که نظام از همان ابتدا راهبرد مذاکره تا حصول توافق را برگزيده و با فراز و فرودهايي تا به آخر تعقيب کرده است.
آنچه اين ادوار را از هم متمايز کرده و باعث شده است تا مذاکرات دوازدهساله در دورهی اخير به نتيجه برسد، نه تغيير در راهبردها، بلکه مربوط به تغييري است که در مطالبات و ترتيب مطلوبيتها پديد آمده است. اين نکتهايست که اهميتش براي آيندهی نظام به مراتب بيش از سرنوشتي است که براي صنعت هستهاي در ايران رقم زده شده و نيازمند بذل توجه بيشتر.
تفکیک سهمقولهی «انقلاب»، «نظام» و «دولت»
سه مقولهی «انقلاب»، «نظام» و «دولت» (قوهی مجريه) را از یکدیگر متمایزند. انقلاب و نظام را معمولاً در مقابل هم قرار ميدهند. اين تقابل اما، «جوهري» نيست و «اصالت» ندارد و بيشتر ناشي از «تجربههاي عملي انقلابها» است و با وارد کردن مقولهی «آرمان» حل ميشود.
اتفاقاً دوئيت و تقابل دوم – يعني ميان «نظام» و «دولت» – از موضوعيت و امکان بيشتري برخوردار است؛ خصوصاً وقتي پاي آرمان وسط باشد؛ بروز دوئيت و حتي تقابل ميان نظام و دولت دلايلي دارد:
- مشکلات عملي و اقتضائات عمل موجب تنازل و عملگرا شدن دولتها ميشود؛
- انتخابات و پوزيشن متفاوت بودن، طرحي نو، تغيير. اين متفاوت بودن وقتي از حد بيرون رود، به تقابل ناخواسته با نظام ميانجامد.
نمونهها: دولت سازندگي به نوعي؛ دولت اصلاحات با شعار قانونگرايي و اصلاحات سياسي؛ دولت احمدينژاد با شعار عدالت و برهم زدن چرخش نخبگان؛ دولت تدبير و اميد با شعار گشودگي و آشتي با جهان و مذاکره. هر دولت مدعي کشف و برجستهسازي چيز متفاوتي بوده که گويا نظام فاقد آن بوده است. در حالي که در سطح کلان ما يک نظام عاقل و متعادل و همهجانبهنگري داشته و داريم که اتفاقاً کمتر دستخوش افراط و تفريط شده است.
اينها را براي اين گفتم که بگويم نه اصل حضور در مجامع جهاني و نه اصل تعامل و گفتوگو با طرفهاي خارجي و حتي دول متخاصم و نه مذاکره و نه مذاکره براي حصول توافق، اتفاقات جديدي نيستند؛ آنچه ادوار ماجراي هستهاي ايران را از هم متمايز ميکند، مذاکره نيست؛ حتي محتواي مذاکرات و لحن و ادبيات مذاکرهکنندگان هم نيست. اينها تا حدي مؤثر بودهاند؛ اما تعيينکننده نبودهاند عنصر يا عناصر تعيينکننده در حصول توافق را بايد در جاي ديگري جست. دو عنصر با منشأ داخلي و عناصري هم با منشأ خارجي و در سطح جهاني: در سطح داخلي يکي مربوط به «نظام» بوده است و ديگري مربوط به «دولت منتخب». در سطح جهاني هم مربوط به تغييراتي است در درون آمريکا در موقعيت جهاني آمريکا و برخي رقابتها و تحولات جهاني که محل بحث بنده نيست. بنده به دو عنصر داخلي میپردازم.
اگر مذاکرات دوازدهساله، در دورهی اخير به نتيجه رسيده، بيش از هر چيز مربوط به «آمادگي طرف مقابل» براي توافق بوده است. چرا اين آمادگي در آنان پديد آمده است؟ به دو دليل:
- افزايش قدرت منطقهاي ايران؛ آنهم نه صرفاً نظامی؛ بلکه همهجانبه؛
۲. علامتهايي که دولت منتخب داد؛ علامتهایی همچون :آشتي با دنيا، کنار گذاردن سياستهاي افراطي و تشنجزا، قرار دادن همهی تخممرغها در سبد توافق، خالي بودن خزانه، فراهمآوري زمينههاي بينالمللي اقتصاد مقاومتي، بحث از الگوي توسعهی غربمحور، رويکردهاي فرهنگي، نشان دادن عطش براي گفتوگوي تلفني و دست دادن، وارد کردن طرفهاي خارجي به رقابتهاي انتخاباتي داخلي، بازي برد برد و… .