ایشان برای ایدهای که بنده مطرح کردم، نام «نظریه سکونت» را برگزیدهاند. این نامگذاری را جامع و مانع نمیدانم. جامع نیست؛ چون به باور من، هدف حرکت اباعبدﷲ(ع) فقط سکونت در یک مکان امن نبود. در همان متن پیادهشده نیز بارها تصریح کرده بودم که امام بهدنبال جایی امن برای زندگی شرافتمندانه و ایفای رسالت اصلیشان، یعنی انتقاد از حکومت وقت و اصلاح جامعه بود. اگر بهتنهایی از «سکونت» بهعنوان هدف امام سخن بگوییم، گرفتار بدفهمیهایی میشویم که یکی از آنها را اخیراً در سخنرانی یکی از روحانیون سیاسی قم شاهد بودیم؛ این سخنرانی مرا بهعنوان یکی از مصادیق نفوذ دشمن در حوزه دانسته و از قول بنده گفته بود که امام فقط بهدنبال زنده ماندن بودهاند! شخصاً ترجیح میدهم که نام «حیات مصلحانه» را بهجای «سکونت» برگزینم. این تأکید من خصوصاً آنجا اهمیت مییابد که آقای سلطانی چندبار در نوشته خود از قول من گفتهاند که امام بهدنبال «سکونت صِرف» بودهاند. در حالی که من ابداً چنین مرادی نداشتهام. بنابراین تأکید دارم که از نام «سکونت» استفاده نشود تا این بدفهمیها برطرف شود.
در نوشتهی آقای سلطانی – و نیز برخی شبکههای اجتماعی – دیدم که این ایده مرا نزدیک به رأی مرحوم احمد قابل دانستهاند. من البته آن سخنرانی را هنوز هم بهطور کامل گوش ندادهام و متوجه ایرادهای ایشان به نظریات رایج هم نشدم. این ایده از مدتها پیش در ذهن من شکل گرفته بود و گمان میکردم باید گره کور جنجال شهید جاوید را روزی از میان ببرد. از سال ۸۰ که درگیر نظریه مرحوم صالحی نجفآبادی شدم و تقریباً همهی نقدهای منتشرشده درباره این کتاب را خواندم، همواره مترصد بودم به ایده منطقیتری برسم که نه مجبور باشم با واقعیات تاریخی موجود بجنگم؛ نه تصویر غیرعقلانی و غیرقابل الگوگیری از حرکت امام ارائه دهم و نه با معتقدات کلام شیعی ستیز پیدا کنم.
مهمترین خردهای که آقای سلطانی بر من گرفتهاند این است که من نامههای کوفیان و پاسخ امام را «به کلی» و «به روشنی» نادیده گرفتهام. نمیدانم مراد ایشان از «نادیده گرفتن کوفیان» چیست؛ ولی بنده هم در متن سخنرانی و هم در پرسش و پاسخ پایانی به نامههای کوفیان پرداخته و گفتهام که از این نامهها و پاسخ امام نمیتوان به سود نظریه شهید جاوید، چیزی استخراج کرد. اما دعوت کوفیان را سبب حرکت امام به این شهر برای مأوا گرفتن دانستهام. آقای سلطانی گفتهاند:
«بههرحال، شهری به وسعت کوفه و جمعیتی به این حد، امام را دعوت کردهاند و بهنوعی حجت و تکلیف را بر ایشان تمام کردهاند. سخن بر سر این است که بهواسطه اقتضائات سیاسی و امکانات ارتباطی و شکل حکمرانی حاکمیتها در آن زمان، اگر مردم کدام شهر برای امام نامه مینوشتند و ایشان را دعوت میکردند، از جانب آقای فتحی مشمول چنین نقدی نبودند؟؟ مدینه، مکه، شام، به قول خودشان بصره؟؟ به همه این شهرها میتوان چنین نقدی را وارد دانست».
از نامههای کوفیان و پاسخ امام حسین(ع) نمیتوان چیزی به سود نظریهی شهید جاوید استخراج کرد
در پاسخ به ایشان باید عرض کنم که نقد بنده متوجه مرحوم صالحی نجفآبادی بوده و نه مردم این شهرها. نمیدانم خوانش آقای سلطانی از نظریه شهید جاوید چیست؛ ولی فکر نمیکنم ایشان بهدنبال این بوده که بگوید همه تلاش امام برای این بود که بتواند کوفه را تصرف کند و در همان جا حکومت کند. از نوشته آقای سلطانی چنین برمیآید که امام به تصرف کوفه قانع بودهاند. ایشان هم مانند بنده پذیرفته که امکان سرنگون کردن بنیامیه نبوده و امام صرفاً بهدنبال یک حکومت حداقلی بودهاند. اتفاقاً در سخنرانی به همین نکته هم اشاره کرده و گفته بودم که چنین احتمالی نیز چندان واقعبینانه نیست؛ چون حکومت خودمختار کوفه به راحتی و بدون نیاز به لشکر شام و تنها بهدست اهل بصره سرنگون میشد. خوب است ایشان بگویند که امام قصد داشته در کجا حکومت تشکیل دهد؟
البته ایشان در ادامه گفتهاند: «گویی وقتی شما میگویید هدف امام حسین پس از خروج از مکه و مواجهه با دعوت کوفیان، تشکیل حکومت است، اشاره به خلافت سرتاسری عالم اسلام آن زمان دارید. اما باید پرسید، کِی گفته شده است که چنین پیشفرضی در این تحلیل هست؟ یعنی کی و کجا خودِ امام حسین یا نمایندهاش مسلم یا مردم کوفه مدعی شدهاند که من یا شما جوانه خلافت سراسری حسینی را در خاک کوفه میزنم یا بزنید؟».
اتفاقاً من هم با ایشان همنوا هستم و میپرسم که امام یا مسلمبنعقیل یا مردم کوفه در کجا مدعی تلاش برای حکومت بر جهان اسلام شدهاند؟ اما نکتهای که ایشان غفلت کردهاند این است که این سؤال را بنده متوجه مؤلف فقید شهید جاوید کردهام؛ چون ایشان مدعی چنین هدفگذاریای بودهاند.
آقای سلطانی در ادامه نیز بخشی از ایده مرا با بیان خودشان تکرار کردهاند: «در آن مقطع پرفشار و تنگ و عسرت، امام صرفاً در پی گریزگاه یا گشایشی در امور است. وقتی مواجهه با دعوت کوفیان میشود، فعلاً نه به فکر امامت سرتاسری بر سرزمینهای اسلامی است؛ بلکه بهنظر میرسد که کوفه را پس از اطمینانبخشی اولیه مسلم، تنها بستری برای برپایی سنت نبوی در جامه زمامداری آنجا و دریچهای مطلوب جهت گشایش امر در آینده و برونرفتی از وضعیت مبهم و سخت فعلی و فتح بابی در آن مقطع مییابد و نه بیشتر».
در ترجمه نامهنگاری کوفیان با امام، ایشان کلمه «امام» را به «زمامدار» ترجمه کرده که معنای والی، حاکم و مدیر حکومتی از آن به ذهن متبادر میشود. تو گویی که قرار بوده امام حسین(ع) جایگزین نعمانبنبشیر انصاری شود و بس! اگر امام را به همان معنای رایج «پیشوا» برگردانیم، چه منافاتی با ایده بنده خواهد داشت؟ آیا نمیشود گفت که شیعیان کوفه بهدنبال پیشوایی بودند که بدون هرگونه جنبش مسلحانه و براندازانه که امکان عملی نداشته است، بتوانند در برابر حکومت عرض اندام کرده و یک جریان انتقادی و اصلاحی را تشکیل دهند؟
درباره سخن بنده که گفته بودم باید محملی واقعبینانه و منطقی برای اصرارهای امام مبنی بر نجنگیدن و بازگشت از راه کوفه پیدا کنیم، گفتهاند: «گویی عاملان حکومت یزید و خود او، بی حافظه تاریخی و بی شناخت پیشینی از عملکرد امام و پدر و برادرش با او مواجه شدهاند. گویی موضوع انبوهی از درگیریها و منازعهها را از صفحه ذهن زدودهاند و مثلاً از اختلاف ریشهدار و مبنایی دو تبار هاشمی و اموی از ابتدای رسالت و پس از آن از درگیری مولا علی با معاویه در زمینه خلافت و جنگ صفین و پستر از آن بندهای صلحنامه امام حسن با معاویه و عهدشکنی او و خیلی اتفاقات ریز و درشت مبتنی بر محل اصل نزاع، خبر ندارند و از آن غافلند. آن وقت در یک آشنایی تازه! با امام حسین، اگر هم فرض کنیم او فقط مدعی شود که من فقط مهمانم، آنها هم آن را میپذیرند و فهم ملایمی از داستان پیدا میکنند و در خیال هم از سر نمیگذرانند که دارند حرکت یک نفر شایسته و مدعی خلافت را مانع میشوند!؟؟ این چگونه صورتبندی منطقی، آن هم بر خلاف مسلمات است؟».
دلیل خروج امام از مکه و مدینه کاملاً شبیه هم بود. مکه اگر امن بود امام همانند چهار ماه قبلشان در آنجا میماندند
آقای سلطانی در ذهنشان این تصور شکل گرفته که چون لشگریان دشمن از ستیز دیرینه اموی و علوی خبر داشتند، پس هر حرکت امام را به معنی جنبش براندازانه تلقی میکردهاند و ما نیز باید همین تلقی را از حرکت امام داشته باشیم. پرسش این است که چرا ایشان هر حرکت اعتراضی را منحصر در جنبش براندازانه و تشکیل حکومت میدانند؟! چرا معادله فوق را اینگونه نمیچینند: «چون لشگریان دشمن از ستیز دیرینه اموی و علوی خبر داشتند، پس هر حرکت امام را به معنی اعتراض و انتقاد و مخالفت تلقی میکردهاند». اگر این را بپذیرند، دیالوگهای مکرر امام و سپاه دشمن را عجیب نمیپندارند؛ چون طبق فرض ایشان، امام قاعدتاً به آنها میگفته که اهالی کوفه از من دعوت کردند که برای سرنگون کردن حکومت مورد حمایت شما – ای نظامیان و سپاهیان عمرسعد! – به کوفه بیایم؛ حالا که شما میگویید از آن نامهها بیخبر بودهاید و آنها هم از دعوت خود پشیمان شدهاند، پس بگذارید من به شهر خودم یا شهر دیگری برگردم. آیا این دیالوگ را لازمهی ایده و چینش خود نمیدانید؟ آیا این دیالوگ به نظرتان منطقی است؟
گذشته از همه اینها، سلّمنا که شما درست میگویید؛ بفرمایید وجه منطقی و دلیل اصرارهای مکرر امام مبنی بر اینکه «من مهمان شما بودم و اگر نمیخواهید برمیگردم»، از نظر شما چیست؟
آقای سلطانی در استنادی دیگر به نامههای کوفیان گفتهاند که آنها در نامه خود آورده بودند اگر امام به کوفه بیاید والی کوفه را بیرون میکنند تا به شام برود. اما آیا اینکه در نامه اهل کوفه چنین نوشته شده، به معنی این است که امام هم قصد چنین کاری داشتهاند؟ گویا ایشان از نامه شبث بن ربعی و دوستانش چنین برداشت کرده که امام هم با محتوای این نامه کاملاً موافق بوده و قصد داشتهاند با همین لشگریان به مصاف بنیامیه برود.
گفتهاند که در نامه کوفیان بر عجله داشتن آنها در دعوت از امام تأکید شده است و برای سکونت و مهمانی که کسی عجله نمیکند!
گویا ایشان با نامگذاری ایده بنده به «سکونت»، خود نیز متقاعد شدهاند که بنده گفتهام امام بهدنبال یک سکونت و مهمانی عادی بودهاند. چرا تأکیدهای بنده بر «زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه»، «منتقد محترم»، «معتبرترین منتقد حکومت» و «ادامه رفتار خود امام در دوره معاویه و ادامه رفتار برادرشان» را «به کلی» و «به روشنی» نادیده میگیرند؟! آیا امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) در دوره بیست ساله خلافت معاویه، یک زندگی عادی داشتند یا آنکه بهعنوان یک چهره مهم مخالف و منتقد معاویه شناخته میشدند؟
بار دیگر در بیان صریحی گفتهاند: «پیام اصلی نامهها و صریحِ درخواستهای انبوه کوفیان به روشنی متوجه دعوت امام برای زمامداری است. بهعلاوه پاسخ امام به دعوتهای آنان نیز حاکی از دریافت روشن این پیام و قبول درخواست آن برای پذیرش زمامداری است… این مضمونهای صریح و هزارها درخواست تصاحب زمامداری…».
اینجاست که بار دیگر ترجمه نهچندان دقیق ایشان از کلمه «امام» همانند نامگذاری نهچندان دقیق «سکونت»، خود ایشان را به اشتباه انداخته است. مگر این باور شیعی را نداریم که «الحسن و الحسین امامان، قاما أو قعدا»؟ آیا حسن بن علی و خود اباعبدﷲ به جز شش ماه پایانی حیات مبارکشان، چون بهدنبال شهادت یا براندازی حکومت نبودهاند، پس امام نبودهاند؟! فکر نمیکنم منتقد محترم، چنین نتیجهای را بپذیرد. ضمن اینکه بهنظرم ایشان باید مشخص کند که بالاخره امام بهدنبال چه بودهاند؟ تشکیل یک حکومت خودمختار در قلب امپراتوری اموی؟! توجه کنیم که حتی آلزبیر در دوره ضعف شدید اقتدار بنیسفیان نتوانستند به حکومت خودمختار خود در حجاز ادامه دهند. با اینکه یزید پس از واقعه کربلا و حرّه به شدت دچار بحران مشروعیت اجتماعی و ضعف اقتدار شده بود؛ اما در ابتدای سال ۶۱ یزید هنوز وارث اقتدار پدرش بود و آن را به باد نداده بود.
استبعادهای منتقد محترم در ادامه نوشتهشان اوج میگیرد و باور به ایده حیات مصلحانه را «یک جور زندگی مسالمتآمیز و جمع دو متناقض و جمع آب و آتش و اجتماع نقیضین» دانستهاند. خوب است بفرمایند که آیا تلاش برای ادامه سلوک دهههای چهل و پنجاه قمری، آنقدر محال است که تعبیر به اجتماع نقیضین کردهاند؟
منتقد گرامی گفتهاند در صورت پذیرش ایده حیات مصلحانه «چگونه حاکمیت یزیدی وجود چنین تمرکز قوای خطرناک و منسجم و مستحکمی را در قلمرو حاکمیتی خود تحمل میکند؟ یا اینکه حکومت یزیدی از بیعتستانی صرفنظر کرده میکند و بیعت نمیخواهد. پرسش مهمتری روی میدهد که چرا این هیأت حاکمه، موضوعی را که چنین برایش مهم بود و این همه اتفاقات دلخراش را برایش هزینه کرد و مشروعیتش لااقل در شهرهایی مثل مدینه و کوفه پایبند آن است را، کنار میگذارد؟».
پرسش نخستی که ایشان مطرح کردهاند، دقیقاً مؤید نظر بنده است. وقتی از نظر ایشان، حکومت نمیتوانست آنچه را که ایشان «سکونت صرف» نام نهاده، تحمل کند، چگونه میتواند حکومت خودمختار امام را تحمل کند؟! ضمن اینکه آن «اتفاقات دلخراش» از روز دهم محرم به بعد اتفاق افتاده و ما اکنون درباره اتفاقات قبل از دهم محرم سخن میگوییم.
آقای سلطانی به تلاش مسلم بن عقیل برای تدارک ساز و برگ جنگی و خرید اسلحه اشاره کرده و میگوید: «اسلحه جنگی کجا و نیت عدم مبارزه و صرفا سکونت عزتمند کجا؟».
اینجا نیز ایشان اتفاقات پس از ورود ابنزیاد و امنیتیشدن کوفه و به خطر افتادن جان مسلم و شیعیان کوفه را با اتفاقات روزهای قبل از ورود ابنزیاد خلط کرده و از حرکت دفاعی مسلم نتیجه گرفتهاند که امام هم قصد مبارزه مسلحانه و جهاد ابتدایی علیه حکومت را داشتهاند.
در پایانه نوشتهشان نیز خطای دیگری دارند و با نادیده گرفتن برخی دادههای مهم تاریخی گفتهاند: «در ابتدای حرکت از مکه، بهواسطه عبدﷲ بن جعفر، در مواجهه با اماننامهای از حاکم مکه قرار میگیرند. هدف زندگی ناذلیل و عزتمند و رها از بیعت اجباری، لااقل بهصورت نسبی و ظاهری در این مقطع قابل حصول و فراهم است… چه نیازی به ترک مکه؟!»
آیا ایشان واقعاً فکر میکنند که امام حتی برای یک زندگی عادی (بدون بیعت با یزید؛ ولی همراه با سکوت و عدم اعتراض) هم میتوانست به این اماننامه تکیه کند؟ آیا دادههای متعدد تاریخی و همان ضربالمثل «لو ترک القطا لنام» را نادیده میگیرند که امام معتقد بودهاند امویان ابداً به ایشان اجازه زندگی عادی هم نخواهند داد؟! ایشان میتوانست این ایراد را به همان دوره مدینه هم وارد کند و بگوید اگر امام بهدنبال زندگی عادی بودند، چرا در همان مدینه نماندند؟! آنجا هم میشد به راحتی پاسخ داد که یا یزید را درست نشناختهاید یا از نقش مروان در فشار بر والی مدینه بیخبرید. یزید به اماننامه اعتنا نمیکرد؛ به همان دلیل که از این اماننامهها به مسلم و امثالهم هم داده شد و وفا نشد. دلیل خروج امام از مکه و مدینه کاملاً شبیه هم بود. مکه اگر امن بود امام همانند چهار ماه قبلشان در آنجا میماندند.
***
«تأملاتی در ماهیت حرکت امام حسین(ع) (سخنرانی علیاشرف فتحی در دانشگاه تهران)
نقد فرضیهی سکونت؛ قرائت جدیدی از حرکت حسینی (علی سلطانی)
حامد فرنقي زاد
سلام
اميدوارم اين بحث به طور جدي ادامه پيدا كند.
ان شاء الله در اولين فرصت مقاله اي هم در اين باب خواهم نوشت.
بحث بسيار مهم و تاثيرگذار و روشنگرانه اي است.
حقيقتا افتتاح باب اين موضوع توسط آقاي فتحي از باقيات الصالحات خواهد بود.