۱. سید احمد خمینی گویی سنگ صبوری بود که اخبار و وقایع را تعدیل میکرد و به سمع امام میرساند. بعضاً اوج نگرانیها و عصبانیتها به بیت امام روانه میشد و نخستین تیرها به جانب سید احمد نشانه میرفت. حجتالاسلام ناطق نوری تصویری را از هنگامهی سفر امام از نوفل لوشاتو به ایران ارائه کرده است. در این تصویر به خوبی نشان داده میشود که چگونه اطرافیان امام با عصبانیت و حساسیت با سید احمد سخن میگفتهاند؛ اما ایشان میکوشیده است تا فضای ملتهب را آرام کند: «در نوفل لوشاتو برنامهریزی کرده بودند که اداره مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبوندار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیفنژاد نیز به امام خیر مقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم، در تلفنخانهی مدرسهی رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه میشود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمدآقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمیشد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یکخورده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضعِ داخل زندانشان، ادارهی امور را بگیرند، دیگر نمیشود جلوی آنها را گرفت. در همین لحظه آقای مطهری فرمود: تلفن را به من بده. ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: آقای حاج احمد آقا این که من میگویم ضبط کن و ببر به آقا بده. … به امام بگو مطهری میگوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت. تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: آقا هر کاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید».[۱]
۲. این تنها در آستانه انقلاب نبود که سید احمد با عصبانیت و تندی اطرافیان مواجه میشد و صبر پیشه میکرد؛ پس از انقلاب نیز وی بارها مورد برخی انتقادهای تند قرار گرفت؛ مثلاً ناطق نوری سخنرانی شدیدی در مجلس علیه وی ایراد کرد. ناطق نوری این واقعه را اینگونه گزارش داده است: «مرحوم لاهوتی گرایش به بنیصدر داشت. ایشان رفته بود که در کوچصفهان سخنرانی کند، بچههای حزبﷲی مانع شده بودند. مرحوم حاج احمد آقا به حمایت از آقای لاهوتی حرفهایی زده بود. من خیلی عصبانی شدم. رفتم پشت تریبون مجلس و خطاب به احمد آقا کردم و گفتم: این چه نوع برخوردی است که شما میکنید؟ این همه بر ضد آقای بهشتی جوسازی میکنند و صحبتهای ایشان را به هم میریزند، اما جنابعالی حرفی نمیزنید؛ از آقای لاهوتی دفاع میکنید؟ و حدیث امام صادق(ع) را که به یکی از صحابهاش فرمودند هر عمل بدی از هرکسی بد است، اما از مثل تویی بدتر و هر عمل خوبی از هرکسی خوب است اما از مثل تویی خوبتر، چون تو را مردم به ما نسبت میدهند؛ خواندم و گفتم: چون شما فرزند امام هستید نباید چنین دفاعی بکنید. شاید این نطق نظیری در تاریخ مجلس نداشته باشد. بعد از چند روز، قرار شد ما ملاقاتی با امام داشته باشیم. میگفتم که اگر حاج احمد آقا را ببینم، چه بگویم؟ گفتم یواشکی میروم شاید احمد آقا مرا ندید. برعکس همان جلوی حسینیه وقتی داشتم میرفتم، احمد آقا مرا دید و گفت: «بهبه آقای ناطق… یاﷲ»؛ مرا بغل کرد و بوسید. خیلی منفعل شدم که یک آدم که آنطور با او برخورد کردم اینطور محبت کند و این از ویژگیهای خوب احمد آقا بود».[۲]
۳. فاطمه طباطبایی -همسر سید احمد- نیز از این ویژگی همسرش سخن گفته است. وی میگوید: «مردم نسبت به احمد توجه و علاقه زیادی ابراز میکردند و جالب آنکه احمد هرگز از این احساسات پاک و ناب مردم مغرور نمیشد و مکرر میگفت: علاقه وافر مردم به آقا مایه این احترامهاست. ما نباید احساس کنیم خودمان کسی هستیم. به همین دلیل خیلی بیتکبر و فروتنانه مانند همه طلبهها در مجالس شرکت میکرد. او خرید خانه را کمتر انجام میداد؛ زیرا هرگاه که برای خرید به فروشگاهی میرفت، مشتریهایی که او را میشناختند او را بر خود مقدم میدانستند و صاحب مغازه نیز بدون نوبت کار او را انجام میداد. امری که هیچگاه خوشایند او نبود».[۳]
۴. سید محمود دعایی در خصوص اینگونه رفتارهای بخردانه سید احمد گفته است: «هنگامی که امام میخواست با شخصیتی برخورد کند و عمل او را مورد انتقاد قرار دهد، پیامی برای او می فرستاد. این پیام ممکن بود انتقاد باشد. بدیهی است که نقل این پیام هرچند با ظرافت و درایت حاج احمد آقا عنوان میشد، واکنشهایی داشت که یا منفی بود یا مثبت. حاج احمد آقا این واکنشها را میدید و برای امام نقل میکرد. طبعاً امام هم واکنشهایی داشت؛ اما حاج احمد آقا هرگز به خود اجازه نمیداد واکنشها را برای دیگران بیان کند. همهی اینها رازهایی بود که در سینه حاج احمد آقا باقی میماند و هیچکس از آن مطلع نمیشد. گاه در موارد خاص امام متوجه میشد و ابراز میکرد اما تا آن زمان هرگز از سوی حاج احمد آقا فاش نمیشد. البته حاج احمد آقا به دلیل کتمان آن رازها همیشه مورد حسادت و رشک سایر شخصیتهای سیاسی وقت قرار میگرفت».[۴]
۵. سید محمود دعایی همچنین خاطرهای را از سید احمد بهیاد میآورد که میتواند شیوهی رفتاری فرزند امام را به خوبی ترسیم کند. «سید احمد وقتی (بعد از کسالت امام) به تهران آمد – یعنی همان زمانی که امام در دربند ساکن شده بودند – ماشین قراضهای زیر پایش بود و چون هنگام رانندگی عبا و عمامه را برمیداشت کسی او را نمیشناخت. یک روز که من با ایشان همراه بودم پیرمردی را سوار کرد و در خیابان ولی عصر به راه افتاد. پیر مرد هم که او را نمیشناخت شروع به نق و نوق کرد. حاج احمد آقا هم دو سه تا شوخی با او کرد. آخر سر هم راهنماییش کرد که اگر حاجتی دارد به کجا مراجعه کند. تا آخر هم آن پیرمرد ایشان را نشناخت».[۵]