اگر بخواهیم درباره نسبت میان جریان نواندیشی دینی با حضرت امام جعفر صادق(ع) بیاندیشیم و سخن بگوییم، لازم است که ابتدا درباره امام صادق(ع) و جریان نواندیشی دینی بیشتر بدانیم. درباره امام صادق(ع) میدانید که ایشان به شیخالائمه(علیهم السلام) معروف بودند؛ یعنی پیرترین امام شیعه هستند. نقل مشهور آن است که ایشان در ۶۵سالگی از دنیا رفتهاند. روایتی هم داریم که ایشان ۶۸ سال عمر کردهاند. در هر دو حال ایشان بیش از ائمه دیگر شیعه عمر کردهاند و این را هم میدانید که متوسط عمر امامان شیعه حدود ۵۰ سال است.
دوره امامت امام ششم شروع دوره جدیدی در تاریخ شیعه است و چون ایشان آغازگر دوره جدیدی در تاریخ مذهب شیعه هستند، ایشان را بهعنوان رییس مذهب قلمداد کرده و ما را نیز شیعه جعفری میدانند. ایشان ۲۲سال بعد از قضیه کربلا بهدنیا آمده و جزو چهار امام شیعه هستند که بیش از ۳۰ سال امامت کردهاند. بهجز ایشان، دوره امامت امامان چهارم، هفتم و دهم نیز بیش از سه دهه بوده است. از قضا هرچهاردوره نیز اهمیت خاصی دارند و تأثیرگذاری این امامان بزرگوار را بر اساس اهمیت این دورهها میشود ارزیابی کرد.
امام ششم ما اولین امام شیعه بودند که به نسل جدید و فضای فکری جدیدی تعلق داشتند. سه امام نخست ما از نسل اول بهحساب میآیند. امامان چهارم و پنجم را نیز باید جزو نسل دوم محسوب کرد که هر دو بزرگوار در واقعه کربلا حضور داشته و آثار آن را چشیدند. امام ششم، نه پیامبر و نسل اول را درک کرده بودند و نه در واقعه کربلا حضور داشتهاند. نکته دیگری که درباره جایگاه ایشان اهمیت دارد این است که مادر ایشان دختر قاسم بن محمد بن ابیبکر بود و مادرش نیز دختر عبدالرحمن بن ابیبکر بوده و لذا از پدر و مادر نسب به خلیفه اول مسلمانان میبرد. اگرچه محمد پسر ابوبکر و پسرش قاسم جزو سران شیعه بودهاند، ولی نسبت خویشاوندی امام ششم به ابوبکر سبب شد که ایشان و مادرشان مورد احترام خاص اهل سنت نیز قرار گیرند. مادر ایشان که ثمره ازدواج دو نوه پسری ابوبکر بود، از زنان دانشمند شیعه محسوب میشد و شیعه و سنی به وی احترام میگذاشتند. برای اعراب که عصبیتهای قبیلهای و خویشاوندی اهمیت ویژه داشت، امام ششم شیعه نسب به پیامبر و دو خلیفه مورد احترام آنها میبرد. از طریق مادر امام ششم، هفت امام شیعه از نسل خلیفه اول هم محسوب میشوند.
معمولاً در دوره گذار، جوامع دچار بحرانهای فرهنگی و اقتصادی میشوند و رهبری جامعه نیز گرفتار همین بحران میشود. امام ششم ترجیح میدهند در این دوره، بهجای کار سیاسی یا مبارزه مسلحانه، حرکت فرهنگی بزرگی را رهبری کنند و از فرصت تضعیف حاکمیت مرکزی استفاده کنند تا پاسخی به مکاتب مختلف فلسفی و کلامی رایج ارائه دهند.
امام ششم، امام شیعیان در دوره گذار از حکومت امویان به عباسیان بودند و این نیز ممیزه مهم زمانی ایشان نسبت به ائمه پیشین است. در علوم اجتماعی به دوره گذار اهمیت خاصی داده میشود؛ زیرا در این دوره میبینیم که جامعه دچار بحران میشود تا از مرحلهای وارد مرحله دیگر شود؛ یا انقلاب رخ میدهد، یا کودتا میشود و یا یک جنبش عظیم سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی ایجاد میشود. از قضا مهمترین دوره گذاری که ائمه ما تجربه کردهاند، دوره امام ششم است؛ چون با تضعیف و سقوط بنیامیه، بنیعباس با شعار حمایت از خاندان پیامبر(ص) و انتقام از شهدای اهل بیت(ع) شورش میکنند. اما میبینیم که امام از این فرصت استفاده نمیکنند و خودشان را کاملاً کنار میکشند. این کار امام موجب ایجاد دلسردی در برخی از شیعیان میشود؛ چون فکر میکردند که الآن فرصت خوبی برای رسیدن به شرایط ایدهآل شیعه است.
معمولاً در دوره گذار، جوامع دچار بحرانهای فرهنگی و اقتصادی میشوند و رهبری جامعه نیز گرفتار همین بحران میشود. امام ششم ترجیح میدهند در این دوره، بهجای کار سیاسی یا مبارزه مسلحانه، حرکت فرهنگی بزرگی را رهبری کنند و از فرصت تضعیف حاکمیت مرکزی استفاده کنند تا پاسخی به مکاتب مختلف فلسفی و کلامی رایج ارائه دهند. فضای باز سیاسی حتی به اهل سنت هم اجازه داده بود که آزادانهتر از قبل به نشر آرای خود بپردازند. در برابر این ترافیک آرا و مکاتب، امام ششم شیعه بهتنهایی توانست از هویت فکری شیعه دفاع کند.
اگر بنا باشد که از زندگی ائمه و روشهای آن حضرات الگو بگیریم، خواهیم دید که اغلب آنان کار فرهنگی را بر مبارزه مسلحانه و سیاسی ترجیح دادهاند. امام صادق(ع) توانستند در برابر دو جاذبه پرطرفدار حرکت مسلحانه و مبارزه سیاسی بایستند و به این معنا، مذهب شیعه را راهبری و احیا کردند. از همین روست که بیش از دوسوم روایات و میراث فقهی ما از زبان ایشان است. ایشان بهطور جدی اقدام به آموزش روش استدلال و اجتهاد به شاگردان شاخص خود میکنند و آنها را به مناطق مختلف میفرستند.
بحث دوم من درباره ایشان، حول این پرسش است که «امروزه چه نیازی است به امام صادق(ع)؟». شما از سرعت تحولات و ارتباطات خبر دارید. یکی از آقایان میگفت که من شیخ مفید را که هزار سال پیش میزیسته، بهتر از پسر نوجوان خودم درک میکنم. شتاب ارتباطات و اطلاعات در دنیای امروز، در عین حال منجر به شکلگیری فاصلههای عمیقی نیز شده است. در دوره معاصر و بهویژه در اوایل دوره پهلوی دوم شاهد جریانی هستیم که بهنام «نواندیشی دینی» میکوشیدند دین را با اقتضائات علم و تمدن جدید سازگار کنند. اینکه از «روشنفکری دینی» استفاده نمیکنم به سبب بدفهمیها و جدالهایی است که در دهه اخیر درباره این ترکیب بروز کرد و برخی که آغازگر آنان آرامش دوستدار در کتاب «درخششهای تیره» بود بر تنافی ذاتی میان «روشنفکری» و «دینداری» اصرار داشتهاند. البته در صدر انقلاب نیز درباره ترکیب «جمهوری اسلامی» مشابه این بحث پیش آمده بود و میگویند که آقای طالقانی ترکیب «جمهوری مسلمانان» را پیشنهاد کرده بود. بنابر این از «نواندیشی دینی» استفاده کردم که گرفتار این دعوا نشویم.
نخستین بار که ایرانیان احساس کردند باید میان دین خود و دنیای جدید، سازگاری و همزیستی برقرار کنند، در اواسط دوره قاجار بود. بخش زیادی از این احساس، ناشی از شکست سنگین ایران از روسیه بود و این حقارت و هزیمت سبب شد که ایرانیان به فکر دلایل عقبماندگی خود بیافتند. برخی به این نتیجه رسیدند که دینداری ما از عوامل عقبماندگی ما شده است. یکی از نمونههای آن را نیز حجاب زنان میدانستند و از همان دوره قاجاریه زمزمههایی شکل گرفته بود که حجاب را از عوامل عقبماندگی زنان ایرانی قلمداد میکرد. حتی تلاشهایی شکل گرفت که خط نوشتاری ما را عوض کنند. برخی دیگر در تلاش بودند که نشان دهند اگر دین را بهگونهای دیگر بفهمیم، میتوانیم در دنیای جدید نیز زندگی خوبی داشته باشیم. حتی حکومت پهلوی هم با همه رفتارهای دینستیزانهاش، تظاهرهای مذهبی خاص خودش را داشت و ادعایش این بود که قصد دارد دین را با دنیای جدید وفق دهد. این را خود رضاشاه نیز در یک نطق رادیویی که ظاهراً در اواخر سلطنتش به مناسب عید غدیر ایراد میکند، مطرح کرده است. او نیز بین مذهبیها و حوزویها گزینش میکرد و قائل به سرکوب کامل مذهب و حوزه نبود. بلکه پروژه وی وابستهکردن روحانیت در راستای تثبیت قدرت خود بود. لذا ناگزیر بود که برخورد گزینشی با مذهبیها و حوزویان را در دستور کار قرار دهد و حتی دین مورد نظر خود و روحانیت مور پسند خود را به تدریج جایگزین کند.
نخستینبار که ایرانیان احساس کردند باید میان دین خود و دنیای جدید، سازگاری و همزیستی برقرار کنند، در اواسط دوره قاجار بود. برخی به این نتیجه رسیدند که دینداری ما از عوامل عقبماندگی ما شده است. یکی از نمونههای آن را نیز حجاب زنان میدانستند.
حال با توجه به اهمیت نقش فرهنگی و فکری امام صادق(ع) برای شیعیان که در ابتدا اشاره کردم، باید ببینیم که جایگاه ایشان در ادبیات و آرای نواندیشان دینی جامعه ما که لاجرم شیعه هم بودهاند، چگونه است. این جریان از امام علی(ع) و امام حسین(ع) به مراتب نام برده و الگوسازی کردهاند. زمانه اقتضا میکرده که عدالت علوی و شهادت حسینی را بهعنوان آلترناتیو قهرمانان کمونیستی به جوانان ارائه دهند. در آثار شریعتی، طالقانی و بازرگان میشود مصادیق متعددی از ارجاع به این دو امام پیدا کرد. از سوی دیگر میبینیم که این جریان از پیامبر اسلام(ع) بیشترین بهره را گرفته و مثلاً جشن مبعث برای آنان محوریت و اهمیت بیشتری داشته است.
اما اگر در آثار نواندیشان دینی جستوجو کنیم، ردپای امام صادق(ع) را نمیبینیم یا کمتر میبینیم. با این حال یکی از این نوگرایان را داریم که نهتنها درباره امام ششم شیعه سکوت نکرده، بلکه در برابر ایشان قرار گرفته و موضع منفی گرفته است. سید احمد کسروی تبریزی اگرچه دیندار بهمعنای متعارف نبود و حتی در پایان عمرش با عرضه یک آیین خودساخته و مجعول، وجهه دینیاش را کاملا از دست داد، اما از این رو که میکوشید نگاهی نو به دین داشته باشد، تأثیر عمیقی بر نوگرایان دینی پس از خود برجای گذاشت. او اگرچه مزدور رضاشاه نبود و حتی گفته میشود که با وی چالش پیدا کرده بود، اما از نظر فکری و فرهنگی مکمل پروژه عصر پهلوی اول بود.
کسروی پس از سرخوردگی دوره مشروطه، به این نتیجه رسید که باید در امر دین تأمل کند. او میپنداشت که اسلام تاریخی با اسلام خالص و ذاتی تفاوت دارد و ما نیز چون قادر نیستیم به اسلام اولیه و خالص دست پیدا کنیم، بهتر است که به اصول اولیه و اخلاقی همه ادیان معتقد باشیم و بس. از همین منظر بود که او همزمان به شیعه، بهائیت و تصوف حمله میکرد.
مروری بر آثار کسروی و ایدههای ذهنی وی نشان میدهد که تا چه حد بر متأخرین اثرگذار بوده است؛ مثلاً کسروی از بحث «ادیان برای انسان یا انسان برای ادیان» سخن میگوید و میگوید که شیعیان معتقدند مردم برای دین هستند؛ نه دین برای مردم. یا از «اسلام خالص» صحبت کرده که ردپای آن را در مباحث نواندیشان دینی پس از وی میبینیم. موضوع pure slam که در کشورهای عربی نیز کمابیش مطرح بوده است، از دغدغههای ذهنی کسروی در هفت دهه قبل بود. کسروی همچنین ادعا میکند که عصر اسلام پایان یافته و الان در عصر مسلمانان هستیم که به همان بحث اسلام ذاتی و تاریخی برمیگردد.
احمد کسروی امام ششم را «بنیادگذار کیش شیعه» دانسته و پیداست که وی این تلقی عوامانه را داشته که «رییس مذهب جعفری» بودن امام ششم بهمعنی تأسیس شیعه در زمان امام ششم بوده است! از همین روست که اتهام میزند که ایشان «راه نوین در دین» جعل کردهاند که پیش از ایشان سابقه نداشته است!
در کتاب شیعیگری که مربوط به اواخر حیات کسروی است، وی تشیع را تا امام صادق(ع) پذیرفته و پس از آن را رد میکند. «شیعیگری» در فضای پرچالش ابتدای دهه بیست نوشته شد. آخرین سالهای حیات کسروی همزمان با هرجومرج بیسابقه ناشی از سقوط رضاشاه و اشغال ایران بود و آزادی ناگهانی و بیحدومرزی که پس از سقوط رضاشاه بهوجود آمد، فضا را برای فعالیت گروههای خداناباور و متمایل به مارکسیسم فراهم کرده بود. همچنین رشد وهابیگری(ص۶۴)، تسلط سیاسی وهابیت بر حجاز و تشکیل کشور عربستان سعودی موجب گسترش افکار سلفی و ضد شیعی در زمانه کسروی شده بود.
کسروی شیعیگری نخستین را یک «کوشش سیاسی بیآلایش» ارزیابی کرده است(ص۸): «بیگفتوگوست که علویان به خلافت بهتر و سزندهتر میبودند. در میان اینان مردان پاک و پارسا بیشتر یافته میشدی. بهویژه در برابر بنیامیه که بیشترشان مردان ناپاک میبودند». به گمان کسروی، دو چیز به پیشرفت تشیع کمک کرده است: «نام نیک امام علیبنابیطالب و دیگری داستان دلسوز کربلا». (ص۱۴)
به گمان من، حملات کسروی به امام صادق(ع) و دیگر ادعاهای وی در «شیعیگری» که موجب صدور حکم قتل وی نیز شد، یک ادعانامه خطابی، مغالطهآمیز، احساسی و جدلی علیه شیعه است و نمیتوان آن را علمی دانست. وی ادعا میکند که امام صادق(ع) نخستین امامی است که از همه خواسته به وی «امام» بگویند. کسروی برای این ادعای عجیبش هیچ منبعی ارائه نکرده است؛ در حالی که ما برعکس ادعای کسروی، روایتی داریم که امام صادق(ع) خواسته که ایشان را «امام» خطاب نکنند. حال دلیل این خواست ایشان یا تقیه بوده و یا برای مرزبندی با زیدیه چنین گفتهاند؛ در هر حال ادعای کسروی هیچ مستندی ندارد. در ادامه نیز امام ششم را «بنیادگذار کیش شیعه» دانسته و پیداست که وی این تلقی عوامانه را داشته که «رییس مذهب جعفری» بودن امام ششم بهمعنی تأسیس شیعه در زمان امام ششم بوده است! از همین روست که اتهام میزند که ایشان «راه نوین در دین» جعل کردهاند که پیش از ایشان سابقه نداشته است! در جای دیگری ادعا کرده دانش فقهی امام صادق(ع) مانند دانش فقهی ائمه اهل سنت بوده است. در اینجا به وضوح شاهد برخورد گزینشی کسروی با منابع موجود هستیم؛ زیرا منابع موجود نشان میدهد که برخی ائمه اهل سنت بر تفوق و برتری امام ششم شیعه اذعان داشتهاند.
آیا زمان آن نرسیده که نواندیشان دینی ما بررسی مجددی بکنند که آیا نادیدهگرفتن امام ششم یا کمتر پرداختن به ایشان و احساس رقابت با فقها برای پروژه اصلاحی آنان مفید بوده است یا خیر؟ در سالهای اخیر شاهد همگراییهای مقطعی نوگرایان دینی با فقها بودیم؛ ولی بهنظر میرسد که این همنوایی بیشتر یک واکنش سیاسی بوده است تا تئوریک.
چیزی که به ذهن من میرسد این است که کسروی آنگونه که از کتب تاریخیاش در باب مشروطه پیداست، به نوعی احساس رقابت با فقها داشته و این حس، به مرور که کسروی وارد تألیف آثار فکری میشود تشدید شده است. احساس رقابت با فقها او را به نقد ریشه فقه کشانده و گفتیم که ریشه عمده روایات ما از امام ششم است. بنابر این کسروی به این نتیجه رسیده که در پروژه فکری او نباید جایی برای فقه و فقها باشد. پس از کسروی شاهد گسترش نقد و رد فقه و فقها هستیم و تا پیش از او نوگرایان دینی کمتر به تخطئه کامل فقه میپرداختند.
بهنظر میرسد رواج تلطیفشدهی این ذهنیت منجر به نادیدهگرفتن امام ششم در آرا و آثار نواندیشان دینی شده است و باز بهنظر میرسد که رقابت با فقها ریشه چنین ذهنیتی است. اوج این نگرش را در مهندس بازرگان میبینیم که از «رشد سرطانی فقه» سخن میگوید.
اما چرا باید امام ششم و بالطبع فقه را نادیده نگیریم؟ آیا زمان آن نرسیده که نواندیشان دینی ما بررسی مجددی بکنند که آیا نادیدهگرفتن امام ششم یا کمتر پرداختن به ایشان و احساس رقابت با فقها برای پروژه اصلاحی آنان مفید بوده است یا خیر؟ در سالهای اخیر شاهد همگراییهای مقطعی نوگرایان دینی با فقها بودیم؛ ولی بهنظر میرسد که این همنوایی بیشتر یک واکنش سیاسی بوده است تا تئوریک.
همه ما میدانیم که قانونگریزی درد تاریخی جامعه ماست و فقه که مجموعهای از بایدها و نبایدهاست، میتواند جامعه را قانونپذیرتر کند. نواندیشان دینی ما میتوانند از این منظر هم به این مسأله نگاه کنند. ضمن اینکه ببینند برخورد گزینشی با اصول شیعه تاکنون چقدر سود و هزینه داشته است. شاید اگر این راه رفته را بازبینی کنند، در نقد و تشکیک در اصول بنیادینتر اسلامی نیز محتاطتر شوند.
ناشناس
سلام . پاسخ که نه; ولی متنی در همین زمینه دارم در کانال: نهج البلاڠه در زندگی
و یا در شفقنا بنام : دین پرور