شخصیت اندرزگو در دورانی شکل گرفت که کشور ایران دستخوش حوادث بسیاری از جمله جنبش ملیشدن صنعت نفت، تغییر مکرر دولت، حکومت نظامی در تهران، اعدام انقلابی هژیر توسط سید حسین امامی و سپس اعدام امامی، تبعید و بازگشت آیتاللّه کاشانی، جلسات مکرر آیتاللّه کاشانی و فداییان اسلام، اعدام انقلابی رزم آرا توسط خلیل طهماسبی و تعطیلی بازار تهران بود. اندرزگو که از اوان نوجوانی سری پرشور داشت با دقت و مطالعه در این حوادث سرنوشتساز برای جامعه، همواره در مبارزات سیاسی برضد حکومت شاه فعالیت میکرد.
آشنایی با نواب صفوی
شهید اندرزگو، در نوجوانى و سالهاى شکلگیرى شخصیتش با نواب صفوى آشنا شد. منش و شخصیت این روحانى مبارز در ذهن و ضمیر او اثرى ژرف گذاشت و نتیجهی آن، آشنایى با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتى آنها بود که در تعیین مشى مبارزاتى شهید اندرزگو نقشآفرین بود.
آشنایی و تأثیرپذیری از نواب، زندگی سیدعلی را در مسیر متفاوتی قرار داد؛ بهطوری که در کتاب «سردار سرفراز شهيد حجتالاسلام سيدعلی اندرزگو» درباره شیوه زندگی وی بعد از دیدار و علاقه به مشی نواب آمده است: «سیدعلی در نوجوانی با مجتبی نواب صفوی آشنا شد و تحت تأثیر شخصیت وی قرار گرفت و این باب آشنایی وی با تشکیلات فداییان اسلام را گشود. وی با شیوه مبارزاتی فداییان احساس نزدیکی کرد و این چنین بود که در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی گذاشت».
حمایت از امام در قیام ۱۵ خرداد
در جریان قیام ۱۵ خرداد، شهید اندرزگو یکى از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهدای کتابى از طرف امام مورد تقدیر قرار گرفت. وی پس از واقعه ۱۵ خرداد، در همین رابطه دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. اندرزگو با اینکه در زیر شکنجه بیهوش شده بود، بهسبب عزم خدادادى کوچکترین کلامى که بتواند شکنجهگران را به مقصودشان رهنمون سازد، بر زبان نیاورد. پس از رهایى از زندان با شهید حاج صادق امانى و دیگر دوستانى که از سابق مىشناخت ارتباط برقرار کرد و تصمیم به مبارزهاى پیگیر و مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهى گرفت و در راستاى این هدف، وارد شاخه نظامى هیئت مؤتلفه جمعیتهاى اسلامى شد.
همکاری در اعدام انقلابی منصور
از جمله اقدامات مهمی كه پس از تبعيد امام خمينی(ره) توسط اندرزگو، حاج صادق امانی، صفار هرندی، نيكنژاد و بخارايی صورت گرفت، اعدام انقلابی منصور بود. همرزمان شهدای این واقعه، کیفیت عمل را چنین نقل کردهاند: شهید بخارایی یک گلوله به طرف منصور شلیک میکند که به شکم منصور میخورد و او خم میشود و گلوله دوم را به گلوی منصور میزند و حنجره پلیدش را میدرد و گلوله سوم را که میآید به مغز او بزند اسلحه گیر میکند و شهید بخارایی فرار میکند. بعضی گویند در واقع آخرین تیر را اندرزگو بهسوی مغز منصور شلیک میکند. او در حالیکه پشت یک درخت پنهان شده بود تیر خلاص را شلیک نموده و با این کار خویش یک مزدور آمریکایی خائن را به هلاکت میرساند. مأمورین در تعقیب خود موفق میشوند شهید بخارایی را که هنگام فرار، بر روی زمین یخزده میلغزد دستگیر کنند. شهید اندرزگو و نیکنژاد و هرندی، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانی، به میدان شوش رفته و اسلحهها را تحویل میدهند و مقرر میشود تا یکهفته هیچیک از افراد به خانه نروند و زندگی مخفی داشته باشند. با دستگیری محمد بخارایی، تمامی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اعم از شهربانی و ساواک به صحنه میآیند و نصیری که در آن زمان، ریاست شهربانی کل کشور را بهعهده داشت شخصاً برای بازجویی از وی به کلانتری میآید. اولین برگ خبری که در این مورد منتشر میشود، بخارایی را نوجوانی ظاهراً لال معرفی میکند؛ چراکه او قصد بازگوکردن اسرار را نداشت و خود را برای وصال معشوق آماده کرده بود. پس از انجام اين عمليات، نيكنژاد، صفار هرندی و امانی دستگير و اعدام شدند و اندرزگو تحت تعقيب قرار گرفت؛ وی سرانجام توانست به عراق فرار کند و خود را به امام خمینی(ره) برساند و از نعمات وجودی امام(ره) از نزديك بهرهها ببرد.
تحصیل و تبلیغ همراه با تعقیب و گریز
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۵ با نام مستعار شيخ عباس تهرانی در حوزه علميه قم مشغول به تحصيل شد و همچنان به فعاليتهای مبارزاتی خود ادامه داد؛ اما حساسيت ساواك به كارهای وی باعث شد كه به حوزه علمیه چيذر در تهران برود و بهصورت پنهانی به مبارزات خود ادامه دهد. رژیم که چهار عامل ترور منصور را دستگیر و اعدام میکند، شدیداً بهدنبال عامل پنجم یعنی شهید اندرزگو میگردد؛ ولی هرچه جستوجو میکند، بیشتر ناامید میشود. ازاینرو غیابی او را محاکمه میکند و حکم به اعدام سیدعلی اندرزگو میدهد.[۱] اندرزگو به این ترتیب تا سالهای ۴۸ یا ۴۹ در قم مشغول تحصیل بود.او در این ایام علاوه بر ارتباط مستمر با دوستان مبارز خود در تهران، بهشدت درگیر کارهای مبارزاتی و بهویژه بسط دامنه نهضت امام خمینی بود. پیوسته در ایام مخصوصی چون دهه محرم و ماه مبارک رمضان مشغول امور تبلیغاتی و مذهبی میشد. اغلب به روستاهای محروم و دور افتاده در استان خوزستان سفر میکرد و میکوشید تا علاوه بر انجام امور مذهبی و تبلیغی، به مطالعه اوضاع و احوال منطقه و نیز تبلیغات سیاسی بپردازد. شهید اندرزگو هنگام تبلیغ غالباً سعی میکرد به نحوی پرده غفلت را از جلوی چشمان مردم محروم کنار بزند و حداقل آنان را با حقایق دور و برشان آشنا کند. گاهی بر فراز منبر خطاب به مردم میگفت: «چرا خواب هستید؟ چرا بیدار نمیشوید؟ تا کی باید برای شما مطلب گفت؟ چرا توجه ندارید؟ زیر سر شما لولههای نفت میرود برای دشمن؛ شما اینجا آب ندارید؛ زندگی ندارید».[۲]
پس از اینکه ساواک موفق شد محل زندگی اندرزگو را در قم پیدا کند، وی به مشهد گریخت و در مشهد با روحانیون انقلابی چون آیتاللّه واعـظ طـبسی مرتبط شد و از طریق وی به افغانستان سفر کرد. طولی نکشید که به کشور بازگشت و مقادیری اسلحه به کشور وارد کرد. سپس در مشهد ماندگار شد. در طول اقامت در مشهد، با قیافههای متفاوت بـه شهرهای مختلف سفر مـیکرد و بـه سخنرانی میپرداخت. یکبار نیز طرح ترور شاه را ریخت که عملی نشد. او اعتقاد داشت نباید عوامل شاه را ترور کرد؛ بلکه باید خود شاه مورد هدف قرار بگیرد؛ چون سرمنشأ همه فتنهها، خود شاه است.[۳]
شهید اندرزگو تا قبل از اعلام تغییر مـواضع ایـدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق با آنان نیز همکاری میکرد، پس از آن، همکاری خود با آنان را قطع کرده و گروه مجاهدین راستین را به وجود آورد.[۴]