زندگی و زمانه
ابن سینا در نیمه آخر سده چهارم هجری قمری و نیمه نخست سده پنجم (۳۷۰-۴۲۸ق) میزیست. عصری که وی در آن زندگی میکرد را میتوان دوران طلایی و بهعبارت دقیقتر عصر نوزایی اسلامی نامید؛ عصری که از نظر شکوفایی فکری، فرهنگی، علمی و برخی آزادیهای اجتماعی، عصر طلایی و دوره رنسانس (نوزایی اسلامی) نامیده میشود.عصری که ابنسینا در آن میزیست – یعنی اواخر سده چهارم و اوایل سده پنجم – عصری بود که از لحاظ شکوفایی فکری، فرهنگی، علمی و برخی آزادیهای اجتماعی، عصر طلایی و دوره رنسانس (نوزایی) اسلامی نامیده شده است. در آن دوره، جهان اسلام، شاهد حاکمیتهای متفاوت با سلیقهها و ایدئولوژیهای دگرسان در سه قلمرو جداگانه و مشخص بود. زندگانی ابنسینا از تولد تا مرگ در قلمرو دو حکومت ایرانی وابسته به نظام خلافت، یعنی آلبویه و سامانیان، سپری شده است؛ بنابراین میتوان میزان اثرپذیری وی از آن فضاها را درک نمود. همچنین نباید با توجه به دیرپایی این خاندانها، تصور یک فضای آرام سیاسی را از عصر ابنسینا در ذهن خود، ترسیم کنیم؛ زیرا منازعات میان سلسلههای متعدد آن عصر، جهت تصرف اراضی جدید و توسعه قلمرو، بسیار فراوان بود و حتی این منازعات و تخاصمات میان اعضای یک خاندان نیز جریان داشته است. بنابراین، سراسر ادوار قرن چهارم و فضای سیاسی و اجتماعی که ابنسینا در آن، زندگی میکرد پر از اضطرابات و منازعات سیاسی و نظامی بود. در این میان آنچه حائز اهمیت مینماید، نقش وی در توسعه فلسفه اسلامی است که این نوشتار، متکفل بهطور مختصر به آن میپردازد.
بررسی نظریات مختلف در باب نقش ابنسینا در رابطه با فلسفه اسلامی
در رابطه با نقش ابنسینا در فلسفه سیاسی اسلامی و بهعبارت بهتر، جایگاه او در این نظام فلسفی، نظریات گوناگونی از سوی محققان و نظریهپردازان مختلف بیان شده است که بهطور خاص میتوان سه نظر را در این رابطه مورد بررسی قرار داد؛ نظریه اول قائل به این است که ابنسینا نیز همچون خلف خود فارابی، دارای نقش تأسیسی در رابطه با فلسفه سیاسی اسلامی است و علت آن را همان مسأله جمع میان فلسفه و دین از سوی ابن سینا همچون جمع دین و فلسفه از سوی فارابی عنوان میکند. نظریه دوم بر این باور است که ابن سینا، ادامهدهنده و بسطدهنده فلسفه سیاسی اسلامی است؛ بنابراین، نقش وی ادامه نقش فارابی است و نمیتوان ادعا کرد که وی در تأسیس فلسفه اسلامی نقش داشته و یا همردیف با استاد و خلف خود، فارابی بوده است. نظریه سوم به تفصیل معتقد است؛ بدینمعنا که هم قائل به نقش تأسیسی برای وی در فلسفه سیاسی اسلامی است و هم نقش توسعهدهنده و تکاملبخش این فلسفه را برای وی قائل است. حال به برخی نظریات عمده در رابطه با این سه فرضیه میپردازیم.
نظریه اول؛ نقش تأسیسی: در واکاوی نظریات این دسته از نظریهپردازان میتوان به این مسأله دست یافت که بدون تردید، ابنسینا همانند سلف خود فارابی، در جمع و توفیق میان فلسفه و دین، نقش مهمی برعهده داشته و از همین طریق، جریان فکری بزرگی را بهوجود آورده است که تحت عنوان فلسفه اسلامی مطرح میگردد؛ بدین معنا که اگر ما فلسفه اسلامی را جمع میان دین و فلسفه بدانیم، وی نیز همچون فارابی در این رابطه نقش مهمی داشته و در جمع میان این دو موفق بوده است. البته و علیرغم این سخن، این مسأله که آیا در پیدایش این جریان فکری بزرگ، نقش ابن سینا برجستهتر است یا نقش فارابی، همواره در هالهای از ابهام باقی مانده است.
به باور این گروه از نظریهپردازان، کمتر کسی میتواند سهم دقیق و نقش اساسی هریک از این دو فیلسوف بزرگ، یعنی فارابی و ابنسینا را در پیدایش اساس فلسفه اسلامی تعیین نماید؛ زیرا کسانی که فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی معرفی میکنند اینگونه میپندارند که آثار ابنسینا در شرح و تفصیل این فلسفه به رشته نگارش در آمده است؛ ولی واقعیت این است که اگر آثار ابنسینا بهوجود نیامده بود، معلوم نبود که فلسفه اسلامی چه سرنوشتی داشت و هویت نظام آن در چه شکلی آشکار میگشت؛ بنابراین از این منظر میتوان به نقش تأسیسی ابن سینا در رابطه با فلسفه اسلامی اشاره کرد.
در هر صورت، تفکیک نقش و نصیب هریک از این دو فیلسوف بزرگ در پیدایش و رشد فلسفه اسلامی کار آسانی نیست.[۱]
نظریه دوم؛ نقش توسعهدهندگی فلسفه اسلامی: برای تبیین دسته دوم از نظریات در باب جایگاه ابنسینا در منظومه فکری فلسفه اسلامی به برخی نظرات مطرحشده در این خصوص اشاره میکنیم.
دکتر حسن حنفی – از اندیشمندان معاصر عرب – برای فلسفه اسلامی تا زمان ابن سینا، سه دوره را بیان میکند که عبارتند از:
دوره اول: دوره پیدایش فلسفه؛ که مصادف است با ترجمه آثار یونانیان؛
دوره دوم: دوره تطوّر فلسفه؛ از الکندی تا ابن سینا (تلفیق متون ترجمهای و تألیفهای جدید)؛
دوره سوم: دوره وضع دستگاه فلسفی سهبخشی توسط ابن سینا (منطق، طبیعیات و الهیات)[۲] بنابراین دیدگاه، بعد از زمان فارابی، ابن سینا با وضع دستگاه فلسفی خود، باعث توسعه و تکامل این فلسفه شده است.
همچنین در رابطه با این نظریه، برخی دیگر بر این باورند که ابنسینا بنیانگذار فلسفه اسلامی نبوده و تاریخ فکر و فلسفه اسلامی نیز به او پایان نمییابد. اینعده چنین اظهار نظر میکنند که ظهور ابنسینا در عهدی بود که به برکت کار مترجمان و شروح و تعلیقات ایشان، فلسفه جای خود را در جهان اسلامی باز کرده بود و مردانی چون کندی و فارابی در این پهنه بهظهور رسیده، موضوعات اصلی و اساسی را تعیین کرده و راه را برای کسانی که میخواستند در آن قدم بگذارند صاف کرده بودند.[۳]
یا این نظر که ابوعلیسینا با توجه به اینکه دارای نظام منسجم فلسفی بوده، طبعاً در فلسفه سیاسی و حکمت عملی نیز آثار و نظریاتی دارد و از یک فلسفه سیاسی نظاممند و چارچوبدار برخوردار است که اساس آن بر نظریات وی در باب وجودشناسی، معرفتشناسی و نبوت استوار است[۴]
بههرحال از دیدگاه عدهای نیز میتوان اینگونه این نظریه را تقویت کرد که فرق ابن سینا با امثال کندی و فارابی در این است که آنان آغازگر بودند، ولی ابن سینا میراث انبوهی را از آنان و شاگردانشان به ارث برده بود که میتوانست نظام فلسفی وی را بسیار غنی و پربار سازد.[۵]
در هر صورت با توجه به این نظریه دوم، ابن سینا در دستگاه فلسفی استوار و قدرتمند خود، این اندیشه را به بلوغ نهایی خود رساند و با ارائه یک مفهوم فلسفی و معرفتشناسانه از نبوت و امامت، سیاست و فلسفه را درهم آمیخت و علم مدنی و الهیات را در همدیگر ادغام نمود و آنگاه با ابداع فلسفه مشرقی خود، تألیه فلسفه را به اوج خود رسانید تا خداگونهشدن انسان و جامعه انسانی را در پرتوی آن برنامهریزی کند.[۶]
خلاصه اینکه کسانی که به این نظر تکیه میکنند به ادله دیگری مانند تأثیر ابنسینا بر فلاسفه و مکاتب بعد از خود و نیز توجه وی به مباحث نفس و الهیات و همچنین اخلاق و سیاست در نظام فلسفی وی اشاره و اینها را دالّ بر نقش توسعهدهندگی وی در فلسفه اسلامی عنوان میکنند.
نظریه سوم؛ تفصیل میان این دونظریه: از آنجا که در این خصوص، نظرات کمرنگ و غیرقابل اعتنایی مطرح شده است، به سبب عدم اطاله نوشتار از آنها میگذریم؛ زیرا دلایل آنها چندان قابل توجه بهنظر نمیرسد؛ بهگونهای که در ادله خود، یا به نظریه اول نزدیکند و یا به نظریه دوم که همان نقش توسعهدهندگی ابن سینا در هرم فلسفه اسلامی است.
نتیجه: با توجه به مباحث مطرحشده در این نوشتار، میتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که جایگاه ابنسینا در فلسفه سیاسی اسلامی، تأسیسی نیست؛ بلکه میتوان این نظر را تقویت کرد و بر آن تکیه کرد که وی فلسفه سیاسی اسلامی را که فارابی آن را بنیانگذاری کرد، توسعه و تکامل بخشید؛ بنابراین، نقش ابنسینا در هرم فلسفه اسلامی، نقش توسعهدهندگی و تکاملبخشی این نوع فلسفه بوده است.