مطالبی که اخیراً از سوی یک سخنران[۱] مطرح شده، مرا بر آن داشت تا در نقد آن، چند سطری بنویسم. این احساس وظیفه نگارنده صرفاً به جهت سستی و کذببودن مطالب مطروحه نیست و تنها به این علت هم نیست که سخنران مذکور مانند نگارنده در کسوت مبلغ و صیانتکننده از دین و معارف دین است؛ بلکه آنچه مرا موظف به نوشتن کرد این بود که اولاً مطالب مذکور دروغی بزرگ و تحریفی خطرناک در رابطه با حماسه عظیم حضرت اباعبدﷲ الحسین(ع) و ثانیاً این مطالب از سوی جریانی خاص و با اهدافی مشخص در رسانهها برجسته شده است.
نکته مهمی که در ابتدا باید مورد توجه قرار گیرد این است که در بررسی تاریخ، خصوصاً وقایع تاریخی مرتبط با اهل بیت(ع) باید با دقت نظر بر مجموع نقلها و تحلیل آن با توجه به مجموع قرائن و شواهد تاریخی به حقایق رخداده دست پیدا کنیم؛ نه اینکه فقط برخی نقلهایی که با سلیقه شخصی یا حزبی ما سازگار است را ملاحظه کنیم. این حداقل انتظار برای یک پژوهش تاریخی است.[۲]
به ناچار و بهعنوان مقدمهای برای نقد، نقلهایی از مطالب این سخنران را بدون دخل و تصرف در محتوا، آورده و ذیل هریک نقدمان را بیان میکنیم:
نقلهای ۱ و ۲
«طولانیبودن صحبتها نشان میدهد بحثها جدّی بوده و ابعاد مختلفی داشته».
«همه منابع بر اینکه پیشدستی در مذاکرات با امام حسین(ع) بود، توافق دارند».
نقد
گرچه این دو مطلب چندان اهمیتی ندارند؛ اما بهجهت تکمیل بحث و روشنشدن گسترهی وارونهجلوه دادن واقعیت، توجه میدهم که بیان این دو مطلب از سوی سخنران مذکور، به جهت القای این ذهنیت است که آنچه رخ داده، مذاکره مصطلح (بده بستان) و توافق بوده؛[۳] در حالی که اولاً طولانیبودن صحبت به هیچ وجه چنین دلالتی ندارد و با این مطلب که سخنان حضرت به شکل موعظه بوده و نه توافق، سازگار است. ثانیاً وجهِ صِدقِ عنوان مذاکره[۴] بر یک مصداق خاص، بدهبستان و گفتوگو در رابطه با گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است؛ در حالی که چنین چیزی در سخنان امام(ع) وجود ندارد.[۵]
ثالثاً این ادعا که به گواهی تمامی نقلهای تاریخی، در تمام مذاکرات، آنکه ابتدا درخواست مذاکره داشته، امام(ع) بوده، ادعایی دروغ و بیاساس است. شیخ مفید و طبری نامهای از عمر سعد به ابن زیاد را از قول ابی مخنف نقل کردهاند که «فإنّى حيث نزلتُ بالحسين بعثتُ اليه رسولي، فسألتُه عمّا أقدمه و ماذا یطلب…».[۶] در نتیجه این عمر سعد بوده که گفتوگو را شروع کرده است.
نقل ۳
سخنران مذکور، در ایام عزای سالار شهیدان – که سعی بر بیان واقعیتهای قیام اباعبدﷲ الحسین(ع) است – میگوید: «در تاریخ طبری نوشته شده که بعد از ملاقات حسین(ع) و عمر سعد، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتها زده شد که از جمله آنها این بود که حسین(ع) به عمرسعد گفته با هم نزد یزید برویم و مشکل را حل کنیم (حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته؛ زیرا عمرسعد اختیارات کافی برای تصمیم گیری نداشته) اما عمر سعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدﷲ ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم.
نقد
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل (طبری) هم آن را مبتنی بر شایعاتی ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد (!) و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعهبودن این خبر را نقل میکند، اما باز مطلبی سخیف را برای بهرهبرداری سیاسی، به امام(ع) نسبت میدهد. کذب و باطلبودن این شایعهی ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، به خوبی روشن خواهد شد.
اما نقل گزارش الفتوح (اثر ابن اعثم) در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج در بین مردم را نیز کاملاً متفاوت و دقیقاً بر خلاف نقل طبری، نقل کرده است: «حضرت فرمود: وای بر تو اى عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خداى تعالى كه بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنكه مىدانى من كيستم؟! به نزد من آى و آنان را رها کن. من تو را به قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت: ای ابا عبدﷲ! از آن مىترسم كه چون به نزد تو آيم، سراى من را خراب كنند… .[۷]
نقل ۴
سخنران در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدﷲ نامه نوشت. (از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. حسین(ع) پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد: ۱. به همانجا که آمده بازگردد؛ ۲. حسین(ع) را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم؛ ۳. به شام برود و بهطور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت (!) مسأله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حل و فصل اختلاف با حسین(ع) نیستی؛ یا باید بجنگیم و یا حسین(ع) باید خود را تسلیم ما کند».
نقد
این سخن تحریفی بزرگ در تاریخ است. برای روشنشدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در ارشاد شیخ مفید و تاریخ طبری آمده است را می آوریم:
«حسین(ع) و عمر بن سعد شبانه يكديگر را ديدار كرده و در پنهانى، زمانى طولانی با هم گفتوگو كردند. سپس عمر بن سعد بهجاى خويش بازگشت و به عبيد اللَّه بن زياد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پريشانى را برطرف نموده، كار اين امت را اصلاح كرد و حسين با من پيمان بست كه یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد يا به يكى از نقاط مرزی رود (تبعید شود) و مانند يكی از مسلمانان باشد (و كارى به كار كسى نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شريك آنان و در زيان آنان نيز همانند ايشان باشد و يا به نزد يزيد برود و دست در دست او گذارده (با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد. در اين پيمان خوشنودى تو و اصلاح كار امت است».[۸]
خود طبری آورده که هیچ فردی از مضمون سخنان حسین(ع) و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفاً شایعاتی است غیر معلوم. و عقبة بن سمعان (غلام حضرت رباب س) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام؛ وﷲ آنچه برخی تصور میکنند که حسین(ع) گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد و یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود واقعیت ندارد.
چنانچه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند دوم و سومِ پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی کرده است:
ا) جعل و تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدﷲ نامه نوشت… در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و …». وی با جعل و اضافهکردن این جمله به متن تاریخی، چنین القا میکند که در نقلهای تاریخی آمده که مطالب این نامه همان چیزی ست که امام(ع) خود فرموده است.
ب) جعل و تحریف در بند دوم و سوم نامه واضح است؛ بند دوم را ناقص بیان کرده تا تعدیل شود؛ اما نقل او از بند سوم، تحریفی آشکار است. امّا این تحریف به چه علت رخ داده؟! بدین جهت که هر شیعهای میداند که این دو بند و خصوصاً بند سوم، نمیتواند صحیح باشد. بدین سبب سخنران، در این دو بندی که در کتب تاریخی بهعنوان نامهی عمر سعد به ابن زیاد نقل شده، تحریف و تعدیلی صورت داده تا مخاطبینش در صحت ادعای وی شک نکنند. به همین منظور، رفتن نزد یزید و بیعت با او و عمل به فرامین او را تبدیل کرده به: «رفتن به شام و ملاقات مستقیم با یزید».
سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و برای نیل به اغراض سیاسی خویش، مطلب مضحک و سخیفی را اضافه میکند؛ اینکه حسین(ع) نزد یزید رود و آن دو با رفاقت(!) مسأله را حل کنند!
امّا حقیقت ماجرا
بله؛ شیخ مفید و طبری این نامه از عمر سعد به ابن زیاد ( لعنهما ﷲ) را نقل کردهاند. در این نامه عمر سعد ادعا کرده که با حضرت ابیعبدﷲ(ع) بر سر اجراییشدن یکی از این سه بند توافق کرده است. اما به دلایل و قراین متعدد و متقن، ادعای عمر سعد در این نامه دروغ محض است و چنانچه گفتیم، سخنران میدانسته که اگر در نقل این نامهی عمر سعد، به جعل و تحریف دست نزند، به مقصود خود دست نمییابد.
دلایل و قراین کذب عمر سعد
ا) عمر سعد به جِدّ بهدنبال این بود که بدون کشتن امام(ع) به حکومت ری که آرزویش بود برسد. ابن زیاد قبلاً حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود؛ اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام(ع) پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. این بار مشروط به جنگ با حسین(ع). عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد که ابن زیاد این شرط را بردارد؛ اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار جهنم است. وی ابتدا پذیرفت؛ اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمه اش چنین است:
آيا ملك رى را تَرك كنم و حال آنكه آرزوى من است
يا آنكه با بدنامى و گناه قتل حسين برگردم
در قتل او (حسين) دوزخ است كه هرگز پوشيده نيست (قطعی است)
ولى ملك رى موجب روشنائى چشم من است.[۹]
همچنین بعد از آنکه فرستاده عمر سعد از نزد امام(ع) برگشت[۱۰] و جواب امام(ع) را آورد، عمر سعد گفت: امیدوارم کار من با حسین(ع) به جنگ کشیده نشود.[۱۱] لذا چنین دروغی را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
ب) زمانی که شمر با جواب نامه از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعد آمد (لعنهم ﷲ)، خود عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، تصریح کرد که با آن دروغ میخواست این اوضاع با صلح و بدون خونریزی تمام شود؛ و الا به خدا قسم که حسین(ع) هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست؛ چون او فردی غیور است.[۱۲]
ج) ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین(ع) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود.[۱۳] سپس نامه ابن زیاد را برای حسین(ع) فرستاد. حسین(ع) به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.[۱۴]
د) از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن حسین(ع) به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد نوشت: «من تو را به نزد حسين(ع) نفرستادهام كه خود را از جنگ با او باز دارى و با او به مسامحه رفتار كنى و نه براى اينكه آرزوى سلامت و زندگى براى او داشته باشى يا عذر براى او بتراشى و برای او شفاعت كنى».[۱۵]
قابل توجه است که سخنران، این نامهی ابن زیاد را نیز جهتدار بیان کرده تا بتواند از آن بهره برداری کند.
ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین(ع) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود. سپس نامه ابن زیاد را برای حسین(ع) فرستاد. حسین(ع) به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.
ه) ابن زیاد ملعون پس از کشتن امام(ع) خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا(ع) را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: چرا به آن خیرخواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟ عمر سعد غیر از این نامهای که برای جلوگیری از کشتهشدن امام(ع) به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیرخواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.[۱۶]
و) خود طبری آورده که هیچ فردی از مضمون سخنان حسین(ع) و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفاً شایعاتی است غیر معلوم. و عقبة بن سمعان (غلام حضرت رباب س) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام؛ وﷲ آنچه برخی تصور میکنند که حسین(ع) گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد و یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود واقعیت ندارد.[۱۷]
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی گوید: «عقبة بن سمعان صرفاً گفته که چنین سخنانی را از امام(ع) نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است»؛ در حالی که عقبه صراحتاً و با تأکید و قسَم، تکذیب کرده است.
به گواه تاریخ نیز در هیچکجا این مطالب از امام(ع) شنیده نشده است.
ز) جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر کذب مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است:
- خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند… نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.[۱۸]
- در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: … وﷲ حتی اگر در دنیا ملجأ و پناهگاهی برایم نباشد، وﷲ هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد… .[۱۹]
- جمله ای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند: «بدانید حرامزاده پسر حرامزاده مرا بين يكى از دو چيز مجبور كرده است؛ بين مرگ و ذلّت (تسليم شدن و بیعت) و هيهات كه ما ذلّت و خوارى را بپذيريم. خداوند و پيامبر او هرگز براى ما ذلّت و زبونى نمىپسندند و نياكان پاك سرشت و دامنهاى پاكى كه ما را پروراندهاند و بزرگمردان غيرتمند و انسانهاى باشرافت اين را از ما نمىپذيرند.(سخنران مذکور باید به خود بنگرد که چگونه بر امام(ع) چنین پسندیده!) هرگز! ما هيچگاه فرمانبردارىِ فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح نخواهيم داد. بدانيد من با شما اتمام حجّت كردم و شما را از عاقبت كارتان بيم دادم. به هوش باشيد! من با همين ياران اندك، و بسيارى دشمن و پيمانشكنى و كارشكنى ياران و دوستان، راه خود را انتخاب كردهام وآماده شهادتم… .[۲۰]
- آيا نمىنگريد كه به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگيرى نمىگردد؟ با اين وضع مؤمن بايد به لقاى خدايش (شهادت) اشتياق يابد؛ همانا من مرگ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمىنگرم.[۲۱]
- وﷲ هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.[۲۲]
قرینه روشن دیگر این است که قطعاً و به دلایل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا(ع)، قبل از حرکت از مدینه از کشتهشدن قطعی خود در کربلا خبر دادند.[۲۳] بلکه افراد متعدد دیگری نیز بهواسطه حدیث پیامبر(ص) خبر داشتند.[۲۴] حتی زمانی که در مسیر کوفه[۲۵] به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هرکس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد،[۲۶] در منزل بعد فرمود: هرکه میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست؛ مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند.[۲۷]
شیخ مفید هرچند در کتاب الارشاد نامهی عمرسعد را نقل کرده، اما این نقل او اگر دلالت بر تأیید باشد، دلالت بر تأیید نوشتهشدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است؛ نه اینکه انتساب مفاد این نامه به امام(ع) را پذیرفته باشد.
حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را بپذیرند؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت بهدنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست.
قرائن و دلایل، بسیار بیش از این است. اما برای فرد حقطلب این مقدار کافی است. تاریخ حماسه سیدالشهدا(ع) مملوّ از افعال و اقوالی ست که اوج عزت و ذلتناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
نقل ۵
پنجمین سخنی که قصد نقد آن را داریم، این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام(ع) قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که اینگونه نباشد».
نقد
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد؛ از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامهی عمرسعد داشتهاند، از انتساب این مطالب به حضرت سیدالشهدا(ع) خودداری کردهاند.
نقل ۶
شیخ مفید در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.
نقد
شیخ مفید هرچند در کتاب الارشاد نامهی عمرسعد را نقل کرده، اما این نقل او اگر دلالت بر تأیید باشد، دلالت بر تأیید نوشتهشدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است؛ نه اینکه انتساب مفاد این نامه به امام(ع) را پذیرفته باشد.
نقل ۷
امام(ع) گفتند: «این نامههای مردم شهر شماست و من بهخاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند و یا پشیمان شدهاند برمی گردم».[۲۸]
نقد
اینکه حضرت در پاسخ فرستاده ابن سعد فرمود: «شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاید، اگر پشیمان شدهاید، برمیگردم»[۲۹] از متشابهات است.[۳۰] اما محکمات حماسه عاشورا مطلبی است که در فوق در مورد مطلعبودن امام(ع) از کشتهشدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم. خصوصا تأکید مکرر حضرت بر اینکه «ما کشته خواهیم شد؛ هرکس به قصد دیگری آمده برگردد» نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد.[۳۱] بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند.[۳۲] برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم.[۳۳]
حتی اگر بپذیریم که حضرت این سخن را فرموده باشد، باید آن را با توجه به مطالبی که گفتیم معنا کرد. حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد که در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانچه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند و یا از احادیث پیامبر(ص) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند که نرود.
بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است،[۳۴] نه کوتاهآمدن است و نه امتیاز دهی؛ بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام؛ اگر نزد شما، لازمه رفتن به مسیر کوفه یا ماندن در اینجا، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریبخورده و یا اجیرشدهی دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابرین حاضرم برگردم؛ اما دست از قیام با سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد نخواهم کشید. به قول شهید مطهری مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند؛ نه حکومت یزید؛[۳۵] چون خود در خطابهاش در مقابل لشکر حرّ فرمود: «وظیفه ما قیام علیه یزید است؛ هرچند به شهادت بیانجامد».[۳۶]
خون مطهّر و به ناحق ریختهشدهی مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقایق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند.
جوانان عزیز بدانند که معارف دین را باید از عالمان راستگو و امین فراگیرند؛ چنانچه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است؛[۳۷] نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
(متن کامل سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین سروش محلاتی در سایت شفقنا)