بهعنوان پرسش نخست، لطفاً بفرمایید جنابعالی آیا اساساً قائل به وجود چنین چالشهایی در حوزه علوم انسانی هستید؟
مشکل علومانسانی بهطوره ویژه شامل دو بخش عمده است. نخست اینکه مراکز آموزشی ما از ابتدا تا به امروز با علومی کار میکردند که خاستگاه و منشأ بومی نداشتهاند. طی دهههای اخیر در حوزه آموزش علومانسانی، رویکرد غالب این بوده است که حاصل تحقیقات و پژوهشهای دیگران را ضمن ترجمه به زبان فارسی، در قالب کتاب، مقاله، درسنامه و… تدوین کرده و در چارچوب سرفصلهای درسی مدونی به تدریس آنها بپردازیم. این امر اگرچه در دورهای تنها راه ممکن به نظر میرسید، اما تبعاتی را نیز بهدنبال داشت که از جمله آنها میتوان به غفلت از پژوهش، بهویژه در زمینه متدولوژی و فلسفه خاص هر یک از رشتههای علومانسانی اشاره کرد.
دوم اینکه حتی پس از شکلگیری و عینیتیافتن نیاز سیستم علمی کشور به پژوهش در علومانسانی نیز، مراکز پژوهشی علومانسانی کمرنگ و عمدتاً در حاشیه بودهاند و اهمیت و جایگاه خاص خود را نیافتند. از این رو میبینیم که حتی اگر گاهی از گوشه و کنار محافل علمی کشور پژوهش قابل توجهی نیز در یکی از رشتههای علوم انسانی شکل گرفته، با اقبال چندانی از سوی بخش آموزش، روبهرو نشده است.
در نتیجهی این مشکلات میتوانم بگویم آنچه که امروز بهعنوان علوم انسانی در اختیار داریم، متناسب با فرهنگ، نیازها و شرایط موجود کشور نیست و این امر گسست میان علم و نیاز جامعه را باعث شده است.
میتوانیم دلیل عمده آنچه را که گفتید در این واقعیت جستوجو کنیم که علیرغم سابقه طولانی خردورزی ایرانی و اسلامی در علوم انسانی، منشأ و نتیجه نظریهپردازی و روندهایی که منجر به خلق علوم جدید در این عرصه شده، از ما نبوده است. اما اگر بخواهیم در مقام آسیبشناسی به ریشهیابی بومی مشکلاتی که عنوان کردید بپردازیم، به زعم شما چه عواملی رویداد این دو مشکل را سبب شدهاند؟
در بخش اول میتوان اینطور بیان کرد که از ابتدای ورود علوم انسانی جدید تا همین دهههای اخیر، از آنجا که به مبادی، مبانی، متدولوژی و فلسفههای خاص این علوم یا بهعبارتی فلسفه مضاف آنها توجهی نشده، این تصور وجود داشته که علوم انسانی هم مانند علوم پایه میتواند بدون تغییر و هماهنگی با اقتضائات فرهنگی و بومی مورد استفاده قرار گیرد. اما در چند سال گذشته این حقیقت به تدریج آشکار گردید که با علوم انسانی نمیتوان مانند علوم پایه برخورد کرد؛ مثلاً در مباحث مربوط به علوم تربیتی میبینید که این علوم بر پایه فلسفه و متدولوژی خاصی که در غرب بوده، شکل گرفته است و اگرچه در خاستگاه خود کاربردی بوده و نتایج لازم را داشته است، اما بهدلیل تفاوتهای شکلی و ماهوی عمده و فارغ از برخی اصول کلی، در جامعه ما کارایی لازم و نتیجه مطلوب را نخواهد داشت.
اگر در دهههای اخیر در کنار ترجمه و تدریس علومانسانی به متدولوژی و فلسفه مضاف آنها توجه کرده و بخش پژوهش را ضمن جهتدهی مناسب در این راستا، تقویت و تثبیت کرده بودیم، مسلماً وضعیتی بسیار مطلوبتر از وضعیت موجود داشتیم.
اما در رابطه با بخش دوم مشکلی که عرض کردم؛ از آنجا که پیوند میان بخش آموزش و بخش پژوهش کشور – بهویژه در حوزه علوم انسانی – در گذشته، اصولی، قاعدهمند و نهادینه نبوده است، شاهد این بودیم که هریک از این دو بخش مسیری جدا از دیگری طی کرده و نتیجه پژوهشهای بومی ما در علوم انسانی صرفنظر از کیفیت و کمیت آنها، به اندازه لازم و اثربخش مورد توجه و استفاده بخش آموزش قرار نگرفته است.
با این حساب آیا میتوانیم تمامی چالشهایی که رویاروی حوزه علوم انسانی، در کشور وجود دارد را در دو بخشی که گفتید خلاصه کنیم؟ یا اینکه مسائل دیگری هم هست که بتوان آنها را بهنوعی مشکل تلقی کرد؟
به نکته خوبی اشاره کردید؛ مسلماً مشکلاتی که ما در رابطه با علوم انسانی داریم، از آنچه گفتیم فراتر بوده و این همهی ماجرا نیست. تأکید میکنم که نمیخواهم با بدبینی نگاه کنم و یا گامهای خوبی را که در این رابطه برداشتهایم، نادیده بگیرم؛ اما بههرحال وقتی از آسیبشناسی صحبت میکنیم، بایستی جوانب قضیه را با دیده منطق و انصاف بنگریم. برایناساس بنده سعی کردم دو خاستگاه اصلی چالش در این زمینه را تشریح کنم و معتقدم که سایر مشکلات نیز بهنوعی از این دوبخش ناشی میشوند.
ممکن است دراین باره بیشتر توضیح بدهید و به برخی دیگر از چالشهایی که گفتید، اشارهای داشته باشید؟
یکی از این چالشها را میتوان گسست میان بخش پژوهش و بخش آموزش از یک سو و گسست میان بخش آموزش و میدان عمل یا واقعیتها و نیازهای جامعه از سوی دیگر دانست. همانطور که در پاسخ سؤال قبل گفتم، رویکرد ما در علوم انسانی، رویکردی آموزشمحور بوده است. بدین معنی که توجه صرف به آموزش علوم انسانی داشتهایم که این مسأله دو پیامد چالشبرانگیز را بهدنبال داشته است؛ اول اینکه محصول نظام آموزشمحور ما در علوم انسانی منجر به برونداد فارغالتحصیلانی شده است که به اندازه کافی به ضرورت پژوهش، نظریهپردازی و کشف حقایق جدید در علوم انسانی واقف نبودهاند و اگر هم بودهاند، مهارت، انگیزه و مجال کافی برای پژوهش دقیق علمی و خلق نظریات جدید نداشتهاند. دوم اینکه به واسطه عدم همخوانی و هماهنگی بخشی از علوم آموزشدادهشده با شرایط و اقتضائات بومی جامعه، شاهد گسست میان دنیای علم و عرصه نیازهای جامعه هستیم؛ بدین معنی که اگر فارغالتحصیل یکی از رشتههای علوم انسانی بخواهد از دانش خود برای حل معادلات اجتماعی و مشکلات جامعه استفاده کند، درمییابد که دانش او با بسیاری از رویدادها و واقعیات پیرامونش سنخیت و مطابقت نداشته و کارآمدی مورد انتظار را ندارد. چالش جدی این است که هرکجا این گسست و فاصله وجود داشته باشد، به همان اندازه، منابع انسانی، سرمایههای علمی و معنوی و فرصتها به هدر خواهد رفت.
ماهیت مشکلات و مسائلی که مطرح کردید، بیش از هر چیز بیانگر آن است که برنامهای درازمدت و مبتنی بر انگیزه، عقلانیت و تخصص میتواند ضامن ازمیانبرداشتن آنها باشد. با این تفسیر فکر میکنید حل این مشکلات چه راهکارها و الزاماتی را میطلبد؟
پس از اینکه مشخصات ویژه و وجوه تمایز میان علوم پایه و علوم انسانی – بهلحاظ مبانی و مبادی، فلسفه مضاف و کارکرد – در جامعه علمی ما آشکار شد، دریافتیم که خود ما هستیم که باید تحقیقات و پژوهشهای لازم را در فلسفه علوم انسانی و متدولوژی این علوم داشته باشیم و بر پایه این پژوهشها به نظریهپردازی و خلق دانش و علوم جدید متناسب با فرهنگ و شرایط بومی بپردازیم. البته همهی اینها لازم است؛ اما کافی نیست. در نهایت دو گام اساسی پیش رو داریم؛ گام نخست هماهنگی، همدلی و تعامل کارامد بخش آموزش و پژوهش از یکسو و همخوانی و سنخیت میان هر دو بخش ذکرشده با میدان عمل و عرصه نیازهای اجتماعی جامعه است. بر این اساس است که باید با توجه جدی به نیازهای جامعه ایرانی و مشخصات و مختصات فرهنگی آن نسبت به بومیسازی یا بازسازی علوم انسانی اهتمام داشت که در نهایت به اسلامیسازی نیز منجر شده و عنوان تحول علوم انسانی را به خود میگیرد. گام دوم نیز عبارت است از بهآزمونگذاردن علوم یا نظریات علمی بهدست آمده و متحولشده و سنجش میزان درستی و کارایی و کارامدی آنها و تلاش برای استفاده بهینه از این علوم برای رفع نیازهای اجتماعی، انسانی و فرهنگی جامعه. بدین ترتیب است که میتوان به آینده علوم انسانی و اثربخشی تحول صورت گرفته در این علوم خوشبین بوده و داعیه بومیسازی یا تحول را جامه عمل پوشاند.
البته لازم به ذکر است، هنگامی که از تحول در علوم انسانی در عرصه آموزش عالی بحث میکنیم درباره بخشی از سرفصلهای این رشتهها صحبت میکنیم؛ زیر در هر یک از رشتههای علوم انسانی حداکثر حدود ۵۰ واحد تخصصی آن رشته وجود دارد که فقط برخی از آنها نیازمند بازنگری و تحول است که با اعلام نیاز بخش آموزش به بخش پژوهش وارد فاز پژوهش و تأمین منابع و متون درسی لازم خواهد شد. در این میان وزارت علوم، تحقیقات و فناوری باید به تدوینکنندگان سرفصلهای جدید و واحدهای درسی تکلیف کند که متناسب با نیازها و واقعیتهای موجود در جامعه عمل کنند. در چنین شرایطی استراتژی جدید و تکاملی این علوم در کشور شکل میگیرد.
اگر پروسه حرکت از وضعیت فعلی علوم انسانی به سوی علوم انسانی متحول را نوعی دوره گذار بدانیم، فکر میکنید برای طیکردن هرچهدرستتر و مفیدتر این دوره گذار چه باید کرد؟
نخستین امری که میتواند در این باره مفید و مؤثر باشد، این است که باید استراتژی جدیدی ترسیم و تدوین شود که طی آن علاوه بر آشنایی هرچه بیشتر با دانش روز دنیا در علوم انسانی، بخشی از این دانش را که با واقعیات جامعه ما سازگار و همخوان بوده و کارامدی لازم را در رفع نیازهای اجتماعی دارند، پذیرفته و ملاک عمل قراردهیم. در بخشهای دیگر این دانش نیز باید توجه کرد که اندیشمندان دنیا همواره سوژهها را میآفرینند و ما هستیم که باید بر مبنای اقتضائات جامعه خودمان پیرامون آنها پژوهش و تولید دانش جدید داشته باشیم. بنابراین اگر کسی تصور کند که ما میتوانیم رابطه علم خود را با دانش روز آنها قطع کنیم، معنایی جز بهروزبودن و پویایی سیستم علمی ما ندارد. همچنان که اگر علم آنان را کافی دانسته و با ویراستاری آن، صرفاً بنا را بر استفاده کامل و بیچون و چرا از دانش دنیا گذاشته و به اقتضائات و فرهنگ جامعه خود توجه نکنیم، در وضعیت فعلی باقی مانده و در نتیجه هر روز شاهد بزرگترشدن گسست میان عرصه علم و میدان عمل خواهیم بود.
همچنین لازم است به نکات زیر نیز توجه کافی داشته باشیم:
- در تدوین این استراتژی و حرکت علمی صحیح و اصولی بر مبنای آن، عجله نداشته و با بردباری و حوصله کافی و بهطور منظم، پیوسته و معطوف به هدف کلی به وظیفه خود دراینباره عمل کنیم. همچنان که میبینیم در غرب برای یک رشته مانند اقتصاد ۴۰۰ سال در مراکز مختلف علمی سرمایهگذاری شده و کار و تلاش بیوقفه صورت گرفته است و در نهایت امروز علم اقتصاد به شکل نوین و تکاملیافته حاصل شده است.
- پژوهش و نظریهپردازی پیش از هر چیز نیازمند انگیزه فردی و تأمین الزامات فردی و سیستمی خاصی است که باید مد نظر نهادهای مسئول و متولیان امر باشد.
- مراکزی را که دغدغه تحول در علوم انسانی دارند و در این راه پرفرازونشیب و نهچندان آسان قدم گذاردهاند تقویت نموده و به جایگاه و نقش مهم آنها در تدوین و اجرای استراتژی جدید توجه کافی داشته باشیم. بدین منظور بایستی ضمن فراهمکردن زمینهی هماهنگی و تعامل بیشتر و فعالیت مطلوبتر این مراکز، در استراتژی جدید، هر یک از این مراکز را نسبت به وظیفه خود و آنچه که از آنها انتظار میرود، توجیه کنیم؛ زیرا در حال حاضر برخی از مراکز پژوهشی متناسب با نیاز کشور و معطوف به هدف کلی یعنی تحول علوم انسانی عمل نمیکنند. بهعبارتدیگر مراکز پژوهشی علوم انسانی کم نیستند؛ مهم آن است که آنها را با بخش آموزش کشور همگون و هماهنگ کنیم.
- توان و ظرفیت عمل مراکز آموزشی را با مراکز پژوهشی هماهنگ ساخته و نیازهای بخش آموزش را بهطور مطلوب پاسخ دهیم. تأکید میکنم که این امر بهمعنای توسعه کمی یا حجمی بخش آموزش عالی نیست؛ بلکه شامل سازماندهی منطقی و تخصصی آنها و به کارگیری آنها برای اجرای این استراتژی است.
- هر مرکز در رشته یا رشتههایی از علوم انسانی مزیت نسبی دارد؛ لازم است تواناییها و نقاط قوت هر یک از مراکز شناسایی شده و بهسوی تخصصیشدن هرچه بیشتر مراکز گام برداشت. همچنین بایستی سنجش دقیقی از نیازهای جامعه علمی کشور در هر رشته از علوم انسانی صورت گرفته و مشخص شود که در سالهای آتی به چه تعداد نیروی انسانی متخصص در بخش آموزش و پژوهش نیاز داریم.
- به نیروی انسانی متخصص و صاحبنظر در این عرصه علاوه بر بهای بیشتر، آموزشهای ضمن خدمت لازم را بدهیم و آنان را بهگونهای تجهیز و مجرب سازیم که بتوانند متناسب با آهنگ کلی تحول حرکت کنند.
ناشناس
در مصاحبه با کسانی که در حوزه تحول علوم انسانی مسئولیت داشته و دارند (برای مثال حاج آقا نظری که ریاست پژوهشگاه حوزه و دانشگاه را برعهده دارند و قبل از آن ریاست گروه اقتصاد و سردبیر نشریه جستارهای اقتصادی و …) نباید پرسشهای کلی مطرح کرد، بلکه باید پرسید شما در طول دوره هایی که در زمینه تحول علوم انسانی مسئولیت داشته اید چه کار کرده اید؟ این عزیزان باید پاسخگوی وضع موجود باشند نه آن که در مقام پرسش و آسیب شناسی برآیند. این جاست که ضرورت خبرگزاری و خبرنگار حرفه ای روشن می شود.