علی دهباشی
بهدنبال انتشار ویژهنامه زمستانی مجله بخارا که به یاد استاد آشتیانی منتشر کردیم، این شب را برگزار میکنیم. آنچه بهعنوان میراث معنوی از ایشان باقی مانده، کتابهایی است که حاصل بیش از نیمقرن مطالعات و پژوهشهای ایشان درباره جهان وسیع فلسفه اسلامی است.
احیای سنت فکری اسلامی و نشر آثار فلاسفه کار بزرگی بود که به همت استاد آشتیانی انجام گرفت. امروز پژوهشگری نیست که در حوزه فلسفه اسلامی، بهویژه در یک قرن اخیر، در هر جای دنیا بخواهد تحقیق و مطالعه کند و از مراجعه به کتابهای استاد آشتیانی بینیاز باشد.
ویژگی دیگر استاد که زبانزد خاص و عام است، وارستگی و حقیقتجویی ایشان است که استادان ارجمندی که امشب در جایگاه سخن قرار خواهند گرفت و سوابق چندین و چندساله الفت و دوستی و مباحثه با ایشان را داشتهاند در این باب حق مطلب را ادا خواهند کرد.
مهدی محقق
دوستی من با مرحوم استاد سید جلالالدین آشتیانی به سال ۱۳۲۳ش برمیگردد و آن وقتی بود که من در مدرسه سپهسالار قدیم در خدمت فیلسوف بزرگ ایران، مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی درس میخواندم و مرحوم آشتیانی هم در همان درس شرکت میکرد. در قزوین به درس آیتﷲ قزوینی و در تهران هم به درس آقامیرزا مهدی آشتیانی میآمدند. آقامیرزا مهدی آشتیانی به «فیلسوف شرق» معروف بودند و در وقفنامه مدرسه سپهسالار قدیم آمده بود که بزرگترین فیلسوف ایران بایستی در آنجا تدریس کند. لذا در زمان ما، آقا میرزا مهدی آشتیانی و قبلش هم میرزا حسن کرمانشاهی و قبل از او هم میرزای جلوه در این مدرسه درس میدادند.
مرحوم سید جلالالدین آشتیانی، جنبههای مختلفی داشت؛ جنبه علمی او که واقعاً زبانزد خاص و عام بود. زمانی که ما درباره حاج ملا هادی سبزواری کار میکردیم، ایشان رسائل حاج ملا هادی سبزواری را تصحیح و چاپ کردند. در معرفی سبزواری، مرحوم آشتیانی سهم بزرگی داشت. او «رسائل» متفرقه ایشان را چاپ کرد. همچنین مرحوم آشتیانی به معرفی آثار ملا صدرا و میرداماد و حکمای متألهین بزرگ مثل عبدالرزاق لاهیجی، فیض کاشانی و سایر فیلسوفانی که تقریباً در زاویههای گمنامی مانده بودند، همت گماشت. ایشان با همکاری مرحوم پروفسور هانری کربن چهار مجلد درباره حکمای الهیه ایران منتشر و تعدادی از دانشمندان و متفکرین ناشناخته ایرانی را به دنیای علم معرفی.
جنبه دیگر مرحوم آشتیانی این بود که همیشه سخنانش طنزآمیز بود و محضرش برای کسانی که با او سر و کار داشتند محضری شادیآور و سرورانگیز. در مدت عمر خود خدمات شایانی به علم و فلسفه این مملکت کرد. خوشبختانه آشتیانی جزو خبرگان بیمدرک وارد دانشگاه شد و در دانشگاه مشهد سالیان دراز تدریس کرد و شاگردان و همچنین طلاب حوزه از وجودش استفاده میکردند. او هم عالم بود، هم مدرسی توانا و هم نویسندهای زبردست.
آخرین خاطره ای که من از مرحوم سیدجلالالدین آشتیانی دارم مربوط به شاید ۱۲ سال پیش است که کنگرهای در مشهد با نام «کتاب و کتابداری در جهان اسلام» تشکیل شده بود. آقای دکتر ولایتی از مرحوم دکتر ذبیحﷲ صفا ـ که مدتی بود در ایران نبودند ـ دعوت کرده بود تا در این کنگره شرکت کنند. در یکی از این شبها آقای آشتیانی به دیدن دکتر صفا آمد و هنگامیکه آشتیانی میخواست از دکترصفا خداحافظی کند، خم شد و دست ایشان را بوسید. سابقه ندارد و من ندیدهام که یک سید معمم خم شود و دست کسی را ببوسد. این کار را آقای آشتیانی در حضور همه کرد.
داریوش شایگان
(علی دهباشی به نمایندگی از داریوش شایگان به قرائت متن ایشان پرداخت):
«معرفی فرزانهمردی چون استاد سید جلالالدین آشتیانی که از ستونهای استوار حکمت و فلسفه کشور ماست، کار چندان آسانی نیست. مضافاً به اینکه این فرزانه مرد، دوست هم باشد. دوستی ما به آغاز سالهای چهل برمیگردد؛ هنگامی که تازه از خارج برگشته بودم و مشغول نوشتن رساله دکترا بودم. استاد از آن زمان مقیم مشهد بود و گهگاهی به تهران میآمد و در منزل دوستان خود اقامت میگزید و یا من برای دیدن ایشان روانه مشهد میشدم؛ و بدین نحو، همدیگر را مرتب میدیدیم. دوستی ما چندین جنبه داشت. ابتدا رابطهی صرفاً انسانی. سید جلال، مرد بسیار مهربان و گشادهرو است و اگر به کسی مهر بورزد، دوستیاش را بیدریغ ایثار میکند و در مقابل، چشمداشتی نیز ندارد. جنبه دیگر این دوستی تلمذ بود؛ یعنی آموختن رموز عرفان و تصوف. رساله دكترای من كار تطبيقی بود؛ رابطه تفكر هندو و تصوف اسلامی؛ پس ناگزير میبايستی به متون اصلی و از جمله فصوصالحكم ابن عربی رجوع میكردم؛ هم لطایف زبان را درمیيافتم و هم بهمعنای مستتر در آنان پی میبردم و نيازی به اعتراف كردن نيست كه از انجامدادن اين كار كاملاً عاجز بودم.
او نه فقط متن عربی را به سهولت خيرهكننده به فارسی روان برمیگرداند، بلكه همزمان تفسيرهای عالمانه و بسيار عميقی بدانها میافزود و معانی را در مراتب مختلف فهم و تأويل میكرد و يا به قول موسيقيدانان در مقامهای گوناگون مینواخت. اين ممارست در متون، الحق حيرتانگيز بود. در القای معانی پيچيده نيز همين تبحر را داشت.
انسان در حضور او از حكمت روزمره نيز بهره میبرد. در حضور استاد میشد به راحتی از مرتبهای به مرتبه ديگر لغزيد، سير در آفاق و انفس كرد و از مسائل روز نيز غافل نماند. استاد میتوانست غامضترين مبحث فلسفی را به سهولت خارقالعاده بيان كند و بلافاصله موضوع را عوض كند و فیالمثل، به همان سهولت به علم انساب كه در آن چيرهدست است، بپردازد. اين گردش بیتكلف در معانی و احوال، اين گذر از رفيعترين اوج معقولات به متداول ترين سطح محسوسات، به عبارت ديگر اين نوسان بیسابقه در احوال و اوضاع، منحصربهفرد خود او است. كمتر كسی را سراغ دارم كه بتواند آنقدر در امور جدی باشد و در عين حال جديت خود را در كنه به جد نگيرد؛ و در حين اشتغال در مسائل، اينچنين فارغبال، بیقيد و آزاد باشد. بیگمان اين از وجوه خاص استاد آشتيانی است. اين صفت وصفناپذير حضورش را برخلاف حضور سنگين ديگران، بسيار سبكبال جلوه میدهد و معاشرت با آشتيانی را به باغ خرّمی بدل میكند كه در آن هم صفا هست و بازيگوشی و هم عمق تأمل است و هم انديشه؛ از اين رو نمیتوان هيچگاه از محضر او بیبهره رفت و از فيض استاد توشهای نگرفت.
صرفنظر از جنبههايی كه در بالا برشمردم، دوست عزيزم سيد جلال، حسن ديگری نيز دارد كه میتوان گفت رسالت اوست. آشتيانی نقطه تبلور يك نحوه هستی است كه از يك سو معطوف به قلههای بزرگ تفكر اين مرز و بوم است؛ يعنی ابنسينا، شيخ اشراق و صدرالمتألهين؛ و از سوی ديگر نگاهی است باز به سوی آينده. كوتاهسخن آشتيانی دربرگيرنده بهترين صفات معنوی اين آب و خاك است در آنچه طی قرون متمادی روح اين قوم كهنسال به تقطير فراهم كرده است و با حوصله مورچهوار در كتب و رسائل، آداب و خلقات ساری نموده است. از اين رو ملاقات با او فقط برخورد با يك شخصيت استثنايی نيست؛ هرچند اين شخصيت كمنظير، بزرگوار و وارسته باشد؛ بلكه به نظر بنده برخورد با او يعنی تشرف به يكی از وجوه اصيل روح ايرانی، يعنی برخورد با يك نهاد. نهادی كه علیرغم گسستهای زمانه و گردش چرخ گيتی همچنان پابرجاست و مانند صخرهای عظيم از بلندیها به عرصه زمان، به گذشته و آينده مینگرد و شايد اين دو را به هم پيوند میدهد و در اين درنگ، لنگرگاهی نيز برای ما میجويد.
آشتيانی چنان كه متذكر شدم يك نهاد ديرينه است؛ ولی نه نهاد متحجر؛ بلكه نهادی كه محل باززايی يك فرهنگ معنوی است و نقطه اتصال دو روی يك سكه است در ارتباطشان با مبدأ.
استاد آشتيانی تا آنجايی كه من او را میشناسم نه فقط از تغييرات بيم ندارد، بلكه معتقد است كه بايد با آنها جسورانه و شجاعانه مواجه شد.
هر كس استاد آشتيانی را بشناسد و در مكتب ايشان اندكی تلمذ كرده باشد، میداند كه سيد جلال از هرگونه توهم آزاد است و به فراست دريافته است كه تداوم معنويت در تلاقی بارور با غير است و هر آئينه هر يك از طرفين به نفی ديگری بپردازد عاقبت خود نيز نابود خواهد شد. شايد آشتيانی پاسخ چه بايد كردها را نداند؛ شايد هم حوصله مطالعه اين مطالب را نداشته باشد؛ ولی به گفتوگوی اين برخورد اعتقاد راسخ دارد و بالاخص میداند كه بزرگترين خطری كه در كمين است روش فروكاستنها (يكی در ديگری) و فرار از واقعيتهای تلخ روزگار است».
غلامحسین ابراهیمی دینانی
حال من بد نیست در تنهاییام / با خودم در خلوتام، تنها نیام
من اگر بخواهم درباره مرحوم آقا سید جلال آشتیانی، فیلسوف بزرگ عصر ما و دوست دیرینه بنده و بسیاری از حضاری که اینجا تشریف دارند، صحبت کنم باید همین بیتی را که برایتان خواندم تفسیر کنم. آقای آشتیانی جمع متناقضات بود. خیلی تنها بود. تنها زندگی کرد و تنها از دنیا رفت. ازدواج هم نکرد. با این حال اجتماعیترین مرد هم بود. آن وقت که ما در قم طلبه بودیم و ایشان هم در قم بود، یعنی در زمان ریاست حضرت آیتﷲ بروجردی اعلیﷲ مقامه، کمتر کسی میتوانست خدمت آقای بروجردی برود. ما طلبهها هم که اصلاً راه به آنجا نداشتیم. تنها طلبهای که هر وقت میخواست پیش آقای بروجردی میرفت آقای آشتیانی بود. او با آقای بروجردی رفیق بود. حالا آقای بروجردی یک مرجع اعلا و پیرمرد، و آقای آشتیانی یک طلبه جوان! او در عین حال که با آیتﷲ بروجردی رفیق بود، با بالخیر، آفتابهدار مدرسه فیضیه، هم رفیق بود.
ایشان فقه میدانست، اصول را خوب میدانست، ادبیات را خوب میشناخت و یکی از خوشخطترین آدمهای روزگار ما بود؛ ولی با این همه عاشق فلسفه بود. با فلسفه عنوان داشت. کسی او را بهعنوان فقیه قبول نداشت. وقتی که دانشکده الهیات مشهد تأسیس شد از ایشان بهعنوان خبرگان بیمدرک برای تدریس دعوت کردند و ایشان استاد شد. من چندین سال هم در مشهد با ایشان در گروه فلسفه همکار بودم.
استاد دینانی: مرحوم آشتیانی قلندر بود. امروزه شما قلندری را در دراویش و خانقاهها میبینید که البته هیچ کدامشان هم قلندر نیستند و فقط اظهار قلندری میکنند. قلندری ترک تعلق است؛ ترک تعلق از امور دنیوی و بیش از همه نجاتیافتن از اسارت فکری. مرحوم آشتیانی مردی بود که اسارت فکری نداشت.
آشتیانی مردی بود که محضرش بسیار شیرین بود. کسی نبود که یکدفعه با او صحبت کند و مجذوبش نشود. اما در عین حال تنهاترین مرد بود و این خصلت فلسفه است. او فیلسوف بود و در عصر ما خیلی کار کرد. کارهایی که آقای آشتیانی کرد، کمتر کسی کرده است. هیچکس روی فلسفه اسلامی کار حسابی نکرده بود؛ مگر افراد نادری چون ملاصدرا، میرداماد، و جلوه. در عصر ما انصافاً آقای آشتیانی درباره فلسفه اسلامی خیلی کار کرد. باک هم نداشت. قلندر بود. به این حرفها اصلاً کاری نداشت.
مرحوم آشتیانی قلندر بود. امروزه شما قلندری را در دراویش و خانقاهها میبینید که البته هیچ کدامشان هم قلندر نیستند و فقط اظهار قلندری میکنند. قلندری ترک تعلق است؛ ترک تعلق از امور دنیوی و بیش از همه نجاتیافتن از اسارت فکری. مرحوم آشتیانی مردی بود که اسارت فکری نداشت. قلندر بود. آزاد بود. خودش میاندیشید. البته نمیتوانم بگویم که دنیای جدید فلسفه را خیلی میشناخت. با فلاسفه جدید غرب آشنایی نداشت. ولی در فلسفه اسلامی خیلی کار کرد و کارهایش مورد استفاده همه است. البته خودش کم نوشت؛ به جز یک کتاب اصلی که تألیف و فکر خودش است، اکثر کتابهایش تصحیح بود. او کتابهایی را که مرده بود و هیچکس از آنها خبر نداشت زنده کرد و چاپ کرد. حالا ممکن است بگویید که همه میتوانند تصحیح کتاب بکنند. البته الآن کسانی هستند که تصحیح میکنند و از کتابی که تصحیح میکنند چیزی هم نمیفهمند، اما مرحوم آشتیانی کتابی را که تصحیح میکرد خوب میفهمید، حتی بهتر از نویسندهاش.
مرحوم آشتیانی هم خلوت داشت و هم جلوت. هم بهمعنای واقعی کلمه خوشسخن و خوشمحضر و اجتماعی بود و هم تنها بود. یکی از خصلتهای انسان این است که تنهاترین موجود عالم است و در عین حال اجتماعیترین موجود. هیچ موجودی به غیر از انسان، اجتماعی نیست.
نصرﷲ پورجوادی
مرحوم آشتیانی را قبل از انقلاب همه استادان و دانشجویان فلسفه به خوبی میشناختند. اسم او را شنیده بودند و آثارش را کم و بیش دیده بودند. یکی از معدودنمایندگان فلسفه اسلامی بود که نسلی از رجال فلسفی مهم مثل مرحوم رفیعی قزوینی و طباطبایی استادش بودند. او متعلق به نسل استادانی چون مرحوم مرتضی مطهری، حائری یزدی و جواد مصلح بود. در مشهد تدریس میکرد و آقایان دیگر در تهران. یکی از دیدارهای ما زمانی بود که در دانشگاه تهران با دکتر نصر کلاس سهروردی داشتیم. آقای دکتر نصر که خیلی ارادت داشت به مرحوم آشتیانی، از او دعوت کرده بود و مرحوم آشتیانی هم آمد و به ما درس داد. شاید بتوان بعضی از کارهای تحقیقی و نوشتههای وی را مهمتر از نحوه تدریسش دانست. مرحوم آشتیانی بیشتر اهل تصحیح متون بود و کتابهای متعددی که تصحیح کرد به خوبی این را نشان میدهد.
اما اهمیت مرحوم آشتیانی در این بود که وارث یک سنت مداوم و پایدار در فلسفه اسلامی در ایران بود و از جهات مختلف سعی میکرد تا این سنت فلسفی را حفظ کند؛ هم در تدریس و هم در احیای متون و معرفی شخصیتهای فلسفی؛ به خصوص در چهار پنج قرن اخیر؛ بهتعبیر دیگر، حافظ سنت فلسفی، بهخصوص در ایران بود. ایران جایگاه فلسفه اسلامی بوده است. وقتی کشورهای عربی را ملاحظه کنیم میبینیم که اصلاً و ابداً صحبتی از فلسفه در آنها نبوده است. هیچ کشوری بیگانهتر از عربستان سعودی با فلسفه نیست. کشورهای عربی دیگر و کشورهای شمال آفریقا هم کمابیش به همین صورت است. در حقیقت جای اصلی فلسفه اسلامی ایران بوده است. حتی در دورههایی که فلسفه اسلامی را در هند یا در آسیای صغیر در دوره خلافت خلفای عثمانی میبینیم، این فلسفه در واقع از ایران به این کشورها منتقل شده است. ارتباط متفکرین و فلاسفه هند و عثمانی با ایران است. بهخصوص در قرن نهم مهمترین مرکز آموزش فلسفه در شیراز بوده و حکمای بزرگی مثل جلال دوامی و دشتکیها در شیراز تدریس میکردند و از ممالک مختلف اسلامی کسانی که علاقهمند به فلسفه بودند به شیراز مراجعه میکردند. زمانی تحقیقی درباره انجامهها یا کلوفونهایی میکردم که در مجموعههای فلسفی وجود دارد و متوجه شدم که در قرن نهم بسیاری از این مجموعههای فلسفی در شهر شیراز تهیه شده بود.
مرحوم آشتیانی به تفکر فلسفی ایرانی قبل از اسلام اعتقاد نداشت. شاید هم آن دوران زمان آن نبود که اشخاصی بیایند و بخواهند از تفکر و فلسفه ایرانی دفاع بکنند؛ چون کاملاً جنبه سیاسی به خود میگرفت و فکر میکردند کسی که بخواهد از کوروش یا حتی فردوسی حرف بزند، لزوماً دارد از رژیم پهلوی دفاع میکند. اما بعد از انقلاب هم ندیدیم که مرحوم آشتیانی به این مسأله عنایتی داشته باشد. حتی به دورههای قدیم فلسفه در ایران هم زیاد توجه نداشت. بیشترین عنایت و توجهاش به همین چهار پنج قرن اخیر بود. شکی نیست که مرحوم آشتیانی زحمت بسیاری در حوزه تصحیح متون و معرفی حکمای اسلامی از زمان صفویه تا عصر حاضر کشیده است؛ اما وقتی کمیت کار زیاد میشود مسلماً کیفیت مقداری پایین میآید. به همین دلیل کمیت کارهای آشتیانی بر کیفیت کارهای ایشان میچربد. مثلاً گاهی اوقات در مقدمههای ایشان، مطالب تکراری هست؛ مطالبی که قبلاً در جای دیگری یا حتی در همان مقاله گفته است. گاه حس میشود که متن فقط همان موقع که به چاپخانه رفته غلطگیری شده است. البته من نمیخواهم ایراد بگیرم؛ بلکه سعیام بر این است که نگاهی که میکنیم منصفانه باشد. به هر تقدیر کار مرحوم سید جلالالدین آشتیانی در احیای فلسفه و آثار فلسفی و نیز معرفی فیلسوفان اسلامی در چهار پنج قرن اخیر در خور تقدیر است و خواهد بود.