هر دورهای از ادوار تمدنی را در محدوده وسیع دنیای اسلام از نظر اندیشه مرور میکنیم، شاهد نوعی ذهن و تفکریم که مبتنی بر شماری کتاب و رساله معین است. مقصود این است که در یک مقطع خاص، مثلاً در قرن هفتم و هشتم، تعدادی متن در حوزه کلام و فلسفه و هئیت و تصوف و عرفان شکل تألیف شده که دویست سیصد سال بعد از آن را کاملاً تحتالشعاع خود قرار داده و همه را به خود سرگرم کردهاند. این مقطع تا اوائل قرن دهم، در ایران، تحت تأثیر آثار خواجه طوسی و قطب شیرازی است؛ تا وقتی که عضدالدین ایجی و ملاجلال دوانی و خانواده دشتکی آن فکر و ذهن را دایما سر و ته کرده و شرح و حاشیه برایش می نویسند و اندیشه عمومی در تمام ایران و عثمانی را با آن شکل می دهند. این میراث تفکر کلامی عثمانی را هم سخت تحت تأثیر قرار می دهد. کافی است میراث کلامی برجای مانده در کتابخانههای ترکیه را ملاحظه کنیم تا ببینیم چه قدر این اسمها و آثارشان تکرار میشوند؛ و چه اندازه این آثار استنساخ. آن قدر روی این متون فکر میکنند، شرح مینویسند، خلاصه میکنند و مفاهیم آن را مثل وحی منزل زیر و رو میکنند که حساب و کتاب ندارد. در ایران صفوی، این اندیشه کلامی، تحت تأثیر فضای جدید قدری عوض میشود؛ اما در یک مقطع، آثار کرکی، در مقطعی دیگر آثار میرداماد و بهخصوص آثار شیخ بهایی تا اواخر قرن یازده، محور فکر و ذهناند. از تعداد نسخ برجای مانده میتوان این را دریافت. حدیثگرایی باعث بازگشت به متون حدیثی شد؛ فقه و تا حدی اصول هم برای عدهای دیگر جاذبه یافت. این متون، محور اندیشهای است که تا عمق ذهن جامعه نفوذ میکند. هرچه نوشته میشود در نتیجهی درس و تدریس و مطالعه، بر محور همان آثار است.
در اواخر قرن یازدهم و اوائل قرن دوازدهم، تفکر دیگری پدید میآید که محور آن مجلسی است. آثاری که در این مکتب پدید میآیند، تا دویستسیصد سال بعد از آن محور اندیشیدن، نظریهدادن، دینشناختن و بلکه همهچیز شناختناند! یعنی کتابهای عمومی، اهل منبر و حتی بسیاری از فرهیختگان با این آثار انس دارند. ما به قرون اولیه هم که برگردیم، در قرنهای پنجم و ششم و حتی پیش از آن، باز آثاری هستند محوری که حوزه تفکر را به خود اختصاص میدهند. اکنون همه این میراث، در کتابخانه های بزرگ ترکیه و ایران بهعنوان میراث خطی گرد آمدهاند. از میان دهها هزار نسخه، میتوان نخهای تسبیح و آثار محوری را جدا کرد. ما باید ریشههای خشکشدن تفکر را در همین آثار جستوجو کنیم. شاید آنها خوبند که تأسیس فکر کردهاند؛ اما کاری با نسل خود و بعد از آن کردهاند که همه را در خود خشکاندهاند. باید سؤال کرد چرا این آثار سبب نشدهاند تا متفکران ما به بالای سکوی پرش و پرتاب رسیده و نقطهای رفیعتر را فتح کنند؟ آنها چه آموزشهایی به شاگردانشان دادهاند که همه در آنها متوقف شدهاند؟ چرا این همه آثار کلامی تکراری به صورت شرح و حاشیه بر محور رساله اثبات واجب دوانی و شرح تجرید قدیم و جدید داریم؟ چه نکته تازهای در این آثار آمده و چرا ما نتوانستهایم از این لفاظیها نجات پیدا کنیم؟ در واقع، اگر طلسمی در کار بوده، بر همین پاشنه است که تمام مدارس سنتی ما بر محور این آثار، جا خشک کرده و تلقیشان از آن آثار، متنهای مقدسی است که همه رموز عالم در آنها بیان شده و تنها وظیفه ما استخراج این رموز است. بهطور معمول، گرد این افراد و آثارشان، هالهای از نور قرار گرفته است که باید همه امکانات علمی، همه تمرکز و همه توان اندیشهای مسلمانان اطراف آن هزینه میشد. خروج از آن چارچوبها، به منزله کفر تلقی میشد و هیچ کس نمیتوانست جز در موارد جزئی و لفظی، از آن حدود خارج شود. استثنا بسیار کم است. جایی اشاره کردم که ما وقتی آثار رشیدالدین فضلﷲ را میخوانیم، ضمن آن که او هم چارچوبگراست، اما در مقایسه با دیگران، از نوعی حریت فکری برخوردار است. میاندیشد و حاصل اندیشه آزادش را مینویسد. حتی اگر سبک است، چون اغلب خارج از چارچوب است، ارزشمند است. این در حالی است که بزرگترین عالمان این دوره، همچنان در چارچوب موجود میاندیشند و توان خروج از آن اصطلاحات و حدود رسمی را ندارند. من فکر کنم، ما باید چندین پژوهش بر محور همین مسأله داشته باشیم که در هر دوره تمدنی از نقطه نظر علمی و اندیشهای کدام آثار و شخصیتها نقش محوری داشته و آثارشان تا چه اندازه دست مایه نوشتههای بعدی و جاری بوده و چرا خروج از آنها ممکن نبوده.
پروفسور بالتازار
در آخر باید گفت مغز هوشمند و فعالی باید وجود داشته باشد تا که فکری در آن تولید شود. ما نمی توانیم از حشرات دارای مغزهای چند میلی گرمی توقع فهم بیشتری از دنیا بالاتر از آنچه برای زندگی حشراتی نیاز دارند، داشته باشیم. پس نباید و نشاید ما از کسانی که مغزهای خود را خاموش و افسار فکر خود را به دست اجداد خود و دیگران داده اند و از این زاویه با مغزهای چند گرمی چرندگان و پرندگان مسابقه می دهند، انتظار تولید تفکر های جهانی داشته باشیم. وقتی کل ثمره و مسیر تاریخ علم سه چهار هزار سال گذشته ما را می شود در دو کتاب تهافت الفلاسفه و تهافت التهافت دید، دیگر نباید زیاد به این تمدن از جهات تولیدات جدید علمی امیدوار بود. همینقدر که این تمدن خواندن و نوشتن را نیمه نصفه بیاموزد و در چند فنون و کار دستی قدیمی یا نسبتا جدید مونتاژی مهارتی برای امرار معاش حداقلی کسب کند تا رزق حلالی بدون فتنه و خونریزی نسیبش شود باید مادام العمر شکری عظیم کرد. کشف فرمول و اختراع فنون جزوی از توانایی این گونه تمدنها نیست. اوج پرواز این قبیل تمدنها در مباحث و تخیلات کهنه کلامی و شعری نمایان می شود و بغیر از این میراث، چیز دیگری در چنته نداشته و ندارد. والسلام.
دوستدار پروفسورها
پروفسور عزیز
یکی از اختلالات روانیای که قرنهاست به ويژه پس از مشروطه گریبانگیر مردمان این سرزمین شده؛ افراط و تفریط است؛ همیشه یا از اینسوی بام میافتیم یا به آن طرف دیگر درمیغلتیم؛ گاهی چنان به تمدن چندهزارساله قدیممان ـ بر مبنای من آنم که رستم بود پهلوان ـ غره میشویم که گویی آبشخور تمام مدرنیته غرب، تمدن ایرانی بوده؛ پارهای اوقات نیز به سبک و سیاق امثال حضرتعالی آنچنان خودزنی میکنیم که انگار حیواناتی هستیم که به اشتباه وارد دنیای انسانها شدهایم و غربیها باید قلادهای به گردنمان بزنند و ما را برای مدتی هرچند اندک وارد دنیای انسانها کنند. خیر اخوی؛ ضمن اینکه کاش در متنتان یک بلانسبتی هم میگفتید، قدری بیشتر تأمل کنید.
راستی؛ «نصیب» درست است؛ نه «نسیب»؛ حضرت پروفسور!
پروفسور بالتازار
دوستدار عزیز،
نسیب اینجا در معنی مناسبت و مناسب به توانایی فکری این تمدن و وضع خفت بارش بکار رفته است. وگرنه که در معنی اقبالی «نصیب» همان است که همیشه بوده؛ یعنی بی خردی و جهل مرکب، مقدر قدیمی این ملل.
این حقیقت عیان را دیگر نمی توان با عناوینی از قبیل «افراط و تفریط» که خود نتیجه همین جهل و ناتوانی فکری این تمدن است، سرپوش گذاشت و خفه کرد. بله دوستدار عزیز، همین بس که ما اگر محصولات تفکر غربی را از زندگی خود بیرون کنیم به دوران کاروان شتر و دهقانیت باز خواهیم گشت. شرم اینجاست که در گذشته سهمی چندان در تفکر نداشته ایم و امروز هم که اصلا نداریم. از ماشین و کولر گرفته تا هواپیما و ضریب جینی فقط بلد شده ایم که نیم استفاده ای ناقص و ناجور ببریم بدون اینکه خجالت بکشیم. بعد هم اگر بلانسبت ناکسی این حقیقت را عیان کرد با مغلطه افراط و تفریط سعی کنیم نشان دهیم که خود حقیقت افراطی یا تفریطی شده است و دیگر نیازی به این حقیقت و گفتن آن نیست.
این وضع ماست. و هنوز هم فکر می کنیم روی این بام کاره ای هستیم. لطفا به همین صفحه ای که شما این نوشته را بر روی آن می خوانید نگاهی بیندازید و تامل کنید که این صفحه جادویی بر مبنای کدام علم کار میکند و ساخته و ارتقا یافته کدام تمدن هست. شاید متوجه شوید که قرنهاست مقایسه این تمدن با تمدن غرب، کارش از افراط و تفریط گذشته است.
دوستدار پروفسورها
پروفسور عزیز؛ معلوم شد خود شما استاد سرپوش گذاشتن هستید؛ این بازی با الفاظ، حد یقف ندارد و تا بینهایت میشود توجیه کرد؛ مثلاً میتوانستید بهجای نسیب، بفرمایید نثیب و برای آن معنایی جور میفرمودید و… اگر منظورتان «نسیب» بود واقعاً، ساختار و سیاق جمله را باید طور دیگهای تنظیم میفرمودید… چون به همین معنایی هم که خودتان دربارهی «نسیب» ذکر فرمودید نیز در آن جمله معنا نمیدهد!!… بماند.
اما
بالا بروید و پایین بیایید ما جماعت اهل افراط و تفریطیم؛ حقیقت تلخ است و باید هم بدتان بیاید و بدمان بیاید. نتیجهی مطالعات روزنامهای و اطلاعات ویکیپدیایی تحلیلهایی از جنس همین تحلیلهای شماست. نه آنکس که ادعای کارهایبودن بر این بام را دارد درست میگوید و نه کسی که میگوید هیچوقت و هیچزمان هیچ سهمی در تمدن بشری نداشتهایم. اگر خیلی ادعای روشنفکریتان میشود سری به آثار سید جواد طباطبایی، داریوش شایگان، همایون کاتوزیان و روشنفکران قدیمیتر مانند کسروی بزنید و ببینید آنها که عمری را بر روی مطالعه فرهنگ و تمدن ایرانی گذاشتهاند و درد توسعه و تجدد دارند هم چنین ادعایی که حضرتعالی دارید را ندارند. درد اینجاست که بسیاری از کسانی که ادعای روشنفکری در ایران دارند، روشنفکریشان بر هیچمنطقی استوار نیست و صرفاً یا از سیاستمداران کینه دارند که میشوند روشنفکر سیاسی و یا نسبت به متدینین بغض دارند که میشوند روشنفکران دینی.
اگر خیلی درد ایران دارید بروید اول مسأله و مشکل را خوب توصیف کنید، پس از آن مرحلهی تبیین است و بعد از آن تجویز بفرمایید. امثال شما هنوز فهم درستی از مشکل ایران ندارید و خوب نتوانستید مسأله را توصیف کنید و فقط به سنت ژورنالنویسان مدعی روشنفکری آنطرف آبی، زبان به دشنام و ناسزا و تمسخر ایران و ایرانی باز میکنید. یقین بدانید همانقدر که با خودبزرگبینی و توهم فرهنگ برتر به جایی نخواهیم رسید، با خودزنی هم چیزی عایدمان نخواهد شد.
پروفسور بالتازار
دوستدار عزیز،
عربی زبان من نیست که بخواهم با آن لفاظی کنم. به طور کلی زبانهای شرقی از عربی و فارسی گرفته تا ماندارین و بنگالی هیچ کدام توانایی بیان علمی را ندارند و نتیجه این میشود که حرفها عقیم و در همین سطح تفکر املایی و تلفظی و تکلمی می مانند. به هر حال بماند که با این سفسطه Red herring املایی و توسل به احساسات و Ad hominem نمی توانید از زیر بار حقیقت شانه خالی کنید. چرا که اگر امکان آن بود بزرگان این مملکت قریب به هفتصد هشتصد سال است که همین کار را دارند می کنند و نتیجه آن هم این شده است که امروز فکر می کنند که نه اینور بام اند و نه آنور بام بلکه در آسمان های ملکوتی که از فهم بقیه مردمان و تمدنها خارج است در حال پروازند و در مشاهده حقایق.
حقیقت این است که این ملل با تمام بی شرمی و بی حیایی از تمامی موهبتهای علوم زاییده از بطن تمدن غرب استفاده می کنند و در آخر برای توجیح ناتوانی شان در فهم و تولید علم به چنین گفتمانی پناه می برند که نه آنور بامیم و نه اینور بام بلکه ما افراط و تفریطیم و اگر افراط و تفریط نبودیم بالای بام بودیم. این قبیل فلسفیدن ها مال همان زمان کسروی بود و در همان زمان هم راهی پیش نبرد چه از نوع کسروی اش و چه از نوع مقابل کسروی اش.
امروز علوم طبیعی راه را روز به روز برای اینجور فلسفیدن ها تنگ و تنگ تر می کنند. به حدی که بزرگترین تفلسف کنندگان ما هم که سفسطه های بسیار بزرگتری از این سفسطه Circular reasoning افراط و تفریط مطرح کرده اند، به محض کوچکترین ناسازگاری در طبیعت شان بلافاصله به طب غربی پناه برده و به دربار آزمایشگاه های پاتولوژی و رادیولوژی برآمده از تفکرات داروین و ماکسول متوسل می شوند. دیگر هیچکدام از این عزیزان را هم نمی شود سوار بر شتر در سفری چند هزار فرسنگی دید. امروز هم درست چند سال بعد از فراهم سازی اینترنت برای عموم مردم توسط دول غربی آنچنان به این پدیده چسبیده اند که انگار میراث اجدادشان است و بدون ذره ای توجه به این نکته حیاتی که علوم زاینده این موهبتها درست در مقابل و بر ضد تفلسفات مبارک ایشان است.
اینطور می شود که بعد در ملاقاتی تصادفی با حقیقت علت همه چیز و دلیل کل جهان را در افراط و تفریط می بینند همانگونه دیروز در عدالت و حکومت و نثیب می دیده اند.
افراط و تفریطی در کار نیست. اگر بود که ما در گوشه ای از این تمدن شاهد افراط فکر و انفجار علوم و دانش بودیم و در گوشه دیگر آن شاهد وفور شترسواران و قاطرچیان. مشاهده تجربی نشان می دهد که چنین وضعی نیست. وضعی که شاهد آن هستیم اینست که ریشه های تفکر در این تمدن خشکیده است. تفکری وجود ندارد و نداشته است. سهم تمدنی این مردم هم همان هست که شاهدش هستیم: چشم به سوی غرب برای اختراع معالجه امراض و عرضه علم و تکنولوژی نو و نوتر برای حل مشکلات وطنی و گره های عقده ای، بدون هیچگونه سهمی در تولید آن.
به هر حال پرواز بر روی بام و انکار حقایق تجربی و ربط دادن بیچارگی این تمدن به عدالت و حکومت و افراط و تفریط و عرفان و اتحاد و غیره دیگر وقتی برای فکر و فهم حقیقت نگذاشته است. با این نخود سیاه ها فقط خود را سیاه بخت کرده ایم. تا روزی که این ملل توانایی فهم این را نداشته باشند که سهم ما در تمدن جهانی بیشتر از گاو شیرده نبوده است، ما جایی نخواهیم رفت. به هر حال گاو هم خدمت بزرگی به تمدن بشریت کرده است. با شیر و ماست و پنیر بدون هیچگونه افراط و تفریطی نسلها پرورانده است. هنر این نیست. هنر آن است که از زندگی گاوی بیرون آمد، و به دانش بشری افزود.
ناشناس
این حرف بسیار اشتباه است، در دانشگاه های ما ترم اول ریاضی یک تدریس می شود ولی ریاضی ۱ تدریس شده در دانشگاه تهران و دانشگاه صنعتی شریف تفاوت کیفی خیلی بالاتری نسبت به ریاضی یک تدریس شده در ترم یک دانشگاه آزاد یا دولتی در یالقوز آباد دارد به همین ترتیب یک نفر در دانشگاه صنعتی شریف و یا تهران ترم یک ریاضی یک خود را ۱۸ می گیرد و فرد دیگری نیز در یک شعبه دور افتاده دانشگاه آزاد یا دولتی نیز ریاضی یک خود را ۱۸ می گیرد ولی سطح سواد اینها یک دنیا فرق دارد ولی هر دو درس ریاضی یک خود را ۱۸ گرفته اند، در حوزه علمیه همه باید کفایه را بخوانند چه در بهترین مدرسه قم یا در دورافتاده ترین شهر ایران همه کفایه را می خوانند و امتحان می دهند همین سبب می شودکه به طور نسبی در یک سطح علمی باشند و نوعی نظارت هست که در شهرهای دور افتاده سطح علمی تدریس کفایه نازل نباشد به همین ترتیب ما می بینیم که جاهایی که امکان تدریس کفایه نبوده است حوزه علمیه آن هم نبوده است ولی در جاهایی که استادی برای تدریس ریاضی یک نیست دهها دانشگاه تاسیس شده اند و به دانشجویان مدرک می دهند بدون اینکه از نظر علمی شایسته باشند بنابراین متن محوری برای حوزه بسیار خوب است و بصورت نخ تسبیح شیرازه علمی حوزه های مختلف شده است والا ما نیز اصول یک را برای بهترین مدرسه قم تدریس می کردیم و اصول یک را در دورترین حوزه علمیه هم تدریس می کردیم و سبب می شد که طلاب مراکز دور افتاده بی سواد شوند
پروفسور بالتازار
این حرف بسیار اشتباه است. هیچ نوع نوآوری و ابتکاری که نشان دهنده تفکر اصیل باشد در آموزشگاه ها و پژوهشگاه های ما چه از نوع مدرن و چه از نوع قدیم وجود ندارد. این دانشگاه های به قول شما برتر از یالقوزآباد چه شق القمری در ریاضیات کرده اند که باعث حیرت جهانیان و رشک تاریخ شده باشد؟ هیچ. کل خروجی صد سالشان به اندازه خروجی نیم سال تک دبیرستانی در یالقوزآباد فرنگ هم نیست. خیلی هنر کنند هر ده بیست سالی، دو سه نفر را به آن ور آب می فرستند تا با بودجه هنگفت اسکالرشیپ فرنگی و هدایت صدها استاد نخبه هارواردی بر روی پرسشهای مطرح شده تمدن غربی کار کنند تا که شاید یکی از اینان بلکه به ساحل علم فرود آید. هنرمندی این نیست. این اندازه بازده را دانشگاه های یالقوزآباد بنگلادش، پاکستان و نیجریه هم دارند با کمک پذیرش بورسی در فلان جور دانشگاه های غربی. پس لطفا پز ندهید که حقیقت عیان است.
ناشناس
من فقط گفتم که در حوزه های علمیه متن محوری است یعنی بجای اینکه سرفصل تدریس شود مثل دانشگاه ها که ریاضی ۱ آنها سرفصل های تعیین شده توسط وزارت علوم است که در دانشگاه تهران و صنعتی شریف این سرفصل های درس مثلاً ریاضی یک، به صورت تدریس از روی سه یا چهار کتاب مرجع انگلیسی و تدریس چندهزار صفحه از این کتابهای مرجع انگلیسی زبان در طی یک ترم است و در دانشگاه یالقوز آباد این تدریس سرفصل به صورت املا کردن و نوشتن یک جزوه بیست صفحه ای استاد مربوطه اجرا می شود در نتیجه هر دو دانشجو نمره ۱۸ می گیرند ولی تفاوت کیفیت از زمین تا آسمان است، ولی در حوزه های علمیه، به جای سرفصل ، متن تدریس می شود مثل کتاب کفایه در نتیجه در بهترین مدرسه قم برای نخبه ترین طلاب کتاب کفایه تدریس می شود و در دورافتاده ترین حوزه علمیه هم باز همین کتاب کفایه تدریس می شود و همه به سوالات امتحانی تقریبا یکسانی بطور شفاهی و کتبی پاسخ می دهند لذا امکان اینکه در حوزه های علمیه دور افتاده ، کیفیت آموزشی نازلی وجود داشته باشد نیست، چون بلافاصله مشخص می شود که استاد آنجا صلاحیت تدریس نداشته است، و نوعی عدالت آموزشی ایجاد می شود ، البته در بهترین مدرسه قم برای طلاب نخبه کتابهای بیشتری هم ممکن است اضافه شود و تدریس شود . در نتیجه متن محوری و کتاب محوری بسیار خوب است در حالیکه از متن استاد جعفریان بر می آِید ایشان با سیستم متن محوری موافق نیستند
پروفسور بالتازار
فکر نمی کنم بحث استاد جعفریان بر روی نوع سیستم باشد. بحث بر روی چارچوب های فکریی هست که جهل پرورند. سیستم هم خود زاییده این چارچوب فکری هست. وقتی چارچوب فکری تمدنی چشمه جهل باشد با هزار سیستم دنگ و فنگ هم باز جهل خواهد جوشید. در انگلیسی ضرب المثلی هست Garbage in garbage out که همین نکته را به خوبی نشان می دهد. با سیستم نمی شود فکر تولید کرد. فکر باید سیستم را تولید کند. بی فکری را در بهترین سیستم داخل کنید آنرا هم از پا میندازد. فکر خردمند را در بدترین سیستم وارد کنید آنرا به بهترین سیستم تبدیل می کند.