صدوقی: در اندیشه عرفانی مشهور است که دنیا و عنصری به نام سیاست مخل اشرافات نفسانی است و مانع سیر و سلوک عارف میشود. اما وقتی زندگی امام خمینی(ره) را بررسی میکنیم میبینیم که سلوک فردی در جمع و اجتماع و سیاست ادامه پیدا میکند. امام علاقه به ابن عربی هم داشتند و مطالب زیادی از او بهعنوان شاخصترینها در عرفان اسلامی مطرح کردند؛ در آثارشان نیز رمزگشاییهایی از آثار گذشتگان به چشم میخورد؛ اما با همه اوصاف بهنظر میرسد ایشان بهصورت کامل در اختیار تفکر عرفانی گذشته نیستند و حتی بیاناتی انتقادی نیز به بعضی از دیدگاههای عرفانی دارند. امام خمینی از درس مرحوم آیتﷲ شاهآبادی استفاده کرده بودند؛ حکیم، فقیه و عارفی که در سیاست هم دست دارد؛ چون همانطور که میدانید مرحوم شاهآبادی علناً با رضاخان مبارزه میکند و بیانیه هم دارد. طبیعتاً شاگرد چنین فردی، سلوک خاص خود را دارد و در عرصه سیاسی هم ورود خواهد داشت. بهنظر شما نگاه و رویکرد امام خمینی چه دستاوردهایی برای عملکرد ایشان در عرصه سیاسی داشته است؟
قائممقامی: خدارا شاکرم که بار دیگر در محضر شریف شما هستم؛ آنهم درباره چنین شخصیت بزرگی. گرچه دیریست که بنای بر مرید و مرادستیزی دارم، ولی بعد از گذشت دههها همچنان دل در گرو این شخصیت بزرگ و یگانه دارم. بارها و بارها با نقدهای بیرحمانه شخصیت او را مورد بازبینی و بازنگری قرار دادم و هربار ضمن اینکه به نکات تأمل و نقد جدی واقف شدم، اما خروجی آن برایم یک چهره والاتر، جذابتر، عمیقتر و استثنائیتر بود. هربار وارد نقد ایشان شدم به جز اشتباهاتی که همه انسانها دارند، حقیقتاً ایشان را در صدر کسانی یافتم که حق حیات معنوی برگردنم دارند و این اندک سپاسی است که میتوانم داشته باشم. از افسوسهای بزرگ خلوتهایم این است که میبینم نسل امام هرگز نسبت به آن بزرگوار شناخت ندارند؛ امری که لازمه یک رویکرد عقلانی است.
چند سال پیش در ایام ۲۲ بهمن عدهای از بندگان خدا از روی علاقه و ارادتی که داشتند، تصویری کارتونی از امام را ساختند؛ در واقع نشانه یک حقیقت نهفتهای بود در عصر ما نسبت به امام رحمة ﷲ علیه که واقعاً چیزی جز کارتون از امام نمانده؛ حقیقتی که به یکباره خودش را نشان داد. در هر صورت این جامعه امروز و نسل گذشته و حال و آینده درگیر امام هستند؛ پس ناگزیریم ایشان را بشناسیم و مورد تأمل قرار دهیم و ناگزیریم نقد همراه با معیار داشته باشیم؛ با رعایت اصول نقد عقلانی و خردمندانه. اولین اصل نقد این است که براساس معیارها باشد؛ نه بر اساس مذمومها؛ پس شخصیت ایشان را باید بر اساس معیارها نقد کنیم.
بسیاری از عرفا جامعهگریز بوده و درک خاص و جزئی دارند؛ عرفان فردی و کاملاً شخصی و تحت تجلیات اسمای جزئیه الهی؛ نه تحت اسمای کلی الهی. اینها فقط با مریدان خود ارتباط پیدا میکنند. این دسته از عرفا اگر دچار اشتباه شوند، وارد خطرات بزرگی میشوند؛ مگر اینکه خدا به آنها رحم کند. یکی از اتفاقاتی که برایشان میافتد این است که جامعهستیز میشوند و داشتههای محدود خود را با زبان عام بیان میکنند؛ مثل منصور حلاج.
این بحث بسیار بحث پرنکتهای است که دربارهی آن بسیار صحبت شده؛ اما سخن بهمعنای واقعی کلمه دربارهی آن کم است. با وجود اینکه موضوع عرفان و سیاست هم موضوعی است که ذهنها را زیاد درگیر خود کرده، اما برای رسیدن به یک جمعبندی باید حداقل پنج جلسه درسگفتار داشته باشیم. در مقدمه بحث نکاتی را درباره عرفان و سیاست بگویم تا به سؤالات برسیم.
عرفان از مفاهیم سهل و ممتنع است؛ با اینکه بهنظر می رسد خیلی سهل است، ولی برای نخبگان، مدرسان و شارحان عرفان هم تعریف دقیقی از عرفان مشخص نیست. درک دقیقی از تعریف عرفان نیست. لذا مهم است بدانیم منظور از عرفان چیست؟ عرفان مصادیق و کاربردهای متعددی دارد؛ ولی بهطور مشخص اگر بخواهیم تعریفی عام و فراگیر از آن بهدست دهیم میتوانیم بگوییم عرفان عبارت است از درک عمیق از نسبت بین پدیدههای هستی بر مبنای حقیقت یگانه و درک عمیق از سنتهای حاکم بر هستی. بهعبارت دیگر عرفان یک نگاه عمیق و درک عمیق وجودشناسانه است. عرفان در مواجهه مستقیم با وجود است. فلسفه مواجهه ذهنی دارد؛ اما عرفان مواجهه عینی دارد. هر کسی تلاش کرد وجود را در عینیت بشناسد، وارد حوزه عرفان شده است.
عارف باید در عینیت وجود وحدتی در کل کثرات پیدا کند؛ اما بسیاری از عرفا جامعهگریز بوده و درک خاص و جزئی دارند؛ عرفان فردی و کاملاً شخصی و تحت تجلیات اسمای جزئیه الهی؛ نه تحت اسمای کلی الهی. اینها فقط با مریدان خود ارتباط پیدا میکنند. این دسته از عرفا اگر دچار اشتباه شوند، وارد خطرات بزرگی میشوند؛ مگر اینکه خدا به آنها رحم کند. یکی از اتفاقاتی که برایشان میافتد این است که جامعهستیز میشوند و داشتههای محدود خود را با زبان عام بیان میکنند؛ مثل منصور حلاج.
عرفانی که برپایه اسمای جزئی باشد با سیاست هیچ تناسبی ندارد. اگر این عرفان وارد سیاست شود تبدیل به یک دیکتاتور میشود و مردم را از بین میبرد. عرفان امام، محصول درک کلی از وجود و کاملاً متفاوت است؛ البته نیاز به توضیح دارد.
در عصر حاضر یک نفر را نمیشناسم که طعم قابل ارائهای از اسمای کلی را چشیده باشد؛ جز امام خمینی رحمة ﷲ علیه. بدون تردید وجه قالب شخصیتی ایشان عرفانی بوده؛ امام شاعر، محدث، اصولی، فقیه و فیلسوف ـ بهمعنای دقیق کلمه ـ بوده؛ ولی شخصیت عرفانی ایشان قالب بر همه اینها بوده و عرفان ایشان وجوه دیگر را تحت تاثیر خود قرار داده است.
اگر کسی در عرفان به حوزه اسمای کلی دست پیدا کند، وحدت شخصیت پیدا میکند که این ویژگی امام است. در صورتی که عرفای دیگر فاقد وحدت شخصیت هستند. فقه سیاسی امام تحت شخصیت عرفانی وی بوده است. قبل از انقلاب در فقه امام بهصورت جدی علائم بارز تفکر عرفانی قابل مشاهده است؛ بر خلاف فقه رایج که بر مبنای خلأ وجودشناسی شکل گرفته است. فقه امام قبل از اینکه این تجربههای عمومی و حضور در وادی سیاست را پیدا کند این مایهها را دارد و هماهنگ نیست با تفکر عرفانیش؛ زیرا فقه خصوصی است. گفتیم عرفان خصوصیت اصلی خود را در تعاملات اجتماعی نشان میدهد و امام بعد از انقلاب با این بخش از فقه آشنا شد و اواخر عمر زمینهی مناسبی را برای اظهارش پیدا کرد و پایههای یک فقه متناسب با نگاه معرفتی خود را پیریزی نمود. لذا حتماً باید عنصر زمان و مکان با مبانی معرفتی ایشان مورد بررسی قرار بگیرد. معتقدم اگر امام فرصت پیدا میکرد، هر روز که بر عمر امام اضافه میشد، این توازن بیشتر میشد.
نتیجهی نگاه عارفانهی مخصوص تجلیات اسمای کلیه در روابط اجتماعی، پذیرش کثرت است؛ یعنی واقعیت کثرت و اختلاف را میپذیرد. عالم محصور در اسمای جزئیه بهدنبال این است که کثرت زدایی کند. گمان میکند با کثرتزدایی به وحدت میرسد. امام تعبیری دارند که میگویند: «توحید بر وزن تفعیل است؛ تفعیل هم یعنی متعدی ساختن و به وحدت رساندن». ایشان از این مسأله نتیجه میگیرند که باید کثرت را به وحدت رساند؛ نه اینکه با نفی کثرت وحدت را حاکم کرد.
با اینکه امام در رفتارهای شخصی و داوریها، فراوان دچار اشتباه شدند ـ و ممکن است هرچه بیشتر تحلیل کنیم بیشتر به این اشتباهات پی ببریم ـ اما هر چقدر بیشتر بگردیم، باز هم به اثبات امام میرسیم؛ چون خود او به کمترین بهانهای میگفت اشتباه کردم؛ زیرا یکی دیگر از ویژگیهای عرفان، نفی مطلقزدگی است؛ فقط خدا مطلق است. لذا باید از مطلقزدگی پرهیز کنیم که این دائماً در تمام ادبیات امام دیده میشود.
نگاه ایدئولوژیک دنبال نفی کثرت برای حاکمیت وحدت است؛ اما این نگاه عارفانه میگوید اگر کثرت نباشد، شما طعم وحدت را نمیچشید. با پیوند بین کثرات و با حفظ هویتهای مستقل و متفاوت است که مزه وحدت توحیدی و وحدت عینی را میتوان چشید. پس اختلاف نظر و تفاوت نظرها باید باشند؛ اما در عین حال این تفاوتها نباید به تضاد و دشمنی برسد. نگاه ستیزهجویانه نباید باشد. توحید یعنی به وحدت رساندن: «و جعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا». اگر از ابتدا همه انعکاسات تصویری یک نفر در آیینههای متعدد باشد بیفایده است.
این اولین اثر اجتماعی نگاه عارفانه است؛ یعنی کثرت را می پذیرد و آن را تضادی نمیبیند؛ بلکه تفاهمی میبیند و معتقد است از دل این کثرت میتوان به توحید رسید. لذا من بارها گفتهام که امام با انشعاب مجمع روحانیون موافقت کرد؛ اختلاف را تأیید کرد؛ چون تکثر را میخواست نهادینه کند. امام سیال بود. امام تکثر را در شرایطی آورد که تمام شرایط برای یکسانسازی مهیا بود. امام در تمام دوران رهبری خود همواره درگیر بحرانهای فاجعهبار بود.
امام کسی بود که اگر میگفت شب روز است یا وسط تابستان تگرگ میآید، بیشتر مردم قبول میکردند و میگفتند همین است و ما نمیبینیم. از امام میپذیرفتند. اما هرگز چنین اتفاقی نیفتاد و این برخاسته از همان عمق نگاه عرفانی ایشان بود. جملات امام نشان از عرفان ایشان داشت؛ مانند: «وقتی که از ایران فیلمهایی را آوردند در پاریس و من اجتماعات مردم را دیدم که همه یکصدا، یک چیز را میگفتند، کشف کردم که اینجا اراده خداوند است». اگر بخواهیم به زبان مدرن این حرف را تعریف کنیم میشود: صدای مردم، صدای خداست؛ یعنی عقل جمعی. یا مثلاً این جمله که ما مأمور به نتیجه نیستیم؛ بلکه مأمور به وظیفه هستیم؛ یا میزان رأی ملت است. همهی اینها برآمده از عمق نگاه عارفانه و معرفتی ایشان بود.
صدوقی: شما در ابتدای صحبت به درس فقه امام اشاره کردید و این که درس فقه امام درس حکمت است که فقیه جامع الشرایط و مرجع تقلید و چهره عرفانی امام، به عنوان رهبر یک جامعه که یک رهبر عادی نبود و واقعاً کاریزمای خاصی داشتند. در اداره کشور بُعد عرفانی ارجحیت داشت یا فقهی یا هردو در کنار هم؟
قائم مقامی: سؤال مهمی است؛ اما یک گفتار مفصل را در پاسخ میخواهد. یکی از بحثهای مهم، ارتباط بین فقه با مباحث و حوزههای وجودشناسی و عرفان است. از بزرگترین اشکالات فقه موجود ما در بسیاری از ابواب و گزارهها این است که این فقه در یک خلأ وجودشناسی شکل گرفته است. فقه یعنی مجموعهای از بایدها و نبایدهای شرعی. این بایدها و نبایدها اگر در خلأ شکل بگیرد ـ یعنی بهصورت مستقل و بدون ارجاع به یک سری پیشگزارههای وجودشناختی ـ نتیجهاش میشود دین انشائی؛ بهطوری که ما در اخبار از واقعیتی خبر میدهیم، اما انشا ایجاد یک واقعیت دیگر را بیان میکند. اگر کل زندگی انسان ماهیت انشائی بگیرد، با واقعیت جعلی و اعتباری مواجه میشویم؛ زیرا شما با فقه میخواهید یک جهان و انسان جدیدی ایجاد کنید؛ نه اینکه جهان و انسانی که هست را کشف و اداره کنید. درواقع جهان جدیدی ایجاد میکند. از آنجایی که فقه ماهیت اعتباری دارد، نتیجهاش این میشود که بهطور موازی یک جهان موازی بر نظام جهان واقعی شکل بگیرد. اینجاست که فقه بهمعنای عامش به غربت و خودبیگانگی اجتماعی (نسبت به آحاد مردم) دچار میشود. درحالیکه اصل و قاعده این است که فقه به احکام وجودی ارجاع بدهد.
از بزرگترین اشکالات فقه موجود این است که در یک خلأ وجودشناسی شکل گرفته است. فقه یعنی مجموعهای از بایدها و نبایدهای شرعی. این بایدها و نبایدها اگر در خلأ شکل بگیرد ـ یعنی بهصورت مستقل و بدون ارجاع به یک سری پیشگزارههای وجودشناختی ـ نتیجهاش میشود دین انشائی. اگر کل زندگی انسان ماهیت انشائی بگیرد، با واقعیت جعلی و اعتباری مواجه میشویم؛ زیرا شما با فقه میخواهید یک جهان و انسان جدیدی ایجاد کنید؛ نه اینکه جهان و انسانی که هست را کشف و اداره کنید. اینجاست که فقه بهمعنای عامش به غربت و خودبیگانگی اجتماعی (نسبت به آحاد مردم) دچار میشود.
بنابراین اگر کسی نگاه وجودشناسانه داشته باشد، درک عمیقی از روابط میان پدیدهها داشته و همان نگاه عرفانی طبیعتاً در فقه وی تأثیر میگذارد. فقه امام قبل از انقلاب فقه خصوصی بود و فقه عمومی ایشان بعد از انقلاب ظهور پیدا کرد؛ به همین دلیل آثار و نگاه معرفتی امام را در فقه و رفتارهای سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب او میبینیم. البته این خود یکی از اعتراضاتی بود که به امام وارد کردند؛ عدهی بسیاری این رفتارهای امام را موافق با فقه و آموزههای فقهی نمیدانستند؛ با اینکه از نظر خود امام قطعاً موافق بوده است.
نوه امام در یک خاطرهای از امام گفت: به امام گفتم: بهترین علم چیست؟ ایشان گفتند: «فقه»؛ زیرا امام عرفان را نه علم و دانش، بلکه دارایی میدانستند. گفتم: فقه چیزی ندارد. امام فرمودند: «نخواندی». گفتم: میخوانم. گفتند: «نفهمیدی».
حضرت امام راست میگفتند؛ ما فقه را نفهمیدیم؛ من و امثال من فقهی که او در این ساحت درک کرده بود را نفهمیدیم. عمدتاً رفتارهای امام در حوزه معیارها و موازین متأثر از نگاه معرفتی ایشان بود و با اینکه ایشان در رفتارهای شخصی و داوریها، فراوان دچار اشتباه شدند ـ و ممکن است هرچه بیشتر تحلیل کنیم بیشتر به این اشتباهات پی ببریم ـ اما هر چقدر بیشتر بگردیم، باز هم به اثبات امام میرسیم؛ چون خود او به کمترین بهانهای میگفت اشتباه کردم؛ زیرا یکی دیگر از ویژگیهای عرفان، نفی مطلقزدگی است؛ فقط خدا مطلق است. لذا باید از مطلقزدگی پرهیز کنیم که این دائماً در تمام ادبیات امام دیده میشود.
سلطان
با تشکر از سایت و مباحث خوبتان ، یک تذکر فقط : شما مثل آقای رشاد را آیت الله زده اید و مثل آقای قائم مقامی که فقیه و فیلسوف و استاد عرفان نظری محی الدینی هستند و در همه اینها صاحب نظر و واقعا مجتهدند را حجت الاسلام والمسلمین زدید؟ مگر ما چند نفر در حوزه مثل آقای قائم مقامی داریم . البته چون سایت شما اهل دقت است این تذکر را دادم که قدر داشته ها را بهتر بدانیم .
علي
اگر تكثر حاكم بود اين جلسه بايد به شكل مناظره برگزار ميشد نه سخنراني