در این دیدار بحثی را درباره مسأله سرعت بیاعتقادشدن به باورهای دینی، خصوصاً در بین جوانانی که به کشورهای غیر اسلامی میروند مطرح کردیم. مسألهای که باعث میشود باور دینی برخی از جوانان در مقابل مجموعهای از سؤالات و شبهات دینی و عقیدتی شکسته شود و حتی گاهی اوقات از مسلمانی معتقد، به منتقد شدید باورهای دینی تبدیل شوند. از همین رو پرسش اساسی درباره روش نتیجهبخش در تعامل با این پدیده بود.
آیتﷲالعظمی سیستانی در پاسخ بر دو محور اصلی تأکید کردند:
محور اول: توجه به هویت دینی ملّتها
یکی از شاخصههای ملّتهای آگاه، افتخار به هویت دینیشان است. ملّتهایی که از آگاهی و درایت کافی برخوردارند، این نکته را مدّ نظر قرار میدهند که دین فقط مجموعهای از اعتقادات و اعمال عبادی نیست؛ بلکه به صورت هویت، فرهنگ و تمدّنی پابرجا شکل پیدا میکند. از همین رو تکیه بر دین و افتخار به آن، تکیه بر هویتی واقعی است که حتی در بین مردمی که سابقه فرهنگی و تمدّنی روشنی ندارند هم وجود دارد. مثلاً سیکهای هند در عین اینکه با انگلیسیها همکاری و به آنها کمک نمودند، از هویت دینی خود دست نکشیدند. بلکه حتی از نوع پوشش خاص خودشان نیز دست بر نداشتند؛ چرا که آنها بر این باورند که دین و اعتقاداتشان هم جزئی از تمدّن و هویت آنهاست. برای همین آنها برای رسیدن به مناصب دنیوی، دست از دینشان بر نمیدارند.
یهودیان نیز علیرغم اینکه در کارهای مختلف دنیوی ورود پیدا کردهاند، از هویت یهودی خود دست نمیکشند. حتی یهودیانی که تدیّن ندارند نیز بر هویت یهودی خود تأکید میکنند؛ چون دین، بخشی از هویت ذاتی آنهاست که چارهای جز حفظ آن ندارند.
دین فقط مجموعهای از اعتقادات و اعمال عبادی نیست؛ بلکه به صورت هویت، فرهنگ و تمدّنی پابرجا شکل پیدا میکند. از همین رو تکیه بر دین و افتخار به آن، تکیه بر هویتی واقعی است که حتی در بین مردمی که سابقه فرهنگی و تمدّنی روشنی ندارند هم وجود دارد. مثلاً سیکهای هند در عین اینکه با انگلیسیها همکاری و به آنها کمک نمودند، از هویت دینی خود دست نکشیدند. بلکه حتی از نوع پوشش خاص خودشان نیز دست بر نداشتند؛ چرا که آنها بر این باورند که دین و اعتقاداتشان هم جزئی از تمدّن و هویت آنهاست.
این نکته به ما نشان میدهد آنکس که با آگاهی و تفکر با دین تعامل کند، با افتخار و پیروزی با او برخورد خواهد شد و اینگونه نیست که در مقابل تعدادی از شبهات و اشکالاتی که علما درباره آن بحث کردهاند و پاسخ آن را دادهاند به سادگی شکست بخورد.
محور دوم: توجه به دینداری در دورههای مهم زندگی
نکته دوم بحث ایشان درباره روش تعامل با این پدیده بود که بر دو محور تمرکز داشت: کودکی و جوانی.
دوره اول: کودکی
در آیات و روایات بر خلقت انسان بر اساس فطرت الهی و فطریبودن دین تأکید شده است. در قرآن کریم میخوانیم: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ». یا در حدیثی از امیرالمؤمنین در توصیف پیامبران الهی میخوانیم: «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ»؛[۱] اما در عین حال در روایاتی که از ناحیه اهل بیت عصمت(ع) وارد شده است بر این نکته تأکید میشود که باید میل فطری انسان به دین، از کودکی در او برانگیخته شود. (در ادبیات دینی) دو نوع نشانه در این موضوع وجود دارد:
نوع اول: مستحباتی که در روایات شریفه صادر شده از ساحت ائمه بدان اشاره شده است، اما ما در هنگام عمل به هدف اصلی آن توجهی نداریم؛ مثلاً در احادیث اشاره شده که مستحب است هنگام تولد نوزاد، در گوش راست کودک اذان و در گوش چپش اقامه گفته شود. باید توجه داشت که این فعل، یک کار صرفاً مستحب نیست؛ بلکه دلالت بر یک روش تربیتی مهم و اساسی دارد. در حقیقت این دستور به ما میگوید که فطرت الهی درون طفل نیاز به بیدارکننده دارد. این آگاهیبخشی در گام اول، تلقین اساس دین، یعنی توحید، نبوت و واجبات دینی است. تلقینکردن این آموزهها به کودک در اولین ساعات زندگیاش، روح و عقلش را از سطح فطرت به سطح دیگری منتقل میکند که او را به مراحل بعدی میکشاند؛ مرحله اول: انس گرفتن با اصواتی که میشنود و معارفی که با آن مواجه میشود؛ مرحله دوم: ارتباط و یکی شدن با این معارف. بنابراین هدف از اذان گفتن در گوش کودک فقط تعبّد و کسب ثواب نیست؛ بلکه برانگیختن فطرت تدیّن به وسیله مبادی دینی است؛ تا به تدریج این تلقین، به اعتقادی پابرجا و محکم تبدیل شود.
به همین صورت وقتی به سفارشاتی که به مادر شده است توجه میکنیم نیز همین مسأله را شاهدیم؛ مثلاً سفارش شده است که هنگام شیردادن فرزند، ذکر خدا بگوید و صلوات بفرستد. هدف از این اذکار هم صرفاً بهدستآوردن ثواب نیست؛ بلکه هدف دورتری مد نظر است و میخواهد کودک از همان زمان که مشغول خوردن شیر مادر است، معارف دینی را بیاموزد؛ همانگونه که کودک در حال ارتباطگیری حسّی مادّی با شیر مادر است، با مسائل و مبادی دینی هم انس بگیرد و همانطور که غذای روزانهاش را میخورد، مسائل دینیاش را هم با جان خود بیامیزد.
این سفارشات دینی و این اذکار مستحبی وقتی در کنار تأکید شدید بر تربیت طفل بر نمازخواندن از سالهای اول زندگیاش[۲] مورد توجه قرار گیرند، به ما نشان میدهند که تمام اینها روشی دینی است که هدف آن تبدیل اعتقادات به چارچوب درونی محکمی است که انسان را در مقابل شبهات مقاوم سازد و انسان، به موجودی شکننده تبدیل نشود که با شنیدن هر شبههای سریعاً تغییر مسیر دهد؛ چراکه در این صورت از پشتوانه مستحکم تربیت و معرفت دینی برخوردار است.
وقتی با جوانان سخن میگوییم باید با منطق جوانان سخن بگوییم. از همین رو مبلغان دینی برای بیان حقایق دین و شرح اعتقادات دینی در مدارس، مساجد و منابر باید از روشهای علمی جدیدی استفاده کنند که در دانشگاهها مورد توجه قرار میگیرند و جوانان نیز بر همان اساس افکار خود را پایهریزی میکنند. تمرکز بر روشی که مبلغان در دورههای گذشته استفاده میکردند، برای اقناع جوانان امروز فایده چندانی بهدنبال نخواهد داشت.
نوع دوم: از شواهد دیگری که نشان از محاسن اخلاقی و ارزشهای والای انسانی در سیره ائمه طاهرین(ص) در تعاملات انسانی دارد، داستان معروفی از امیرالمؤمنین(ع) است. در این روایت میخوانیم که روزی امیرالمؤمنین(ع) زنی را دید که بر دوشش مشک آبی گذاشته و حمل میکند. حضرت مشک را از آن زن گرفت و آن را تا مقصد برای زن برد. حضرت در راه از وضعیت زندگیاش پرسید. زن پاسخ داد: علی بن ابیطالب همسرم را به یکی از مرزها فرستاد و او کشته شد؛ از آن مرد چند فرزند یتیم برایم بهجا مانده است و پولی هم ندارم. برای همین مجبور شدم برای مردم کار کنم. امیرالمؤمنین(ع) از آن زن دور شد؛ ولی آن شب تا صبح مضطرب بود. صبحهنگام زنبیلی را پر از غذا کرد و بر دوش کشید. یکی از یاران حضرت گفت اجازه دهید بهجای شما، من این زنبیل را بیاورم. امام پاسخ داد: اگر چنین کنی آنوقت در روزی قیامت چه کسی بار مرا خواهد کشید؟! حضرت زنبیل را تا درب خانه آن زن آورد و در زد. زن پرسید کیستی؟ امام پاسخ داد: همان بندهای که دیروز مشک را برایت حمل کرد؛ در را باز کن که برای بچهها غذا آوردهام. زن پاسخ داد: خدا از تو راضی باشد و خودش بین من و علی بن ابیطالب قضاوت کند! حضرت وارد شد و به زن گفت: من میخواستم ثوابی به دست آورم؛ حال خودت انتخاب کن؛ یا آرد را خمیر کن و نان بپز و یا با کودکان بازی کن و من نان بپزم. زن گفت من نانپختن را بهتر میدانم و بیشتر بر آن توان دارم؛ شما مراقب کودکان باش تا از نانپختن فارغ شوم. زن آرد را خمیر کرد تا نان بپزد و علی هم مقداری گوشت پخت و با خرما و چیزهای دیگر به بچهها داد و در همان حال که این غذا را به کودکان میداد میگفت: پسرم! علی بن ابیطالب را به خاطر حقی که از شما از بین رفته است حلال کن. وقتی خمیر تخمیر گشت و آماده پختن شد، زن گفت: ای بنده خدا تنور را روشن کن و آتش را آماده نما. علی(ع) به سراغ تنور رفت و مشغول آتشدرستکردن شد. وقتی آتش را آماده میکرد، شعلههای آتش به صورتش میخورد؛ امام پیوسته میگفت: ای علی! بچش! این جزای کسی است که بیوهزنان و یتیمان را به حال خود رها کند. وقتی آن زن علی(ع) را در این حال دید او را شناخت و سراسيمه [به سوى على عليه السلام آمد و] گفت: واى كه شرمندهات هستم، اى اميرمؤمنان! علی(ع) فرمود: «واى كه من شرمنده تو هستم اى بنده خدا! از آن رو كه دربارهات كوتاهى كردهام».[۳]
وقتی مضامین این روایات و امثال آن را برای کودکان خردسالمان نقل کنیم میآموزند که دین اهلبیت صرفاً عبادت نبوده و نیست؛ بلکه آنان دین را تعامل عظیم انسانی میدیدند و ایشان همانگونه که دین را در محراب و ذکر و عبادت به تصویر میکشیدند، در فرصت ارتباط با مردم نیز تجسّم دینداری بودند.
بنابراین باید محاسن کلمات ائمه طاهرین(ع) را زیاد برای فرزندان تکرار کرد؛ حتی برای فرزندان خردسال؛ چرا که از امام صادق(ع) روایت شده است که ایشان فرمودند: «اگر مردم زیباییهای کلام ما را بدانند از ما تبعیت خواهند کرد».[۴]
دوره دوم: جوانی
در حدیثی از پیامبر(ص) میخوانیم که فرمود: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم»؛[۵] «ما پیامبران دستور داریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوییم». از معانی این حدیث شریف نبوی این است که ما پیامبران زمانی که قصد داریم انسانی را با فکر مشخصی قانع کنیم، بهترین راه برای این کار استفاده از روشی است که خودش برای فکرکردن استفاده میکند؛ نه استفاده از روشی که برای ما آشناست. بنابراین وقتی با جوانان سخن میگوییم باید با منطق جوانان سخن بگوییم. از همین رو مبلغان دینی برای بیان حقایق دین و شرح اعتقادات دینی در مدارس، مساجد و منابر باید از روشهای علمی جدیدی استفاده کنند که در دانشگاهها مورد توجه قرار میگیرند و جوانان نیز بر همان اساس افکار خود را پایهریزی میکنند. تمرکز بر روشی که مبلغان در دورههای گذشته استفاده میکردند، برای اقناع جوانان امروز فایده چندانی بهدنبال نخواهد داشت. خداوند میفرماید: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ».
علی
سوالی که برای حقیر مطرح است اینکه جنین کارهایی انسانی است؟ اینکه روح فرزند را چنان در تسخیر مذهب دراوریم که بعدها در صورت دوری از فرایض دینی دجار عذاب وجدان و ناراحتی روان باشد؟ این عرضم را در بسیاری دیده ام. ایا واقعا اینگونه مسلمان بودن، یک ایمان ارزشمند است؟ ایا فقط هدفمان ایجاد عادت رفتار مسلمانی و تقید به فرایض است؟ این روش بنظرم کمی لنگ است. بنظر حقیر اگر کسی در بزرگی و رشد عقلی به دین گرایش پیدا کند اثر بهتری خواهد داشت. خصوصا اینکه کمتر دجار تعصب و تحجر خواهد شد. امیخته شدن دین با عادت درونی، یا فرد را از درون می ازارد یا در بیرون باعث ایجاد زحمت برای دیگران میشود
علی
شاهد حرفم افرادیست که در بزرگسالی مسلمان شده اند. اروپاییها و اهالی کشورهای غیر مسلمان مثلا. اینان معمولا دینداری منطقی تری عرضه میکنند. با افراد بی دین کمتر درگیری دارند. تعصبات کور دینی کمتر در ایشان دیده میشود. بنظر حقیر اینها میوه اشنایی عقلانی با دین است. تربیت دینی خصوصا از کودکی، نوعی تعصب به فرد میبخشد. اما نتایج راحت تری برای روحانیون دارد. سرسپردگی و حرف شنوی بی چون و چرا !… منتظر نظرتان هستم. با احترام
سید مرتضی ابطحی
مسلمان بودنی که آقای سیستانی از آن دفاع میکند، مسلمانی با شناخت و معرفت است. منتها ایشان بر این باور است که اولا این شناخت باید از کودکی برای کودک تبیین شود.
ثانیا این تبیین باید اسلام را به عنوان آئینی عبادی-اجتماعی معرفی کند.
بنابراین، این شناخت آنقدر محکم و دقیق است که اساسا تعارضی میان دینداری با تمدنخواهی و مدرنیت به وجود نخواهد آمد.
البته اگر دینداری آموزش داده شده به کودک فاقد این جنبهها، خصوصا جنبه اجتماعی باشد، چنین معضلاتی که شما گفتید به وجود می آید
پروفسور بالتازار
واقعا جای تاسف است که تفکر و پژوهش در بین بزرگان مسلمان مرده است و فقط با این مغالطه های همیشگی، مثالهای ناجور و ساده سازی های کلیشه ای سعی در حل مشکلاتی می شود که ریشه هایی عمیق و پیچیده دارند. در دین یهودیت عوامل فرهنگی و اجتماعی به قدری بر خود دین حاوی شده اند که دیگر معنی دین آن نیست که در اسلام است. کسی را یهودی می دانند که از مادر یهودی به دنیا آمده باشد حتی که اگر به خدا و پیغمبر هم اعتقادی نداشته باشد. گونه دیگری از همین دین فرهنگی در بین سیک ها رواج دارد که در آن پنجابی زبانان پنجاب فرهنگ به آن اعتقاد دارند. در این امثال این فرهنگ است که باعث می شود آن طور دیده شوند نه خاصیت و هویت خالص دینی. چیزی که در بین مسلمانان امکانش نیست چون فرهنگ مشترکی وجود ندارد، و کوچکترین تلاش برای ساختن هویت اسلامی بر مبنای فرهنگ مشترک، نتیجه اش همین نوبرانی می شوند که امروز برای «دفاع» از هویت نداشته شان به افعال کثیف ضد انسانی در کف خیابانها، مجالس، مترو و کنسرتهای کشورهای مختلف روی می آورند. اگر هم دینی فقط متکی به در گوش خواندن و اخباریگری و استفاده ار احساسات برای تبلیغ و دلیل وجود خود باشد که دیگر نمی توان بر روی آن نام دین حق نهاد.
سوالاتی که برای جوانان مسلمان زاده در غرب و شرق پدیدار می شوند را نمی توان با این کلیشه های بچگانه جواب داد. سوالاتی از قبیل این که خروجی واقعی اسلام چه بوده است؟ کارنامه اسلام در مقایسه با ادیان دیگر در حوزه های درون دینی و برون دینی چیست؟ نوآوری و فهم جدید از واقع و قوانین طبیعی چه جایی در اسلام دارد؟ آیا نتیجه فکر آدمیزاد و اثبات تجربی آن، مورد تحسین اسلام است یا موجب تکفیر؟ عرف اسلامی و فهم دنیوی را چه چیزی باید تعیین کند، واقع تجربی یا تفاسیر فقهی؟ و آن جایی که تفسیر فقهی مخالف واقع تجربی است تکلیف چیست؟ آیا اسلام جزوی از علوم است یا علوم جزوی از اسلام؟ در اسلام پافشاری بر اندیشه و مشاهده مهمتر است یا تقلید کورکورانه و پافشاری بر نوع خاصی از رفتارهای خصوصی و شخصی؟ هدف از وجود عقل و هوش و اختیار آدمیزاد در دین اسلام چیست؟ و صدها سوال دیگر. وقتی بزرگان دین جوابی منطقی و معرفتزا برای این سوالات جوانان ندارند، طبیعی است که جوانان باهوش فکر کنند دین اسلام جوابی برای گفتن ندارد. جوانان کم عقل هم ممکن است عصبانی شوند و به خشونت روی آورند. این وضع نتیجه همین سهل انگاری بزرگان دین در این قرون اخیر بوده است و جای بسی تاسف.
جلال
سلام. متإسفانه نه پرسش كننده و نه آيت الله پاسخ دهنده با مسأله آشنايي ندارند و جوابها خيالاتي است. امروزه دين، در موضع حاكميت يك تماميت است و مروجانش از اين تماميت، شامل سياست، حفوق، اقتصاد، اخلاق، كوتاه نمي آيند و اما جوانان كه اغلب با بخشهاي مهمي از اين تماميت به تعارض مي رسند، مثلا استبداد سياسي، نابرابريهاي حقوقي، بر پايه جنسيت، دين، مذهب و حتي ميزان وفاداري به سران و…. راهي ندارند كه تماميت عرضه شده را انكار كنند و اين با اذان توي گوش و علايق فرهنگي و… پاسخ نمي گيرد. اگر آيت الله بتواند دين را از اجبارات، تبعيضها، و از سياست حكومت ديني و جدا معرفي كند، موضوع كلي فرق مي كند تا چه رسد معرفي ديني كه از سركوب شدگان در برابر سركوبهاي قدرت حاكم بتواند حمايت كند. اشاره كنم: اينها كه عرض شد، نظريه نيست بلكه تجربه اي از نمونه هاي دين باور معترض به حاكميت ديني موجود.
ناشناس
فلسفه بافی برای جواب لازم نیست شما باید مقلد باشی و بس البته نه تقلید کورکورانه بلکه باید محققانه تقلید کنید شما که اساسا مقلد نیستی چرا برای بیان حرفهای بدلی خود در قالب جوابهای متعدد از طرف مقلدین عاقل و محقق اقدام می کنید؟؟؟!!!