مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت
فلسفه و علل قیام امام حسین (ع) در گفت‌وگو با آیت الله حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی؛

Mohammadjavad-fazel01اشاره: وقتی وارد شهر مقدس قم می‌شوی، گنبد طلایی حضرت معصومه(س)، آرامت می‌کند و بی‌اختیار غربت آقا اباعبدﷲ الحسین(ع) در ذهنت مجسم می‌شود. کوچه‌های سنتی شهر را طی می‌کنی و نزدیکی‌های حرم، سه‌راه بازار، و سرانجام به کوچه‌ای می‌رسی که سالیان سال، نفس قدسی مردی در آن استشمام می‌شد و همسایگان و عاشقان را طراوت می‌بخشید که اکنون، سر بر آستان خاک نهاده و حالا تو می‌مانی و باز هم همان سادگی، خلوص و عشقی که از آن زمان و دیدار با مرجع بزرگ تقلید شیعیان، مرحوم آیت‌ﷲ‌العظمی فاضل لنکرانی در همین مکان ساده و محقر به یاد داشتی.

اتاق‌های سنتی که خاص بیوت مراجع است را طی می‌کنی تا به اتاقی می‌رسی که قرار است با فرزند بزرگوار ایشان، یعنی حضرت آیت‌ﷲ حاج شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی، عضو محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، استاد درس خارج حوزه و رئیس مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام گفت‌وگو کنی. هر چند ایشان، چندان اهل مصاحبه و گفت‌وگو نیست، اما دعوت ما را می‌پذیرند. با هم گفت‌وگو با ایشان در خصوص علل قیام امام حسین(ع) را می‌خوانیم.

* با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، می‌خواستم به عنوان اولین سؤال، ارزیابی حضرت‌عالی را در باب علل قیام امام حسین(ع) بدانم و این‌که تحلیل شما در باب علت‌هایی که موجب وقوع حادثه کربلا و قیام سید الشهدا(ع) شد، چیست؟

بحث از علل قیام اباعبدﷲ الحسین(ع)، بحث بسیار مهمی است که جنبه‌های گوناگونی دارد. و انسان از هر جنبه‌ای بخواهد بررسی بکند بحث‌های طولانی را به دنبال دارد و اساساً این سؤال برای جامعه بشری مطرح هست و برای مسلمان‌هایی که بعد از این حادثه، تاریخ را ملاحظه می‌کنند که چرا اباعبدﷲ الحسین(ع) قیام کرد.

بنده ابتدائاً عرض می‌کنم که آرای مختلفی در تحلیل قیام امام حسین(ع) وجود دارد. برخی قائلند که اباعبدﷲ الحسین(ع)، فقط برای شهادت، خودش و اصحابش و اهل بیتش را به میدان آورد. برای این‌که به این مرتبه عالیه از شهادت برسد. وقتی ما تاریخ را ملاحظه می‌کنیم از خود زمان پیامبر اکرم(ص) می‌بینیم که نبی اکرم(ص)، شهادت اباعبدﷲ الحسین(ع) را خبر داده بود.

یا این‌که امیرالمؤمنین(ع) وقتی در نزدیکی فرات قرار داشتند اشاره می‌کردند هاهنا هاهنا. و اشاره می‌کردند به سرزمین کربلا و به بعضی از اصحابشان فرمودند که در آنجا فرزندم حسین با زبان تشنه و با لبان تشنه کشته خواهد شد، و فرزندان او را خواهند کشت.

شهادت اباعبدﷲ الحسین(ع)، یک امر بسیار روشنی بوده است. پیامبر(ص) فرموده، امیرالمؤمنین(ع) فرموده، و خود امام حسین(ع) در این حرکت در قدم به قدم بر طبق آن‌چه امام زین العابدین(ع). در کتاب کشف الغمّه، می‌فرماید در این حرکتی که ما از مکه به عراق داشتیم به هر منزلی که می‌رسیدیم امام حسین(ع) قضیه شهادت یحیی بن زکریا را یادآوری می‌کرد. خب، اینها روشن بوده است.

این‌که ما بگوییم حادثه عاشورا فقط برای این بود که امام حسین(ع)، اولادش و اصحابش به درجه شهادت برسند، این یک تحلیل است.

برخی قائلند که اباعبدﷲ الحسین(ع)، فقط برای شهادت، خودش و اصحابش و اهل بیتش را به میدان آورد. برای این‌که به این مرتبه عالیه از شهادت برسد.

تحلیل دیگر، این است که اباعبدﷲ الحسین(ع) برای تشکیل حکومت حرکت کرد. برای این‌که حکومت را از دست بنی امیه خارج بکند و یک حکومت صالحی را به پا بکند. خب، ببینید یکی از امتیازات دین اسلام این است که این دین، مدعی تشکیل حکومت است. یعنی ما در تاریخ نداریم که انبیای گذشته، حکومت تشکیل داده باشند. چون دین اسلام، دین جامع است و باید تشکیل حکومت، یکی از جزئیات این دین باشد. یعنی همان‌طور که یکی از واجبات ما، نماز، روزه و حج است، یکی از اموری که لازم و واجب هست این است که حکومت اسلامی تشکیل داده شود. و اگر بگوییم که دین نمی‌تواند حکومت کند و دین، چیزی به نام حکومت ندارد اساساً معنای آن، این است که ما دین را یک دین ناقصی معرفی بکنیم. روی این اساس تحلیل بکنیم به این‌که بگوییم امام(ع) برای تشکیل حکومت آمدند؛ در حالی ‌که برای تمام آن کسانی ‌که با حضرت(ع) صحبت می‌کردند مثل ابن عباس، محمد بن حنفیه و دیگران، همه می‌دانستند که به هیچ وجه، امکان تشکیل حکومت برای حضرت نیست. یعنی این مسئله نه فقط برای امام حسین(ع) روشن بود، بلکه برای همه روشن بود. در آن جو خفقان و ظلم و ستم بنی امیه، مردم به دنبال دین و پیاده شدن و اجرای احکام دین نبودند و به تعبیر حضرت: الناس عبید الدنیا. حالا این‌که بگوییم حضرت با اینها می‌خواست تشکیل حکومت بدهد، خیر! برای همه روشن بود که تشکیل حکومت نیست.

تحلیل سوم این است که بگوییم این یک امر الهی بوده و یک امر خاص و دستور شخصی بوده است و بگوییم اباعبدﷲ از طرف خداوند تبارک و تعالی، یک مأموریت شخصی داشته و باید این راه را برود. حالا این سؤال مطرح می‌شود که اگر در آن زمان، امام دیگری بود و حاکم و ولی واقعی، شخص دیگری بود، این دستور را نداشت؟

بنابراین، روشن است که نمی‌توانیم این را به عنوان یک دستور خصوصی و شخصی تلقی کنیم؛ برای این‌که هر امام دیگری جای ایشان بود باید این حرکت را انجام می‌داد؛ لذا امام می‌فرماید بر همه واجب است.

تحلیل دیگر، این است که اباعبدﷲ الحسین(ع) برای تشکیل حکومت حرکت کرد. برای این‌که حکومت را از دست بنی امیه خارج بکند و یک حکومت صالحی را به پا بکند.

بنابراین به نظر می‌رسد که نمی‌شود علت واقعی و مهم قیام امام را در مسئله شهادت فقط، تشکیل حکومت و یا به عنوان یک امر و دستور شخصی تلقی کنیم. آنچه به نظر می‌رسد این‌ است که اباعبدﷲ ملاحظه کرد آنچه پیامبر اکرم(ص) به بشریت به عنوان دین اسلام عرضه کرد، آنچه را به عنوان شاکله و هویت دینی از راه قرآن و از راه سنت پیامبر به جامعه ارزانی داشته بود، از اعتقادات، احکام و اخلاق، همه در حال از بین رفتن بود.

* یعنی هویت جامعه دینی زمان پیامبر(ص) تغییر ماهیت داد؟!

دقیقاً! بعد از رحلت پیامبر(ص) آنها که حاکم وقت بودند، ولو صلاحیت حکومت و ولایت را نداشتند، به حسب ظاهر، نماز را برپا می‌کردند، به حسب ظاهر، رعایت حدود اسلامی می‌کردند، اما از زمان خلیفه سوم، زمانه خیلی تغییر کرد. بی‌بندوباری‌ها، حیف و میل‌ها، ظلم‌ها، مخصوصاً بعد از شهادت علی(ع)، به حد اعلی خودش رسید، حقوق مردم رعایت نمی‌شد، ظلم و اختناق به حدی بود که هیچ کس جرئت اعتراض نداشت و او را حبس و در بند می‌کردند و یاران بسیاری از اینها را همچون ابوذر و سایرین به شهادت رساندند.

در زمان معاویه، افرادی بودند که اسمشان در کتب رجال هم آمده است، اینها پول می‌گرفتند تا آیاتی را که در شأن علی بن ابی طالب بوده را به مردم این‌گونه بازگو کنند که در شأن دیگران نازل شده است. ببینید چقدر تغییر ماهیتی در افراد پیدا شده است. باز هم معاویه یک مختصری از ظواهر را رعایت می‌کرد، اما رسید به این مسئله که معاویه با نیرنگ و تطمیع و زور به دنبال این بود که در زمان خودش برای یزید بیعت بگیرد و او را به عنوان ولایت‌عهدی خودش معرفی کند.

یزید جوانی بود که هیچ ظاهری از دین را حفظ نمی‌کرد، فسق علنی داشت، قماربازی داشت، شرب خمر علنی داشت. یعنی آن محرماتی که قرآن نسبت به آنها اهتمام ورزیده، او با تمام اینها به مخالفت برخاست. شما ببینید وقتی چنین فردی بخواهد حاکم مسلمین بشود دیگر چه چیزی از دین باقی می‌ماند. با وجود یزید، وضعیت به سویی پیش می‌رفت که اسمی از دین هم نباشد. یعنی آرزوی معاویه درباره این‌که زمانی برسد که شهادت به نبوت پیامبر از مأذنه‌ها برداشته شود، در شرف برآورده شدن بود.

در زمان یزید، یهودی‌ها و مسیحی‌ها، سیاست اصلی دربار یزید را تعیین می‌کردند و اینها در بارگاه حضور داشتند. یزید، این خصوصیات را داشت و در زمان او، اسلام کاملاً داشت رو به سوی اضمحلال می‌رفت. امام حسین(ع) دید تمام زحماتی که پیامبر(ص) و علی(ع) کشیدند در حال از بین رفتن است و اصلاً از بین رفت.

تحلیل سوم این است که بگوییم این یک امر الهی بوده و یک امر خاص و دستور شخصی بوده است و بگوییم اباعبدﷲ از طرف خداوند تبارک و تعالی، یک مأموریت شخصی داشته و باید این راه را برود.

بنده می‌خواهم عرض کنم که اگر انسان، اوضاع و شرایط زمان اباعبدﷲ را مشاهده کند، خواهد دید ‌که حضرت قیام کرد چون دید همه چیز دین از بین رفت. از دین، حتی اسمش هم نماند. کسی مثل یزید بیاید جای پیامبر بنشیند. اگر حاکمی مشرک، کافر و فاسد شد به تدریج در بدنه جامعه تأثیر می‌گذارد. حالا ببینید یزید اگر می‌خواست به اسم اسلام، یک چیزهایی را بیاورد و کم کم می‌خواست این کارها را بکند؛ در این صورت دیگر چه چیزی از اسلام باقی می‌ماند. یعنی ما می‌توانیم علت اساسی قیام امام حسین(ع) را در این خلاصه کنیم که حضرت مشاهده کرد که همه مظاهر و ابعاد دین از بین رفته است و الان برای احیای دین غیر از حضور در صحنه، هیچ راهی وجود ندارد.

وقتی ولید، حضرت را به استانداری دعوت کرد، دو راه جلوی حضرت گذاشت: یا بیعت یا قتل. محققین باید به این مسئله توجه داشته باشند که حضرت، غیر از این دو راه، هیچ راه دیگری نداشتند. بعد که حضرت وارد مکه شدند عده‌ای به حضرت پیشنهاد کردند که مکه محل امن است و من دخله کان امنا. و به او گفتند اگر شما اینجا باشید هم با یزید بیعت نمی‌کنید و هم آنها نمی‌توانند به شما دسترسی پیدا کنند. حضرت فرمودند من در خانه هر جنبنده‌ای که باشم اینها من را پیدا می‌کنند و به قتل می‌رسانند و اگر من در اینجا باشم اینها می‌آیند و هتک حرم می‌کنند و حرمت حرم را از بین می‌برند. من به این خاطر با یزید مبارزه می‌کنم که او هتک دین می‌کند؛ بنابراین نمی‌خواهم هتک خانه خدا شود. از این رو بلافاصله از آنجا بیرون آمد و فرمودند اگر من در بیرون آمدن از مکه عجله نکنم اینها من را خواهند گرفت و در همین‌جا به قتل خواهند رساند.

من نظرم این است که ما نیاییم قیام اباعبدﷲ را فقط در یک بعد خلاصه کنیم بگوییم بعد شهادت، تشکیل حکومت و بگوییم یا دستور ویژه خداوند به اینکه «إنّ ﷲ شاء أن یراک قتیلا». بلکه به نظر می‌رسد حضرت با دیدن تزلزل در دین و به منظور احیای دین قیام کرد.

* سؤالی که در اینجا پیش می‌آید، این است که چطور با این‌که حضرت امام حسین(ع)، ده سال از زمان خود را در دوران معاویه به سر کردند و هم‌زمان بودند، چرا ایشان در آن موقع قیام نکردند و علیه ظلم و ستم معاویه نشوریدند؟

در زمان معاویه، برخی از ظواهر دین محفوظ مانده بود. و باز نکته اساسی حرکت از قضیه بیعت با یزید است. شما ببینید اگر اباعبدﷲ می‌آمد ولو با اجبار و یا به حسب شرایطی که اقتضا می‌کرد و از روی اضطرار با یزید بیعت می‌کرد؛ آن وقت همین بیعت باعث می‌شد که دین به طور کلی از بین برود و هیچ چیزی از آن باقی نماند.

در همان اولین جمله‌ای که حضرت دارند می‌فرماید: یزید، کسی است که در علن، فسق و فجور انجام می‌دهد. یعنی یک حاکمی که حتی به حسب ظاهر هم رعایت این چیزها را نمی‌کند. در این‌که به این چیزها اعتقادی نداشت روشن بود. به این چیزها اصلاً اعتقادی نداشت. یزید در شعر معروفی گفته بود: «و لا خبر جاء و لا وحی نظر». گفته بود نه وحی بوده و نه چیز دیگر. او اصلاً اعتقادی به اینها نداشت. وی فسق علنی داشت.

نمی‌شود علت واقعی و مهم قیام امام را در مسئله شهادت فقط، تشکیل حکومت و یا به عنوان یک امر و دستور شخصی تلقی کنیم.

اگر حضرت سید الشهدا(ع) که نوه رسول خداست، با چنین کسی که فسق علنی داشت و هیچ چیزی از دین را قبول نداشت، بیعت می‌کرد، دیگر چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند و معنای آن، ختم اسلام و از بین بردن کل اسلام و دین بود. لذا امام در اینجا راه دوم را که همان قتل و شهادت بود انتخاب کردند و نه بیعت با چنین شخصی را که موجب از میان رفتن دین اسلام شود.

* حضرت در هنگامی که می‌خواستند از مدینه به سوی مکه حرکت کنند در وصیت‌نامه‌ای به برادرشان محمد بن حنفیه نوشتند که هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر است. نقش این عنصر در قیام امام حسین(ع) را چگونه می‌توان ارزیابی و تحلیل کرد؟

برای پاسخ به سؤال شما، بنده کلماتی را که اباعبدﷲ به اصحابشان فرمودند بیان می‌کنم. حضرت، کلماتی را از پیامبر نقل کردند که اگر کسی سلطان جائری را دید که محرمات الهی را حلال می‌شمارد، عهد خدا را می‌شکند، با سنت پیامبر مخالفت می‌کند، به مردم ظلم می‌کند، و کسی نیاید با این حاکم مخالفت کند، کان حقّاً علی ﷲ أن یدخله مدخله؛ این دیگر بر خدا لازم است که به آتش جهنم بفرستد.

در مورد بخشش الهی، این گناهان شخصی، حقّاً علی ﷲ نیست که خدا ما را به جهنم داخل بکند. اگر خدای ناکرده کسی دروغی گفت، غیبتی کرد، این استحقاق جهنم را دارد، اما در روز قیامت ممکن است خداوند از او بگذرد، اما یک‌سری محرّمات داریم مثل خود شرک که خداوند می‌فرماید: إنّ ﷲ لایغفر أن یشرک به. یک‌سری محرمات داریم که به هیچ وجه خداوند از آن اغماض نخواهد کرد. یکی از آنها همین مسئله است. اگر انسان ببیند یک حاکم به نام اسلام، عهد خدا را می‌شکند، ظلم می‌کند، مخالفت با پیغمبر می‌کند و امثال اینها، و انسان سکوت محض کند، این جایی است که دیگر جای بخشش در قیامت ندارد: کان حقّاً علی ﷲ. یعنی مسلّماً و قطعاً خدا این کار را انجام می‌دهد.

سپس می‌فرماید و إنّ هولاء؛ کسانی که در برابر حاکم ظالم سکوت می‌کنند، قد لزموا طاعة الشیطان، اینها از ملازمین شیطان و افرادی هستند که اطاعت شیطان می‌کنند و ترکوا طاعة الرحمن، اطاعت خدا را کنار می‌گذارند، و أظهروا الفساد، فساد را زیاد می‌کنند، و أطّلوا الحدود، اینها حدود را تعطیل می‌کنند، و أحلّوا حلال ﷲ و حرّموا حرامه.

عامل اصلی وقوع حادثه عاشورا همان انحرافی است که بعد از رسول خدا به وجود آمد.

بعد امام حسین(ع) می‌فرماید این کلام پیغمبر است و سپس به مردم می‌فرماید أیها الناس! چه کسی در میان جامعه در زمان ما، احقّ و سزاوارتر از من است که به این کلام رسول خدا عمل کند؟ أنا احقّ من غیّر؟ چون آنجا پیامبر فرمود فلن یغیّر علیه بفعل و لاقول، می‌فرماید من سزاوارتر از همه شما هستم به این‌که به این کار عمل کنم.

* پس مسلّماً ثابت می‌شود که یک دستور شخصی نبوده؟

بله! ببینید وقتی ما این جملات را می‌بینیم روشن می‌شود که مسئله، دستور شخصی نبوده؛ چون می‌فرماید من رآی سلطاناً جائراً؛ یعنی همه مردم باید مخالفت کنند و این دستور اختصاص به من نوه پیامبر ندارد، ولی من سزاوارترم. من برای حفظ سیره پیامبر و جدّ خودم و دین جدّ خودم، تکلیفم از شما بیشتر است. این تکلیف برای من از شما بیشتر است، اما معنایش این نیست که شما تکلیف ندارید، بلکه شما هم تکلیف دارید و همه باید به این تکلیف عمل کنند؛ بنابراین، چون هیچ معروفی بالاتر از دین نیست و هیچ منکری بالاتر از تغییر دین نیست، با روی کار آمدن یزید، دین کاملاً تغییر پیدا می‌کرد و هیچ منکری بالاتر از این نبود؛ لذا اباعبدﷲ همین را به عنوان یکی از ملاک‌های قیامشان قرار دادند.

اباعبدﷲ می‌فرماید: ما الامام الاّ العامل بالکتاب؛ یعنی آن کسی ‌که می‌خواهد امام مسلمین باشد، باید عامل به کتاب باشد. و القائم بالقسط و داع بالدین الحق و الحابس نفسه علی ذات ﷲ؛ یعنی آن کسی ‌که می‌خواهد خلیفه مسلمین باشد باید کتاب را بفهمد، قرآن را بفهمد. یزیدی که یک نقطه از قرآن را نمی‌فهمد چطور می‌خواهد خلیفه مسلمین باشد؟ یزیدی که تمام زندگی‌اش را فسق و فجور و ظلم و جور تشکیل داده، چگونه می‌تواند خلیفه مسلمین باشد؟

در زمان غیبت، وقتی می‌خواهیم بگوییم افرادی به عنوان نوّاب عامه حضرت ولی عصر(عج) هستند، اینها هم باید در یک مرتبه نازل‌تری، این عناوین را داشته باشند و عنوان مهمش، والحابس نفسه علی ذات ﷲ است، یعنی جز خدا، هیچ چیزی در زندگی او نباشد. خواب او، خوراک او، حرف او، نگاه او، تمام اینها رنگ خدایی داشته باشد، هیچ‌گاه به فکر این‌که خودش را برتر از دیگران بداند، هیچ‌گاه به فکر این‌که زور و ظلم به دست او محقق شود، نباشد. در هر قضیه‌ای و در هر واقعه‌ای ببیند خدا چه می‌خواهد.

اینها چیزهایی است که انسان وقتی در آن دقت بکند می‌تواند فلسفه قیام اباعبدﷲ را بفهمد.

* چگونه جامعه اسلامی زمان پیامبر(ص) که از اساس، تغییرات بنیادینی نسبت به دوران جاهلیت پیدا کرده بود، و سنت‌های حاکم بر آن، اسلامی شده بود و توسط پیامبر(ص)، ارزش‌های اسلامی بر آن حاکم شده بود، مجدداً و بعد از گذشت ۵۰ سال از رحلت ایشان، به همان وضع سابق دچار می‌شود و رو به انحطاط می‌نهد؟ و یا این‌که نقل شده که سرهای شهدا را در کوفه گرداندند؛ آن هم شهر کوفه‌ای که ۲۰ سال قبل از این حادثه، علی بن ابی طالب(ع)، حاکم آن شهر بود. چه بر سر این جامعه آمده که چنین تغییر ماهیت می‌دهد و به وضعی دچار می‌شود که عزیزترین فرزندان و دوستداران اهل بیت را در نیم روز در صحرای کربلا با لبان تشنه و با آن وضع به شهادت می‌رسانند؟ و حتی بعداً در کوفه و شام، کاروان اسرا را خارجی خطاب می‌کنند؛ بدین معنا که بر مثلاً یزید خروج کرده‌اند و بنابراین از دین خروج کرده‌اند؟

عامل اصلی وقوع حادثه عاشورا همان انحرافی است که بعد از رسول خدا به وجود آمد. ببینید وقتی کسی ‌که بعد از پیامبر بر مسند ایشان نشست، صفات لازم برای وصی پیامبر بودن را نداشت، از همان‌جا انحراف آغاز شد. تا خلفای اول و دوم که در زمان آنها تا حدی ظواهر دین رعایت می‌شد، اما در زمان خلیفه سوم، مسئله خیلی گسترده شد. طمع‌ورزی‌ها و… . عده‌ای افتادند دنبال دنیاطلبی، مقام‌طلبی، جمع کردن ثروت و ثروت‌اندوزی؛ اینها یک‌طرف و از سوی دیگر، فاصله گرفتن از کسی که ولی خداست. ۲۵ سال از امیرالمؤمنین علی(ع) فاصله گرفتند و از نعمت او محروم بودند. دیگر به دنبال این نبودند که حرام و حلال خودشان را از امیرالمؤمنین بگیرند و سؤال کنند.

بعد از رحلت پیغمبر(ص)، مسئله تحریف در دین، آرام آرام آغاز شد. تفسیر به رأی قرآن نیز آرام آرام شروع شد. جدا کردن مردم از ولی خدا به وجود آمد و این همین‌طور تا زمان خلیفه سوم گسترش پیدا کرد.

برخی از مسائلی که در زمان رسول خدا مسلّماً جزء احکام بوده که پیامبر(ص) آورده، بعداً از بین رفت و تغییر پیدا کرد. یعنی بعد از رحلت پیغمبر(ص)، مسئله تحریف در دین، آرام آرام آغاز شد. تفسیر به رأی قرآن نیز آرام آرام شروع شد. جدا کردن مردم از ولی خدا به وجود آمد و این همین‌طور تا زمان خلیفه سوم گسترش پیدا کرد و بعد از او هم، معاویه به بهانه این‌که ما در مرز روم هستیم و با قیصر و کسری و امثالهم ارتباط داریم، یک تشریفات بسیار عجیب و غریبی را برای خودش و هواداران خودش درست کرده بود.

برای از بین رفتن ارزش‌ها، ۵۰ سال زمان زیادی است. یعنی اگر کسی در رأس جامعه‌ای قرار گیرد و بخواهد ارزش‌ها را از بین ببرد، در مدت کمتر از این هم می‌تواند از بین ببرد. این‌ها ارزش‌ها را در جامعه اسلامی از بین بردند. یعنی لزوم تبعیت از امام که صریح قرآن است (أطیعوﷲ و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم) را از بین بردند و مردم گرفتار حاکمی شدند که باب دنیا، دنیاطلبی و دنیاخواهی را بین مردم رواج داد؛ به طوری که باز همان عامل سبب جدایی مردم کوفه از اباعبدﷲ شد با این‌که می‌دانستند اباعبدﷲ حق می‌گوید.

اما چطور شد که همین مردمی که می‌دانستند یزید صلاحیت ندارد و امام حسین(ع) بر حق است، نامه هم به او نوشتند، حضرت را رها کردند؟ مسئله این بود که مردم و مجموعه جامعه با جداشدن از ولی خدا، از ارزش‌های دینی جدا شده بودند. وقتی از ارزش‌ها جدا شدند، دیگر این مردم را به هر سمتی می‌توان کشاند.

* چرا این قدر اسلام روی مسئله امامت تکیه دارد؟ آیا امامت برای این است که ما فقط یک پیوند قلبی با یک کسی که وصی پیامبر است داشته باشیم؟ همین پیوند قلبی و حبّ کافی است؟

این‌که اسلام می‌گوید «ما نودی بشیء مثل ما نودی بالولایه»، برای این است که اگر ما ارتباطی با ولایت داشته باشیم، می‌توانیم به مجموعه دین، مجموعه ارزش‌ها و مجموعه دستورات خدا برسیم و عمل کنیم. و اگر ارتباط با ولایت نداشته باشیم به هیچ کدام از اینها نمی‌توانیم برسیم. با ارتباط با ولایت ائمه معصومین است که انسان می‌تواند دین، قرآن و دستور صحیح داشته باشد و به وقت جنگ هم بتواند وظیفه خودش را انجام دهد. بنابراین، آن بدعتی که بعد از رسول خدا نهاده شد و به وسیله آن، مردم را از ولیّ اصلی خدا و دین جدا کردند، عاشورا را به وجود آورد.

* درس‌ها و عبرت‌هایی که حادثه عاشورا برای جوامع اسلامی و به خصوص جامعه اسلامی ما در بر دارد، چیست؟

حادثه عاشورا، برای همه بشریت درس است. الان، غیر مسلمان‌ها هم اباعبدﷲ الحسین(ع) را یک الگوی همیشگی برای خودشان قرار می‌دهند، اما به طور قطع و مسلّم، مسلمانان و به طور خاص شیعیان باید از این حادثه در تمام ابعاد زندگی شان استفاده کنند.

اولاً ببینید اولین درسی که حادثه عاشورا به ما می‌دهد این است که انسان برای خدا، باید جانش را فدا کند. یک انسانی که در جامعه است، اگر به فکر دین نباشد، نمی‌شود اسم خودش را مسلمان بگذارد. چطور می‌شود که پیغمبر ما بفرماید «من سمع رجلاً ینادی یاللمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم». اگر یک مردی و یا یک مرد غیر مسلمانی استغاثه و فریاد بزند و کمک بطلبد و انسان جواب او را ندهد مسلمان نباشد، اما یک انسانی ببیند دین در حال از بین رفتن است، در هر زمانی، بی‌تفاوت باشد.

اولین و مهم‌ترین درسی که عاشورا به ما می‌دهد این است که مسلمان نباید نسبت به دین بی‌تفاوت باشد. باید خودش را، مالش را، خانواده خودش را، همیشه آماده کند تا اگر زمانی لازم شد، فدای دین کند. و این هم باز به مسئله ولایت بر می‌گردد. پیوند با ولایت، انسان را به این مرحله می‌رساند. بنده در بعضی از سخنرانی‌هایم گفته‌ام. دلیل اینکه امام خمینی(ره) توانست انقلاب کند، این بود که ولایت ائمه معصومین را در اعلا درجه‌اش باور کرده بود و داشت. ارتباط عمیق داشت؛ به حدی که اگر می‌دید که وظیفه دارد برای آن جانش را هم بدهد، آمادگی داشت. این درس اولی است که به ما داده می‌شود. و بسیار درس مهمی است. در این درس، پیام و درس برای عموم جامعه است.

خواص باید درک کنند که در هر زمانی، دین و محور دین در کجا قرار دارد و مردم را متوجه کنند.

درس دوم این است که خدای نکرده، خواص، توقف پیدا کنند. مسئولیت خواص، همیشه به مراتب از مسئولیت توده مردم بیشتر بوده است. اگر در زمان اباعبدﷲ الحسین(ع)، خواص زمان، کنار نمی‌کشیدند و حضور پیدا می‌کردند و عوام را آگاهی می‌دادند، شاید نیاز نبود که در عالم وجود، این حادثه به این عظمت محقق شود.

* وظیفه خواص در این‌گونه شرایط چیست؟ و به خصوص در زمان ما و در جامعه امروزین ما وظیفه آنها را چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟

ببینید خواص باید درک کنند که در هر زمانی، دین و محور دین در کجا قرار دارد و مردم را متوجه کنند؛ مخصوصاً در زمان ما. اگر در زمان اباعبدﷲ، انگیزه برای تحریف دین بود، الان صدها مرتبه انگیزه بیشتر است. اگر در آن زمان برای حذف اسلام، خیلی انگیزه بود، الان به مراتب بیشتر است. امروز توطئه‌ها، دسیسه‌ها و برنامه‌های فراوانی است که مردم را از اساس اسلام جدا بکنند.

آنها به این نتیجه رسیده‌اند که اگر بخواهند به هدفشان برسند باید عزاداری اباعبدﷲ را از مردم بگیرند.

بنابراین، هم خواص ما باید توجه داشته باشند، مردم را آگاه بکنند، حضور در صحنه داشته باشند و حتی اولین کسانی که می‌توانند مصداق حدیث رسول ﷲ «من رآی سلطاناً جائراً مستحلّاً لحرم ﷲ» باشند و در درجه اول بفهمند، خواص هستند. پس معلوم می‌شود که وظیفه آنها بیشتر است. و من امیدوارم که در زمان ما هم خواص همان طوری که در گذشته عمل کردند، الان هم ان شاء ﷲ همان طور عمل کنند.

* با تشکر بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید