بايد توجه داشت که پيامبر اسلام بهسان دیگرپیامبران در زمان و سرزمينی مشخص مبعوث گرديد و چنان نبوده که در خلأ و بهدور از زمان و مکان مبعوث شده باشد؛ يعنی ماهيت فرازمانی و فرامکانی بودن قرآن در متن دو عنصر زمان و مکان و دقيقاً در فرآيند طبيعی شکل گرفت. فرآيند طبيعی رسالت پيامبر اقتضا داشت که آن حضرت در مرحله نخست به نيازها و مقتضيات پیرامون خود پاسخ دهد و پس از حل آنها، شعاع رسالت خود را توسعه داده و همه سرزمينها و زمانها را دربرگيرد.
بر اين اساس، نقطه اصلی و اساسی رسالت پيامبر اکرم مکه و در مرحله بعد اطراف مکه و در مرحله سوم سرزمين حجاز بود؛ آن گاه گسترش اين دعوت به ساير سرزمينها دنبال شد. چنانکه پس از صلح حديبيه آن حضرت به تمام پادشاهان و حاکمان عصر نامه داد و آنان را به اسلام دعوت کرد.[۱] روندی که تاريخ از شروع، ادامه و گسترش رسالت آن حضرت برای ما گزارش کرده است، اين مدعا را اثبات میکند.
افزون بر آن، قرآن نيز بر اين روند مهر تأييد زده است؛ آنجا که میفرمايد: «وَهَذَا کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَک مُصَدِّقُ الَّذِي بَينَ يدَيهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا»؛[۲] «و بدينگونه قرآن عربی به سوی تو وحی کرديم تا (مردم) مکه و کسانی را که پيرامون آنند هشدار دهی». مقصود از ام القری در اين آيه مکه و مراد از «من حولها» مردم ساکن در اطراف مکه است.[۳] اين آيه به خوبی گواهی میدهد که فرآيند دعوت پيامبر از يک نقطه مرکزی شروع شده و آرام آرام اطراف آن را در برگرفته است. مفهوم اين سخن آن است که آن حضرت در مرحله نخست بايد تمام موانع دعوت در نقطه مرکزی را کنار زند و با پاسخگويی به کنشها و واکنشهای مردم در آن نقطه مرکز، قلب آنان را به اسلام و قرآن متمايل سازد و در مرحله بعد به سراغ ديگران برود. بر همين اساس پيامبر اکرم سيزده سال مکيان را به اسلام دعوت کرد، سپس به سراغ مردم مدينه رفت و آنگاه ساير مناطق دنيا را مورد توجه قرار داد.
از سوی ديگر، حکمت و مصلحت خداوند اقتضا داشت که قرآن در تمام فرآيند دعوت و اصلاح اجتماعی با پيامبر همراه گردد و به تمام مقتضيات و نيازهای فرآيند دعوت و رسالت پاسخ دهد. شاهد مدعا آن است که وقتی کافران به ايشان اعتراض کردند که چرا قرآن به يک باره نازل نمیشود، خداوند در پاسخ آنان فرمود که يکی از اهداف اين امر تثبيت و تحکيم قلب پيامبر است: «وَقَالَ الَّذِينَ کفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کذَلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا»؛[۴] «و کسانی که کافر شدند، گفتند: چرا قرآن يکجا بر او نازل نشده است؟ ما آن را به تدريج نازل کرديم تا قلبت را به وسيله آن استوار گردانيم؛ و آن را به آرامی بر تو خوانديم». محل شاهد، فقره «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک» است که کاملاً نشان میدهد مقرر و مقدر الهی بر نزول همزاد قرآن با رخدادها و حوادث رسالت بوده است.[۵] بر همين اساس با مطالعه آيات قرآن میتوان به بسياری از اسرار تاريخ عصر رسالت پی برد و حتی شماری از عناصر فرهنگ و تاريخ عصر جاهليت نيز از قرآن قابل برداشت است.
نکته بسيار مهمی که بايد در تحليل رخدادهای مربوط به دوره رسالت که در قرآن انعکاس يافته، مورد توجه قرار گيرد آن است که نگاه قرآن به اين دست از رخدادها صرفاً يک نگاه تاريخی نيست و هدف قرآن صرفاً آن نيست که رهنمون لازم در نوع تعامل با آنها را ارائه کند؛ به عبارت روشنتر، قرآن در تعامل با اين رخدادها بهگونهای عمل کرده است که مطالعه اين دست از آيات هماره ما را در فضای موارد نزول قرار داده و به حقيقت چنان حسی به ما دست میدهد که گويا قرآن اينک برای ما نازل شده است.
امام صادق(ع) با اشاره به جاودانهبودن قرآن چنين فرموده است: «قرآن زنده است؛ مرگ بدان راه ندارد؛ و به سان گردش شب و روز و آفتاب و ماه در جريان است». تشبيه جريان قرآن به جريان خورشيد و ماه تشبيه لطيفی است؛ زيرا با طلوع هر روز و شب خورشيد و ماه ما احساس روزی نو و آغازی جديد داريم؛ گويا اين همان خورشيد و ماهی نيست كه ديروز بر ما نورافشانی داشتهاند.
اساساً رمز و راز جاودانگی قرآن همين نکته است که قرآن به رخدادهايی که در گذشته اتفاق افتاده ـ اعم از آنکه مربوط به پيش از دوره رسالت يا ناظر به دوران رسالت باشد ـ هيچگاه به عنوان يک رخداد محض تاريخی نمینگرد؛ بلکه آنها را مَعبری برای ارتباط با همه آدميان در همه اعصار و ادوار میشناسد. سرّ اين امر مسأله «تشابه قلوب» ـ يعنی برابری حقيقت، هويت، اميال، غرايز و فطريات آدميان در همه زمانها ـ است که بهرغم تغيير اشکال زندگی هرگز تغيير نمیکند و هماره ثابت و استوار است. قرآن در اين باره میفرمايد: «وَقَالَ الَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ لَوْلَا يکلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيةٌ کذَلِک قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ»؛[۶] «افراد نادان گفتند: چرا خدا با ما سخن نمیگويد؟ يا برای ما معجزهای نمیآيد؟ کسانی که پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفته ايشان را میگفتند. دلها[و افکار]شان به هم میماند. ما نشانه[ی خود] را برای گروهی که يقين دارند، نيک روشن گردانيدهايم».
بر اين اساس، نگاه به گذشته و دانستن رخدادهای امتهای پيشين و حتی حوادث صدر اسلام فوائد بسياری را به همراه میآورد؛ زيرا ما از اين رهگذر، با پيشينه تاريخی خود و نيز تلخيها و شيرينیهای تاريخ اسلام و ميزان كوشش يا كوتاهی مسلمانان عصر نزول در دفاع و حمايت از اسلام و پيامبر اکرم آشنا میشويم.
باری، نگاه به گذشته عبرتآور است؛ زيرا گذشته آيينه آينده است و حوادث با هم مشابهت فراوان دارند. اگر ما با مطالعه تاريخ گذشتگان عوامل شكست و پيروزی آنان را مورد بررسی قرار دهيم، میتوانيم با اهتمام به آنها از تكرار عوامل شكست جلوگيری كرده و راهكارهای پيروزی را دنبال كنيم.
امام صادق(ع) با اشاره به جاودانهبودن قرآن چنين فرموده است: «ان القرآن حّي لم يمت، و انه يجري كما يجري الليل و النهار و كما تجري الشمس و القمر»؛[۷] «قرآن زنده است؛ مرگ بدان راه ندارد؛ و به سان گردش شب و روز و آفتاب و ماه در جريان است». تشبيه جريان قرآن به جريان خورشيد و ماه تشبيه لطيفی است؛ زيرا با طلوع هر روز و شب خورشيد و ماه ما احساس روزی نو و آغازی جديد داريم؛ گويا اين همان خورشيد و ماهی نيست كه ديروز بر ما نورافشانی داشتهاند.
اين امر در روايتی ديگر از امام صادق(ع) به تری و تازگی قرآن ياد شده است؛ حضرت در پاسخ شخصی كه پرسيد: «چگونه است كه قرآن بهرغم انتشار و بحث و گفتوگوی بسيار پيرامون آن، نهتنها كهنه نمیشود، بلكه همچنان تازه و نو بهنظر میرسد؟» فرمود: «زيرا خداوند آن را برای زمان يا قومی خاص قرار نداد و قرآن برای هر ملتی نو و هر زمانی تر و تازه است.[۸]
بنابر اين، اگر در قرآن رخدادهای عصر رسالت انعکاس يافته، افزون بر آنکه قرآن درصدد ارائه راه حل در بحرانهای آن روز مسلمانان است، میخواهد جهانيان در همه ادوار تاريخی از اين رخدادها درس بگيرند و گذشته خود را آيينه خود دانسته و خود را در جای آدميان خوب و بد گذشته بنشانند و از آن رخدادها درس بگيرند.[۹]