الف) نقد، جرح، تاخت و تاز، دشنامگویی، تفسیق، تکفیر و اموری از این دست، سهم عارفان و صوفیان مسلمان از ناحیه قشریان و متشرعان و ظاهرنگران در قرون اخیر بوده است. البته گفتنی است که سهم نقد در این میان بسیار اندکتر از دیگر روشها بوده است. واقعیت این است که بیشتر منتقدان و منکران عرفان، مطالعات چندانی درباره آموزههای آن نداشتهاند و حتی نمیدانند آنچه را نقد میکنند، در چه منبعی و به چه صورت آمده است. گاه برخی از ایشان سخنانی را به عرفا منسوب میدارند که نهتنها در آثار اهل عرفان دیده نمیشود، بلکه فرسنگها با تعالیم آنان فاصله دارد. برای مثال با اینکه مولانا جلالالدین در همه آثار خود ارادت خود را به خاندان پیامبر(ص) و به ویژه امیرالمؤمنین امام علی(ع) و سیدالشهدا امام حسین(ع) نشان داده، برخی بی خبر ابیاتی را به او نسبت میدهند که جعل محض است و از سنخ مشهورات بدون سند به شمار میآید. صاحب این قلم تردیدی ندارد که هر انسانی جز معصومین علیهم السلام در مقام سخن گفتن و فهم، دچار خطاهای عمدی و سهوی میشود و از این رو باید سخن همه انسانهای غیر معصوم به محک نقد، مورد ارزیابی قرار بگیرد و سره و ناسرهاش مشخص شود؛ اما بسیاری از منتقدان و منکران عرفان از آنجا که به نحو پیشینی حکم به خطاکاری و خطرناکی آنان کردهاند؛ وقت خود را صرف مطالعه نوشتههای ایشان نمیکنند و صحیح و سقیم را پس از مطالعه ژرف مشخص نمینمایند و به صرف مشهورات بسنده میکنند و در مقام فهم و تقریر سخنان ایشان به سطحیترین بیان اکتفا میکنند. این در حالی است که قرآن کریم به ما میگوید همه سخنان را بشنویم و نیکوترین آن را پیروی نماییم: «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[۱] نمیشود یک رشته علمی را بیست سال مطالعه و تدقیق کرد و بعد در مواجهه با رشتهای دیگر به یک صدم آن هم تحقیق و مداقه نکرد و درک عمیقی از آن یافت. اینکه فقیه دقیقالنظری چون امام خمینی در کنار فقه، به عرفان نیز علاقه بسیار داشت و تألیفات متعددی در این باب، به رشته تحریر درآورد و بعضاً انتقادات قوی و جدیای را متوجه کسانی چون ابن عربی نمود، ناشی از آن بود که تقریباً معادل زمانی را که برای فهم کتب فقهی و اصولی اختصاص داده بود، به کتب عرفانی مشغول بود و سالها از محضر یکی از بزرگترین عرفای عصر خود مرحوم آیتﷲ محمدعلی شاهآبادی بهره برده بود. فهم عرفان بیش از فهم فقه و اصول و حتی فلسفه نیازمند صرف وقت و مداقه است؛ اما بیشتر منتقدان و منکران آن به صرف تورق و شنیدن مشهورات بسنده میکنند. گواه این مدعا نیز این است که یا اموری را به عرفا نسبت میدهند که از اساس ربطی به ایشان ندارد و یا فهمی را از نصوص ایشان بیان میکنند که مخالف رأی ایشان است. عرفا را میتوان و میبایست نقد کرد؛ زیرا آنان هم بشر خطاکارند و هر بشر خطاکاری را باید نقد کرد. اما نقد، روش و اخلاق خاص خود را دارد و مهمترین بخش آن فهم و تقریر صحیح است. در این نوشته به برخی از بدفهمیهایی که در میان منتقدان و منکران مولانا جلالالدین به وفور یافت میشود میپردازیم و نشان میدهیم آنچه مورد نقد و انکار قرار گرفته کاملاً خلاف نظر او بوده است. این نوشته را میتوان بسیار مفصلتر هم درباره مولوی و هم درباره ابن عربی و هم درباره هر عارف دیگری نگاشت.
اینکه فقیه دقیقالنظری چون امام خمینی در کنار فقه، به عرفان نیز علاقه بسیار داشت و تألیفات متعددی در این باب، به رشته تحریر درآورد و بعضاً انتقادات قوی و جدیای را متوجه کسانی چون ابن عربی نمود، ناشی از آن بود که تقریباً معادل زمانی را که برای فهم کتب فقهی و اصولی اختصاص داده بود، به کتب عرفانی مشغول بود و سالها از محضر یکی از بزرگترین عرفای عصر خود مرحوم آیتﷲ محمدعلی شاهآبادی بهره برده بود.
ب) نخستین مطلبی که درباره مولانا و آثار وی گفتنی است، این است که مولانا از زمان وفات، مورد توجه عرفا و علمای بزرگ شیعی بوده است و چنان که برخی پنداشتهاند در سده اخیر شهرت نیافته است. صاحب این قلم در مقالهای مفصل در نشریه اطلاعات حکمت و معرفت با نام «مواجهه متفکران شیعی با مولانا و آثار وی» نشان داده که توجه و علاقه به مولانا در میان شیعیان امری بوده که اندکی پس از وفات وی پدید آمده و چیزی تازه نیست. از جمله بزرگانی که به مولانا و اندیشههای وی علاقهمند بودهاند میتوان به جمالالدین اردستانی (م ۸۷۹ ق)، سید نظامالدین محمود حسینی شیرازی ملقب به شاه داعی ( م ۸۷۰ ق)، شیخ بهاءالدین عاملی مشهور به شیخ بهایی (م ۱۰۳۰ ق)، ملاصدرا (م ۱۰۵۰ق)، فیض کاشانی (م ۱۰۹۱ق)، ملا احمد نراقی (م ۱۲۴۵ ق)، سید علی آقای قاضی طباطبایی (م ۱۳۶۶ ق)، آيت ﷲ محمدجواد انصاری همدانی (م ۱۳۷۹ ق)، آیتﷲ مهدی الهی قمشهای، علامه حسن زاده آملی و آیتﷲ مرتضی مطهری اشاره کرد. چنانکه در مقاله مذکور به تفصیل آوردهام این بزرگان، توجه ویژهای به مولانا و به ویژه مثنوی معنوی داشتهاند و آموزههای او را در این کتاب، شریف و عمیق میدانستهاند. رهبر معظم انقلاب، آیتﷲ خامنهای در دیداری که با شاعران در رمضان سال ۱۳۸۷ دارند، طی سخنانی به این تصریح میکنند که مثنوی را اصول اصول اصول دین میدانند. متن سخنان ایشان چنین است:
«یک بخش مهمی از شعر آیینی ما میتواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود و این هم یک دریای عظیمی است. شعر مولوی را شما ببینید. اگر فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم و اگر آن را کسی یک قدری دور دست بداند، مثنوی که خودش میگوید «و هو اصول اصول اصول الدین» واقعاً اعتقاد من هم همین است. یک وقتی مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوی چیست؟ همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول اصول اصول دین. ایشان گفت: کاملاً درست است؛ من هم عقیدهام همین است».
ایشان همچنین در دیداری که در تاریخ ۲۵/۳/ ۱۳۹۰ با برخی شاعران دارند صراحتاً میگویند: «مثنوی مولوی هم یک گنجینهای از همین افکار الهی و معارف الهی است».
مرحوم امام خمینی در مباحث فلسفی خود بیان داشته که حتی شخص بزرگی چون مرحوم حاج ملاهادی سبزواری با آن مقامات علمی نمیتوانسته عمق تفکرات عرفانی مولانا را در مبحثی چون جبر و اختیار درک کند و این به جهت تفاوت مراتب ادراک است. عین عبارات امام خمینی چنین است:
«قول عرفا باطل نيست؛ ولى ما نمىتوانيم قول ايشان را هضم كنيم؛ زيرا فهم قول آنها ذوق عرفانى لازم دارد. چنانكه كثيرى از ناس شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنكه مخالف با جبر است و علت آن اين است كه آقايان معناى جبر را نمىدانند. و چنانكه مرحوم حاجى نيز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسير، مرام مولوى را برساند؛ زيرا حكيمى قول عارفى را بيان نموده بدون اينكه حظ وافر از قريحه عرفانى داشته باشد و بلا تشبيه مثل اين است كه ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح كرده باشد. بيان مرام شخصى، قريبالافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى كه يك نحوه كشف ذوقى داشته باشد لازم است كه آن هم نه با نثر بلكه با نظمى كه از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسيمى كه از سطح آبى برمىخيزد، به شرح آن بپردازد».[۲]
ج) یکی از مباحثی که در اندیشههای مولانا مورد مناقشه منتقدان و منکران شیعی قرار گرفته، گمانی است که آنان درباره تلقی مولانا از امامت و خلافت علی(ع) و اهل بیت علیهمالسلام دارند. نگارنده این سطور در فصل پایانی کتاب خود درباره امام علی(ع) بهنام «تَرازویِ اَحَد خو» به صورت مفصل تصویری را که مولانا از مولا علی(ع) در آثارش ذکر کرده آوردهام. چکیده ناقصی از آن در اینجا گزارش میشود؛ اما کسانی که میخواهند عمق ارادت و علاقه مولانا را به مولا دریابند، بدان فصل مراجعه کنند. واقع این است که هرچند تمام عارفان مسلمان نسبت به امیرالمؤمنین ارادت بسیار داشتهاند، اما هیچیک از ایشان مانند مولانا در باب حضرت سخن نگفته و عمق ارادت و محبت خود را نسبت به امام و خاندانشان و نیز بیزاری از دشمنانشان ابراز نداشته است. مولانا در مواجهه با علی(ع) و خاندان ایشان هم اهل تولّی است و هم اهل تبرّی. وی در آثار خود علی(ع) را با اوصافی ستوده که پیش از وی کمسابقه و حتی بیسابقه است. مولانا، علی(ع) را الگوی خویش میداند و پس از رسول خدا هیچکس را در حد آن حضرت نمیستاید. مولانا، عمیقاً در گفتار و کردار از علی(ع) متأثر بود و به دیگران نیز توصیه میکرد که از آن حضرت بیاموزند. علاوه بر مطالب متعددی که او در آثار خود از حضرت استفاده کرده، در زندگی وی نیز علی(ع) حضوری پر رنگ داشته است. در منابع ذکر شده که مولانا غرقگی و زاری خود در نماز را از امیرالمؤمنین آموخته بود. گفته شده: در زمستانی شديد، شبى در مدرسه خود به نمازِ تهجّد مشغول بود و روى را بر فرش مدرسه نهاده، چندانى اشك راندى كه مشكها پر شدى، چنانكه از برودت هوا، محاسنش يخ گرفته، بر فرش چسبيده بود. صبحگاهان یارانش آب گرم به صورت او ريختند تا يخ حل شد. از مولانا پرسیدند که چرا چنین میکنید؟ او نیز در پاسخ گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب كرّم اللّه وجهه منقول است كه هرگاه هنگام نماز میشد لرزه بر اندامش میافتاد و رنگش دگرگون میشد. از ایشان پرسیدند که شما را چه میشود؟ او نیز در پاسخ فرمود: زمان ادای امانتی رسیده که خداوند متعال بر عهده انسان گذاشته است؛ مطابق آیة «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»[۳] يقيناً ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم و آنها از به عهده گرفتنش امتناع ورزيدند و از آن ترسيدند و انسان آن را پذيرفت. مولانا سپس گفت: «چون حال علىِّ ولى بر اين منوال است، تا ديگران را چه رسد؟!»[۴] این مطلب در منابع شیعی نیز بدین صورت آمده است.[۵] گفته شده که وی مانند علی(ع) روزه میگرفت و افطار میکرد و حتی به تعبیر افلاکی «حیدروار، سیر را دوست داشت». و آن را توصیه رسول خدا به علی(ع) میدانست.[۶] توصیه پیامبر(ص) به علی(ع) در این باب در منابع شیعی نیز مذکور است.[۷] منابع مولویه سلسله ذکر مولانا و پدرش را از طریق حسن بصری به علی(ع) و از طریق ایشان به رسول خدا(ص) نسبت میدهند.[۸] مولانا، امیرالمؤمنین را پیشوای عملی خود میدانست و به سیرهی عملی ایشان استناد میکرد. مولانا میگوید اینکه علی(ع) مکرر از حق خلافت خود سخن گفت و میخواست که این منصب را به دست آورد، به هیچ روی چنانکه برخی از معاصرانش گفتهاند، برای آن نبوده است که حرص امیری و خلافت داشته است، بلکه میخواسته حق این منصب را ادا کند و نشان دهد که آن چگونه مقامی است و هرکس نمیتواند متولی آن شود؛ چنانکه هرکس نمیتواند ذوالفقار را دست بگیرد و در راه خدا جهاد نماید. این خلافت مانند نخلی است که باید ثمراتی بر آن مترتب باشد و صرف یک منصب سیاسی و حکومتی نبوده که هرکس بتواند آن را به دست گیرد:
آنكه او تَن را بِدينسان پِى كُنَد
حِرصِ ميرىّ و خِلافت كِى كُنَد؟
زان به ظاهِر كوشَد اندر جاه و حُكم
تا اميران را نُمايَد راه و حُكم
تا اميرى را دَهَد جانى دِگَر
تا دَهَد نَخلِ خِلافت را ثَمَر[۹]
مولانا معتقد است کسانی که در مرتبه علی(ع) نیستند، ممکن است کمالات و فضائل ایشان را منکر شوند. چنین انکاری تنها اثباتکنندهی کمتوانی منکِر است و فرد با این انکار میگوید که من بهرهای از دانش و بینش ندارم:
اگر انکار خواهی کرد، از عجزی است اندر تو
چه داند قوّت حیدر، مزاجِ حیز از حیزی[۱۰]
مولانا با همه آگاهیای که از مقام شامخ انبیا و اولیای الهی دارد، علی(ع) را افتخار «هر نبی و هر ولی» میخواند. این سخن نه مبالغه است و نه غلوّ؛ وقتی در آیهی مباهله[۱۱] امیرالمؤمنین «نفس» رسول خدا دانسته میشود و مکرر در اخبار ایشان، پیامبر خود را با علی یکی میدانند.[۱۲] سید حیدر آملی (قرن۸ق) یکی از عارفان بزرگ شیعه، برتری امام علی و دیگر امامان معصوم علیهم السلام را بر جمیع پیامبران غیر از حضرت محمد(ص) را مورد اتفاق جمیع شیعیان میداند.[۱۳] به بیان مولانا، علی(ع)، جملگی دانش و بینش و به تعبیر رسول خدا(ص) شهر علم است و دانش بیکران معرفت ﷲ را در خود دارد و آنچه میداند و میگوید همه اسرار حق است و تیغ حلمش نیز از دریای علمش بهره میجوید و چشمانش، ادراک جهان غیب را آموخته است و گفتنیهای بسیاری از آن سو دارد. از این رو دست به دعا بر میدارد و از خداوند میخواهد که این در تا ابد باز باشد و بهرههای فراوانی نصیب همگان گرداند.
هرچند تمام عارفان مسلمان نسبت به امیرالمؤمنین ارادت بسیار داشتهاند، اما هیچیک از ایشان مانند مولانا در باب حضرت سخن نگفته و عمق ارادت و محبت خود را نسبت به امام و خاندانشان و نیز بیزاری از دشمنانشان ابراز نداشته است. مولانا در مواجهه با علی(ع) و خاندان ایشان هم اهل تولّی است و هم اهل تبرّی.
مولانا برای اینکه توضیح دهد که علی(ع) در حیات مبارک خود جز برای رضای الهی به کاری دست نزده و حیات و مماتش را وقف راه حق نموده، به این اشاره میکند که حضرت با آنکه از سالها قبل توسط پیامبر(ص) از کیستیِ قاتلش مطلع شده بود، اما هیچگاه اقدامی برای از میان برداشتن وی نکرد و حتی پس از ضربتزدن نیز او را گرامی داشت.[۱۴] مولانا میگوید علی(ع)، قاتل خود را آلت حق میدانست و از این رو از کشتن او ابا داشت. این سخن به هیچ روی بدان معنا نیست که قاتل امام، شخصی الهی است. همه چیز و همه کس در سیطرهی خداست و این به هیچ موجودی قداست نمیبخشد. ابلیس نیز به معنای عمیقی کارگزار خداست؛ ولی این بدو قدسیتی نمیبخشد و کار ناپسندش را توجیه نمیکند. قداست متعلق به عرصه اختیار است و اینکه مخلوق با اختیار خود پندار و گفتار و کردار نیکو داشته باشد. اگر به علی(ع) سالها قبل از کشتهشدنش، قاتلش را نشان میدهند، از این روست که او به مرتبهای نائل شده که در عین علم، تجاهل کند و در عین ذکر، تغافل نماید. او با دیدهی غیببین خود عیب کسان میبیند و دم نمیزند و این خلق و خوست که او را بدین مرتبه رسانده است. هرچند تیغ در دست ابن ملجم است، اما ژرفاندیشی چون علی(ع) میداند که دنیا، دار قرار نیست و اگر ابن ملجمی در میان نباشد، قاتلی دیگر یا بیماریای و یا چیزهایی از این دست او را از این معبر عبور میدهند. اما نه آن قاتل و نه آن بیماری هیچیک تعظیم و تقدیس نمیشوند و اساساً هر دو کار خود را میکنند و قاتل نیز جزای کار ناپسند قتل چون امیرالمؤمنینی را دریافت خواهد کرد.
این که مولانا میگوید قاتل حضرت نزد ایشان آمده و مجازات خویش را میطلبد و حضرت او را قضا و قدر محتوم الهی میداند، اگر «زبان حال» نباشد ـ که احتمال بسیار چنین است ـ دست کم بیان گر آن است که ایشان به خوبی میدانند که در حوزهی عمومی نمیتوان دانش غیبی را در میان آورد و باید به مقتضای آن عمل کرد؛ زیرا ستون این عالم غفلت، و هوشیاری از آن سنخ، ویرانی را برایش به دنبال خواهد داشت.[۱۵] مولانا بحث از مواجهه امام با قاتلشان را در سطحی دیگر نیز مطرح میکند و میگوید علی(ع) به جهت بینش عمیقی که داشت، به هیچ روی مرگ را پایان نمیدید و آن را آغاز ورود در جهانی خرم و شادمان میدانست و از این رو نمیخواست به هر قیمتی حیات خود را در این عالم ادامه دهد و علیرغم آگاهی به دشمن، او را به حال خود رها میکرد. مولانا تا حدی علی(ع) را بیتعلق به تن خویش و مرگمشتاق میداند که از زبان حضرت به قاتلش میگوید که شفیع تو من خواهم بود. این سخن هرچند اندکی نامتعارف به نظر میرسد، اما اوج حسن ظن مولانا به وارستگی علی(ع) است و این که ایشان هرچند در حوزه عمومی جز به عدل رضایت نمیدهند، اما در عرصه خصوصی شخصی کریم و بخشندهاند. در منابع شیعی نیز وارد شده که حضرت فرمود که من زندگی قاتلم را میخواهم و او کشتنم را.[۱۶]
در نگاه مولانا علی(ع) صاحب سرّ پیامبر(ص) است و از این رو چون رسول خدا آگاه به لطایف و دقایقی است که مخصوص ایشان است. او میگوید که پیامبر(ص) ده هزار سرّ از اسراری که خداوند در معراج به ایشان نشان داد، در گوش امیرالمؤمنین باز گفت.[۱۷] جالب اینکه مولانا از حضرت در این موضع به «سلطان سلونی» یاد میکند که خود حکایت از دانش بیکران ایشان دارد و اشارتی به کلام آن حضرت که فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض». مطلب مهمی که باید در مواجههی مولانا با امیرالمؤمنین و خاندان ایشان توضیح داد این است که وی در برخی اصول اعتقادی تحقیقاً (و نه تقریباً) همان چیزی را معتقد است که شیعیان و امامیه باور دارند. چندین نکته درباره اعتقادات وی باید مد نظر قرار گیرد.
نکاتی که از دید منتقدان مغفول مانده است
نکته اول اینکه او علاوه بر تولّی اهل بیت، اهل تبرّی از دشمنان ایشان نیز هست و این خلاف چیزی است که مولویشناس بزرگی چون عبدالحسین زرینکوب ادعا میکند. این دانشمند بینظیر روزگار ما صراحتاً مینویسد: «مولانا، تولّاى على و اهل بيت را مستلزم تبرى از صحابه و حتى از آل سفيان نمىداند».[۱۸] نقض این ادعا را میتوان در دفتر دوم مثنوی به وضوح هرچهتمامتر ملاحظه کرد. مولانا در این دفتر در داستان رفتن صوفی، فقیه و سید علوی به باغ پس از آنکه باغبان آن سید علوی را مورد توهین و آزار قرار میدهد، بی هیچ پرده پوشی دشمنان اهل بیت را «زنا زادگان» و «مرتدان» میخواند و میگوید که اگر این باغبان عقبهی آن زانیان و کافران نبود، با چنین خاندانی رفتاری ناپسند نمیکرد و در حق ایشان توهین و تحقیر روا نمیداشت. نحوهی ورود مولانا به داستان نیز جالب توجه است. او از قول باغبان که دشمن سید علوی است، میگوید که بسیاری خود را به دروغ به نبی و علی میبندند؛ اما بلافاصله از این سخن باغبان به خشم میآید و شخصیت داستان خود را به نقد میکشد و میگوید هر دشمنی در حق این خاندان نتیجهی زنازادگی و ارتداد است:
هر كه باشد از زِنا و زانيان
اين بَرَد ظَن در حَقِ ربّانيان
هركه بَرگَردَد سَرَش از چَرخها
همچو خود گَردَنده بينَد خانه را
آنچه گفت آن باغبانِ بوالفُضول
حالِ او بُد، دور از اولادِ رَسول
گَر نَبودى او نتيجه يْ مُرتَدان
كِى چُنين گفتى براىِ خاندان[۱۹]
پس از این مولانا میگوید که آن باغبان، آن سید علوی را کتک زد و آزار داد. مولانا از این کار باغبان نیز اظهار بیزاری میکند و میگوید او کاری را انجام داد که پیش از وی خارجی (خروج یافتگان از دین و اطاعت امام واجب الاطاعه) انجام داده بودند. اساساً شمران و یزیدان که دیوان و غولان تاریخاند، چه کینهای از این خاندان دارند که آنان را به انحای مختلف آزار میدهند:
با شريف آن كرد مردِ مُلتَجى
كه كند با آلِ ياسين، خارِجى
تا چه كين دارند دائم ديو و غول
چون يَزيد و شِمر با آلِ رسول[۲۰]
این دو مطلب به هیچ روی صرف احساسات یک محب نیست و ریشهای عمیق در روایات دارد. از امام صادق(ع) نقل شده که زنازاده نشانههایی دارد که یکی از آنها دشمنی و بغض نسبت به اهل بیت علیهم السلام است.[۲۱] آنچه مولانا در اینجا میگوید مطابقت تام دارد با عقاید شیعی و فتاوای علمای امامیه و این نیز در حدیث نبوی ریشه دارد. پیامبر(ص) دشمن علی و خاندانش را دشمن خود دانست و دشمن خود را دشمن خدا و معلوم است که چنین شخصی کافر و ناپاک است.[۲۲]
مولانا میگوید علی(ع)، قاتل خود را آلت حق میدانست و از این رو از کشتن او ابا داشت. این سخن به هیچ روی بدان معنا نیست که قاتل امام، شخصی الهی است. همه چیز و همه کس در سیطرهی خداست و این به هیچ موجودی قداست نمیبخشد. ابلیس نیز به معنای عمیقی کارگزار خداست؛ ولی این بدو قدسیتی نمیبخشد و کار ناپسندش را توجیه نمیکند. قداست متعلق به عرصه اختیار است و اینکه مخلوق با اختیار خود پندار و گفتار و کردار نیکو داشته باشد.
نکته دوم درباره اعتقادات مولانا در این باب این است که او به هیچ روی مانند دیگر اهل سنت به این باور ندارد که آنچه در غدیر خم گذشته، صرف بیان دوستی و محبت علی(ع) باشد. مولانا هر چند در ابیاتی که دربارهی «مولا»خواندن علی(ع) از ناحیهی رسول خدا ذکر شده، به معنای عمیقی از «مولا» اشاره میکند و او را ازبینبرندهی بندها و قیود میداند، اما دقیقاً مانند شیعه به این باور دارد که پیامبر در این روز، علی(ع) را به خلافت و وصایت خود برگزیده است. این مطلب را میتوان از عنوانی که مولانا برای این بخش از سخنان خود قرار داده دانست. او در عنوان این ابیات چنین نوشته است: «در تفسير اين خبر كه مصطفى صَلَواتُ اللَّهِ عَلِيه فرمود «مَن كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِىٌّ مَولَاه» تا منافقان طعنه زدند كه بس نبودش كه ما مطيعى و چاكرى نموديم او را، چاكرى كودكى خلم آلودمان هم مىفرمايد الى آخره». این عنوان در قدیمیترین نسخهی خطی مثنوی که به سال ۶۷۷ق نوشته شده و اکنون در قونیه نگهداری میشود و در سال ۱۳۷۱ش توسط نشر دانشگاهی نسخهای عکسی از آن تهیه شد، نیز وجود دارد و نشان میدهد که این عنوان بیشک در نسخهی شخص مولانا بوده است.[۲۳] این عنوان سه نکته را از نگاه مولانا نشان میدهد؛ نکته اول اینکه در روز غدیر، پیامبر(ص)، مردم را به اطاعت و فرمانبری و به تعبیر مولانا «مطیعی و چاکری» علی(ع) امر فرموده بود و بحثی از دوستی و محبت صرف در کار نبوده است. نکتهی دوم این که مولانا مخالفان غدیر را «منافقان» میخواند و نیک میدانیم در ادبیات اسلامی، «منافق» اگر از کافر و مشرک بدتر نباشد، بیشک بهتر نیست؛ و آنان کسانی بودند که هرچند در مقابل پیامبر، به اطاعت از علی(ع) گردن نهادند، اما در قفا و خفا چیز دیگری گفتند و کار دیگری کردند. نکتهی سوم اینکه مولانا سخن آن منافقان را به این نحو بیان میکند که آنان از اطاعت کودکی خلم آلود که بیانی تحقیرآمیز است، اظهار عدم رضایت کردند؛ در صورتی که حضرت در آن ایام بیش از سیسال داشتند و کودک نبودند. برخی از شارحان چون دکتر سید جعفر شهیدی که خود تاریخدان برجستهای بودند، گفتهاند، کودک خلم آلود خواندن حضرت، مربوط به دعوت خویشاوندان در مکه است. در این روز نیز رسول خدا(ص)، علی(ع) را به وصایت خود برگزیدند و این موجب شد که برخی از خویشاوندان ایشان به تمسخر بگویند که ما را به چاکری کودکی خلم آلود امر میکنی.[۲۴] در واقع دکتر شهیدی میخواهند بگویند که در اینجا دو مخالفت از ناحیهی مخالفان وصایت علی(ع) با هم بیان شده است که البته سخنی درست است؛ اما این سخن میتواند در روز غدیر از ناحیهی همان منافقان با یادآوری مجلس مذکور در مکه بیان شده و به تعبیر ادبا به «اعتبار ما کان» ادا شده باشد و لزوماً نمیتوان آن را در هم آمیختگی دو روایت دانست. این تفسیر نکتهی جالبتری در خود دارد و آن این است که همهی کسانی که در غدیر بودهاند و منافقانه مخالفت نمودهاند، آگاه به این مطلب بودهاند که رسول خدا از نوجوانی، علی(ع) را وصی خود دانسته و همگان را به اطاعت و فرمانبرداریاش امر نموده است.
نکتهی سوم دربارهی اعتقادات مولانا دربارهی علی(ع) این است که او به عکس اهل سنت نهتنها برتریای برای خلفای پیش از علی(ع) نسبت به ایشان قائل نیست، بلکه صراحتاً در سخنی علی(ع) را به مراتب از کسی چون عثمان برتر میداند. او در بیتی در دیوان شمس، علی(ع) را در قیاس با عثمان مانند جان نسبت به تن میداند و به تن میگوید تو خاموش باش که چون تو ساکت میشوی، جان به کلام میآید؛ چنانکه وقتی عثمان میگذرد، علی امیر میگردد:
خمش باش اى تن كه تا جان بگويد
على مير گردد چو بگذشت عثمان
خمش كردم اى جان بگو نوبت خود
تویی يوسف ما، تویی خوبِ كنعان[۲۵]
تفاوت میان تن و جان به حدی زیاد است که اساساً بیانکردنی نیست؛ به ویژه اگر کسی به مبانی عرفان مولانا و تفاوتی که وی میان این دو و اساساً صورت و معنا قائل است، آگاه باشد، این تفاوت برایش بهتر آشکار میشود. این سخن مولانا دربارهی قیاس علی(ع) و عثمان، یادآور کلامی از ابن سینا در رسالهی معراجنامه است. در آنجا نیز ابن سینا میگوید: «او (علی) در ميان خلق آنچنان بود كه معقول در ميان محسوس».[۲۶] علاوه بر این مقایسه آنچه مولانا در آثار خود دربارهی علی(ع) و آن سه خلیفهی دیگر بیان کرده بر ما مکشوف میکند که او چه تفاوت عظیمی میان آنان با حضرت قائل بوده است. مولانا اشارات عجیبی نیز در دفتر ششم در باب علی(ع) و عمر دارد.
نکتهی چهارم اینکه مولانا برای امام علی(ع) علاوه بر شأن هدایت دنیوی، قائل به شفاعت و دستگیری اخروی نیز بوده است. او در داستانی در دفتر چهارم از زبان شخصیت داستان خود علی(ع) را «دستگیر این جهان و آن جهان» میخواند:
از بَراىِ حَق شُماييد اى مِهان
دَستگيرِ اين جِهان و آن جِهان
د) مولانا درباره امام حسین(ع) و شهادت عاشقانه ایشان نیز نکات شگفتی را بیان کرده است که باید در مجال دیگری بدان پرداخته شود.
و) درباره التزام به شرع نیز در آثار مولانا نکات فراوانی است که به جهت ضیق فضا بدان نمیپردازیم. تنها به ذکر جملهای از استاد او شمس تبریزی بسنده میکنیم. شمس در مواجهه با کسانی که رسیدن به مراتب عالی سلوکی را ملازم با رفع تکلیف میدانند، صراحتاً میگوید پیامبر(ص) نیز به مقامات عالیای رسیده بود؛ اما هیچگاه چنین کاری نکرد و تا دم آخر به تکلیفات شرعی التزام داشت:
«قومى گمان بردند كه چون حضور قلب يافتند از صورت نماز مستغنى شدند؛ و گفتند: طلب الوسيلة بعد حصول المقصود قبيح. بر زعم ايشان، خود راست گرفتيم كه ايشان را حال تمام روى نمود، و ولايت و حضور دل؛ با اين همه ترك ظاهر نماز، نقصان ايشان است. اين كمال حال كه تو را حاصل شد رسول را صلى اللّه عليه حاصل شد يا نشد؟ اگر گويد نشد، گردنش بزنند و بكشندش؛ و اگر گويد آرى حاصل شده بود، گوییم پس چرا متابعت نمىكنى، چنين رسول كريم بشير نذير بىنظير السراج المنير؟».[۲۷]
(منبع: تقریرات، شماره ۶)
شیخ حیدر الوکیل
جناب زارع اگر شجاعت دارند تشریف بیاورند مناظره با استاد میلانی !
محسن
درود بر نویسنده اما ناموسهای کهن پوسیده را چه باید کرد؟!
ناشناس
بسم الله الرحمن الرحیم
بد نیست جوابیه آقای قادر فاضلی را به آقای حسن میلانی ببینید