«امام خمینی نسبت به آقای بروجردی ارادت و علاقه داشت؛ منتها آقای بروجردی یک خادمی داشت که بعضی اوقات بدرفتاری داشت و حتی من شنیدم امام خمینی گفته بود اگر آقای بروجردی این حاجی احمد (خادم مرحوم بروجردی) را بیرون کند ما حتی برای آقا ظرف آب پر میکنیم. تا این حد! آقای خمینی دارای قلب صافی بودند؛ اما در وقت انتقام از دشمنان خدا هم حسابی شدیداً انتقام میگرفت».
این قسمتی از مصاحبهی آیتﷲ سید احمد واحدی جهرمی است.[۱] واحدی جهرمی در این گفتار خود، از خدمتکارِ آیتﷲ بروجردی نام میبرد و او را به تعبیری دشمن خدا لقب میدهد. گفته میشود که حاجی احمد، روحیاتی داشته که سبب تکدّر خاطر بسیاری را فراهم آورده بود؛ تا جایی که امام خمینی نیز از این مسأله گلایه کرده است.
آیتﷲ مرتضی مستجابی نیز مدعی است که حاج احمد قدرت بسیاری داشته؛ بهگونهای که در ماجرا و آشوبی که درگرفته بود و حتی شهربانی هم قادر به آرام کردن جنجالها نبود، اما حاج احمد با قدرتی که داشته این مهم را عملی کرده است. مستجابی هم از اخلاق تند حاج احمد گلایه کرده و گفته بود که زمانی با این خدمتکارِ بیت، به نزاع برخاسته است: «یک روز رفتیم کنار حوض وضو بگیریم. این حاج احمد داشت برگهای روی حوض را با چوب جمع میکرد. شیخی آمد و گفت: یک رسالهی آقا بدهید. حاج احمد چون از دست ما خیلی عصبانی بود، حوصله نداشت. برای همین به آن طرف توجه نکرد. دفعهی دوم هم جواب نداد. تا اینکه دفعه سوم از روی عصبانیت حرف زشتی زد که یک جور توهین به رسالهی آقا هم بود. تا من این را شنیدم، کوبیدم توی گوشش. گفتم مرتیکه فلان؛ به رسالهی آقا توهین میکنی؟ این واقعه مثل بمب صدا کرد که مستجابی زده توی گوش این».[۲] حاج احمد اگر چه خدمتکار آیتﷲ بروجردی بود، اما قدرت بسیاری یافته بود؛ بهگونهای که کوچکترین تعرضی به وی، سبب بهت همگان میشده است.
در بیت آیتﷲ سید محسن حکیم، شیخ محمد رشتی خدمتکار بود. وی نیز قدرت بسیاری در بیت داشت. حتی برخی از روحانیون انقلابی، علت عدم حمایت تام و تمام آیتﷲ حکیم از انقلاب ایران را حضور شیخ محمد رشتی در بیت ایشان میدانستند.
مراجع تقلید اما غالباً میکوشیدند تا اعضای خانواده و عمدتاً فرزندان خود را مسئول اصلی بیت قرار دهند. به عنوان نمونه، سید مصطفی خمینی از افرادی بود که رفتوآمدها به بیت آیتﷲ خمینی را تنظیم میکرد و بر ورود و خروجها نظارت داشت. در خاطرهای نقل شده است زمانی که دو نفر از بیت آیتﷲ میلانی قصد داشتند با امام دیدار کنند، حاج آقا مصطفی مانع از این دیدار شده است: «یک روز دو نفر با هم آمدند از پلهها بالا رفتند؛ به محض اینکه اینها رسیدند بالا، از همان پایین شهید حاج آقا مصطفی فریاد زد: آقای رضوانی نگذارید اینها پیش امام بروند. صدای ایشان طوری بود که آقای رضوانی از توی اتاق بیرون آمد و از بالای نرده گفت: چیه حاج آقا؟ چیه ناراحت شدید؟ ایشان فرمود: هنوز اینها دست برنمیدارند؛ این نوغانی خجالت نمیکشد؛ این سید محمدعلی (فرزند آیتﷲ میلانی) خجالت نمیکشد. اینها چرا آمدند اینجا؟ یک وقت با امام ملاقات نکنند؛ وقت ندهید».[۳] سید مصطفی برآشفته بود که چرا فرزند آیتﷲ میلانی قصد دیدار با امام خمینی را داشته و مکرراً این کار را انجام میدهد. سید مصطفی تذکر داده بود که از ورود این شخص به بیت جلوگیری کنند.
غالب مراجع نیز از فرزندان خود در اینگونه امور مدد میگیرند. برخی از مراجع همانند آیتﷲ بروجردی اما خدمتکارانی داشتند که این ورود و خروجها را تنظیم میکردند. بعضاً گفته میشود که خادمانِ بیت، قدرت بسیاری کسب کرده و میتوانستند بر روی مرجع نیز اثر بگذارند. رد پای برخی از این خادمان بیت در تاریخ وجود دارد. آنها از نزدیکترین افراد به مراجع تقلید بودند و میتوانستند تأثیراتی بر نظر مراجع داشته باشند.
در بیت آیتﷲ سید محسن حکیم، شیخ محمد رشتی خدمتکار بود. وی نیز قدرت بسیاری در بیت داشت. حتی برخی از روحانیون انقلابی، علت عدم حمایت تام و تمام آیتﷲ حکیم از انقلاب ایران را حضور شیخ محمد رشتی در بیت ایشان میدانستند. مرحوم عمید زنجانی در خاطرهای نقل کرده است که برای دیدار با آیتﷲ حکیم، به عراق رفته؛ اما شیخ محمد رشتی اجازهی دیدار به ایشان نمیدهد. وی بر شیخ محمد اعتراض میکند؛ اما «شیخ محمد عصبانی شد و گفت این غلطها به شما نرسیده؛ این چه کاری است؟ این چه وضعی است؟ چرا ادب سرتان نمیشود؟».[۴]
در بیت آیتﷲ حکیم، داماد ایشان ـ آقای طباطبایی ـ نیز صاحب نفوذ بوده و برخی رفت و آمدها را کنترل میکرده است. نقل شده که زمانی سید محمدعلی لالهزار تهرانی قصد دیدار با آیتﷲ حکیم را داشته؛ اما با برخورد شدید داماد آیتﷲ حکیم مواجه میشود و ایشان را به بیت راه نمیدهند.
یکی دیگر از این افراد قدرتمند، خادم بیت آیتﷲ شریعتمداری بود؛ شیخ غلامرضا زنجانی فرد صاحبنفوذی در بیت بود. گفته میشد که شیخ غلامرضا، چشم راست آیتﷲ شریعتمداری است. پرویز ثابتی حتی ادعا کرده است که وی رابطه ساواک و آیتﷲ شریعتمداری بوده است.[۵] روحانیون انقلابی از این خدمتکار بیت نیز دل خوشی نداشتند.
شیخ غلامرضا زنجانی سبب نزاعی با حامیان امام خمینی را نیز فراهم کرده بود. نقل شده است که در جلسه درگذشت حجتالاسلام اثنی عشری در مسجد اعظم، وقتی که سخنران جلسه، از منبر پایین میآید. طبق معمول یکی از طلاب بلند شده و شروع میکند صلوات فرستادن برای سلامتی امام خمینی. شیخ غلامرضا زنجانی فریاد میزند که خفه شوید! ناگهان تعداد زیادی فریاد میزنند که خفه شوید. در این میان زد و خوردی میان حامیان امام و طرفداران آیتﷲ شریعتمداری بهوجود میآید و بالا میگیرد. نیروهای امنیتی به مسجد وارد شده و عدهای از طلاب را دستگیر میکنند.[۶]
یکی دیگر از این افراد قدرتمند، خادم بیت آیتﷲ شریعتمداری بود؛ شیخ غلامرضا زنجانی فرد صاحبنفوذی در بیت بود. گفته میشد که شیخ غلامرضا، چشم راست آیتﷲ شریعتمداری است. پرویز ثابتی حتی ادعا کرده است که وی رابطه ساواک و آیتﷲ شریعتمداری بوده است. موسی حقانی ادعا کرده شیخ غلامرضا زنجانی سبب شده بود تا محبوبیت آیتﷲ شریعتمداری نزد توده مردم کم شود. وی همچنین گفته است که در اسناد ساواک عنوان شده که آیتﷲ شریعتمداری جرأت اخراج شیخ غلامرضا را نداشته است.
روز بعد، طلاب در مدرسههای فیضیه، حجتیه و خان درسها را تعطیل کرده و جمع میشوند تا در خصوص این واقعه تصمیم بگیرند. آنها به سمت بیت آیتﷲ شریعتمداری رفته و به رفتارهای شیخ غلامرضا اعتراض میکنند. گفته شده که آیتﷲ شریعتمداری به اتاق ملاقاتهایش میآید و میگوید کسانی که میخواهند در خصوص وقایع پیش آمده سخن بگویند، ده نفر ده نفر بیایند و شهادت بدهند. وقتی که افراد حاضر آمادگی خود را برای چنین شهادتی اعلام میکنند، مرحوم شریعتمداری شهادت آنها را نمیپذیرد. در همان محفل عدهای از طلاب صدای خود را بلند کرده و به اعتراض میپردازند که چگونه شهادت بیست نفر را قبول نمیکنید اما شهادت یک نفر ـ شیخ غلامرضا ـ را میپذیرید؟[۷]
در این میان یکی از طلاب شروع به صحبت میکند و میگوید: طلاب و فضلا به حضور آیتﷲ شریعتمداری آمدهاند تا از شیخ غلامرضا زنجانی به حضرتعالی تظلّمخواهی کنند. در این وقت یکی از طرفداران شیخ که در درگاه پنجره اتاق ایستاده بود با صدای بلند میگوید: شیخ غلامرضا عزیز روحانیت است. افراد حاضر در آن اتاق با جمله «صحیح است» او را تأیید میکنند. نزاع دیگری در بیت آیتﷲ شریعتمداری و در پیش چشم ایشان اتفاق میافتد و آیتﷲ با دیدن این صحنهها به گریه میافتد.
موسی حقانی ادعا کرده شیخ غلامرضا زنجانی سبب شده بود تا محبوبیت آیتﷲ شریعتمداری نزد توده مردم کم شود. وی همچنین گفته است که در اسناد ساواک عنوان شده که آیتﷲ شریعتمداری جرأت اخراج شیخ غلامرضا را نداشته است.[۸]
گویی قدرتِ خادمان، گاه بیش از حد انتظار میرود؛ قدرتی که روحانی مقتدری چون آیتﷲ خمینی نیز از آن گلایه میکرد: «اگر آقای بروجردی این حاجی احمد را بیرون کند ما حتی برای آقا ظرف آب پر میکنیم».
جلالي
هدف اين نوشته چيست؟ حاج احمد، خادم نبود بلكه پدر همسر جوان آيت الله بروجردي بود كه در ۱۷سالگي به عقد پيرمرد درآمده بود. محمد رشتي هم با اتفاق ممقاني و همين طباطبايي كه اشاره شد، مديران دفتر حكيم از جمله روابط سياسي نزديك با شاه ايران بوده اند. پرسش حقيقي اين است كه چرا مراجع مربوطه اختيارات را به اينان واگذار مي كردند؟ و قدرت بركناري هم نداشتند. اين نشان مي دهد كه صلاحيت فقهي كه مدعي بودند، تضمين كننده نيست و دست كم روشي مبتني بر تقوي نبوده و چنين بود كه حاصلش رژيم كنوني ايران است كه بزرگترين اختلاسهاي عصر حاضر را توليد مي كند، در كنار توليدات ديگر مفاسد…
طاهری
همسران آیت الله بروجردی:
همسر دوم ایشان دختر حاج محمدجعفر اصفهانی (از تاجران متدین بروجرد) به نام «زهرا خانم » بود.
پس از وفات همسر دومشان، با بانوی محترم به نام «نصرت آغا» (فرزند مرحوم سید عبدالواحد طباطبایی – عموزاده ی ایشان – ) ازدواج کرد.
حداقل تحقیق کنید بعد قضاوت
ناشناس
احسنت
ناشناس
جناب جلالی
ویکی پدیا و ویکی شیعه، اطلاعات شما را تایید نمی کند و همسران دوم و سوم ایشان را عموزاده های ایشان معرفی کرده و همسر اول اگر چه مطلبی راجع به آن یافت نشد اما طبیعتا شامل سن پیری نمی شود
محمد
هرکسی مدیر شود چه سیاسی چه مذهبی چه اقتصادی هر نوع مدیری در هر جای دنیا. یک رئیس دفتر پیدا می کند که به واسطه قدرت رئیسش او هم شدیدا قدرتمند می شود. مهمترین خصوصیت آن مدیر اینست که اخلاق رئیس و علایق او را می داند وگرنه در پستش دوام نمی اورد. در تاریخ داریم انس ابن مالک خادم و محافظ پیامبر آنقدر قوی بود که گاهی مانع ورود حسنین علیه السلام یا شخص امیرالمومنین علیه السلام به محضر پیامبر شده. بی جهت داستان را منحصر در روحانیت نکنید و اینکه چون فلان کس از آن شخص به قول شما خادم ناراحتند پس آدم بدی بوده.
ناشناس
عجب نفهمی بوده مالک بن انس ملعون
سيد عبد الله موسوي
چه خوب است در تحلیلها و گزارشات از درستی انها اطمینان کافی حاصل شود . در مورد گزارش فوق شیخ محمد رشتی که بعنوان خادم بیت ایت الله حکیم عنوان شده است کاملا خلاف واقع وناىرست است . شيخ محمد يكي از بارزترین وجوه حاشیه بیت مرحوم حکیم بودند که در کنار مرحوم شیخ محی الدین ممقانی و مرحوم طباطبایی داماد مرحوم حکیم جزو متنفذین افرا حاشیه بیت ایشان بودند ودر جمع دیدگاه مثبتی به جریان انقلاب اسلامی نداشتند .
سینا صدری
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نشست دوره ای اساتید به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی، این مرجع تقلید فرمودند: حاج احمد خادمی، خادمِ خانه زاد مرحوم آیت الله بروجردی و بزرگ شده بیت ایشان بود. ابتدا پدرش خادم آقای بروجردی بود، یعنی در سال ۳۲۸ زمانی که آقای بروجردی مجتهداً از نجف به بروجرد برگشت، آن موقع پدر حاج احمد، خادم ایشان بود. شنیدم آن زمان حاج احمد بچه بود و دنبال الاغ آقای بروجردی می دوید.
کسانی که با حاج احمد مرتبط بودند، اذعان داشتند که وی به آقای بروجردی ارادت داشت و اگر تشخیص می داد کاری به ضرر آقای بروجردی است، انجام نمی داد. لذا مورد اعتماد آقای بروجردی بود. دو نفر کارهای عمده آقای بروجردی را انجام می دادند و کاملاً مورد اعتماد ایشان بودند: یکی حاج احمد و دیگری حاج محمد حسین احسن. دومی مکلّا و خیلی اهل عبادت و امین آقای بروجردی در امور مالی بود.
حاج احمد خیلی با عرضه بود و بیشتر کارهای آقای بروجردی را انجام می داد. خیلی هم باهوش بود و وقتی پیغام های آقای بروجردی را به شخصیت ها می رساند، می دانست چگونه بیان کند. برای نمونه:
به آقای بروجردی اطلاع دادند که فردا قرار است مراسم آتش بازی برگزار شود و شاه هم قرار است در آن مراسم شرکت کند. آقای بروجردی خیلی ناراحت شد و حاج احمد را خواست و فرمود: شما همین امشب به تهران نزد صدرالاشراف برو. چون او صبح ها بین الطلوعین بیدار است، او را ببین تا این قضیه اتفاق نیفتد.
حاج احمد می گفت: می خواستم با ترانسپورت بروم. گفتند نیم ساعت بعد حرکت می کند. لذا صبر کردم، وقتی به تهران رسیدم، بین الطلوعین به منزل صدرالاشراف رفتم. بیدار و پشت میزش مشغول نوشتن بود. به وی گفتم: می خواهم با شاه ملاقات کنم، برایم وقت ملاقات بگیرید.
صدرالاشراف گفت: من برای فردا عصر یا پس فردا (یعنی بعد از مراسم آتشبازی) وقت می گیرم.
گفتم: نه، آقا فرمودند اول وقت با شاه ملاقات کنم. می خواهم صبح با شاه ملاقات کنم.
صدرالاشراف قبول کرد و چند ساعت بعد تلفن کرد و وقت گرفت. با وی پیش شاه رفتیم. الآن تردید دارم خودش هم در جلسه حضور داشت یا خیر، ولی علی القاعده با هم بودند.
چون وقت ملاقات های رسمی نبود، شاه با لباس خواب آمد. ابتدا شاه از احوال آقای بروجردی پرسید. گفتم: آقا ناراحت هستند. شاه گفت: بله، طبیعی است دیگر، ایشان پیرمرد است و سنّشان بالاست! گفتم: نه، غیر از این هم ایشان ناراحت هستند. شاه که می دانست، غرض از این ملاقات چیست و نمی خواست زمینة مساعدی برای طرح خواستة آقای بروجردی فراهم شد، گفت: خُب بله، مشاغل زیاد هم خسته کننده است و ما هم گاهی بر اثر کثرت کار ناراحت می شویم. گفتم: نه، اصولاً ایشان ناراحت اند. شاه گفت: آقا از چه ناراحت هستند؟ گفتم: آقا اطلاع پیدا کرده اند که امروز قرار است مراسم آتش بازی برگزار شود و اعلی حضرت هم قرار است در آن شرکت کند. شاه گفت: این که چیز مهمی نیست. آتش که چیز خاصی نیست. آقا برای چه ناراحت است؟ حاج احمد می گفت: وقتی دیدم شاه دارد مسامحه می کند و زیر بار فرمایش آقای بروجردی نمی رود. گفتم: آیت الله از این ناراحت است که آتشی که بیش از ۱۳۰۰ سال قبل به دست پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خاموش شده، مبادا منعکس شود که به دست اعلاحضرت روشن گشته! شاه قدری تلمّل کرد و به شخصی که آنجا بود گفت: بگویید من نمی آیم! قدری گذشت، شاه مجدّداً گفت: بگویید تعطیل شود!!
غرض این که حاج احمد آدم باهوشی بود و می دانست چگونه مقصود آقای بروجردی را منتقل کند.
حاج احمد هیچ مالی نداشت و با این که بعد از وفات آقای بروجردی می توانست از موقعیت و جایگاه خویش بهره ببرد، چنین نکرد. پسرش هم که داماد همشیره ما شده بود، برای تهیة منزل دچار مشکل بود. بعدها هم درستی حاج احمد برای اشخاص روشن شد. حاج احمد با وفات آقای بروجردی خیلی ضربه روحی خورد و پس از مدت کوتاهی بالای پشت بام سکته کرد و از دنیا رفت. رحمة الله علیه