طرح مسأله
دکتر بیگدلی برای پیبردن به این نکته که مدرنیته چه تأثیرات عینی و انضمامیای بر زندگی ما مسلمانان ایرانی گذاشته است، چند پرسش ملموس مطرح میکند: «ساختمانها ومیادین تهران چه چیزهایی را به ذهن ما میآورند؟ نسبت محلههای ما با مسجد چیست؟ چرا در تهران نمیتوانیم به بزرگترهایمان سر بزنیم و صله رحم کنیم؟ چطور میشود ده سال در یک آپارتمان زندگی میکنیم، اما حتی نام خانوادگی همسایههایمان را نمیدانیم؟ این وضع ترافیک ما، این وضع دانشگاه ما، این وضع فرهنگ و حجاب ما، این وضع روابط جنسی ما، این وضع دستگاه قضایی ما با هجده میلیون پرونده». مجموع این پرسشها و مسائل ما را به پرسش دیگری میرساند و آن اینکه «چرا اینگونه شده است و اگر ما بخواهیم مسأله را حل کنیم چه فهمی از این بحرانهای ایران معاصر داریم و راه حل چیست؟».
استاد حقوق دانشگاه امام صادق(ع) شرط فهم این وضعیت را بررسی تاریخ ایران و عبور از دورهای میداند که غرب به فرهنگ ما وارد شده است: «ما ایرانیان از حدود هزار و چهارصد سال پیش با قبول اسلام به مثابه یک بنیاد فکری، فرهنگ و تمدنی داشتیم؛ بر اساس فهم خودمان از جهان و بر اساس ایمان و اعتقادی که داشتیم تمدنی کارآمد ساخته بودیم. این تمدن شهر داشت، غذا داشت، لباس داشت، نظامهای اجتماعی و حقوقی و نظامهای سیاسی مدیریتی داشت و به تعبیر دیگر یک نظام کامل بود؛ مثلاً خانههای قدیمی را دیدهاید که چگونه ساخته شده بودند؟آشپزخانه این خانه کجای ساختمان بود؟ هم اتاق بیرونی داشت و هم اتاق درونی؛آیا تا به حال به این اندیشهاید که چرا در همه خانههای ایرانی یک حوض وسط حیاط بود؟ چرا درخت همیشه بوده و چرا همیشه جایی برای پرندهها وجود داشته است؟».
اما در این وضعیت که گاهی از آن با عنوان دورۀ با شکوه تمدن اسلامی نیز یاد میشود، «در حدود سیصدچهارصد سال پیش که به فراز و فرودهایی در تمدن خودمان رسیده بودیم، تمدنی دیگر، با تفکر و فهمی متفاوت از جهان که ما اسم آن را اومانیسم و سوبژکتیویسم میگذاریم -که اجمالاً مبتنی بر یک نوع بیدینی است ـ آغاز شد و شروع به ساختن تمدنی جدید و متفاوت کرد و برای خود جهان و عالمی ایجاد نمود».
عباسمیرزا، نامهای به کاردار فرهنگی فرانسه مینویسد و در آن پرسشی را مطرح میکند که معروف به پرسش از عقبماندگی ایران گردید و به نوعی هنوز هم پرسش اساسی ما مسلمانان ایرانی در مواجهه با مدرنیته و علوم انسانی غربی است. استمرار این پرسش در زمانۀ ما در قالب نظریات زوال بروز یافته است.
ما مسلمانان ایرانی، «در حدود صد و پنجاه سال پیش با این جهان به طرق مختلف آشنا شدیم؛ ما و تمدن غرب روبهرو شدیم؛ ما رو به زوال میآمدیم، اما این تمدن رو به پیشرفت و گسترش روزافزون بود. … ما ایرانیان صد و پنجاه سال پیش اتفاقی برایمان رخ داد که بیدار شدیم؛ ناگهان فهمیدیم جهان عوض شده است. تا قبل از این اتفاق به این اندازه عمیق نفهمیده بودیم که جهان عوض شده است؛ آن اتفاق چیزی جز شکست ما از روسها در جنگ ایران و روس نبود. ما برای اولین بار در این جنگها شکست خوردیم و بنابراین طبیعی است که اولین کسی هم که این سؤال را به صورت نظری طرح کرد که چرا ما شکست خوردیم عباس میرزا، ولیعهد قاجاری و سردار این جنگها بود. او برای اولینبار به عنوان فرمانده و نماینده یک ملت بیان کرد که دیگر ما توان قدیم را نداریم».
عباسمیرزا، نامهای به کاردار فرهنگی فرانسه مینویسد و در آن پرسشی را مطرح میکند که معروف به پرسش از عقبماندگی ایران گردید و به نوعی هنوز هم پرسش اساسی ما مسلمانان ایرانی در مواجهه با مدرنیته و علوم انسانی غربی است. استمرار این پرسش در زمانۀ ما در قالب نظریات زوال بروز یافته است. این دیدگاه تقریبا در طول ۱۵۰ سال گذشته در میان متفکران ما از جمله آخوندزاده، ملکم خان، مستشارالدوله، طالبوف و حتی میرزای محمدحسین غروی نائینی رایج بوده و اغلب رسالهها و کتب ما با طرح پرسش ازعقبماندگی ملل مسلمان نسبت به ملل اروپایی آغاز شدهاند.
دکتر بیگدلی با اشاره به پرسش عباس میرزا و پیوند آن با شرایط امروز ما، این پرسش را به این جهت حائز اهمیت میداند که اولین پرسش برای خودآگاهی نسبت به بیماری ملل مسلمان است: «بعد از عباس میرزا ما ایرانیان در برههای قرار گرفتیم که تصمیم بگیریم ادامه مسیر تمدنیمان چگونه باشد… ما الآن دوباره به یک برهه تصمیمگیری سرنوشتساز رسیدیم؛ یک جهان جدید آمده است؛ درحالیکه ما داشتیم در جهان سنتی زندگی میکردیم. این دو جهان با هم روبهرو شدند و در برابر هم ایستادند و از ما پرسش کردهاند که چگونه میخواهید زندگی کنید؟ زمانه، تاریخ وتمدن از ما پرسیدهاند که چگونه میخواهید زندگی کنید؟ به نحوی که وضعیت ما را در نقطه عطف تمدنی قرار دادهاند».
جریانشناسی کلان
بیگدلی با نوعی جریانشناسی کلان که البته جریانهای مختلفی ذیل آنها میگنجند، سه پاسخ کلان به این پرسش را بر اساس یک تقسیم ثنایی مطرح میکند: «ما ایرانیان در پاسخ دادن به این پرسش سه دسته شدیم: ۱) گروهی قلیل از متدینین که خیلی به آن جهان قدیم و جهان سنتی وابسته بودند گفتند که این جهان جدید یک پارچه کفر، زندقه، فرنگ و نجس است؛ از گوجه فرنگی تا کارخانه سیمانش، ازکراوات تا آداب و فرهنگش همه و همه به هم پیوسته است؛ درواقع آن را یک نظام واره کامل دیدند و بیان کردند که من این را نمیخواهم. نظام گذشته من، قابلیت احیا دارد و باید برگردیم نظام سنتیمان را در تمام حوزههای فکری ـ فرهنگی و تمدنیاش بازسازی کنیم؛ اینان عده اندکی بودند که در عرصههای مختلف سخنگویان مختلفی داشتند که از جملهی آنها میتوان به صاحب عروه،[۱] در نجف اشاره کرد».
اتخاذ رویکردهای انضمامی به تحلیل مدرنیته و وضعیت فعلی مواجهۀ ما با تمدن مدرن غربی، بیشک متفکرین ما را که صرفاً رویکرد انتزاعی به غرب دارند از خواب بیدار خواهد کرد. این رویکرد به ما میگوید که تمدن مدرن غربی، صرفاً با مطالعۀ تأملات یا گفتار در روش دکارت یا نقد عقل نظری کانت یا پدیدارشناسی روح هگل قابل درک نیست.
۲) از طرف دیگر عده کمی از متجددین میگفتند: آن جهان سنتی تمام شده است و دیگر فایدهای ندارد و این مسأله مربوط به دوره ربانی (دینی) بوده است؛ ما وارد عصر علمی[۲] شدهایم و جهان برای ما آشکار شده است؛ روابط علی و معلولی را دریافتیم؛ علم دیگر همه مسائل را حل میکند؛ از جهان قدیم خودمان خداحافظی میکنیم و یکپارچه به جهان جدید ملحق میشویم. سخنگوی اصلی این جریان در میان روشنفکران آخوندزاده است که با نفی شدید تمام مبانی میگوید: سر تا پا فکراً، خیالاً، ادباً و تمدناً مدرن میشویم. این تفکر خیلی رایج نبوده است؛ به طوری که اندکی از روشنفکران ما این گونه فکر میکردند.
۳) «در مقابل، تقریباً همه جامعه ما، راه حل سومی را انتخاب میکنند که آن، زندگیکردن ذیل تئوری تألیف و ترکیب است؛ یعنی تئوریاش این بوده است که غرب یک نظام نیست، بلکه قابلیت بازشدن دارد؛ اسلام و تمدن سنتی ما هم، یک نظام نیست و قابلیت باز شدن دارد. این تمدن یک خوبیهای دارد و آن دیگری هم خوبیهای خودش را دارد که باید با هم ترکیبش کنیم. اگرچه تمدن آنها در زمینه علم و تکنولوژی خیلی پیشرفت کرده است و ما باید مثل یک شاگرد، به آنها بپیوندیم، اما از لحاظ اخلاقی عقباند و به لحاظ عقیده مشرکاند. بهعبارت دیگر عقیده و اخلاق اسلامی بهعلاوه برخی اخلاقیات مدرن، بهعلاوه علم و تکنولوژی تمدن مدرن، میشود جامعه مطلوب ایرانی».
وضعیت امروز ما: جریان ترکیبی
از صد و پنجاه سال پیش ما ذیل این راه حل سوم زندگی میکنیم؛ تمام اندیشمندان بزرگ ما همین را تئوریزه کردند؛ طالبوف در رأس آنهاست؛ تئوری ساده طالبوف این است که «اسلام، غرب نیست؛ اما در بنیادشان با هم هماهنگ هستند». این تئوری با تعابیری ظاهراً متفاوت، در آرای ملکمخان، یوسفخان مستشارالدوله و حتی میرزای نائینی نیز دیده میشود. میرزای نائینی در کتاب معروف خود «تنبیه الامه و تنزیه المله» میگوید: «این چیزهایی که غربیها میآورند عین اسلام است؛ معتمدین به من گفتهاند که کنستیتوسیون بر اساس فرمان شاه جهان (امیرالمؤمنین) به مالک اشتر است؛ یعنی آن را بردهاند، ترجمه کردهاند و مبنای کنستیتوسیون قرار دادهاند. حتی بعضی مراجع آن زمان، تعلیم و تعلم این کتاب را بر مسلمین واجب میدانستند».
بیبنیادی ایرانی پیامد وضعیت آشفتۀ پذیرش جریان ترکیبی
شاید در ظاهر امر، پذیرش جریان ترکیبی، معقول بهنظر برسد؛ اما دکتر بیگدلی، در بخش دوم به پیامدهای ناگوار پذیرش سادهاندیشانه این جریان اشاره میکند و مثالهایی عینی از این پیامدها در زندگی روزمره ما مسلمانان ایرانی مطرح میکند. به عقیدۀ بیگدلی توجه به بیبنیادی، مهمترین اصلی است که در پذیرش سادهانگارانۀ رویکرد ترکیبی ما را به تأمل وامیدارد: «به راستی باید تأمل کرد که چه روی داده است؟ ما بیهویت و بیبنیاد شدهایم؛ یعنی اعتقاد به یک بنیاد و فهم از جهان نداریم؛ بهگونهای که نه خود را کاملاً در اختیار این جهان قرار میدهیم و نه در اختیار آن جهان».
اما اساساً ما چه نیازی به بنیاد و هویت داریم؟ دکتر بیگدلی توضیح میدهد که «قوام یک تمدن به بنیاد مستحکم آن است و شما تنها هنگامی میتوانید نیازهایتان را به نحو مطلوبی حل کنید که ذیل یک تمدن با بنیادی مشخص زندگی کنید». تنها با اتکا به یک بنیاد تمدنی است که انسان میتواند به لحاظ عملی و نظری به پرسشهایش پاسخ دهد. «زمانی که شما بنیاد ندارید نمیتوانید به پرسشها و مسائلتان پاسخ دهید؛ چرا که مفاهیم خودتان را نمیتوانید معنا کنید».
دکتر بیگدلی برای نشاندادن پیامدهای ناگوار جریان ترکیبی به نمونههایی از ترکیب مفاهیم نظری یا رفتارهای عملی در جامعۀ ایران و عدم پاسخگویی این الگوها به پرسشهای بنیادین ما اشاره میکند. بهعنوان مثال دربارۀ مفهوم بنیادینی نظیر عقلانیت میگوید: «عدهای اندک عقل را هنوز خیلی نورانی و دینی میفهمند؛ عدهای هم کاملاً مدرن میفهمند و بقیه هم وسط این دوگروه هستند و مثلاً قائل به تقسیمبندیهایی نظیر عقل معاشاندیش و عقل معاداندیش میشود که میکوشند آنها را گاهی به این سمت و گاهی به آن سمت بکشند تا بین آنها جمع کنند. در این میان ناگهان در ایران تعداد کثیری نظریه عقلانیت در آمده است». همین وضعیت دربارۀ علم وجود دارد. ما شاهد طیفی از از ساینسزدههای بسیار حاد و افرادی هستیم که هنوز قائلند «العلم نور یقذفه ﷲ فی قلب من یشاء» و برخی دیگر هم در میانۀ این دو سر طیف قرار دارند. این تشتت معنایی و مفهومی خودش را در تشتت تمدنی نشان میدهد و لذا ما در وضعیت فعلی نه دانشگاه یکپارچه و کارآمد به معنای غربیاش در ایران داریم و نه نظام سنتی حوزۀ علمیۀ قدیم را نگه داشتهایم.
عدهای اندک عقل را هنوز خیلی نورانی و دینی میفهمند؛ عدهای هم کاملاً مدرن میفهمند و بقیه هم وسط این دوگروه هستند و مثلاً قائل به تقسیمبندیهایی نظیر عقل معاشاندیش و عقل معاداندیش میشود که میکوشند آنها را گاهی به این سمت و گاهی به آن سمت بکشند تا بین آنها جمع کنند. این تشتت معنایی و مفهومی خودش را در تشتت تمدنی نشان میدهد و لذا ما در وضعیت فعلی نه دانشگاه یکپارچه و کارآمد به معنای غربیاش در ایران داریم و نه نظام سنتی حوزۀ علمیۀ قدیم را نگه داشتهایم.
دکتر بیگدلی همین وضعیت را در امور انضمامی و عینی زندگی امروز ما بررسی کرده و نمونههایی عینی از آن را مطرح میکند؛ اموری مانند تغذیۀ روزانه، درمان، روابط جنسی و ازدواج که بسیاری از آنها تابع جریانشناسی کلان سهگانه قرار گرفتهاند و در قالب مدرن، سنتی (دینی) و ترکیبی هستند. هرچند این مسائل انضمامی هرکدام به شکل مجزا در نمونههای آرمانی جریانهای مدرن و سنتی، پاسخهای مقبولی مییافتند، اما در رویکرد ترکیبی، پاسخهای مشحون از آشفتگی دریافت کردهاند. «هر مسألهای که بر مبنای بنیاد غربی پاسخی مشخص دارد، بر اساس بنیاد اسلامی نیز پاسخی متناسب با سایر وجوه تمدنی خود دارد؛ اما اگر بیبنیاد باشیم، طبیعی است که بیپاسخ خواهیم ماند. برای مثال یکی از نیازهای بنیادین انسان نیاز جنسی است؛ هرکس به سن خاصی که میرسد نیاز جنسی پیدا میکند؛ هر بنیادی برای این مسأله، راهحلهایی دارد. مثلاً بر اساس یک بنیاد، آن را سرکوب میکنند و راهب و بودایی و میشوند! اما شما فعلاً در جهانی زندگی میکنید که این نیاز را سرکوب نمیکنند؛ بلکه پاسخ میدهند. ۱) فضای سنتی بر اساس بنیادش جواب مشخصی میدهد و برای آن یک نهاد تمدنی میسازد و میگوید من این نیاز را به رسمیت میشناسم و قبیح نمیدانم و باید به آن پاسخی مناسب داد؛ شاید شنیده باشید که مادربزرگهای ما در حدود بیستسالگی بچه داشتهاند! اشتباه نکنید؛ این مسائل برای پانصد سال پیش نیست؛ بلکه برای حدود پنجاه سال پیش ماست؛ اگر جوان بالغ در آن تمدن، زود ازدواج میکرد، نظام شغلی و درآمدش، روابط اجتماعی جامعه، معماری خانهها و… این امکان را برایش فراهم میکرده است. در بنیاد غرب هم یک نظام بسیار عالی و فوقالعاده اقناعی برای این مسأله وجود دارد؛ در این تمدن هم نظام اقتصادی و نظام بهداشت و سلامت مشخص و نظام مالیات منظمی برای این کار وجود دارد. اما اکنون من و شمایی که در این جریان ترکیبی حضور داریم چه پاسخی میدهیم؟ به محض طرح مسألۀ ازدواج از سوی جوان، خانواده جواب میدهد که شما تازه دانشگاه قبول شدی، باید ادامه تحصیل بدهی و بعد از اتمام دوران تحصیل و سربازی، باید پولهایت را پسانداز کنی. این فرایند تقریباً تا سیسالگی به طول میانجامد».
اگر بخواهید به فضای سنتی نزدیک شوید و مثلاً بخواهید ازدواج موقت انجام دهید، برچسب بیآبروکردن خود و خانواده نصیبتان میشود. اگر بخواهید به فضای مدرن نزدیک شوید و به سمت انتخاب برقراری رابطه با جنس مخالف در قالب دوست دختر بروید، به تحذیر نسبت به حرمت این کار و دریافت برچسب بیدینی مواجه خواهید شد. در نهایت بهترین پاسخی که دریافت خواهید کرد، همان پاسخ سرکوب است».
گویا جریان ترکیب سادهانگارانه در نهایت وضعیت آشفتهای را برای ما ایجاد کرده است که تنها راه برونرفت از آن، تأمل در این وضعیت و یافتن راه حلی برای یافتن بنیادی برای جامعۀ ایرانی است.
نقد و بررسی
اتخاذ رویکردهای انضمامی به تحلیل مدرنیته و وضعیت فعلی مواجهۀ ما با تمدن مدرن غربی، بیشک متفکرین ما را که صرفاً رویکرد انتزاعی به غرب دارند از خواب بیدار خواهد کرد. این رویکرد به ما میگوید که تمدن مدرن غربی، صرفاً با مطالعۀ تأملات یا گفتار در روش دکارت یا نقد عقل نظری کانت یا پدیدارشناسی روح هگل قابل درک نیست؛ بلکه شاید همانطور که مارشال برمن در کتاب تجربۀ مدرنیته اشاره میکند، ما در مدرنیته با یک روح سروکار داریم که در فاوست گوته جلوهگر شده است. با این حال اتکای صرف به امور انضمامی و سادهانگاری «محتمل» ناشی از پرداختن به آن، ایجاد بیمعنایی در زندگی خواهد کرد. توجه به امور انضمامی هرچند راهگشاست و درک مجددی از علوم انسانی مدرن به ما خواهد داد، اما نباید اسباب غفلت در طی راه دشوار تجدد شود.