مقدمه
دکتر زیباکلام پس از ایضاح مفهومی اولیه و اشاره به اینکه مرادش از علم، علم طبیعی و نه معرفت[۱] است، به سابقۀ تاریخی حوزۀ فلسفۀ علم اشاره میکند. او با اشاره به اینکه بحثهای مربوط به فلسفۀ علم، در حدود یکصد سال گذشته در غرب صورت گرفته و البته در ایران ناشناخته است، کوشید تا بنیانهای شکلگیری این رشتۀ علمی را در قرون هفده و هجده و نوزده پیگیری کند. «اگر به قرنهای ۱۸ و ۱۹ میلادی بنگرید حوزهای به نام فلسفه علم پیدا نمیکنید. بحثهای مربوط به فلسفۀ سیاست، فلسفۀ دین، ماوراءالطبیعه و معرفتشناسی، بهویژه از قرن هفدهم و از دکارت به این سو دیده میشود؛ اما فلسفه علم و روششناسی علم مورد توجه نیست. بهطور مشخص، نه رشتهای با این عنوان وجود دارد و نه اسباب و اثاثیه و محتوایی که در ذیل آن قرار گیرد».
دکتر زیباکلام در بررسی تحولات علمی مربوط به مدرنیته به تحولات سه قرن هفدهم، هجدهم و نوزدهم اشاره میکند. انقلاب علمی[۲] در قرن هفدهم، جنبش روشنفکری[۳] در قرن هجدهم و جنبش رومانتیسم[۴] در قرن نوزدهم، جنبشهایی فراگیر، بنیانساز و تمدنساز و پُر از نظریهپرداز بودهاند که بدون فهم آن ها امکان فهم درستی از مدرنیته میسر نخواهد شد. از میان چهرههای متعدد این تحولات که شامل طیفی از اُدبا، فیلسوفان، دانشمندان و نظایر آن هاست، میتوان به فحولِ انقلاب علمی نظیر یوهان کپلر، گالیلئو گالیله، رابرت بویل و نیوتن و در جنبش روشنفکری، در اسکاتلند و بریتانیا به آدام اسمیت، آدام فرگوسون، دیوید هیوم، در فرانسه شارل لوئی دو سکوندا منتسکیو، در سوئیس ژانژاک روسو و در آلمان ایمانوئل کانت اشاره کرد. این استاد دانشگاه، اشارۀ مختصری به یک تلقی اشتباه در میان فارسیزبانان نمود و آن اینکه نطفۀ مدرنیته نه در رنسانس ـ که به معنای بازگشت است ـ بلکه در جنبش روشنفکری قرن هجدهم بسته شد که بهدنبال افکندن طرحی نو در عالَم و ایجاد گسست با گذشته بود.
در همین جنبش روشنفکری است که «علم به معنای اخص بر مسند قبول و مرجعیت قرار گرفت و اسوه و الگو برای همۀ معرفتها، چه دینی، چه غیر دینی، چه هنری و چه اجتماعی و چه فلسفی شد… معیار تمییز علم از غیر علم در اینجا بسته میشود؛ زیرا علم بر مسند حقیقت نشسته و بقیه معارف مشکوک، مردود و مترود میشوند. در پاسخ به اینکه چطور علم، حقایق را آشکار و پردههای عالَم را کنار میزند، روششناسی متولد شد. فلسفۀ علم نیز به توضیح این مسأله میپردازد که چرا علم طبیعی بر مسند مرجعیت نشست. بنابراین جنبش روشنفکری قرن هجده را میتوان نقطۀ شکلگیری فلسفۀ علم و بسط و تحکیم ساینتیزم معرفی نمود». جنبش رومانتیسم در قرن نوزدهم، دقیقاً نقطۀ مقابل روشنفکری قرن هجدهم است.
نطفۀ مدرنیته نه در رنسانس ـ که به معنای بازگشت است ـ بلکه در جنبش روشنفکری قرن هجدهم بسته شد که بهدنبال افکندن طرحی نو در عالَم و ایجاد گسست با گذشته بود.
در قرن بیستم مهمترین جنبشی که در حوزۀ فلسفۀ علم فعالیت میکرد، پوزیتیویستهای منطقی بودند که با بررسی مو بهمویِ رسالۀ منطقی ـ فلسفیِ ویتگنشتاین برای مدت زیادی فلسفۀ علم را تحت سیطرۀ خود گرفته بودند.
این جریانات بهتدریج در کنار تاریخ علم، منجر به شکلگیری دپارتمانهای فلسفۀ علم گردیدند. این همراهی در ایران بهدرستی درک نشده است. «فلسفه علم وقتی از ابتدای انقلاب، وارد ایران شد، بدون توجه به تاریخ علم مطرح شد؛ در حالیکه در غرب، این حوزه عمدتاً با عنوان فلسفه و تاریخ علم شناخته میشود. این تاریخ علم است که فلسفۀ علم را از پرواز در آسمان و سخنان انتزاعی دور میکند و به روی زمین میآورد. با این نگاه است که میتوانیم دریابیم که بخش زیادی از نظریات و سخنان نیوتن که اینشتاین او را بزرگترین دانشمند همۀ اعصار مینامد، ربطی به مشاهده و آزمایش ندارد».
پوزیتیویسم منطقی
دکتر زیباکلام در بررسی نقاط مهم تحولات علم، در ابتدا به پوزیتیویسم اشاره میکند که عمدتاً توسط جنبش پوزیتیویسم منطقی در قرن بیستم شکل گرفت. «بیان سادۀ پوزیتیویسم این است که اساساً علم با مشاهده آغاز میشود. پس از اینکه گزارههای مشاهدتی شکل گرفت، با استفاده از تعمیم استقرایی، به قوانین و نظریههای علمی میرسیم. این قوانین و نظریهها جهانشمول و کلی هستند». دکتر زیباکلام مسألۀ مشهور پوزیتیویسم را در آرای دیوید هیوم، یکی از فحول نهضت روشنفکری پیگیری میکند: «اگر چهار هزار میلیارد مورد فلز را حرارت دادیم و منبسط شوند، چه تضمین و توجیهی داریم که بتوانیم با یقین و اطمینان بگوییم که برای دفعۀ بعد نیز این مسأله تکرار میشود؟ به بیان دیگر چه توجیهی داریم که تعداد زیادی از یک چیزی که در گذشته به صورت محدود تجربه شده، بتوانیم قوانینی برای گذشته، حال و آینده استنتاج کنیم؟ چه توجیهی داریم که گذشته را به آینده تعمیم دهیم؟ بهعلاوه وقتی با این تعمیم به علیت دست مییابیم، بازهم هیوم میپرسد که این علیت را از کجا آوردهاید؟ ما که علت را نمیبینیم؛ بلکه فقط فلز و منشاء حرارت (آتش) را میبینیم؛ اما علت را نمیبینیم. «چه کسی تا به حال علت را دیده است؟ اینجا باز هیوم کلی درباره علیت حرف دارد. جالب اینجاست که از قرن هجدهم که هیوم مسأله و معضله استقرا را مطرح کرده تا به امروز هیچ فیلسوفی نه در غرب و نه جاهای دیگر، یک نفر پیدا نشده که بگوید گره این معضل را باز کرده است».
بیان سادۀ پوزیتیویسم این است که اساساً علم با مشاهده آغاز میشود. پس از اینکه گزارههای مشاهدتی شکل گرفت، با استفاده از تعمیم استقرایی، به قوانین و نظریههای علمی میرسیم. این قوانین و نظریهها جهانشمول و کلی هستند
دکتر زیباکلام برای توضیح بهتری از معضله و مسألۀ پوزیتیویسم، به توضیح ردولف کارنپ اشاره میکند: «کارنپ پرتأثیرترین، نافذترین و تأثیرگذارترین فیلسوف پوزیتویسم منطقی، در کتاب مدخلی بر فلسفۀ علم،[۵] با چشمپوشی از استقرا میگوید که ما در فرایند علم، یک نظریه و یک قانون داریم. با توجه به گزارهای که از دل آن نتیجه میشود، به مدد یک نظریه یا قانون خاص، یک نوع پیشبینی میکنیم. همچنین میتوانیم بر این اساس این نظریه، دست به تجربه بزنیم و لذا ما با دو گزارۀ منطقی و تجربی روبهرو هستیم. کارنپ می گوید حتی اگر یک میلیون بار، پیشبینیهایی که میکنیم با مشاهدات تجربی و گزارههای مشاهدتی ما همخوانی داشته باشد، باز هم برای اثبات نظریه یا قانون کفایت نمیکند. مقصود او این نیست اگر یک میلیون و پانصد هزار بار این تجربه را انجام دهیم، آن نظریه قابل اثبات است، بلکه مقصود اصلی او این است که اساساً نباید از اثبات حرفی بزنیم. او میگوید ما نباید هرگز از اثبات حرف بزنیم».
ابطالگرایی
دکتر زیباکلام بر اساس سیری که در کتاب چیستی علم، مخصوصاً فصل سوم (تقدم مشاهدات بر نظریه) ترسیم شده است، به مشحونبودن مشاهدات از نظریهها اشاره میکند تا از این طریق به ابطالگرایی کارل پوپر برسد. «ما اساساً نمیتوانیم دربارۀ گزارههای مشاهدتیِ ساده حرفی بزنیم؛ زیرا تمام مشاهداتِ ما گرانبار از باورها و نظریهها هستند». این استاد دانشگاه با اشاره به مثالهایی از مشاهدات متفاوت ما نسبت به پدیدههای عینی، مشحونبودن مشاهدات ما از نظریهها را تشریح و توضیح داد. «ما همواره گرانبار از نظریههایی هستیم که با توجه به آن بارداری است که عالمِ خارج برای ما معنا پیدا میکند».
ابطالگرایان و پوپر با نظر به این مسأله، به این نتیجه رسیدند که در فرایند علم، «اساساً نمیتوان با مشاهد شروع کرد. ما همواره با حدسهای نظری شروع میکنیم. من ابتدا حدس میزنم و سپس مشاهدات را شروع میکنم. پوپر در کتاب منطق اکتشافات علمی در فصل پنجم کتاب میگوید که «گزارۀ این لیوان آب روی میز است» خصلت نظری دارد. به بیان دیگر یک گزارۀ مشاهدتی است؛ اما پُر از نظریه است و خصلت نظری دارد. مثلاً آب، عبارت است از نوعی از سیالات، مایع، بیرنگ و دارای چگالی. اما مایع چیست؟ سیال چیست؟ چگالی چیست؟». دکتر زیباکلام اشاره میکند که ما میتوانیم این پرسشها را دربارۀ همۀ مفاهیم دیگر شاخههای علوم، از جمله رفاه، محرومیت، استضعاف، استثمار، پیشرفت، عقلانیت و نظایر آنها مطرح کنیم.
براساس ابطالگرایی پوپر، ما اساساً نمیتوانیم دربارۀ گزارههای مشاهدتیِ ساده حرفی بزنیم؛ زیرا تمام مشاهداتِ ما گرانبار از باورها و نظریهها هستند. ما همواره با حدسهای نظری شروع میکنیم. من ابتدا حدس میزنم و سپس مشاهدات را شروع میکنم.
بنابراین «با حدسهای نظری است که کار علم ورزی شروع میشود. در اثباتگرایی، اگر پیشبینی ما با آنچه هست، همخوانی داشته باشد، فقط یک مورد از بینهایت حدس نظری ما تأیید میشود. اما پوپر میگوید باید تلاش ما برعکس این باشد و باید موارد مبطل را پیدا کنیم. باید مواردی را پیدا کنیم که با این حدسها نخواند و موارد نقضکننده باشد. اگر این اتفاق بیفتد، یک مورد نقض پیدا کردهایم؛ آنگاه بر اساس قاعدۀ رفع تالی، به کذب یا نقض یکی از دو مقدمه یا مقدمات میرسیم. بیشترین چیزی که منطق به ما میگوید همین است و مطلقاً دربارۀ کذبِ این یا آن یا هر دو مقدمه حرفی نمیزند؛ بلکه این خود ما هستیم که صدق یا کذب مقدمه را تعیین میکنیم». در اینجاست که یک فیلسوف، مورخ و دانشمند علم فرانسوی به نام پیر دوئم[۶] همراه با یک فیلسوف علم آمریکایی به نام ویلارد کواین[۷] ، با بیان این که «اساساً یک نظریه هیچگاه به تنهایی به بوته آزمون نمیرود و همواره یک نظریه به همراه جمعی از عناصر دیگر در یک کل نظری در بوتۀ آزمون قرار میگیرد»، به نقد ابطالگرایی میپردازند.
تزِ دوئم-کواین
با فرض قبول تزِ دوئم ـ کواین، «یک کل نظری داریم که شامل حدس و مجموعهای از گزارههای دیگر مانند مفاهیم، نظریههای روششناختی، سوابق، شرایط آزمایش و نظایر آنهاست که اسم آن را میتوان کل نظری گذاشت». دکتر زیباکلام برای توضیح این مسأله مجدداً به این نکته اشاره میکند که منطق، چیزی بیشتر از تعیین صحت صورت قضیه نمیگوید. در این حال «تجربه نیز چیزی به ما نمیگوید. مجموعه ما زیر سؤال رفته و دستکم یک عضو خاطی منجر به این نتیجۀ کاذب شده است. اما روشن نیست کدام عضو این خطا را مرتکب شده است و بنابراین ابطال قطعی نداریم». دکتر زیباکلام به دلیل کمبود وقت، توضیح این مطلب را با ارجاع به بخش جمعبندی فصل پنجم از کتاب منطق اکتشافات علمی توضیح داد.
ساختارگرایی توماس کوهن
در سال ۱۹۶۲ اثری در فلسفۀ علم به نام «ساختار انقلابهای علمی»[۸] منتشر شد که در آنجا واحد مطالعاتی علمشناسی، دیگر یک نظریه یا رفع و تایید آن نبود، بلکه کلِ علم در روند تحولاتش در طول تاریخ بود. مجموعۀ بزرگی به نام علم و سیر تطور و تحول این مجموعه، بهعنوان واحد مطالعاتی قرار گرفت. این نگاه باعث برجستهشدن تاریخ علم میشود و واحد مطالعاتی، پاردایمهای علمی است. توماس کوهن، با اتکا به این واحد مطالعاتی، انتقال از یک پارادایم را به پاردایم دیگر بر اساس شرایط بحرانی و در نهایت انقلاب در پارادایم قبلی تعریف میکند. وضعیت پیشعلمی (پیشپارادایمی)، سپس وضعیت پاردایمی که مقارن با علم عادی است که بر اساس آن، پیشفرضهای هر علمی مورد قبول مشغولان به آن علم است؛ و در مرحلۀ بعد، وضعیت بحرانی است که کل یک مجموعه دچار مشکل میشود. این امکان وجود دارد که وضعیت بحرانی به انقلاب تبدیل شود یا بحران حل شود. اگر انقلاب رخ دهد ـ که اغلب توسط پیشگامان یک علم رخ میدهد ـ مبناییترین اجزایی که کلِ مجموعه بر آن استوار است، فرو میپاشد و بعد از این وضعیت، پارادایم جدید بهوجود میآید و این چرخه ادامه مییابد. در این دیدگاه که ساختارگرایی نامیده شده است، علم فرایندی است که این روند را طی میکند. نقطۀ شروع این تحول توسط افراد قلیلی رُخ میدهد که اغلب افراد خاص هستند؛ در حالیکه بسیاری از افراد مشغول به آن علم، هنوز درگیر همین قوانین روزمره آن پارادایم هستند. «مثلاً امکان دارد این ایدۀ انقلابی ابتدا در یک نیمهشب، در ذهن یک دانشمند به نحو ناگهانی جرقه بزند. ابتدا بسیار خام است و به تدریج با در میان گذاشتن با دیگران، فراگیرتر میشود و زمینۀ ایجاد یک پارادایم جدید را فراهم میکند». دکتر زیباکلام اشاره میکند که با توجه به ناشناختهبودن علت این جرقههای ناگهانی و تحولآفرین، رشتههایی نظیر جامعهشناسی علم یا روانشناسی علم امروزه گسترش یافتهاند و در کنار فلسفه و تاریخ علم، جزئی از این حوزه قرار میگیرند. در واقع همین نکته که نقطۀ آغاز تحول و انقلاب پارادایمی، تا حد زیادی برای اهل یک پارادایمِ غالب ناشناخته است، بیانگر آن است که منطق، چیزی دربارۀ واقعیت تجربی نمیگوید و این تحولِ علم، در جایی که منطق پیشبینی نمیکند، رخ میدهد. دکتر سعید زیباکلام در نهایت به دلیل ضیق وقت، از پرداختن به لاکاتوش و فایرابند و دیگر فیلسوفان علم صرف نظر کرد و مخاطبین را به مطالعۀ متون و آثار آنها ارجاع داد.
جمعبندی
دکتر زیباکلام در میانۀ سخنرانی مثالها و نمونههای بسیاری از مسائل مبتلابه جامعۀ ایران را مورد اشاره قرار داد؛ از سیاست خارجه تا وضعیت صداوسیما و مفاهیمی که ما از علوم انسانی بدون توجه به اقتضائات آنها به کار میبریم؛ دموکراسی، بوروکراسی، سکولاریسم و نظایر آنها. او به دانشجویان تأکید کرد که در ابتدای راه، با ثابتقدمی بر سر چیستی این مفاهیم بنیادین تأمل کنند و برای ایجاد تحول در علوم انسانی برای فهم و نقد بنیادین این مفاهیم، عُمر صرف کرده و دود چراغ بخورند. بهنظر میرسد ما در حوزۀ علمشناسی، با تکیه بر برخی مفاهیم سادهشدۀ فلسفۀ علم و بدون توجه به تاریخ علوم، گمان میکنیم که قدم در راه تحول در علوم نهادهایم. شاید اگر فلسفۀ علم با تاریخ علم، جامعهشناسی علم و حتی روانشناسی علم همراه شود، ما قدری از آسمان مفاهیم انتزاعی فلسفۀ علم فاصله گرفته و برای تحول در علم مدرن، بر روی زمینِ علم قدم برداریم.