تاریخ فقه شیعه را که ورق میزنیم، از سویی اقتدار فقاهت را در برخی از حوزهها شاهدیم و از سویی دیگر زوال فقهی را میتوان دید. در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری، اقتدار فقاهت در حوزهٔ بغداد شکل گرفته بود. بزرگان فقهی بر کرسی زعامت بودند، کتب اربعهٔ شیعه در آن دوره تدوین شد. عقلانیت شیعه در این دوره بود که به عرصهٔ فقاهت وارد شد و به عنوان جزئی از منابع فقهی مورد توجه قرار گرفت. اصول فقه شیعه نیز در این دوره مورد توجه قرار گرفت. آنچه این حوزه را بدین درجه از مقبولیت رساند اما دارای عللی بود. اسبابی دست به هم دادند و حوزه بغداد را به شکوفایی رساندند.
فضای حاکم بر بغداد
گفته میشود در قرون چهارم و پنجم «در تمام جهان شهری نبوده است که از جهت وسعت و عظمت یا تعداد علما و بزرگان با بغداد برابری کند». (۱) اماکن مذهبی بغداد بسیار بود. از مسجد منصور وحربیّه تا مسجد دارالخلافه و براثا که محل تجمعهای عظیم بود. از سویی دیگر، محافل غیر مذهبی هم دارای رونق بوده است. مجلسی را که ابن مقفع بر پا میکرده، به طعن دینداران شهره بود. مجلسی که حمّاد عجرد – از کاتبان و ادیبان شهیر بغداد – تشکیل میداد را زندیقها تشکیل میدادند. بشار بن بُرد مجلسی تشکیل میداده و اشعاری میخواندهاند و آن را با آیات قرآنی مقایسه میکردهاند. علاوه بر اندیشهورزان غیر دیندار، مذاهب موجود در بغداد هم متکثر بوده است. از میان اهل سنت، حنابله بیشترین پیروان را داشتند، اما مذهب حنفی مورد حمایت خلفای عباسی بود. نامهایی از فرقهٔ خوارج هم در بغداد گزارش شده است. در میان شیعیان هم گروههای زیدیه و اسماعیلیه طرفدارانی داشتند اما شیعهٔ امامیه بیشترین پیروان را داشت. مسیحیان و یهودیان هم در بغدادِ قرن چهارم حضور داشتهاند و به ترویج مذهب خود اهتمام میورزیدهاند. علاوه بر اینها از زرتشتیان و صابئیان هم گزارشهایی در دست است. و این خبر از یک مهم میدهد که بغداد، شهری بود که در اوج مجادلات اندیشهای قرار داشت. هر کدام از فرقهها برای خود محافل علمی برقرار میکردهاند و با دیگر عالمان به مباحثه مینشستهاند.
فضای حاکم بر بغداد، زمینهساز حوزهای رویایی در جهان تشیع شده بود. اما عواملی دیگر نیز دست به هم دادند و تحوّل در فقه شیعی را رقم زدند.
اقبالِ حاکمان به شیعیان
سیاستهای حاکم بر قدرت، حتی اگر تأثیری مستقیم در تحوّل حوزههای فقهی نداشته باشد، اما خالی از تأثیر هم نبودهاند. در بغداد نیز با تغییر حاکمیت بود که اقبال به شیعیان روی آورد. مدارای حکومت، یکی از علل تحوّل در فقاهت شد. در بغداد و دیگر ممالک اسلامی، عباسیان بر مسند حکومت نشسته بودند و شمشیر قساوت را بر شیعیان گشوده بودند و تشیّع را به حاشیه رانده بودند. از دوره خلافت متوکل عباسی بود که مذهب اهلِ سنت به عنوان گرایش رسمی حاکمیت معرفی گردید و پیروان سایر مذاهب، مورد تعقیب و آزار و بیمهری قرار گرفتند. به گفتهٔ مورخان، متوکل نسبت به خاندان علوی بسیار سختگیر بود و بر اساس تهمتهای ناروا، آنان را در بند میکرد و با خشم و کینه دست در خون آنان میکشید. (۲) تعقیب و آزار شیعیان تا بدانجا رسید که متوکل در سال ۲۳۶ ق فرمان حمله به بارگاه مطّهر سومین امام شیعیان را داد و دستوری صادر کرد تا مرقد امام حسین(ع) و خانههای اطراف آن را ویران و با خاک یکسان کنند و شخم زنند. (۳) زائران حرم را هم نزد متوکل آوردند و به مرگ محکوم کردند و یا به حبسهای دراز مدت و طاقتفرسا بردند. (۴)
خلافت عباسی اما در قرن سوم رو به ضعف نهاد. تا اینکه خاندان شیعی و ایرانی آل بویه توانست دستگاه خلافت را به استیلای خود در آورد. با آمدن خلفای بویه، شیعیان نیز قدر دیدند و از موضع نامناسب سابق به در آمدند و مجالی برای اشاعه افکار خویش در آن معرکهٔ آراء بغداد یافتند. (۵) آل بویه جماعتی شیعیمذهب بودند. از این روی موقعیت شیعیان بغداد را از آن برخوردهای نامهربانانه به در آوردند و مجالی برای ابراز عقاید شیعیان، در کنار سایر اندیشهها نیز گشودند. آل بویه کوشید تا در مواجهه با اندیشههای رقیب نیز از درِ تساهل وارد شود و عملاً در پیشبرد اندیشهای شیعی ورود پیدا نکند. آل بویه کوشید تا فضایی را محیّا کند تا فقیهانِ شیعی هم در آن، مجالی برای ابراز اندیشههای خویش بیابند. (۶) سیاستهای مسالمتجویانهٔ آل بویه سبب شد تا سایر اندیشهها از برخود با جریان غالب، بیمی در خود نبینند و اندیشههای خویش را به احسن وجه ابلاغ کنند. مکتب و فرهنگ شیعی هم در این فضا، آشکارا گردید و محدودیتهای سابق از افکار شیعیان رخت بربست. (۷)
حضور فحول فقهی بر کرسی زعامت شیعی
در سدهٔ سوم هجری، فقهای برجستهای از مکتب تشیع نیز در بغداد ظهور کردند. آنها در مواجهه با مکتب حدیثی که جریان غالب گشته بود، به محاجّه پرداختند. ابن عقیل عمانی و ابن جنید اسکافی از نخستین فقهایی بودند که مواجه با شیوهٔ عقلانی را در مقابل مکتب حدیثی برگزیدند. این دو، راه را برای شاگردان خویش هموار کردند. پس از این دو فقیه است که موقعیت مناسبی برای ورود عقلانیت در فقه شیعه محیا میشود.
اما علمای بعدی هستند که راه هموار شده به واسطهٔ این دو را در پیش گرفتند و شرایط بالندگی فقاهت را یکی پس از دیگری به ارمغان آوردند. میتوان این نکته را در مکتبِ بغداد شاهد بود که شاگردان، موقعیت مناسبتری نسبت به استادانِ خویش مییافتند و روش فقهی استاد را هم به دیدهٔ انتقاد مینگریستند. شیخِ مفید بود که میتوانست فردی چون سید مرتضی علم الهدی را پرورش دهد، و حاصل استادی این دو بود که فردی چون شیخ طوسی را به جهان اسلام معرفی میکرد. پس از ابن عقیل و ابن جنید اسکافی، حضرات شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی و شیخ طوسی بر کرسی زعامت شیعیان تکیه زدند. هر کدام از این بزرگان برای بالندگی یک حوزه کفایت میکردند. به نظر میرسد حضور این فقیهان برجسته، یکی دیگر از عوامل رشد و بالندگی حوزهٔ بغداد بود.
ظهور عقلانیت در فقاهت
صفت بارز حوزه بغداد را میتوان در حضور عقلانیت در فقه شیعی دانست. قرن چهارم هجری زمانهایست که عقل استدلالی رفته رفته جای خود را در فقه شیعه باز میکند و به عنوان یکی از منابعِ استنباطِ احکام، مقبول فقیهان میافتد و به دیدهٔ عنایت نگریسته میشود.
با آغاز دوران غیبت کبری و فاصله گرفتن از زمانهٔ معصومین(ع)، فقیهان بر آن شدند تا علاوه بر گفتار امامان معصوم(ع)، از راه استدلالهای عقلانی هم حکم شارع را استنباط کنند؛ چرا که سابق بر این و با حضور معصومین(ع)، حجت بر شیعیان تمام بود. سابقاً و با حضور معصومان(ع)، اقوال آنها مُهر تأییدی بر گزارههای شرعی و اعمال دینی به حساب میآمد. با آغاز دوران غیبت، شیعیان از این موهبت سابق برخوردار نبودند و راههای دیگری را در کشف رأی فقهی طلب میکردند. با وجود این شرایط، ابزارهای عقلانی گرهگشای فقیهان در استنباط احکام دینی شد.
مواجهه با اندیشههای رقیب
بغداد پایتخت علمی و فرهنگی جهان اسلام لقب گرفته بود و مرکز مجادلات فکری و عقیدتی به شمار میرفت. اکثر مذاهب و نحلههای فکری در این شهر حضور داشتند و مباحثات و منازعات عقیدتی را در این شهر رونق میبخشیدند. مناظرهها و گفتوگوهای دراز دامنی در این شهر و میان دانشمندانِ مذهبی در جریان بود. توانمندی فکری مدافعان هر مذهب و پیروزی در عرصه گفتوگو، بر سرنوشت مذاهب هم اثر میگذاشت. بسیاری از مذاهب و جریانهای این عصر- که نمایندگانی قدرتمند در عرصه فکر و استدلال نداشتند- عرصه را به رقیبان خود واگذاشته بودند و به تاریخ پیوستند. (۸)
همین امر سبب میشد تا فقهای شیعه در جهت غلبه بر اندیشه مقابل، از ملاکها و معیارهایی بهره جویند که غلبه بر رقیب را هم نصیب برند. اینجا بود که گرایش به عقلانیت و استدلالهای فقیهانه بر کرسی نشست و جای روایتهایی را گرفت که مورد قبول خصم نبود و رقیب را اقناع نمیکرد. فقهای شیعه حتی کوشیدند تا در عرصهٔ مناظره نیز ورود کنند و با اندیشهٔ مخالف به نحو مستقیمی مواجه شوند. در این مناظرات، آنان که از نعمتِ دانشمندانی فرزانه و کوشا برخوردار بودند موفق میشدند اندیشه خویش را بر کرسی قبول بنشانند و گرایش غالب جامعه را به سمت خود سوق دهند. حتی گفته میشود که از ویژگیهای برجسته فقهای شیعه، توانمندی در عرصه مناظره بوده است. مناظرههای مستقیم فقیهان بغداد تأثیر بزرگی بر بالندگی و پویایی حوزهٔ بغداد مینهاد.
گرایش به فقه تطبیقی
در بغدادِ قرن چهارم، علمای اهل سنت حضور چشمگیری داشتند. فقه اهلِ سنت در حوزههای علمیه بغداد غلبه داشت و پیروانِ زیادی دل به جانب آن سپرده بودند. اعاظم فقه شیعی هم، از محفل درسی آنها بیبهره نمانده و از تدریس فقه اهل سنت نصیب برده بودند. فقهای شیعه، فقه عامه را نزد علمای بزرگ اهل سنت آموخته بودند و بر فقه این جماعت هم تسلط داشتند. محمد بن موسی خوارزمی، رئیس حنفیان بغداد، بر سیدِ رضّی تعلیم فقه کرده بود. (۹) سید مرتضی نیز از علمایِ اهل سنت، بهره برده و به تفاوتها و شباهتهای این دو مکتب واقف بود. (۱۰) وی روش فقه تطبیقی را در بغداد گسترش داد و در این باب به نگارش کتابی همت گمارد. کتاب الانتصار وی در صدد بیان مسائلی بود که فقه شیعه را در قیاس با فقه دیگر مذاهب به مقایسه نشسته است. (۱۱) وی همچنین در کتاب ناصریات، مسائل فقهی زیدیه را در قیاس با نظریه امامیه به داوری نشسته و گامی مبارک در فقه تطبیقی برداشته است. گرایش به فقه تطبیقی یکی از عوامل برجستهٔ رشد و بالندگی فقه در بغداد بود. چرا که فقهای شیعه، با انواع استدلالهای رقیب مواجه میشدند و میکوشیدند پاسخ مناسبی از دل فقه شیعه استنباط کنند.
مواجهه نقادانه با فقه گذشتگان
از دیگر ویژگیهایی که میتوان در حوزه بغداد از آن سراغ گرفت و آن را عاملی اثرگذار در پویایی مکتب بغداد دانست، مواجهه نقادانه با آراء گذشتگان است. سابق بر این، فقه حدیثی گرایشِ غالب در جهان تشیع بود. بر اساس فقه حدیثی، رای فقیهان با استناد به قول معصومان(ع) توجیه میشد. اما در حوزهٔ بغداد و با فربه شدن عقلانیت، انواع استدلالهای فقهی میتوانست فقه حدیثی را به چالش بکشاند. اگر سابقاً با وجود روایتی، زبانها بسته میشد و حجّت تمام بود، اما در رویکرد جدید، قوّت استدلال بود که حکمِ شرعی را استنباط میکرد. لذا بر بزرگانِ فقهی و علمایِ شیعی هم میشد ایراد وارد آورد و بر آنها خرده گرفت. پارادایمِ فکریِ جهانِ تشیع، تغییر یافته بود و اقتضائات عقلانی و مواجههای دیگر را طلب میکرد. شیخِ مفید، بر استادش شیخ صدوق خرده میگرفت که چرا بر ظواهر احادیث حکم کرده و دقّت در امر فقاهت نکرده و رأی به ناصواب داده است. وی کتابی در نقد کتاب اعتقادات شیخ صدوق نوشت و استادش را به جهت عمل به ظواهر احادیث، عدم تمایز احادیث حق از باطل و ناتوانی بر درکِ برخی از معانیِ آنها مذمّت کرد. این نحوه مواجهههای نقادانه در حوزهٔ بغداد به کرّات دیده شد.
حوزهٔ بغداد با این ویژگیها بود که توانست اقتدار فقاهت را به ارمغان آورد. حوزه علمیه بغداد میتواند الگوی امروز حوزههای علمیه باشد. میتوان به دیدهٔ عنایت در تاریخِ فقاهت نگریست. امروز از تجربه شیرین بغداد میتوان نکات بسیاری آموخت و به کار بست. با این شیوه است که میتوان دریافت، ماجرای فراز و فرود حوزههای علمیه، داستان دیروز فقه شیعه نیست، بلکه الگوی امروز حوزههای علمیه است.
پانوشت:
۱. از خطیب بغدادی، به نقل از j.lasner. the topography of Baghdad in the early middle ages(Detroit 1970) pp.108-09)
۲. مقاتل الطالبین، ص ۵۹۷.
۳. تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۱۲.
۴. الکامل فی التاریخ، ص ۵۵.
۵. تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا خلافت آل بویه، ص ۱۷۲.
۶. زندگی سیاسی و فرهنگی شیعیان بغداد، ص ۴۰۸.
۷. تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری،ج ۱/ ص ۷۵.
۸. فرقههای اسلامی، ص ۵۶.
۹. برای مثال امالی مفید ۴۲ مجلس از مجالس شیخ از سالهای ۴۰۴ تا ۴۱۱ را در بر میگیرد.
۱۰. شکلگیری و تحول حوزههای شیعه، ص ۶۴.
۱۱. یادنامه علامه شریف رضی، ص ۲۹.
هادی
نی عباس و خوارج – شیعیان تقلیدی و جبری و برزخی سرگردان
۲۹۵- شیعه تقلیدی – تاریخی در عرصه انتظار و غیبت امامش تدریجاً جبری شده است.
جبری به نام غیبت و صبر که در آن کمترین اختیار و انتخابی ندارد و تسلیم جبر تاریخ است
و لذا این شیعه همواره همجوار اهل سنت بوده است که خط فاصل بین سنی مجبور و
شیعه مختار است.
بنی عباس در تاریخ، نماد آشکاری از این خط فاصل هستند همانطور که اصلاً تحت عنوان
دفاع از آل علی و خون حسین قیام کردند و شیعه عباسی بودند. و لذا چون به قدرت رسیدند
همواره دوست داشتند که امام از چشم همه غایب باشد و لذا او را تحت حبس ابد قرار دادند.
رفتارهای متناقض خلفای عباسی با امامان شیعه بیانگر همین وضعیت برزخی و بینابینی
آنهاست که ماجراهای هارون و مامون با امامان براستی قابل مطالعه و تأمل است که هم مرید
امامان بودند و هم تشنه به خونشان ! زیرا نمی خواستند که اختیارشان را به اختیار خداوند
بسپارند و امامان مظهر این اختیارِ اختیار بودند.
فلسفه خوارج نیز همین بوده است: شیعیان سرگردان بین جبر و اختیار!
از کتاب » عقل الهی » استاد علی اکبر خانجانی
دانلود
لینک دانلود :
http://dl.ketabkhane-erfani.com/download/ketabha/aghle_elahi.zip
از وبلاگ » عرفان زندگی » http://erfan-zendegi.blogfa.com