در ابتدا مدیر جلسه شیخ رفیق جراردی اهداف تأسیس مجموعه را بیان کرد. جراردی گفت این مجموعه در قم نهتنها بهخاطر جنبهی تعلیمی آن، بلکه برای این پیریزی شده که بتواند محلی برای نقد آرا و تبادل مباحث فکری و دینی باشد. وی سپس با بیان اینکه بعضی از متکلمین معتقدند که مؤسس علم کلام در میان شیعیان خواجهنصیرالدین طوسی صاحب تجرید الاعتقاد میباشد، افزود: حیات علم کلام در این میباشد که همواره بتواند پاسخگوی احتیاجات مسلمین باشد و در مناقشات فکری یاریرسان ایشان باشد.
حجتالاسلام محمدتقی سبحانی با بیان اینکه در این جلسه تنها به بیان آنچیزی میپردازد که بتواند دانشپژوهان و طلاب را در مناقشات فکری یاری رساند، گفت: پیش از ورود به مباحث تناقضات علم کلام جدید، بیان تاریخچهای از چگونگی تأسیس علم کلام در غرب و گسترش آن در عالم اسلامی را ضروری میداند؛ زیرا این تاریخچه میتواند در نتیجهگیری و فهمیدن بعضی مناقشات در عالم اسلامی و ایران کمک کند. وی سپس به بیان تاریخچهی علم کلام جدید پرداخت و گفت: «موضوع علم کلام جدید در میان جمعی از متکلمان مسیحی در آلمان و ابتدای قرن نوزدهم میلادی شکل گرفت و اولین کسی که فکری نو در میان متکلمان و الهیدانان مسیحی ایجاد کرد متفکر شهیر شلایر ماخر بود که دو کتاب مهم دربارۀ دین[۱] و ایمان مسیحی[۲] را با هدف تفسیری جدید از کلام مسیحی نوشت. بعد از انتشار این دو کتاب، بسیاری از متکلمین مسیحی پروتستانی در آلمان و در بعضی نقاط دیگر اروپا شروع به بحث دربارهی این تفکر و تقدیم این آثار جدید به فکر مسیحی کردند؛ کسانی همچون رودلف بولتمان و پلتیلیش. بعد از حدود یک قرن کسانی در فرانسه و در میان مذهب کاتولیک شروع به نقد آرای کاتولیک کردند و آن چیزی را که واتیکان در قرن نوزدهم منتشر کرده بود را زیر سؤال بردند و شروع به درانداختن فکری جدید در میان متکلمان مسیحی کردند». وی با بیان اینکه هر دو گروه در میان فکر مسیحی رشد کردند گفت: «البته در میان پروتستانها این افکار به نام الهیات مدرن و در میان مذهب کاتولیک، نوالهیات خوانده میشد. بعد از انتشار آنها واضح شد که این افکار از فکر رسمی دینی مسیحیت خارج است و نیت ایشان جز این نبوده که تفکر دینی مسیحی را حتی با طرح تفکری به اسم تفکر دینی مذموم نشان بدهند.
وی همچنان با اشاره به تفاوت کلام جدید و فلسفهی دین افزود: «در قرن بیستم موضوعی جدید در افکار مطرح شد که شروع به نقد یا دفاع از دین کرد و فلسفهی دین نامیده شد که با کلام جدید متفاوت بود».
سبحانی با اشاره به اینکه در جهان اسلام الهیات مدرن و نوالهیات به کلام جدید ترجمه شد، گفت: «اولین کسی که اصطلاح کلام جدید را بر این نوع تفکر نهاد، یکی از علمای اشعری مسلک هندوستان به نام شبلی نعمانی بود که کتابی هم به همین نام نوشت؛ هرچند مطلبی نو در آن موجود نبود. بعد از او بعضی از متفکرین در مصر و شمال آفریقا این اصلاح را به کار بردند و در ایران نیز برای اولین بار آیتﷲ مطهری این اصطلاح را استفاده کرد».
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و مواجههی علما و متفکران با افکار جدید غربی، بسیاری از علما ضرورت پاسخگویی به اشکالات مطرح شده در فکر غربی را یافتند.
سبحانی پس از بیان تاریخچهی کلام جدید در غرب و کشورهای اسلامی، کلام جدید در میان مسلمین را دارای چهار تناقض اساسی دانست و به بیان آنها پرداخت. وی گفت: اولین تناقض در علم کلام جدید از اینجا شروع میشود که الهیات مدرن به نام کلام جدید خوانده شد و سبب انحراف ذهنی ما و پنداشتن این موضوع شد که آنچه آنها دارند متناظر با علم کلام ماست. همچنین کلمهی مدرن نیز به اشتباه ترجمه شده است؛ درحالیکه مقصود غربیان این است که این فکر از اساس با میراث الهیات مسیحی متفاوت است؛ مثلاً یکی از متکلمین مسیحی در فرانسه از این فکر انتقاد میکرد و آن را نوالهیات میخواند و متکلم از ابتدا اجتناب میکردند که خلط نشود و میگفتند در سنت مسیحی حرف میزنیم. به همین خاطر نیو و مدرن در آن دوران اشاره به انفصال و تمایز بین این معلومات جدید با میراث الهیات مسیحی داشت.
بسیاری از روشنفکران به روشهای کلام جدید معتقدند و به دنبال آناند که نفس مسائل دینی را با دنیای مدرن هماهنگ کنند؛ مانند سروش و شبستری. آنها در ابتدا شروع به دفاع از اسلام کردند؛ ولی تدریجاً روشهای کلام جدید منجر به بازنگری ایشان در اساس فکر دینی شد؛ زیرا که روش موجود در کلام جدید، متکلم را ملزم به برخورد با متون دینی به شیوهی خودش میکند؛ بنابراین نباید و نمیتوان از متکلمین جدید توقع این را داشت که مدافع متون دینی باشند.
این تناقض همچنان در علم کلام اسلامی موجود است و بسیاری از مردم بین فلسفهی دین و فلسفهی الهیات جدید تفاوتی قائل نیستند. کسی که پژوهشگر فلسفهی دین است میداند که موضوعات قدیم در فلسفهی دین وجود دارد و هیچ ارتباطی بین علم کلام و فلسفهی دین وجود ندارد؛ اما در بین ما، موضوعات فلسفهی دین، خود موضوعات کلام جدید است؛ مانند مسأله اثبات وجود خدا و مسأله شر؛ درحالیکه همهی اینها در فلسفه و کلام اسلامی و الهیات قدیم اسلامی بحث شده و این موضوعات در کلام جدید وجود ندارد.
تناقض دوم این است که پیشینهی تاریخی کلام جدید، ربطی به فلسفهی بعثت انبیای الهی ندارد. متکلم جدید اهدافی دارد که بهخاطر آن اهداف، مباحثش را مطرح میکند. در علم کلام جدید دو قضیه مهم است که تماماً با آنچه در علم کلام اسلامی بحث میکنیم متفاوت است؛ اولاً اینکه کلام جدید نمیخواهد به اشکالات جدید بپردازد و هدفش این است که الهیات مسیحی را با دنیای جدید هماهنگ کند؛ ثانیاً کلام اسلامی و الهیات مسیحی با کلام جدید در روش تفاوت دارند.
بسیاری از روشنفکران به روشهای کلام جدید معتقدند و به دنبال آناند که نفس مسائل دینی را با دنیای مدرن هماهنگ کنند؛ مانند سروش و شبستری. آنها در ابتدا شروع به دفاع از اسلام کردند؛ ولی تدریجاً روشهای کلام جدید منجر به بازنگری ایشان در اساس فکر دینی شد؛ زیرا که روش موجود در کلام جدید، متکلم را ملزم به برخورد با متون دینی به شیوهی خودش میکند؛ بنابراین نباید و نمیتوان از متکلمین جدید توقع این را داشت که مدافع متون دینی باشند.
تناقض سوم کلام جدید این است که مواجههی علمی و مؤثر در علم کلام احتیاج به اهداف، روشها و مهارتهای خاصی دارد. متکلم علاوه بر نیاز به شناخت مخاطبش، نیاز به شناخت هدف، زبان، پیشینهی فکری و راههای تأثیر بر مخاطبش دارد. برخلاف فقیه که هنگامیکه میخواهد فتوا بدهد شخصی را بهعنوان مخاطب فتوا در نظر نمیگیرد، همه متکلمان خودشان را در مقابل کسانی میبینند که به دنبال انکار و مناقشه در موضوعاتشان هستند. بسیاری از متکلمان و مدعیان علم کلام جدید، روش و ارکان فکری مخاطبشان را نمیشناسند و بدون دانستن پیشینهی افکار و دیدگاههای نسل جدید با آنها مواجه میشوند و بحث میکنند.
تناقض چهارم: منهج و روش علم کلام همچون دیگر علوم خاص است. هر علمی در ابتدای تأسیسش، باید منهج، طریقت و چگونگی اقناع دیگران با معلوماتش معین شود. در عصر حاضر، بسیاری از پژوهشگران بدون در نظر گرفتن تناسب مباحثشان با مخاطب، آن را بیان میکنند. حتی کسانی را میبینیم که در کتابهایشان از منهجی استفاده میکنند، بدون اینکه تناسب این مناهج را با یکدیگر لحاظ کنند. گاهی هم بعضی افراد در بحثی از روش خاص و در بحث دیگر از روشی دیگر استفاده میکنند.
بسیاری از طلاب و پژوهشگران ما، از روشهایی استفاده میکنند که اولاً در غرب بر سر آنها مناقشه شده و مخدوش است؛ ثانیاً بدون توجه به اینکه نتایج آن مناهج مخالف فکر دینی است آنها را بهکار میبریم.
همچنین برای اینکه بتوانیم علم کلام جدیدی در برابر علم کلام غربی ایجاد کنیم، نیازمند انسجام و نسق واحدی در منظومهی فکری خودمان هستیم؛ چیزی که متأسفانه امروز غایب است.