نقش حکومتهای شیعی را در پیشبرد اهداف شیعه چگونه ارزیابی میکنید؟
کدام حکومتهای شیعی؟ چه موقع حکومت شیعی داشتیم؟
مثلاً آل بویه یا صفویه و نیز جمهوری اسلامی.
آل بویه شیعه بودند یا معتزلی؟
یعنی از نظر شما معتزلی بودند؟
ظاهرشان معتزلهی بغدادی بود که علی(ع) را مقدم میدانستند؛ نه اعتزال اهل بصره که عثمان را حتی بر علی(ع) افضل بدانند. آلبویه اعتزالیونی بودند که اعتقاد داشتند علی(ع) افضلصحابه است؛ یعنی آنها بهمعنای خاص شیعه نیستند. اگر شما چنین ادعایی دارید، باید اثبات کنید. بنابراین تا بهحال غیر از حکومت فعلی [جمهوری اسلامی] حکومتی نداشتیم که بتوانیم اسمش را حکومت شیعی بگذاریم.[۱]
صفویه چطور؟
صفویان از جای دیگری آمدند تا تشیع را هضم کنند که برای خودشان بشود. افراد خوب و بدی هم میانشان بود؛ یعنی در یک سیاق نبودند. تأثیر مثبتی هم بر تشیع داشتند که قابل قبول است.
حکومت وسیلهای برای حفظ نظم اجتماعی است؛ وسیلهای برای خود دین نیست؛ بلکه وسیلهای است برای کمک به اهل دین؛ یعنی برای حفظ اهل دین، کمک به آنها و تأمین مصالحشان.
در مورد صفویه هم همینطور است؛ با این تفاوت که برخی پادشاهان بهصورت فردی کاری را برای دین انجام میدادند؛ یعنی بهصورت استثنائی بوده و بستگی به شخص حاکم داشته؛ یعنی مثلاً یک حاکمی به دلیل تقوایی که داشته، گامهایی در جهت حفظ و نشر دین و علم برمیداشته.
از سوی دیگر ممکن بود حاکمی بیشتر در مسیر کشورگشایی یا حفظ مرزهای حکومتش گام برمیداشته؛ اما با این حال حتی در زمان چنین حاکمی نیز اهل دین از چتر حکومت استفاده میکردند؛ مثل احیای تراث شیعی؛ مانند کار علامه مجلسی و غیره.
بنابراین حرکتهای مثبتی که برای دین و تشیع در زمان صفویه انجام گرفته، حرکتهایی فردی بوده؛ نه نشأتگرفته از سیستم حکومتی. به عبارت دیگر صفویه یک حکومت دینی مبتنی بر یک نظریه یا اسلوب مشخصی نبود؛ اما حکومت امام خمینی هدف مشخصی داشت و آن بالابردن شأن دین و اهل دین بود. به همین دلیل نمیشود گفت که صفویه، حکومتی شیعه بوده؛ فقط اهل دین استفادههایی از آن کردند.
در حکومت جمهوری اسلامی چه ظرفیتهایی برای پیشبرد اهداف تشیع فراهم شده است؟
این بستگی دارد به حفظ اهداف انقلاب؛ آیا اهداف انقلاب به همان قدرت حفظ شده و در همان مسیر اصلی باقی مانده؟ آنطور که ما میدانیم، وقتی پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد و واقعه بدر پیش آمد، مسلمانها نسبت به دشمنان تعداد بسیار کمتری داشتند؛ هیچ امکاناتی نداشتند؛ پابرهنه بودند؛ هیچ اسلحهای نداشتند. مثلاً گفته میشود جز شش شمشیر، هشت سپر و یک اسب (که ادعا میشد این اسب مال زبیر است) چیز دیگری نداشتند. در حالیکه طرف مقابل صدها اسب داشت. در آن زمان اسب حکم تانک امروزی را داشت و حتی مهمتر از آن. با همهی این تفاصیل، یک پیروزی بزرگ از جنگ بدر حاصل شد؛ آن هم با همین ضعیفها و گرسنهها؛ کسانی که نه سلاحی داشتند و نه پولی؛ هر سهچهارنفر سوار یک شتر میشدند؛ در حالیکه طرف مقابل، روزی حدود ده شتر برای طعام قربانی میکرد.
حرکتهای مثبتی که برای دین و تشیع در زمان صفویه انجام گرفته، حرکتهایی فردی بوده؛ نه نشأتگرفته از سیستم حکومتی. به عبارت دیگر صفویه یک حکومت دینی مبتنی بر یک نظریه یا اسلوب مشخصی نبود؛ اما حکومت امام خمینی هدف مشخصی داشت و آن بالابردن شأن دین و اهل دین بود. به همین دلیل نمیشود گفت که صفویه، حکومتی شیعه بوده؛ فقط اهل دین استفادههایی از آن کردند.
در جنگ احد برعکس، تعداد مسلمانان زیاد بود؛ یعنی فاصلهی تعداد نفرات بین دو جبهه بسیار کمتر شده بود؛ با این حال نتیجه جنگ هم معکوس شد. در سورهی رعد هم گفته شده که همیشه تعداد زیاد سبب قدرت نیست؛ چهبسا ممکن است سبب ضعف، نفوذ مصلحتطلبانِ منفعتجو، بروز اختلافات یا عقبنشینی شود؛ به تعبیر دیگر کثرت افراد ممکن است باعث شود که بهجای اهمیت به دین، به دنیا اهمیت بدهیم.
وقتی انقلاب در زمان امام خمینی به وقوع پیوست، جمعیت ایران سی میلیون نفر بود و الآن هشتاد میلیون نفر جمعیت دارد. اما این جمعیتی که اضافه شده (یعنی پنجاه میلیون نفر) برای انقلاب شهید ندادند؛ فداکاری نکردند. حتی جمع زیادی از آن سیمیلیون نفر ـ زمان امام خمینی ـ هم فوت کردهاند. حالا با این توصیف، آیا ما الآن نسبت به دین و انقلاب همان حالت سابق را داریم؟ هرچند بنده از به کار بستن کلمهی «انقلاب» برای جمهوری اسلامی خوشم نمیآید و دلیل آن را در یکی از کتابهایم توضیح دادهام.[۲]
علی ای حال این نسل جدید، نسل خواستههای دنیوی و آرزوهای شهوانی است. ارتباطشان هم با خارج بیشتر از نسل قبل است؛ طوری که شما روی فرش منزلتان نشستهاید و بهراحتی با کل جهان در ارتباط هستید. در چنین وضعیتی، از غالبشدن ضعف در امان نیستیم. ممکن است در ثروت و سلاح و خیلی چیزهای دیگر قوی باشیم؛ اما آیا در دیانت و حفظ دین هم قوی هستیم؟ ما حاضریم برای مصلحتمان یا برای آزادی بجنگیم؟ (منظورم از آزادی، رهایی از قید و بند است؛ نه آزادی از بردگی؛ چون الآن بردگی وجود ندارد) آیا برای دینمان هم حاضریم بجنگیم و فرزندانمان را قربانی کنیم؟ الآن کسانی که حاضرند جانفشانی کنند، تعدادشان نصف یا ثلث یا ربع نسل قبل است؟ چقدر هستند؟ ملاک این است [یعنی تعداد کل جمعیت اهمیت ندارد؛ بلکه تعداد کسانی که حاضرند فداکاری کنند اهمیت دارد]. هرچقدر به جلوتر میآییم احتمال زیادشدن ضعف، زیادشدن منافقین و اهل مصلحت بیشتر میشود.
وقتی پیامبر(ص) شهید شد، امام علی(ع) پانزده یا بیست نفر هم نداشت که بهمعنای واقعی کلمه از او دفاع کنند؛ آن هم در فضایی که پیامبر(ص) هم بوده است. الآن که پیامبر(ص) هم در میان ما نیست. از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل شده که علی(ع) در میان شما در عراق بود و با دشمنش میجنگید؛ در حالیکه پنجاه نفر همراه واقعی نداشت؛ با اینکه [به ظاهر] هشتادهزار یا صدهزار یا صدوبیست هزار نفر (برحسب اختلاف روایات) با او بودند. شما هر چقدر میخواهید در مورد این هزاران نفر بگویید؛ اما آنچه روایت میگوید این است که علی(ع) پنجاه نفر هم نداشت که عارف به حق او باشند. عارف به حق او بودن، نه به این معنا که افضلیت، علمیت، اعجازات و مقامش را بشناسند؛ بلکه منظور، معترفبودن به امامت اوست. حالا از شما میپرسم ـ من که در لبنان هستم و اطلاعی ندارم ـ حال و روز ما چگونه است؟
زمان پیامبر(ص) جمعیت زیادی اعلام کردند که ما مسلمان هستیم؛ این جمعیت قبلاً هم در مکه بودند و زندگی میکردند؛ اعم از مشرکین و منافقین و مسلمین؛ اینطور نبود که در زمان اسلام بهدنیا آمده باشند. اما نکته اینجاست که تعداد کسانی که اعلام مسلمانی کردند، زیاد شد و در ظرف دو سال چند برابر شدند. وقتی هم که زیاد شدند، ضعف ظاهر شد بهدلیل زیادشدن منافقین، اهل مصلحت و اهل دنیا در میانشان. به همین دلیل هم در احد شکست خوردند. تمام حرف بنده این است که الآن چه تعداد از آن نسلی که جنگیدند و شهید شدند ـ چه در دورهی انقلاب و چه در زمان جنگ ـ در میان این هشتاد میلیون نفر حضور دارند؟ یعنی الآن اگر آمریکا یا روسیه به ایران حمله کنند چند نفر حاضرند با آن روحیه و انگیزه بجنگند؟ ممکن است برخی با انگیزه و غرور ملی بجنگند؛ این فایدهای ندارد؛ انگیزهای که نشأتگرفته از قومیت و عصبیت است هیچ ارزشی ندارد و پیامبر(ص) هم دربارهی آن میفرماید: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ». الآن اگر آمریکا یا اسرائیل با ایران وارد جنگ شوند چه تعداد از مردم خواهند جنگید؟ البته با اسرائیل ممکن است؛ اما دربارهی آمریکا چطور؟ چه کسی میداند؛ حتی شاید نصف مردم دوست دارند در آمریکا زندگی کنند.
عامل شکلگیری چنین وضعیتی را تشکیل حکومت میدانید؟
نه تقصیر حکومت نیست؛ دلیل آن کثرت جمعیت است؛ این جمعیت زیاد مسئولیت سنگینی بر روی دوش حکومت گذاشته است. اگر مسئولیت در زمان امام خمینی، ده درصد بود؛ الآن هشتاد درصد است. تفاوت اینجاست. الآن حکومت سعی میکند از خودش درمقابل آمریکا و اسرائیل دفاع کند؛ یعنی سعی میکند خطر را از داخل دور کند و آن را در خارج نگه دارد. خب چندین برابر آن باید برای تربیت امت براساس اصول و حقایق اسلام تلاش و هزینه کند.
بنابر این صرف تشکیل حکومت را در توسعه فرهنگ تشیع کافی نمیدانید؟
نه؛ حکومت وسیله است. علی(ع) امام بود؛ بدون حکومت؛ امر او بدون حکومت گسترش مییافت؛ اصحابش قویتر میشدند و حکام از آنها میترسیدند؛ حتی فتوحات ایران هم بهدست اصحاب امام علی(ع) بود؛ نه به دست عمر.
الآن چه تعداد از آن نسلی که جنگیدند و شهید شدند ـ چه در دورهی انقلاب و چه در زمان جنگ ـ در میان این هشتاد میلیون نفر حضور دارند؟ یعنی الآن اگر آمریکا یا روسیه به ایران حمله کنند چند نفر حاضرند با آن روحیه و انگیزه بجنگند؟ ممکن است برخی با انگیزه و غرور ملی بجنگند؛ این فایدهای ندارد؛ انگیزهای که نشأتگرفته از قومیت و عصبیت است هیچ ارزشی ندارد و پیامبر(ص) هم دربارهی آن میفرماید: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ». الآن اگر آمریکا یا اسرائیل با ایران وارد جنگ شوند چه تعداد از مردم خواهند جنگید؟ البته با اسرائیل ممکن است؛ اما دربارهی آمریکا چطور؟ چه کسی میداند؛ حتی شاید نصف مردم دوست دارند در آمریکا زندگی کنند.
پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام هردو حاضر بودند در رأس کار؛ بهنظر شما پیامبر(ص) بعد از بیست و سه سال چند نفر مورد قبول توانست تربیت کند که دیگر حرفی در موردشان نباشد؟ ما نمیتوانیم روی کثرت افراد و سیاهی لشکر نظر بدهیم. حرف بنده این است که کمیت ملاک نیست؛ کثرت اموال و سلاح و حتی وضع اقتصادی و امنیتی هیچکدام دلیلی بر قوام نیست. مهم تعداد افرادی است که از درون ساخته، و تربیت روحی و معنوی شده باشند؛ معیار این است.
ما نباید خیالمان راحت باشد و خودمان را در امان بدانیم؛ بهویژه بعد از هجوم فرهنگی غرب با ابزارهایی مثل اینترنت؛ این تکنولوژی عجیب و غریب. وقتی در مواجهه با مصلحت قرار بگیریم، ممکن است و بیم این میرود که هرکسی بهدنبال مصلحت خودش برود.
نقش حکومت شیعی در تعامل با جهان اسلام را چگونه میدانید؟ ما در زمان آقای بروجردی هم بحث تقریب را داشتیم؛ بعد از انقلاب هم بر مسألهی تقریب خیلی تأکید شده است؛ آن چیزی که در عمل اتفاق افتاده را چطور ارزیابی میکنید؟
اصل موضوع تقریب یک امر خوبی است. حتی اگر تقریب واقعی هم اتفاق نیافتد، حداقل خیلی از شرور دفع میشود که امری است ملموس و محسوس. هرچند هزینه آن زیاد است؛ اما برای دفع شرور و آفات از شیعه مفید است؛ چه در داخل و چه در خارج. اما تقریب به صورت حقیقی واقع نمیشود.
ما الآن در برابر یک تهاجم فرهنگی از سوی اهل سنت و بیشتر وهابیت قرار داریم؛ هرساله در نمایشگاههای بینالمللی ـ مثل مصر یا شارجه ـ کتابهایی علیه تشیع نوشته میشود. منتها در قم و نجف علما به این مسأله اهتمام چندانی ندارند. امکانات و بودجه دارند؛ اما ما در روش با آنها تفاوت داریم؛ حتی از نظر تعداد نیز با آنها تفاوت داریم؛ و شاید بتوان گفت علمای ما نسبت به این مسأله آگاهی ندارند. نظر شما در این مسأله چیست؟
اگر بخواهید به کمیت نگاه کنید، آنها هم از نظر مالی و هم از نظر نفرات، هم تعداد دانشگاهها و اتباع بیشتر از ما هستند؛ همهی ابزار قدرت در اختیارشان است. اما اینجا بحث این نیست که چه کسی پیروز بشود و غلبه پیدا کند؛ در چنین جدالهایی انسان سعی میکند برای نفس خودش پیروز شود؛ نه برای خدا و حقیقت.
بهتر است ما بیاییم و در همان موضوعاتی که آنها بحث میکنند، بحث کنیم؛ اما با روش خودمان؛ با روش مؤدبانه و مهذبانه؛ نه براساس مجادله. همانگونه که خداوند در قرآن میفرماید: «ادع إلی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن»؛ نمیفرماید «بالحسنی»؛ بلکه میفرماید «أحسن». با اینکه در آیه «جدال» هم مطرح شده و جدال یعنی دور کردن شخص از مقصودش؛ اما این دورکردن شخص از مقصود، باید با نرمی، لطافت و تعقل انجام شود؛ یعنی طوری به طرفش بروید که خودش از مقصودش جدا شود؛ این بهتر است؛ یعنی بدون جدال مستقیم با شخص.
ما قرار است کتابی بنویسیم که در قاهره، سوریه و… منتشر بشود؛ نه در قم. میخواهیم کتابی بنویسیم که در آنجا با استقبال مواجه شود. برای اینکار باید دربارهی همان موضوعاتی بنویسیم که مورد توجه آنهاست و میخواهند آنها را ثابت کنند. علیرغم حرف همهی آنها، ما شیعیان، مسلمان هستیم و نیازی نیست که در اثبات این قضیه مطلب بنویسیم که چه کسی مسلمان است و چه کسی نیست.
باید اینطور باشیم تا صدایمان به جوامع آنها برسد. ما قرار است کتابی بنویسیم که در قاهره، سوریه و… منتشر بشود؛ نه در قم. میخواهیم کتابی بنویسیم که در آنجا با استقبال مواجه شود. برای اینکار باید دربارهی همان موضوعاتی بنویسیم که مورد توجه آنهاست و میخواهند آنها را ثابت کنند. علیرغم حرف همهی آنها، ما شیعیان، مسلمان هستیم و نیازی نیست که در اثبات این قضیه مطلب بنویسیم که چه کسی مسلمان است و چه کسی نیست؛ حتی برخی مسائلی که اشاره دارد به تشیعمان را نیازی نیست که مطرح کنیم؛ بلکه فقط بگوییم این حقیقت است و ما بهوسیلهی این ادله و براهین آن را اثبات کردیم و متأسفیم که چرا قبلاً به این حقیقت توجهی نشده است. والا اگر هزار کتاب هم بنویسیم، اما همهاش در قم بماند، چه دردی را دوا خواهد کرد؟
با توجه به این نگاه روش و اسلوب حضرتعالی در آثارتان چگونه است؟
یکی از آثار بنده «میزان الحق» در چهار مجلد است؛ در رد آنها. هیچ اهانتی نسبت به آنها در این کتاب وجود ندارد؛ در حالیکه من همهی حقایق را بیان کردم؛ حتی برخی از سعودیهای وهابی نیز این کتاب را تحسین کردند که این کتابی علمی و بسیار خوب است.
باید ببینیم آنها چه چیزی را دوست دارند بخوانند؛ و در همان فاز بنویسیم. مثلاً دربارهی نقش بزرگ عایشه؛ ما هم مثلاً میگوییم بله؛ نقش بزرگی داشت؛ اما کاش این کار را انجام نمیداد؛ یعنی اظهار ناراحتی کنیم از اینکه عایشه چرا این کار را انجام داد؛ باید طوری نوشت که خوانندهی آنها احساس نکند که نویسنده، کتابی برای اهل قم نگاشته است.
با توجه به آثار علمی حضرت عالی بحث دیگری را که مایل بودیم از حضرتعالی بپرسیم این است که نقش تاریخ در تناسب با دانشهای دیگر را چطور تبیین میفرمایید؟ تاریخ در فهم گزارههای اعتقادی و فقهی اثرگذار است. از سوی دیگر گاهی ما برای فهم خود تاریخ از یک سری مبانی اعتقادی استفاده میکنیم؛ مثلاً بر اساس یک اعتقاد، فلانگزارش تاریخی را رد میکنیم. چطور میتوانیم این مسأله را ساماندهی کنیم؟ یعنی مثلاً کجا یک بحث اعتقادی مقدم است بر بحث تاریخی یا بر عکس؟
عدهی زیادی این پرسش را مطرح میکنند؛ بنده مرادشان را نمیفهمم. آنچه من میفهمم این است که بین علم تاریخ و علوم دیگر در عرصهی تحقیق از جهت جستوجو برای کشف حقیقت، استنباط و استدلال فرقی نیست. مثلاً من نمیتوانم عصمت رسول خدا(ص) را بر اساس فلانروایت که متعرض به عصمت ایشان است، زیر سؤال ببرم. عقلایی نیست که من با استفاده از خبرهای آن جوّ نفاقزده، نص صریح قرآن و اعتقاد عقلی خودم را زیر سؤال ببرم؛ این صحیح نیست.
یکی از مشکلات ما این است که روش غربیها را در پژوهش و تحقیق بهکار میبریم. مثلاً نویسندهی عربی ـ که نامش را نمیبرم ـ استنباط میکند که ابولهب و معاویه معصیتکار و ملعوناند و… ؛ همان نویسنده یک یا دو سال بعد کتابی مینویسد و برعکس این ادعاها را دربارهی این اشخاص مطرح میکند؛ چرا؟ چون این افراد در فعالیتهای فکریشان ضوابط و معیارهای محکمی ندارند. ما در بحث تاریخی باید آن چیزی که مخالف قرآن و عقل است را کنار بگذاریم.
کل میراث اسلامی مبنایش براساس روایات است؛ اینگونه نیست که جداجدا باشد؛ مثلاً کسی که اهتمام به امور تاریخی دارد، از آن بخش تاریخیاش استفاده میکند؛ فقیه آن بخشی که مرتبط به فقه است را برمیدارد؛ آن چیزی که فقیه از آن برمیدارد، با تاریخ هم مرتبط است؛ کسی که در عقاید کار میکند، از بخش عقایدی آن استفاده میکند که آن هم باز با تاریخ مرتبط است؛ رجال هم به همین صورت. اگر بخواهیم دربارهی جدابودن اینها از یکدیگر صحبت کنیم، مانند کسی است که با یکپا راه میرود؛ چنین شخصی ممکن است چند قدمی هم راه برود؛ اما نهایتاً به زمین میخورد. نباید ارتباط میان اینها را نادیده بگیریم.
این بهره گیری چند بعدی از روایات را تا چه حد میتوان قاعدهمند کرد؟ به عنوان نمونه برخی از پژوهشگران در اعتبار روایات افراد، زمینههای تاریخی آنها را بررسی کرده و با محتوای ارائه شده سنجش میکنند. مثلاً درمورد سهل بن زیاد؛ عدهای میآیند و سابقهی وی را بررسی میکنند و میگویند مثلاً زرتشتی بوده و به تبع ممکن است محتوای روایات او با آموزههای زرتشت تقارب داشته باشد.
نه؛ او مخالف اهل بیت(ع) نبوده؛ ضمن اینکه بیشتر صحابی پیامبر(ص) هم قبلاً مشرک بودند؛ الا عدهی اندکی که در زمان اسلام بهدنیا آمدند و به بلوغ رسیدند. آیا این میتواند دلیل باشد بر اینکه ما توجه نکنیم به آنچه صحابه روایت کردهاند؟ چنین برداشتی حکیمانه نیست.
آنچه من میخواهم بگویم این است که بعضی اوقات یک ارتباط حقیقی میان واقعهی تاریخی و حکم فقهی وجود دارد. ما نیاز به شناخت تاریخ مسأله داریم؛ باید فقهای عامه و تمایلاتشان را بشناسیم. علوم اسلامی به هم گره خوردهاند. مثلاً وقتی میخواهیم تحقیق کنیم دربارهی مسألهای، با چندین علم سروکار داریم؛ مثل انساب، رجال، تفسیر، حدیث، اعتقادات، فقه، علوم قرآنی و حتی علم جغرافیا و راهها و… .
بعضی اوقات یک ارتباط حقیقی میان واقعهی تاریخی و حکم فقهی وجود دارد. ما نیاز به شناخت تاریخ مسأله داریم؛ باید فقهای عامه و تمایلاتشان را بشناسیم. علوم اسلامی به هم گره خوردهاند. مثلاً کلمهی «ثنیات الوداع» را درنظر بگیرید؛ ثنیات الوداع در سمت شام است؛ ولی هجرت پیامبر(ص) از سمت قبا بود. بنابراین نمیتوان گفت که شعر معروف «طلع البدر علینا من ثنیات الوداع…» مربوط به قضیهی هجرت بوده باشد. پس حتی جغرافیا و شناخت راهها هم در فهم مسأله مهم هستند.
مثلاً کلمهی «ثنیات الوداع» را درنظر بگیرید؛ ثنیات الوداع در سمت شام است؛ ولی هجرت پیامبر(ص) از سمت قبا بود. بنابراین نمیتوان گفت که شعر معروف «طلع البدر علینا من ثنیات الوداع…» مربوط به قضیهی هجرت بوده باشد. پس حتی جغرافیا و شناخت راهها هم در فهم مسأله مهم هستند.
پس این درهمتنیدگی بین علوم وجود دارد. باید به امور ثابت مراجعه کرد؛ مانند قرآن که صددرصد ثابت است؛ آیا میتوانیم قرآن را رها کنیم و برویم سراغ کسانی که دروغ میگویند یا اغراض سیاسی دارند؟
همچنین قواعد عقلیای که داریم؛ یا حتی فقه. مثلاً روایتی که میگوید امام سجاد(ع) پشت سر مروان نماز خواند و نمازش را اعاده هم نمیکرد؛ از کجا میشود فهمید که امام نمازش را اعاده نمیکرد؟ اصلاً شاید ظاهراً در نماز جماعت بوده، اما نمازش را فرادی میخوانده. ما فقهمان را رها کنیم و به این روایت تاریخی استناد کنیم؟ این یک مسألهی فقهی است؛ میشود در نماز جماعت حضور داشت، اما نماز را بهصورت فرادی خواند.
در زمینهی پژوهش با توجه به اینکه حضرتعالی بحمدﷲ بسیار پرکار و موفق هستید، آیا توصیهای به طلاب دارید؟
چند نکته به ذهنم میرسد:
* بعضی وقتها حس و حال نوشتن و مطالعه هست و بعضی اوقات نه؛ نسبت به شخص خودم یکوقتهایی که میبینم ذهنم پراکنده است و مطالبی که به ذهنم میرسد انسجام ندارد یا آن چیزهایی که بهطور معمول در ذهنم هست، به ذهنم نمیرسد، نوشتن را رها میکنم و مدتی قدم میزنم و استراحت میکنم تا دوباره ذهنم متمرکز شود. در مواقعی که حس و حال نوشتن و مطالعه نیست بهتر است کاری انجام ندهیم.
* استفادهکردن از وقت سحر؛ سحر وقت بسیار مناسبی برای مطالعه است؛ گاهی دیدهام که طلبهها تا نیمهشب مطالعه میکنند؛ در حالیکه نیمهشب وقت استراحت است.
* تفکیککردن وقت تفریح و مطالعه که هرکدام وقت مخصوص به خود را دارند. درمجموع نگذارید هیچچیزی به وقت مطالعهی شما خللی وارد کند؛ حتی خانواده. اوقاتی را به خانواده اختصاص بدهید و اوقاتی را به مطالعه.
* استراحت و خواب کافی؛ مثلاً قبل از نیمهشب به دو ساعت خواب نیاز داریم.
* بعضی اشخاص وقتی میخواهند مطلبی بنویسند، گویی میخواهند قرآن جدیدی نازل کنند! در حالیکه باید آسان و راحت نوشت؛ الآن من چطور با شما صحبت میکنم؟ میتوانم همین صحبتها را بنویسم و همانطور که شما این حرفها را بهطور شفاهی از من قبول میکنید و برایتان لذیذ است، آن متن هم همینطور خواهد بود. نوشتن با تکلف و انتخاب کلمات صعب و سخت، خودش یکی از موانع نوشتن است. اگر در هنگام نوشتن کلمهای گیر کردید، سعی کنید سریعتر یک جایگزین برایش پیدا کنید و از آن بگذرید؛ چون همین کار، ذهن را خسته میکند.
* طاعت خدا و دورشدن از گناهان نیز در فهم قرآن و کلام اهلبیت(ع) تأثیر دارد؛ البته من نمیخواهم این حرف را بزنم؛ چرا که گفتن این حرف بهنوعی زیره به کرمان بردن است.
از اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتید و از نکات ناب خود بهرهمندمان ساختید بسیار سپاسگزاریم.