پنجشنبههای زمستانی حوزه علمیه قم مملو از نشستها، همایشها و هماندیشیهای علمی و فرهنگی است. دامنه موضوعی این نشستها از مسائل کهنهای مانند وحدت حوزه و دانشگاه تا مسائل نوپیدایی مانند «سبک زندگی اسلامی ایرانی» و «کیهانشناسی و الهیات» را در بر میگیرد. برگزار کننده بسیاری از این نشستهای علمی، مؤسسات به ظاهر غیردولتیاند که در واقع از منابع بودجه عمومی به شکل غیرمستقیم بهرهمند میشوند.
در سالیان اخیر و در پی تأکید و اهتمام حضرت آیتﷲالعظمی خامنهای به مسأله اقتصاد، تواتر برگزاری نشستهای علمی با موضوع اقتصاد در حوزه افزایش یافته است. دو کلید واژه «اقتصاد مقاومتی» و «بانکداری اسلامی» بیانگر مضمون مشترک بسیاری از این نشستها بوده و هست. با وجود رونق بازار این دو مضمون، همچنان «علوم انسانی اسلامی» و «فقه حکومتی» صدرنشین نشستهای علمی حوزه علمیه قم بهشمار میروند.
با تجربهای که از مشارکت در این نشستهای علمی به دست آوردهام، اطمینان دارم محتوای ارائهشده در غالب آنها همانی است که با منطق خطابی در بیان برخی فضلا و مدرسان حوزه رسانهای میشود. تنها تفاوت بستهبندی آنها در قالب مقالات شبهپژوهشی است که دارای ساختار و منابع و ارجاعات علمی شدهاند.
در کنار رونق بازار هماندیشیها و همایشهای علمی حوزه، بازار کسبوکار طبقات متوسط و پایین جامعه رکود بیسابقهای را تجربه میکند. از ۲۲ میلیون سرپرست خانوار که اشتغال بهکار دارند، بیش از ۱۰ میلیون نفر دستمزدی برابر حداقل قانون کار دریافت میکنند. هر روز خبر از تعطیلی و بیکاری یک یا چند واحد تولیدی و صنعتی در رسانهها منعکس میشود. در هفتههای اخیر اعتراضات کارگری با خلاقیتهای جذابی به خطبههای نمازجمعه راه یافته و مورد توجه مردم قرار گرفته است.
کنار هم گذاشتن این دو واقعیت، ذهن مرا به سالهای دهه ۵۰ میبرد. در آن دوران نیز افزایش ناگهانی قیمت نفت، مناسبات اقتصادی ایران را برهم زد و پیامد آن موج مهاجرتهای داخلی بود. جوانانی که عمدتاً بهدنبال کار و برخی در پی تحصیل عازم شهرهای برخوردار شده بودند، با تبعیض و بیعدالتی عمیقی مواجه شدند و برای مقابله با آن به ادبیات چپ مارکسیستی پناه بردند. در این میان افرادی چون دکتر شریعتی با اتکا به فرهنگ مذهبی جامعه ایرانی روایتی انتقادی از مذهب محافظهکار را دستمایه برانگیختن اراده جوانان ساختند. در گوشهای دیگر جوانان مذهبی و پرشوری از شاگردی بازرگان و شریعتی به تشکیل گروههای مبارزه مسلحانه رسیدند. اما روشنفکرانی نیز بودند که در قالب کانون نویسندگان، شعرها و تصنیفهای اعتراضی میسرودند، رمانهای اجتماعی مینوشتند و در مواردی نیز آثار نمایشی تولید میکردند.
شوربختانه امروز نیز جمعی از روحانیان دانشمند ما گرفتار همان بلیه روشنفکر دهه ۵۰ شدهاند؛ درد مردم را میدانند؛ اما احساس نمیکنند؛ لذا بهجای آنکه همدردی کنند، هماندیشی برگزار میکنند. تداوم این رفتار موجب شده مردم بیش از آنکه روحانیت را ملجأ خود بیانگارند، به سوی اصحاب رسانه و کنشگران عدالتخواه غیرمذهبی متمایل شوند.
شاید رخداد نمادین جریان روشنفکری که همچنان در اذهان اهل فرهنگ به یادگار مانده، شبهای شعر انستیتو گوته وابسته به سفارت آلمان باشد. مهرماه ۱۳۵۶ جماعتی از روشنفکران که بیشتر گرایش چپ داشتند، در سفارت یکی از راستگراترین دولتهای آن دوران گردهم آمدند تا اشعاری در ستایش آزادی و نکوهش استبداد بخوانند. بیانیه رحمتﷲ مراغهای، سخنان منوچهر هزارخانی در طعن مداخلات حاکمیت در عرصه فرهنگ و هنر و خطابه بهرام بیضایی در انتقام از سعید سلطانپور، نسبتی با دردهای جامعهی نابسامان آن روز نداشت. اگر بخواهیم اثر سینمایی را معرفی نماییم که بیانگر دردهای آن جامعه است، میتوانیم به دایرهی مینای مهرجویی اشاره کنیم؛ و نه آثار روشنفکرمآبانهای مانند شازده احتجاب و آرامش در حضور دیگران. شوربختانه بارش باران در برخی شبها، بزم شعر شعرا و نویسندگان آزادیخواه را ناتمام و عیش ایشان را منقّص ساخت. اما گذشت زمان نشان داد راه نجات از استبداد و تبعیض، مبارزه است؛ آنهم در کنار مردم. نشستن در صندلیهای مخملی و ایراد خطابههای غراء در دامن بیگانگان نسبتی با آزدایخواهی ندارد.
در همان دوران جماعتی از روحانیون انقلابی هزینههای سنگینی پرداختند؛ زندان رفتند، رنج تبعید کشیدند، از مواهب زندگی محروم ماندند و شماتتهای بسیاری را به جان خریدند. بخشی از این رنجها و ملامتها از ناحیه مقدسینی بود که حضرت امام خمینی(ره) در منشور روحانیت چنین توصیف کرده است:
اوضاع مثل امروز نبود؛ هرکس صددرصد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها از میدان به در مىرفت؛ ترویج تفکر «شاه سایهی خداست» و یا با گوشت و پوست نمىتوان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مىدهد و از همه شکنندهتر، شعار گمراهکنندهی حکومت قبل از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمىشد با نصیحت و مبارزهی منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیلهاش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را براى مقابله با هر تیر زهرآگینى که به طرف اسلام شلیک مىشد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
همانگونه که آن زمان مبارزه با استبداد مستلزم تحمل رنج و آزارهای زورمداران بود، امروز نیز مبارزه بر ضد تبعیض و بیعدالتی و جهاد برای اقامه قسط، مستلزم تحمل طعن اصحاب ثروت و بیبهرهماندن از مواهب مادی است و با همایشهایی در تالارهای اشرافی، با هدایای فاخر و اطعمه لذیذ قسط اقامه نمیشود. شوربختانه امروز نیز جمعی از روحانیان دانشمند ما گرفتار همان بلیه روشنفکر دهه ۵۰ شدهاند؛ درد مردم را میدانند؛ اما احساس نمیکنند؛ لذا بهجای آنکه همدردی کنند، هماندیشی برگزار میکنند. تداوم این رفتار موجب شده مردم بیش از آنکه روحانیت را ملجأ خود بیانگارند، به سوی اصحاب رسانه و کنشگران عدالتخواه غیرمذهبی متمایل شوند. شاید بازخوانی تجربه روشنفکری در دهههای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ برای طلاب جوان امروز عبرت آموز باشد که چگونه جریان روشنفکری پیشرو در گذر زمان به یک جریان پیرو بدل شد. روحانیت نیز اگر میخواهد طلایهدار انقلابیگری بماند، لازم است در اولویتها و رویههای خود درباره جامعه و مردم بازنگری نماید، تا از انفعال در برابر مشکلات جامعه درآید.
(عکس از خبرگزاری ابنا)
ناشناس
این همایشهای مسخره و بی سرانجام که از بیت المال و جیب مردم تغذیه میشه، حوزه رو بی آبروتر میکنه
آدمی عادی
بعد از انجام مانور تجمل نمیتوان به این آسانی ها مانور فقر برگذار کرد. چون ریاکاری خواهد بود. چون ثروتهای از دست رفته را نمیتوان دوباره برگرداند. چون مردم باور نخواهند کرد. مثل این است که پدری نابخرد ثروت خانواده را در راه فانتزی تجمل و عیش و عشرت و اتوپیا به باد دهد و بعد در کمال بیچارگی به فکر مانور فقر بیفتد. متاسفانه شما عمق فاجعه را هنوز درک نکرده اید. هنوز هم با همان افکار ومفاهیم صحرایی ۱۴ قرن پیش می خواهید مسائل امروزی را بفهمید که این امکان پذیر نیست. با مثالی این را روشن میکنم.
در اوایل دهه ۷۰ زمانی که روسای همه قوا و نهادهای تصمیم گیر روحانی بودند یک کشتی تحقیقاتی وزارت نفت هنگام بررسی های ژئولوژیکی خلیج فارس تقریبا تصادفی بزرگترین میدان گاز طبیعی و گاز هلیوم تاریخ جهان را در آبهای جنوب ایران کشف کرد. اندازه ثروت این گنج طبیعی بیشتر از ده ها هزار میلیارد دلار بود. همه دست اندرکاران به این حقیقت واقف بودند که ایران علم و تکنولوژی برداشت از این میدان را ندارد. برداشت که به کنار حتی برای صادرات این گازها به تکنولوژی مایع سازی و حمل و نقل LNG احتیاج بود که ایران نداشت و امروز هم ندارد. کار منطقی و عقلانی این بود که به جای برگذاری مانور تجمل و همایشهای همراه با اطعمه لذیذ درباره افکار ۱۴ قرن پیش و اینکه عایشه چه کار بایست میکرد یا نمیکرد یا نامه نگاری برای تبلیغ اسلام در بین رجل سیاسی جهان، بطور جدی بر روی بومی سازی این علوم و تکنولوژی ها سرمایه گذاری جدی می شد. که نشد. حداقل اگر این علوم ژئولوژیکی و کرایوژنیکی را نمیخواستیم و خیال باطل علوم اسلامی را در سر می پرواندیم باید سکوت میکردیم و این گنج طبیعی را برای آیندگان پنهان و سری نگه میداشتیم. ولی این هم نشد.
حکومت شروع کرد به تبلیغ جهانی این میدان گازی. از تلویزیون. از رادیو. از سفارت ها. از همه جا. آقازاده ها شروع کردند سفر به دور دنیا و دعوت شرکتهای خارجی برای سرمایه گذاری علمی و تکنولوژیکی بر روی این میدان تا که بیشتر اطعمه لذیذ بخورند. اوایل، دولتهای خارجی باور نمیکردند که ایران راست میگوید. ولی بعد که ایران بسیار سروصدا کرد و همه اطلاعات را بیرون داد، شرکتهای غربی کنجکاو شدند و چون محلی که ایران با انگشت به آن مدام اشاره میکرد که میدان آنجاست، نزدیک آبهای کشور تا آنزمان فقیر و بیچاره قطر بود رفتند و با تکنولوژیهای مدرن شروع کردند سانتیمتر به سانتیمتر آنجا را آنالیز کردن. اینطور بود که غرب کشف کرد که قسمت کوچکی از این میدان عظیم در مرز آبهای قطر قرار دارد. بلافاصله تحریمهای جدیدی برای جلوگیری از سرمایه گذاری خارجی بر روی ایران وضع کردند که باعث میشد در نبود تکنولوژی بومی، ایران نتواند از این گنج طبیعی فایده ای ببرد وسپس با قطر وارد معامله شدند. میلیاردها تن گاز را مایع و صادر کردند و ثروت هنگفتی به جیب زدند. فقط سهم قطر از این گنج آنقدر بود که این کشور فقیرنشین را به یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا تبدیل کرد بطوریکه امروز احساس میکند پلنگ منطقه شده است.
بعد امروز جوان ایرانی اگر از گرسنگی و واماندگی گوسفندی را دزدید و خورد، او را میگیرند، دست و پایش را با اره برقی جلوی چشمانش میبرند و میگویند الحمدلله حکم الهی اجرا شد. بعد هم میروند دنبال همایش و کنفرانس علم فیزیک اسلامی و اقتصاد فقهی. عمق فاجعه اینجاست. این است که باعث میشود عده ای جانشان به لب بیاید و فریاد بزنند: مملکت که شاه نداره حساب کتاب نداره.