- به نظر حضرتعالی، زمینههایی که موجب صدور این منشور توسط حضرت امام خمینی گردید، چه مشخصههایی داشت و در چه فضایی بود که ایشان این منشور را صادر فرمودند؟
بهعنوان مقدمه باید عرض کنم که نظام اسلامی به وجود آمد تا هم به امت اسلام و هم به کسانی که در بیرون از حوزه اسلام بودند، این معنا رانشان دهد که دین میتواند برای سعادت دنیوی بشر و نیکبختی اخروی نسخهای را پیشنهاد کند و جامعهی دینی و بلکه جامعهی جهانی را به این سو فرا بخواند.
در هردورهای به جهت مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… مأموریتها و رسالتهایی برای روحانیت تعریف میشود. همزمان و بعد از انقلاب اسلامی و ورود هر چه بیشتر روحانیت به عرصه نظام و مسائل سیاسی و اجتماعی، در بخشهای اصلی و مرکزی نظام، روحانیت و حوزههای علمیه، درگیر نظامی شد که آن را محصول عرصههای علمی و عملی تاریخ روحانیت میدانست و خود را عهدهدار مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی میدید.
در زمانی که امام منشور روحانیت را صادر کردند، با فاصلهای، پیامی را هم برای رهبر اتحاد جماهیر شوروری، آقای گورباچوف صادر کرده بودند و در آن پیام این پیشنهاد را داشتند که اکنون که کمونیسم شکست را تجربه کرده و بدون اینکه قدرتی از بیرون به او تحمیل شود، تواناییاش در اداره نظام و جامعه را از دست داده و به تعبیر امام صدای شکستن استخوانهای آن به گوش میرسد و یا این تعبیر تندتر که این تئوری به زبالهدان تاریخ سپرده شده؛ شما به دامن اسلام بگروید و کاپیتالیزم را بهعنوان آلترناتیو جریان سوسیالیسم قبول نکنید.
بهترین پیشنهاد را امام آن موقع داشتند و با اعزام هیئت و ارسال نامهای، این پیام را برای کمونیسم که نیمی از جهان را فرا گرفته بود، ارسال کرد. گرچه آنها پیام امام را به درستی دریافت نکردند و امام به سفیر گورباچوف، آقای ادوارد شواردنادزه فرمود که من غرض دیگری داشتم که آقای گورباچوف، متوجه غرض و منظور بنده نشد و شما برای این منظور، عدهای از اهل فکر کشورتان را با مراکز و حوزههای علمیه مرتبط کنید تا با معارف اسلامی آشنا شوند و بتوانند مبتنی بر این آموزههای وحیانی برای کشورتان کاری کنند.
بنابراین، این احساس در وجود امام بود که اسلام برای اداره کشور و جهان ظرفیت دارد؛ اما این ظرفیت، بالقوه است و باید آن را به فعلیت رساند و نهادی که میتواند این کار را انجام دهد، روحانیت است که رسالت و مأموریت او در عصر حکومت اسلامی و نظام اسلامی باید مشخص و روشن شود.
به نظرم اصلالالاصول منشور، بند ششم است که روحانیت را وارث میراث معرفت اسلامی معرفی مینماید. مسائلی مانند جامعه مدرسین یا آنچه درباره مقدسنماها که در منشور آمده، اموری است که در طول زمان، و بهخاطر شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیش میآید و اگر روحانیت به بند ششم اعتنای لازم را داشته باشد، سایر مباحث را تحتالشعاع قرار میدهد.
بنابراین امام در همین راستا، منشوری را ترسیم کردند و در آن به عمده فعالیتهایی که روحانیت در عصر کنونی باید به آن توجه کند، اشارههای مهمی فرمودند. البته واضح است که فرمایشات امام، منحصر در منشور روحانیت نیست و در موقعیتهای مختلف قبل و بعد از انقلاب، به وظایف روحانیت توجه داشتهاند.
به نظرم اگر کسی بخواهد این منشور را تببین کند، نمیتواند فقط به منشور که بسیار ارزشمند است، اکتفا نماید؛ بلکه باید از تاریخی که امام به میدان آمدند و رسالت روحانیت را ترسیم کردند، اندیشههای ایشان را مورد تدقیق و توجه قرار دهد. ضمن این که اندیشههای ایشان در مورد روحانیت، منحصر به بعد از انقلاب و تشکیل نظام اسلامی نیست و از همین رو میتوان گفت که مواردی که در این منشور ذکر شده، فرامینی برای اقدام است و ریشههای اندیشههای حضرت امام در مورد حوزه و روحانیت را در تاریخ و زمانی بسیار قبلتر از زمان صدور این منشور در سال ۱۳۶۷ باید مورد جستوجو قرار داد. بنابراین ما نباید فقط به این منشور ارزشمند، اکتفا کنیم.
- امروزه اگر روحانیت بخواهد این منشور را به صورت جدیتری عملی نماید، به نظر شما کدام یک از بندهای این منشور را باید در اولویت اجرایی قرار دهد؟
بهنظر میرسد بخشی از این بندها، ذاتی مأموریت روحانیت است و بخشی هم به تبع، حاصل میشود. در بین اصولی که ذاتی هستند، به نظرم اصلالالاصول، بند ششم است که روحانیت را وارث میراث معرفت اسلامی معرفی مینماید. اگر روحانیت به این اصل بپردازد موارد دیگری مانند مسائل تشکیلاتی و نظام اجتماعی و سیاسی که از مسائل تبعی هستند، شکل لازم خود را پیدا خواهند کرد.
مسائلی مانند جامعه مدرسین یا آنچه درباره مقدسنماها که در منشور آمده، اموری است که در طول زمان، و بهخاطر شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی پیش میآید و اگر روحانیت به بند ششم (روحانیت، وارث میراث معرفت اسلامی) اعتنای لازم را داشته باشد، سایر مباحث را تحتالشعاع قرار میدهد و اگر به این اصل، بهای لازم را ندهیم، هرکاری هم انجام دهیم، بخشهای دیگر آنچنان که باید، مؤثر نخواهند بود و فقط شکل ظاهری و سطحی پیدا خواهند کرد. این مهم است که بدانیم بزرگانی همچون علامه حلی، با قوت علمیشان بود که از اسلام و فرهنگ غنی آن صیانت میکردند؛ لذا هر فعالیتی که انجام می دادند، معنادار بود.
بهنظر میرسد متأسفانه در عصر کنونی برای اینکه شخصیتی مانند آیتﷲ بروجردی ـ که مرجعیت عامه را بهعهده داشتند ـ و یا حتی اشخاصی همچون شهید بهشتی و شهید مطهری بتوانند بروز و ظهور داشته باشند و برای گسترش و توسعه اسلام و تشیع تلاش نمایند، بهای لازم داده نمیشود. در واقع، این نوع مسائل، ارزش تلقی نمیشود و بیشتر به مباحث شکلی و اقدامات اجتماعی و سیاسی پرداخته میشود؛ در حالی که اینها، بعد از مدتی رنگ خواهند باخت و حالتی غیر قابل استفاده پیدا خواهند کرد و نمیتوان از آنها برای تقویت جایگاه یک مکتب غنی و قوی بهره لازم را برد.
امروزه مسائلی که باید عرضی باشند، رنگ ذاتیبودن به خود گرفتهاند و مشکل اصلی این است که غلبه فعالیتهای سیاسی و احیاناً امنیتی و امثال آن، رنگ دین را از آن گرفته و طبعاً اثر دینی هم بر جامعه نخواهد داشت. به عنوان مثال، وقتی مبارزه با سلمان رشدی، به عنوان یک مبارزه سیاسی یا فرقهای تلقی شد، طبیعی است که در فضاهای سیاسی و فرقهای فرو میرود و همان رنگ را هم به خودش میگیرد؛ اما اگر واقعاً از همان ابتدا که امام عزیزمان فتوای فقیهانهی مربوط به سلمان رشدی را صارد فرمودند، بحثهای فقهی، کلامی و تفسیری حول آن انجام میدادیم، متوجه میشدیم که این فتوای امام از قوت علمی بالا و خاستگاه دین منبعث شده و مباحث فرقهای و سیاسی در اطراف مسأله، عرضی بوده؛ نه ذاتی. یا مثلاً اغتشاش اغتشاشگران در جامعه دینی را باید ازجایگاهی دینی و با استدلالهای مربوط به آن محکوم کرد؛ در حالی که گاهی چنین نیست. لذا ضعف دوره اخیر ما که متأسفانه فراگیر هم شده و بدنه حوزه را فرا گرفته، همین مسأله است.
بنابراین باید بند ششم از این منشور را بسیار جدی تلقی کرد و در اولویت اجرا قرار داد. فرمایش امام در این بند، ناظر به این نکته مهم است که تفقه در دین باید بهصورت جدی و مداوم ادامه داشته باشد و از همین رو هم هست که بزرگان ما برای تفقه در دین از بندبند وجودشان مایه گذاشته و با بذل جان و خونشان در این راه ، به آن معنا بخشیدهاند. شهدایی که روحانیت به بارگاه الهی تقدیم کرده، درجهت تثبیت تفقه در دین و فهم معارف و احکام دینی بوده است و بزرگان ما هم در راستای همین انگیزه الهی، سعی کردند که میراث معرفت اسلامی را حفظ نمایند.
اگر بخواهیم با نگاه آماری هم مسأله را مورد دقت قرار دهیم میبینیم که روحانیونی که به هوای حفظ دین، سراغ سیاست رفتند، نوعاً رنگ باختند و حذف شدند؛ برخلاف منش شهید مدرس که در برابر رضاشاه ایستاد و ازجایگاه تفقه دینی، به سیاست رنگ داد. لذا اگر روحانیت، با آن نگاه نامطلوب وارد سیاست شود و از نظام هم حمایت کند، در نهایت، کارمند نظام خواهد شد و قدرت نخواهد داشت؛ همچنان که غالب طلبههایی که دچار چنین مسألهای شدند، هیچ توانی برای اینکه بتوانند حتی در محدوده خودشان تغییری ایجاد کنند، ندارند.
بنابراین امروز اگر روحانیت و حوزه به این اصل برگردد و تفقه را به معنای واقعیاش مورد توجه قرار دهد و مباحث سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در آن دخالت ندهد و آزادانه و متفقهانه در عرصه دین تلاش علمی داشته باشد، هم به قوت خودش خواهد رسید و هم از این جایگاه میتواند به گروههایی که در جهت حفظ دستاوردهای نظام اسلامی در بحثهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی فعالیت میکنند، کمک نماید. اگر روحانیت احیاناً نمیتواند ضعفها و کاستیهایی که در مجموعه نظام و حکومت پیش آمده را جبران نماید، به این دلیل است که افرادی را نپرورانده که با معرفت عمیق اسلامی، آنچنان که انتظار میرود، آشنا باشند و در واقع فقیه، فیلسوف، متکلم و مفسر بار نیامدهاند؛ لذا نمیتوانند متفقه در دین باشند و طبعاً هم نمیتوانند به نظام و جامعه، کمک شایستهای داشته باشند.
اوایل انقلاب، شخصیتهایی مثل بهشتی، باهنر و مطهری داشتیم که دستپرورده حوزه بودند و برای تأسیس، تثبیت و تحکیم نظام خدمت کردند؛ اما الآن همانطور که آیتﷲ جوادی آملی فرمودند، متأسفانه طلبههای مستعد بدون اینکه قوت و غنای علمی پیدا کنند و فقیه، متکلم، فیلسوف، مفسر و محقق در حوزه معارف شوند، صرفاً دانشهای سطحی و گذرا را پشت سر گذاشتند. ضمن اینکه در این میان بحث مدرک هم به حوزه تحمیل شد ـ یا خودش خواست که از این مدارک بهره ببرد ـ و حوزه وارد فضای مدرکگرایی شد که البته آفت بسیار بزرگی برای حوزه شده و باعث گردیده که سواد کم شود و افراد به عناوین ظاهری آراسته شوند و آن جایگاه والایی که باید از نقطه نظر علمی به آن برسند را مد نظر نداشته باشند.
- ممکن است حوزویان با این استدلال که «یکی از مهمترین بنیانگذاران نظام اسلامی، حوزه و روحانیت بود و الآن هم باید حافظ نظام باشیم» یا «سیاست ما عین دیانت ماست» بخواهند در مسائلی مانند مباحث سیاسی ورود کنند که البته این ورود هم ممکن است واکنشها و یا حتی التهاباتی را در جامعه در پی داشته باشد. چگونه میتوان بین این مسأله و وظیفه اصلی روحانیت که شما از آن با عنوان فقاهت و علماندوزی یاد کردید، جمع کرد؟
این که سیاست ما عین دیانت ماست، صحیح است؛ اما این برای فقیهی است که واقعاً به دیانت دست پیدا کرده است. لذا لازم است که فقیهانه دین را بفهمیم و آن موقع است که میتوان گفت جایگاه سیاست و دیانت، همراستا و همتراز همدیگر است و آن موقع است که میتوان سیاست را عین دیانت دانست. اما اگر به مرز فقاهت نرسیده باشیم و اجتهاد شایستهای را پیدا نکرده باشیم و به هوای اینکه دین از سیاست جدا نیست، در مسائل مختلف ورود پیدا کنیم، حتی اگر متدین باشیم به مشکل میخوریم؛ با داشتن یک دین سطحی و ظاهری نمیتوان گفت که سیاست، عین دیانت است.
این کبرای درستی است که سیاست، عین دیانت است؛ ولی این هم مهم است که بدانیم سیاستمدار و فقیه چه کسانی هستند که میتوانند مسائل را تشخیص دهند. شما مقایسه کنید بین افرادی همانند مطهری و شهید بهشتی که دین را از جایگاه فقاهت تلقی کرده بودند و توانستند به صحنه بیایند و سیاست را حفظ کنند، با افرادی که فقط به هوای مباحث سیاسی پا پیش میگذارند؛ اینها حتی اگر انگیزه دینی داشته باشند، فهم و تفقه دین را ندارند. گروه دوم با چه داعیه و انگیزهای میتوانند بگویند سیاست از دیانت جدا نیست و ما میخواهیم از سیاست نظام اسلامی دفاع کنیم؟ اینکه میخواهید دفاع کنید خوب است؛ اینکه ایمان هم دارید، بسیار خوب است؛ اما خاستگاه معرفتی شما چیست و بنیان این دفاع از نظام، بهعنوان یک جریان دینی، در دیدگاه شما از کجاست؟ آیا شما در اقتصاد و سیاست فقیه هستید و متفقهانه، سیاست را فهمیدهاید یا فقط یک شناخت سطحی و گذرا دارید؟ شما در مسأله اقتصادی هم میخواهید بگویید که اقتصاد ما هم عین دیانت ماست؛ اما باید از جایگاه فقه الاقتصاد، سیاست اقتصادی خود را بتوانید بر گفتمانهای رقیب تحمیل کنید.
بنابراین در کبرای کلی مشکلی نیست؛ ولی منع صغروی دارد. این مهم است که درک کنیم کسانی که وارد سیاست میشوند، چقدر قدرت دارند که بتوانند از جایگاه دین و معرفت دینی، از سیاست دفاع کنند.
اگر بخواهیم با نگاه آماری هم مسأله را مورد دقت قرار دهیم میبینیم که روحانیونی که به هوای حفظ دین، سراغ سیاست رفتند، نوعاً رنگ باختند و حذف شدند؛ برخلاف منش شهید مدرس که در برابر رضاشاه ایستاد و ازجایگاه تفقه دینی، به سیاست رنگ داد. لذا اگر روحانیت، با آن نگاه نامطلوب وارد سیاست شود و از نظام هم حمایت کند، در نهایت، کارمند نظام خواهد شد و قدرت نخواهد داشت؛ همچنان که غالب طلبههایی که دچار چنین مسألهای شدند، هیچ توانی برای اینکه بتوانند حتی در محدوده خودشان تغییری ایجاد کنند، ندارند.
- برای تحقق و اجراییشدن بند ششم از منشور روحانیت که در نگاه شما اولویت اجرایی روحانیت است، باید چه روندی را طی کرد و گامهای عملی که میبایست برداشته شود، شامل چه مواردی است؟
امام در تمام مطالبی که در طول سالیان متمادی درباره روحانیون بیان کردند، بر دو اصل اساسی اشاره داشتد؛ این دواصل، اصولی بودند که روحانیت باید با آنها شناخته شود. ایشان همیشه بر اصل «تقوا و اخلاق» و «عدل و علم» تأکید داشتند. باید با تأسف شدید گفت که امروزه روحانیت از این اصول فاصله گرفته. البته شاید انگیزه خدمت به دین و انقلاب هم در میان بوده؛ اما تقوا بسیار ضعیف شده و شاهد شئون و جلوههایی هستیم که اصلاً در تاریخ روحانیت سابقه نداشته است. بدگوییها، اتهامزنیها و سخنانی که شایسته یک طلبه نیست، امروز از برخی نهادها بر زبان برخی مسئولان روحانی جاری میشود. اگر ما میخواهیم به اصولی که عرض کردم برگردیم، باید این دو را با یک تعریف جدید و شایسته برای روحانیت بیان کنیم. واقعاً فضیلت اخلاق، تقوا و رعایت ادب و شؤن دینی و ادب دینی بایستی بهعنوان اصل حاکم برای روحانیت باشد.
خاستگاه فکری نگرشهای روشنفکری برخی، در تفکرات الحادی و التقاطی است و این آفتی است که باید در مقابلش ایستاد؛ همچنان که باید در مقابل جریان جمود ایستاد؛ زیرا این دو گروه، همواره درطول قرون متمادی، تهدیدگر بودهاند و امام با دستی تحجر و جمود و با دست دیگر روشنفکریهایی که خاستگاه الحادی و التقاطی دارند را کنار میزدند. اگر روحانیت مراقب این دو گروه باشد و فقه پویا را در نظام سنتی مدنظر قرار دهد، خواهد توانست ضمن فائق آمدن بر مشکلات، میراث ارزشمند گذشتهی خود را هم حفظ نماید.
همین که روحانی تریبون و قدرت اظهار در رسانهها نظر دارد، نشان از قدرت روحانیت است و اگر این نتواند بر مبنای اخلاق و فضیلت اخلاقی قرار بگیرد و در راستای هتک حرمتها و شکستن حدود انسانها باشد، بسیار خطرناک خواهد بود و افراد غیرصالح به خودشان اجازه خواهند داد اصول را زیر پا بگذارند؛ کما اینکه الآن میبینیم در مورد شخصیتهایی که برای امام محترم بودند و امام آنها را در کمال احترام و عزت در کنار خود تا آخرین لحظه نگه داشته بود، حریم را نگه نداشتند و به بهانه اینکه میزان، حال فعلی افراد است، هرچه که خواستند، بستند و گفتند و اهانتها کردند. بخش قابل توجه سرنوشت امروز حاکم بر حوزهها وجامعه، محصول چنین تفکر و بینشی است.
لذا لازم است از این غافل نباشیم که فقه جواهری، پویایی لازم را دارد؛ در عین حالی که نظام سنتی خودش را هم دارد و وابستگیاش به منابع و مصادر اصلی هم محفوظ است. شاید بتوان این نکات مثبت فقه جواهری را به نفی جریان تحجرگرایی که حضرت امام در منشور روحانیت به آن اشاره میفرمایند، ضمیمه کرد و به اهمیت آن بند از منشور، بیش از پیش پی برد. خطر مقدسنماها و متحجران و البته کسانی که از مرز اعتدال در فهم مباحث دینی خارج میشوند، مهم است و باید مورد توجه باشد؛ چرا که خاستگاه فکری نگرشهای روشنفکری برخی، در تفکرات الحادی و التقاطی است و این آفتی است که باید در مقابلش ایستاد؛ همچنان که باید در مقابل جریان جمود ایستاد؛ زیرا این دو گروه، همواره درطول قرون متمادی، تهدیدگر بودهاند و امام با دستی تحجر و جمود و با دست دیگر روشنفکریهایی که خاستگاه الحادی و التقاطی دارند را کنار میزدند. اگر روحانیت مراقب این دو گروه باشد و فقه پویا را در نظام سنتی مدنظر قرار دهد، خواهد توانست ضمن فائق آمدن بر مشکلات، میراث ارزشمند گذشتهی خود را هم حفظ نماید. منظور بنده از فقه پویا فقهی است که مبتنی بر سنت، مبانی، اصول و روشهای اجتهاد است و به جهان امروز، مطالبات و نیازهای اجتماع و حکومت اسلامی هم توجه دارد.