با ستمدیدگان
در دوران جاهلیت نظم و قانونی که حدود و حقوق افراد را تأمین بکند و یا سازمانی که مرجع دادخواهی و احقاق حق بوده باشد وجود نداشت و جز افرادی که به قدرت و یا نفوذ شخصی و یا به عصبیت قبیلهای متکی بودند، باقی مردم در معرض همهگونه تعدی به جان و مال و ناموس واقع میشدند و خوی وحشیانهی آکل و مأکول و قانون جنگل همهجا حکمفرما بود. در شهر مکه نیز همین وضع نابسامان جریان داشت؛ مخصوصاً با غریبان بیشتر بدرفتاری میکردند و بسا میشد در روز روشن، اموال آنها را از دستشان گرفته و احیاناً خود آنها را هم به اسارت و بردگی میکشاندند. البته در میان این جمع بیبندوبار، عدهی قلیلی هم یافت میشدند که فضایل انسانی را به یکجا ترک نگفته بودند و اثری از عواطف رحم و مروت در دلشان بهجای مانده بود و طبعاً از این وضع ناهنجار رنج برده و به ستوه آمده بودند.
روزی واقعهای پیش آمد که آنها را به شدت تکان داد و نارضایتیشان جنبهی مثبت پیدا کرد. مرد غریبی از قبیلهی زبید، کالایی در بازار مکه عرضه کرد و عاص بن وائل که از سرکشان قریش بود کالای زبیدی را خریده و از دادن بهای آن امتناع نمود. مرد مالباخته به هر دری که رو آورد، کسی به دادش نرسید. مأیوسانه بالای کوه ابوقبیس صدا به دادخواهی بلند کرد و میگفت ای خاندان فَهر (جد اعلای قریش که به مردانگی شهرت داشت) من غریب دیار شما هستم و هنوز مراسم عمره را انجام ندادهام. حرمت مرا رعایت نکردند و مالم را به ستم ربودند؛ کجایند جوانمردانی که به دادم برسند و حق مرا بازستانند؟ آه مظلوم در فضای مکه پیچید و دل این عدهی ناراضی را به تپش انداخت. محمد به اتفاق عمویش زبیر بن عبدالمطلب بهپا خواست و با همکاری چند نفر از سران قبایل قریش در خانهی عبدﷲ بن جدعان تیمی گرد آمده، همقسم و همپیمان شدند که بدین هرج و مرج پایان بدهند و متفقاً به دادرسی ستمدیدگان برخیزند. آنگاه به حالت اجتماع نزد عاص بن وائل رفتند. او که یارای مقاومت در برابر این نیروی تحریکشده و عصبانی را در خود نمیدید، به ناچار تسلیم شد و مال اعرابی را پس داد.[۱]
رسول اکرم بعدها از این ماجرا یاد کرده و میفرمود: «در پیمانی که در خانهی عبدﷲ بن جدعان بسته شد حضور داشتم و به هیچ قیمتی به شکستن آن تن در نمیدهم و هماکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت بنمایم». از نظر او همهی افراد جامعه موظف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر ایفا بنمایند و میفرمود برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم یاری نما! اصحاب گفتند معنی یاریکردن به مظلوم را فهمیدیم؛ ولی ظالم را چگونه یاری کنیم؟ فرمود دستش را بگیرید تا نتواند به کسی ستم کند.[۲]
با بردگان
بردهگیری یکی از عادات زشت و معرف خوی ستمگری بشر است و از صدر تاریخ پیدایش انسان متداول بوده و رفتهرفته جزو حقوق اربابان و از اصول مسلم اجتماعی بهشمار رفته و در همهی جوامع بشری آنچنان رسوخ یافته بود که حتی عقلا و دانشمندان ملل نیز آن را مستحسن میدانستند. در هیچیک از تمدنها نهتنها در برانداختن آن، بلکه در تعدیل آن نیز قدمی برداشته نشده است.
فلاسفه یونان معتقدند بودند که اساساً افراد بشر دونوع آفریده شدهاند: نخست آزادان و دوم بردگان و این نوع اخیر تنها برای خدمت به نوع اول آفریده شده است. ارسطو نظام بردگی را یکی از ضروریات مجتمع بشری دانسته و گفته است در کارهایی که به نیروی جسمانی بیشتری نیازمند است، دولت باید تنها از بردگان استفاده کند؛ نهایت آنکه به بهبود زندگی آنها هم توجه نماید.
او نیک میدانست که زدودن یک فکر هزارانساله که در دماغ هر دو دستهی اربابان و بردگان رسوخ کرده است، جز از راه ایجاد تحول در طرز فکر جامعه میسر نمیگردد و با وضع یک ماده قانونی بدون ضمانت اجرا، از داخل نفس مالک و مملوک، یک نظام طبقاتی ریشهدار را نمیتوان از میان برداشت؛ چه اربابان، این ظلم فاحش را جزو حقوق اساسی خود میپنداشتند؛ بردگان نیز به حکم عادت و مرور زمان نیروی ارادهشان از کار افتاده و قدرت استقلال تصرف را از دست داده بودند و حس آزادگی و آزادزیستن در وجودشان کاملاً تخدیر شده و باورشان شده بود که حق حیاتشان در همین وضع مرگآساست. پس باید این شکل اجتماعی را بهتدریج و با پیشرفت رشد جامعه و اتخاذ تدابیر حکیمانه حل نمود.
رسول اکرم با عقل رشید و وجدان سلیم دریافته بود که افراد بشر در اصل طینت و مواهی فطری نظیر یکدیگرند و همهی آنان دارای روح و اراده و عواطف و احساسات انسانی هستند و تفاوت در نژاد و رنگ و زبان و زاد و بوم و حتی امتیاز در تقوا و دانش نیز مطلقاً منشأ تبعیض در حقوق نمیتواند بود؛ پس چرا بعضی از افراد بشر بعضی دیگر را به بردگی بگیرند و علاوه بر سلب آزادی، آنها را از تمام حقوق بشری نیز محروم بدارند؟ او نیک میدانست که زدودن یک فکر هزارانساله که در دماغ هر دو دستهی اربابان و بردگان رسوخ کرده است، جز از راه ایجاد تحول در طرز فکر جامعه میسر نمیگردد و با وضع یک ماده قانونی بدون ضمانت اجرا، از داخل نفس مالک و مملوک، یک نظام طبقاتی ریشهدار را نمیتوان از میان برداشت؛ چه اربابان، این ظلم فاحش را جزو حقوق اساسی خود میپنداشتند؛ بردگان نیز به حکم عادت و مرور زمان نیروی ارادهشان از کار افتاده و قدرت استقلال تصرف را از دست داده بودند و حس آزادگی و آزادزیستن در وجودشان کاملاً تخدیر شده و باورشان شده بود که حق حیاتشان در همین وضع مرگآساست. پس باید این شکل اجتماعی را بهتدریج و با پیشرفت رشد جامعه و اتخاذ تدابیر حکیمانه حل نمود.
ابتدا به هر مناسبتی به گوش هر دو طبق فرامیخواند که اربابابان و بردگان برادر یکدیگرند و همهی آنها از یک نژاد هستند و منشأ اصلی همگی از همین خاک زمین است[۳] و سفیدپوستان را بر سیاهپوستان هیچگونه مزیت طبیعیای نیست و بدترین مردم نزد خدا همانا آدمفروشانند.[۴] بردگان، برادران شمایند که زیر دست شما واقع شدهاند و دارای حقوق هستند. شما باید از هر نوع غذا که میخورید به آنها بخورانید و از هر آنچه که به تن خودتان میپوشید به آنها بپوشانید و به کار طاقتفرسا وادارشان نکنید و در کارها خودتان هم به آنها کمک بنمایید.[۵] هرگاه آنها را صدا میزنید ادب را رعایت کنید و نگویید «بندهی من»، «کنیز من». همهی مردان شما بندگان خدایند و همهی زنان کنیزان خدایند و مالک همگی اوست؛ بلکه بگویید «پسرک من»، «جوانک من».[۶] این منطق رسا و دلنشین که از اعماق قلب یک انساندوست واقعی بهعنوان یک پیام الهی تراوش میکرد، در شکستن کبریای اربابان و از بینبردن عقدهی حقارت و زبونی از دل بردگان و در تحول فکری و ایجاد تردید در آنچه که قرنها اصل مسلم میپنداشتند تأثیر مینمود و طبعاً به تجدید نظر وادارشان میکرد و کمکم نتیجه میگرفتند پس چرا برادر، برادر خود را تسخیر مینماید.
رسول اکرم سپس با تدابیر عملی، چه بهوسیلهی تشویق و وعدهی اجر و ثواب و چه بهعنوان کفاره گناهان و گروگان قبول توبه و یا بهطور بازخرید ـ بدین معنی که بردگان مبلغ معینی به اقساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خودش پرداخت نموده و یا از بیتالمال عمومی این مبلغ به آنها داده شود ـ راه آزادساختن بردگان را گشود و از سوی دیگر سرچشمه وارداتی آن را نیز بست و یا بسیار محدود نمود؛ تا به مرور زمان خشک شود؛ و عملاً پیشقدم شده و زید بن حارثه غلام خود را ـ که همسرش خدیجه به او بخشیده بود ـ آزاد کرد و برای اینکه حس حقارت و زبونی و زیردستی را از فکر او بیرون کند، در میان جمع قریش او را پسرخوانده خود معرفی نمود و همین که زید به سن رشد رسید، بهمنظور الغای برتری نژادی که دنیای آن روز و مخصوصاً قبائل عرب روی آن حسابها میکردند، دخترعمهی خود زینب را به همسری او درآورد تا به دیگران درس عملی بدهد و قانون مساوات را پایهگذاری بنماید.