محور سؤالاتم سنت، بدعت و خرافه است؛ اگر ممکن تعاریفی از این سه مفهوم ارائه بفرمایید.
سنت، بدعت و خرافه تفاوتهایی باهم دارند؛ منتهی سنت معانی مختلفی دارد؛ بر خلاف بدعت و خرافه که روشن است. بدعت را «ادخال مالیس فی الدین، فیالدین» تعریف کردهاند؛ یعنی کار، رسم، عادت و آیینی را که دینی نیست و ربطی به دین و قرآن ندارد را به نام دین، به مردم ارائه دهد؛ چنین کسی در دین بدعت گذاشته است؛ مثلاً امری را که واجب یا مستحب نیست اگر واجب یا مستحب جلوه دهد، بدعت است.
خرافه هم به هرکار غیرمعقول که از سر توهم باشد، گفته میشود. خرافه در عرب، اسم شخصی بوده که دیوانه شده بود و چیزهایی عجیب و غریبی نقل میکرد؛ بعد از آن، هر حرف نامعقول و محالی را خرافه میگویند.
اما سنت تعاریف مختلفی دارد؛ ممکن است منظور از سنت، سنت دینی باشد که در برابر بدعت قرار میگیرد؛ ممکن است منظور از سنت، یکی از منابع استنباط احکام ـ یعنی سنت، کتاب، عقل و اجماع ـ در علم فقه باشد؛ در اینجا، سنت به معنای اقوال و رفتار و کردار ائمهٔ دین ـ مخصوصاً پیامبر ـ است. گاهی تقریرات را هم به این اضافه کردهاند که بهمعنای این است که شخصی پیش پیغمبر یا پیشوایان معصوم ـ که اقوال و رفتارشان حجت است ـ کاری را انجام میدهد و یا حرفی را میزند که آنها آن کار را تأیید میکنند و یا حداقل رد نمیکنند و این رد نکردن هم از سر تقیه نبوده است. گاهی منظور از سنت ممکن است سنت متشرعه باشد؛ یعنی آن رسوم و آداب و آیینهای موجود در فرهنگ و کردار مردم متشرع که در موردشان از چهارده معصوم و پیشوایان دینی قول و گفتار و تقریری نداریم؛ اما درطول تاریخ، تبدیل به رسم و عادت مسلمانها یا شیعیان شدهاند.
فرمودید بدعت، داخل کردن مسألهٔ غیر مربوط به دین، در دین است. در سنت متشرعه شاهد این هستیم که به مرور زمان، اموری توسط شیعیان ـ ولو متشرعین شیعه ـ وارد دین میشود؛ این چه فرقی با بدعت دارد؟
گاهی سنت به معنی آداب و رسوم مسلمانان است که به مرور زمان و همگام با عرف زمان تغییر و تکامل پیدا میکند و یا حتی منسوخ میشود و به جای آن، سنتهای دیگری پدید میآیند. چنین سنتهایی میتوانند بهعنوان سنت حسنه باشند و نه بدعت؛ و چهبسا مورد تأیید معصومین نیز باشند؛ چرا که پیامبر میفرماید: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إلى یَوْمِ القِیَامَةِ»؛ یعنی هر کس سنت حسنهای بنیان کند، علاوه بر اینکه بابت این بنیاننهادن یک پاداش میبرد، تا روز قیامت هر شخصی که به این سنت حسنه عمل کند، خداوند به بنیانگذار آن سنت اجر میدهد. این رویه بهصورت عکس در مورد سنت و رسم سیئه و بد نیز جاری است. لذا سؤال شما را میپسندم؛ زیرا متوجه این هستید که بین سنت متشرعه و بدعت، مرز باریکی وجود دارد. البته معیارهایی برای تشخیص آن وجود دارد و نباید از این هراس داشته باشیم که هر سنت متشرعهای در مظانّ بدعتبودن است.
معیار حسنهبودن سنت چهچیز یا چه کسی است؟
معیار را قرآن و پیشوایان ما مشخص کردهاند؛ مثلاً آیهٔ هفدهم از سوره رعد میفرماید باطل ـ که شامل سنتهای مضر نیز میشود ـ مانند كف روی آب است که زود از بین میرود؛ یا حضرت امیر میفرماید أفضل النّاس أنفعهم للنّاس؛ این یک معیار است؛ یعنی سنتی حسنه است که نافع و مفید به حال و روز مردم باشد؛ و با توجه به اینکه این نافع و مفید بودن را باید در ارتباط با عموم مردم سنجید و تشخیص داد، میتوان دوشرط برای آن گذاشت؛ یکی اینکه نافع و مفید باشد و دیگر اینکه معقول و قابل درک و فهم برای عقلای جامعه باشد؛ اگر این دو شرط را نداشته باشد، میتوان گفت آن سنت، سیئه است. نکتهای که اینجا هست این است که اگر بخواهیم سنتهای اینچنینی را به نام دین به مردم معرفی کنیم، دچار بدعت شدهایم؛ اما اگر سنت حسنهٔ متشرعهٔ مفید را به نام دین به مردم ندهیم، گرفتار بدعتگذاری هم نشدهایم. پس نباید سنتهای اینچنینی را به مردم، واجب دینی معرفی کنیم؛ بلکه باید به مردم بگوییم چنین سنتهایی، برای ساحت فردی و جمعیِ دینداران مفید هستند. هرچند احتمال دارد با دلایل دیگری وجوب و لزومشان هم اثبات شود که آن بحث دیگری است و الآن مجال پرداختن به آن نیست.
آیا ممکن است در برههای از تاریخ، سنتی متشرعه و حسنه باشد و در برههای دیگر نباشد؟
تغییر و تحول و تبدل در سنتها و رسوم و آیینهای مسلمانان، متشرعین و متدینین امکانپذیر است و این، جدای از آن سنت نبوی و دینی است. آنچه لازم است در اینجا به آن بپردازم معیار این تبدلها و تغییرهاست. ما در طول تاریخ دیدهایم که بعضی سنتها در ابتدای پایهگذاری، مفید و نافع برای گسترش انصاف و عدالت در جامعه بوده و درمسیر کمال قرار داشتهاند؛ اما به مرور زمان ستمگران آنها را به نفع خودشان مصادره کرده و مورد سو استفاده قرار دادهاند. به همین دلیل هم چهبسا علما به حرمت چنین سنتهایی فتوا دادهاند؛ اما با گذشت زمان و سقوط ستمگران، آن سنتها، دوباره حسنه قلمداد شدهاند. بهعنوان مثال اولین بار یکی از شعرای فصیح و توانای اهلبیت ـ که یکسال قبل از شهادت امام حسین به دنیا آمد و نامش کُمیت اسدی بود ـ گفت که در عزاداریهای امام حسین، بهخاطر مظلومیتهای حضرت، از پرچمها و لباسهای سیاه استفاده شود. کمیت، شاعر بسیار توانمندی بود و حتی در زمان امام صادق از یک مسلمان خوب انتظار میرفت که هاشمیات کمیت اسدی ـ که شامل هفت یا هشت قصیده بود ـ را حفظ باشد. یکی از مستشرقان بهنام فان فولتن در کتابش ـ بهنام علل سقوط حکومت بنیامیه که به فارسی هم ترجمه شده است ـ مینویسد که یکی از علل سقوط بنیامیه، اشعار کمیت بود. ماجرا هم از این قرار بود که این شاعر توانمند، دو قبیلهٔ بزرگ عرب را با اشعارش بهجان هم انداخت و امنیت از بین رفت و در این وسط ابومسلم خراسانی قیام کرد و بنیامیه ساقط شد. به هر روی، این کمیت بود که اولین بار مسلمانان را در سوگ اباعبدﷲ به استفاده از پرچمها و لباسهای سیاه فراخواند؛ وگرنه در سخنان معصومین و در سنت اصلی ما توصیهای به چنین چیزی پیدا نمیکنیم. بعد هم که بنیعباس قیام کردند با شعار «الرضا آلمحمد» و با پرچم و لباس سیاه، پا به عرصه گذاشتند؛ ولی به مرور ظلمهای فراوانی انجام دادند و روی بنیامیه را سفید کردند و از اینجا بود که سیاهپوشی مکروه و گناه شد و قبح پیدا کرد و از سنت حسنه بودن خارج شد و تبدیل شد به سنت سیئه؛ چون شده بود ابزار دست ستمگران بنیعباس که خود را خلیفه و جانشین پیامبر مینامیدند. با سقوط بنیعباس و گذشت زمان، امروزه دیگر سیاهپوشی به معنای دلبسته بودن به حکومت بنیعباس نیست و دوباره تبدیل به همان سنت حسنهٔ عزادار بودن برای اباعبدﷲ شده است.
پس سنت متشرعه میتواند متغیر و متبدل باشد؛ مهم، نتیجه و حاصل کار است. بهنظرم حتی میتوان گفت سنتهایی از ائمه که ما برای آنها تقریر و یا حتی دستور داریم، اگر به استخدام ستم درآیند، میتوانند برای مدتی از عنوان حسنهبودن، خارج شوند؛ مثلاً شما اگر آگاهانه در هیئتی عزاداری کنید که گردانندهٔ آن مجلس و هیئت در طول سال ستمگری و ظلم میکند، نباید انتظار ثواب داشته باشید.
منافذ ورود بدعتها و تبدیل سنتهای حسنه به غیرحسنه کدامند؟
مهمترین منفذ، جهل و نادانی و سطحینگری مردم است. لازم است معیار تشخیص عدالت و انصاف به مردم ارائه شود تا جامعه گرفتار تغییر و تبدل و تحریف و وارونهخوانی نشود.
مصادیق این معیار را چه کسی تعیین میکند؟ فقیه، مداح، منبری یا هر فردی برای خودش میتواند اینکار را انجام دهد؟
قبل از هر چیزی، این معیار را خداوند در قرآن تعیین فرموده و بعد هم ائمه این کار را انجام دادهاند؛ مثلاً قرآن با صراحت در سورهٔ حدید میفرماید ارسال رسل و کتب آسمانی برای تحقق قسط و عدالت بوده است: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ». در جای دیگری از قرآن میخوانیم: «اِنَّ ﷲَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ وَ ایتآئِ ذِیالقُربی». اصلاً رمز فهم قرآن ـ مخصوصاً از نگاه مکتب تشیع ـ همین معیار است؛ هر کاریکه به توسعه و گسترش عدالت و انصاف و دادورزی بینجامد، آن کار مطلوب و مشروع است و اگر کاری ظلم را توجیه و ظالم را مقدس بنمایاند، دیگر نه مطلوب است و نه مشروع و حتی شاید گناه باشد. پس رمز دو کلمه است: عدالت و ظلم؛ هر چیزی که به عدالت بیانجامد و عدالت را گسترش دهد، محبوب و مقصود خدا و پیامآوران اوست و هر چیزی که به ظلم سرپوش بگذارد ـ ولو اینکه با قرائت قرآن همراه باشد ـ مغضوب است.
عدالتمداری به قدری مهم است که در مکتب تشیع، اساسیترین اصل است؛ طوریکه به شیعه، عدلیه هم گفته شده است. در اسلام سه اصل داریم که عبارتست از توحید معاد و نبوت؛ اما در مکتب تشیع دو اصل اضافه شده است که اولینش عدالت است. مذهب شیعه بر این باور است که خدا قبل از اینکه خدا باشد، باید عادل باشد و اگر عادل نباشد، خدا نیست. حسن و قبح اعمال نفسالامری است؛ دینی نیست؛ دین در اینجا فقط مؤید و یادآورنده است. لذا عدالت در تشیع، اصل بسیار مهمی است؛ تا آنجایی که حضرت علی در وصیتنامهاش میفرماید «کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَونا»؛ باعبارت «کونا» هم میفرماید که نشاندهندهٔ استمرار است؛ یعنی باید همیشه دشمن ظالم باشیم و یاور مظلوم. نقطهٔ مقابل عدالت ـ یعنی ظلم ـ نیز مورد تأکید حضرت قرار گرفته است و میفرماید «اقْدَمُوا عَلَىاللَّهِ مَظْلُومِينَ وَ لَاتَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ»؛ یعنی اگر میان دو راهیِ ظالم بودن و مظلوم بودن گیر کردید و راه سومی نداشتید، مظلومیت را بپذیرید. مظلومیت خوب نیست؛ انسان باید از خودش دفاع کند؛ اما اگر راه سومی نباشد انسان بایداز ظلمکردن بگریزید و تلخی و رنج مظلومیت را بهجان بخرد. بنده بیستوپنج سال است که درکتابها و مقالههایم لقبی که برای معصومین و خاندان نبوت و طهارت انتخاب کرده و مینویسم «آلعدالت» است؛ زیرا زندگی همهٔ این پیشوایان برای عدالت بوده است و فدای آن شدهاند. حضرت علی میتوانست ابنملجم را قبل از به شهادت رساندن مولایمان زندانی کند؛ ولی نکرد؛ زیرا به این اعتقاد داشت که قصاص قبل از جنایت و ایجاد محدودیت برای آزادیِ دیگران، محکوم است.
وقتی کسی با یاد و نام امام حسین لحظاتی همه چیز را فراموش میکند و غرورش را کنار میگذارد و مانند یک کودک گریه میکند، با تمام وجود به روح امام حسین وصل شده است. باید این را قدر دانست؛ زیرا این پیوند روحی، در تربیت و عدالتجویی افراد، بسیار مؤثر است. بنده در آثار و مکتوباتم عصمت ائمه معصومین را به عدالتِ فوقالعاده ترجمه میکنم و میگویم عدالت، برای چهارده معصوم، چنان ملکه شده بود که بیش از حد معمول بوده است و هرگز یک ذره هم از مسیر عدالت خارج نمیشدند. لذا از نظر بنده عصمت یعنی در اوج عدالت و انصاف بودن.
سیدرضی بدین جهت اسم «نهجالبلاغه» را برای اثرش انتخاب کرد که میخواست آن بخشی از سخنان حضرت علی را جمع کند که در اوج بلاغت و فصاحت است؛ زیرا سیدرضی شاعر بود و میخواست این بیانات بلیغ و فصیح را حفظ کند. اما به نظرم اگر معانی سخنان حضرت علی را معیار قرار نامگذاری کتاب قرار دهیم باید نام «نهجالعداله» را برایش انتخاب کنیم؛ بهمعنای «شاهراه عدالت و انصاف»؛ زیرا رفتار و کردار و گفتار حضرت علی شاهراه عدالت و انصاف بوده است. به این گفتارم زمانی نهایت ایمان و اعتقاد را پیدا کردم که پنج سال را برای ترجمهٔ نهجالبلاغه صرف کردم. حضرت امیر در جایی از نهجالبلاغه خدا را اینگونه تعریف میکند: خدا، عدل است؛ عدلی که همیشه عدل است. ایشان در کلمات قصارشان میفرمایند عدالت از بذل و بخششِ بدون چشمداشت هم بهتر است؛ به این دلیل که الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ؛ یعنی عدالت همه را میپروراند و خیرش به همه میرسد؛ اما منافعِ جود و بذل و بخشش، محدود است؛ در واقع، عدالت، قاعده و قانون است؛ ولی جود و بذل و بخشش خارج از قانوناند.
اگر بخواهم این عرایضم را با مجالس عزای حسینی تطبیق دهم میتوانم بگویم که برخی از روحانیون و مداحان ما در هیئتها و عزاداریها مثلاً نزدیک انتخابات که میشود ممکن است از کسی حمایت کنند که میدانند اصلح نیست؛ ولی چون آن کاندیدا به حساب آن مداح، سخنران یا هیئت پول واریز کرده، آنها هم حمایت میکنند و در واقع در سایهٔ عزاداری اباعبدﷲ برای او تبلیغات میکنند. این، ظلم و گناه کبیره است؛ زیرا بازی با سرنوشت یک ملت است.
چه اتفاقی میافتد که در یک جامعهٔ اسلامی مقولههایی مانند اخلاق و عدالت اجتماعی ـ که از جمله بنیانهای دین و دینداریاند ـ کمتر مورد حرمت و توجه قرار میگیرند ولی برگزاری شعائر، پر رنگ است؟ مقصودم این نیست که شعائر و عزاداریها باید کمرنگ شوند؛ میخواهم بگویم چرا اساسهای دین و مذهب، کمرنگتر از این شعائرند؟ آیا روحانیت وظیفهای در اینجا دارد؟
حتماً وظیفه دارد و اتفاقاً بسیار هم روشن و واضح است؛ روحانیت باید کاری کند که نام و یاد امام حسین بهعنوان ابزار و وسیلهٔ ظلم و بداخلاقی قرار نگیرد. اگر به تاریخ نگاه کنید متوجه میشوید که بعد از رحلت پیامبر و از عثمان به این طرف، بنیامیه آموزههای قرآن و اسلام را بهتدریج چنان وارونه کردند که بهجای گسترش عدالت و انصاف، ظلم تقدس یافت؛ در حالیکه ریاکارانه شعائر و ظواهر را هم حفظ میکردند؛ ولی شعائری که در استخدام ظلم بود.
آیا روحانیون از نظر شما در این زمینه کارنامه موفقی دارند؟
روحانیت از اول چند دسته بودند؛ برخی مستقلند و هزینههای بسیاری هم پرداخت کرده و میکنند؛ در حاشیهاند و مظلوم؛ مردم هم آنها را نمیبینند. روحانیت را نمیشود یک کاسه کرد. عدهای از آنها طرفدار اسلام سنتیاند و مخالف هر چیز جدید؛ عدهای روحانیون سیاسی یا دولتیاند؛ دستهٔ سوم هم طرفدار اسلام مدنی هستند که بر معقول بودن مفاهیم دینی و عقلانیت تأکید دارند و کتاب و سنت و اجماع را هم با عقل میسنجند؛ یعنی اصالت را به عقلانیت میدهند؛ در عمل نیز عدالتمحورند و سعی میکنند نفعی به حال مردم برسانند و تنها به این کفایت نمیکنند که بگویند خدا در آخرت قرار است به کارهای خوب شما ثواب دهد. طرفداران اسلام مدنی معیارشان حقالناس است و میگویند عزاداریای که حقالناس را ضایع کند و مثلاً راه تردد مردم کوچه و خیابان را ببندد و آسایش نیمهشب مردم را سلب کند، گناه کبیره و مردمآزاری است؛ نه عزاداری. روحانیت اگر میخواهد محترم باشد باید به این نکات حساس باشد.
جایگاه عواطف را در عزاداری چگونه ارزیابی میکنید و چگونه باید این عاطفه و احساس مدیریت شود تا منجر به ورود خرافات و بدعتها به عزاداریها نشود؟
عواطف و احساسات انسان نعمتی است که بدون آن، زندگی بیمعنا و انسان، تبدیل به یک سنگ جامد میشود. منتهی نباید از آن سوء استفاده کرد و به جهل مقدس دامن زد. عواطف را باید با عقل سنجید. در عزاداریها هم بیگمان یکی از بزرگترین نعمتها پیوند عاطفی است. وقتی کسی با یاد و نام امام حسین لحظاتی همه چیز را فراموش میکند و غرورش را کنار میگذارد و مانند یک کودک گریه میکند، با تمام وجود به روح امام حسین وصل شده است. باید این را قدر دانست؛ زیرا این پیوند روحی، در تربیت و عدالتجویی افراد، بسیار مؤثر است. بنده در آثار و مکتوباتم عصمت ائمه معصومین را به عدالتِ فوقالعاده ترجمه میکنم و میگویم عدالت، برای چهارده معصوم، چنان ملکه شده بود که بیش از حد معمول بوده است و هرگز یک ذره هم از مسیر عدالت خارج نمیشدند. لذا از نظر بنده عصمت یعنی در اوج عدالت و انصاف بودن. موقعی که انسان با چنین پیشوایانی ارتباط قلبی پیدا میکند، در تربیتش بسیار نقش خواهد داشت. در نتیجه کسیکه دوستدار امام حسین باشد، همیشه طرفدار مظلوم و مخالف ظالم خواهد بود و عدالت را دنبال خواهد کرد. بنابر این مرز محترم بودن عواطف آنجایی است که مورد سوء استفادهٔ لطمهزنندگان به عدالت قرار نگیرد.
(عکس از شفقنا)