تیلور: دین و مدرنیته
مساله دین و مدرنیته همیشه برای من سوال بود. از ابتدای طلبگی نگاه من این بود که اگر اسلام دین خاتم و کامل ترین دین است، باید برای همه شرایط و زمانها برنامه داشته باشد. از جمله در دوران مدرن با توجه به چالش ها و مسائلی که ما داریم، اسلام باید حضور موفقی در اینجا داشته باشد. دیدگاه اسلام در شرایط جدید یکی از سوالات من از آغاز طلبگی بود. بعدها پایان نامه ارشد من با عنوان «نقد و بررسی نظریه عقلانیت و معنویت آقای ملکیان» در همین راستا قرار گرفت.
پایان نامه دکتری بنده در مورد چارلز تیلور بود. تیلور چند ویژگی دارد، یکی اینکه فیلسوف است، و دیگر اینکه از «خویشتن» بسیار بحث کرده، و هم مدرنیته و هم دین را به رسمیت می شناسد؛ برخلاف رویکردهایی که در حال حاضر در كشور ما وجود دارد و برخی از آقایان مدرنیته را از اساس قبول ندارند. به طور مثال یکی از آقایان می گفت، مدرنیته بازه زمانی ای است که مظهر اسم مضل الهی است، یعنی ما در دوره ای از گمراهی هستیم. اين دیدگاه مدرنیته را کاملا رد مي كند و آن را شیطانی می انگارد، و راهکار او فقط دین سنتی است. دیدگاه دیگر دین را قبول نداشته و می گوید ما مدرن شده ایم و دوره دین به سر آمده است. ولی تیلور دین و مدرنیته، هر دو را اصیل می داند، و در عین اینکه هر دو را نقد می کند، برای هر دو جایگاه ویژه ای قائل است. به نظر من این رویکرد منصفانه بود و همه اینها در مجموع باعث شد که من به سراغ تیلور بروم. هر چند که ایشان در فضای مسیحیت صحبت کرده است، ولی به نظر من دیدگاه های جالبی مطرح كرده که به درد جامعه ما می خورد. نظریه ایشان با اعمال برخی اصلاحات، مناسب فضای جامعه ایران خواهد بود.
مدرنیته و دین، تقابل یا تعامل در غرب
در پنج قرن اخیر در غرب که مراد ما از غرب اروپای غربی و آمریکای شمالی است، تحولات متنوع، گسترده و عمیقی داشته ایم که نام این مجموعه را مدرنیته می گذاریم. دگرگونی های عظیمی در بحث های سیاسی و بحث های دینی داریم، به عبارت دیگر، نوع نگرش دینی قبل از این پنج قرن با بعد از آن متفاوت است. نظام سیاسی و اقتصاد جامعه و نگاه ما به انسان و جهان همه در این بازه زمانی دگرگون شده است. اکنون سوال این است که این دگرگونی ها با دین چه نسبتی دارند؟ از قرن ۱۸ که این روال تحت تاثیر عواملی شروع می شود، شاهد یک نوع الحاد هستیم. هرچه پیش می رویم بیشتر می شود. نظریه پردازی هایی را شاهدیم که همه ذیل عنوان سکولاریزاسیون تعریف می شوند. یعنی نظریه هایی که وجه مشترک همه آنها این است که ما هر چه مدرن تر شویم، دین کاهش پیدا می کند. آنها عقیده دارند، دین به دوران کودکی بشر متعلق است و ما دیگر به بلوغ رسیده ایم. این نظریه ها همیشه نظریه هایی غالب بوده اند. شما در دیدگاه های آگوست کنت و مارکس به یک نحو و در سایر افراد به بیان های مختلف این نکته را می بینید، مبنی براینکه که هرچه به سوی مدرنیته پیش بروید، دین افول خواهد کرد.
این نظریه تا اواسط قرن بیستم نظریه ای غالب بود و ما از آن به بعد، شاهد نظریه های دی سکولاریزاسیون یا ری سکرالیزیشن به معنای بازگشت امر قدسی بودیم. یافته ها نشان می دهد که مدرن شده ایم، ولی دین نابود نشده است؛ و دیدگاه سکولاریزاسیون از اصل خطا بوده است بنابراین، نظریه های جدیدی ارائه شد. جامعه شناسان مختلفی این نکته را رصد کرده اند. یکی از شاخص ترین آنها پیتر برگر است، که در دوره اول فکری خود از مدافعان جدی سکولاریزاسیون و در دوره دوم منتقد سکولاریزاسیون بود. وی عقیده داشت که دین به جامعه ما برگشته است. برای این نکته هم شواهد مختلفی وجود داشت. به طور مثال جامعه آمریکا، هند و حتی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ شاهدی بر این ادعاست.
در این نگاه دوم که مدرنیته باعث از بین رفتن دین نمی شود، یکی از نظریه ها، نظریه تیلور است که نسبتا متاخرتر از بقیه است. تیلور دیدگاه خود را با یک سوال شروع می کند که به نظر، سوال بسیار بزرگی است. سوال این است که چرا انسان ها به طور مثال در سال ۱۵۰۰ میلادی همگی دیندار بودند و مشکلی نبود، درحالیکه در سال ۲۰۰۰ میلادی شما انسانهای بسیاری دارید که دیندار نیستند، بدون اینکه امر بدیهی را انکار کنند، به عبارت دیگر، خیلی راحت دیندار نیستند و سبک زندگی آنها به گونه ای است که نمی توان به راحتی گفت، این سبک زندگی پوچ و بیخود است. آنها برای خود یک جهانبینی و اصول اخلاقی دارند ولی دیندار نیستند.
سوال اساسی تیلور این است که در این ۵۰۰ سال چه اتفاقی افتاد؟ از محوريت دیندار بودن به جایی رسیدیم که خیلی ها دیگر دیندار نیستند. بدون اینکه مشکل معرفتی خاصی داشته باشند. در این راستا، وی در صدد پاسخگویی به این سوال در کتابی ۸۰۰ صفحه ای است. او برای پاسخ دادن به این سوال سفری ۵ قرنی را آغاز می کند، و ۵ قرن اخیر غرب را می کاود، به این معنا که جریان های فکری تاثیرگذار و حوادث اجتماعی و مکاتب فکری و هر چه را که به هویت انسان مدرن غربی مربوط است را در نظر می گیرد، تا به جایی برسد که بتواند بگوید چرا در سال ۲۰۰۰ میلادی در این نقطه ایستاده ایم. طیف های مختلفی را مورد بحث قرار می دهد. از جمله حوادث قرن ۱۶ و جریان نهضت اصلاح دینی که در کلیسای کاتولیک رخ داد. اصلاحاتي كه در مقابل فسادی که کلیسا را فرا گرفته بود و بحث آمرزش گناهان و پرداخت پول و فروش بهشت مطرح شد. مورد ديگر دوره ای است كه در حالی که قحطی شدیدی بسیاری از شهرهای آلمان را فرا گرفته بود، وجوهات شرعی به واتیکان می رفت و کلیسای فوق العاده سنت پیتر که بنای فوق العاده ای دارد، محصول وجوهات شرعی است که مردم در فقر و فلاکت می پرداختند.
لوتر مدعی بود که کتاب مقدس بر پاپ مقدم است. اگر پاپ حرفی بزند که خلاف کتاب مقدس باشد، مرجع ما کتاب مقدس است. ایمان بر کلیسا مقدم است.
همچنین، اعتراضاتی که افرادی مثل مارتین لوتر داشتند و نزاع هایی که بین پاپ و لوتر رخ داد، زمينه ساز اين اصلاحات بود. لوتر مدعی بود که کتاب مقدس بر پاپ مقدم است. اگر پاپ حرفی بزند که خلاف کتاب مقدس باشد، مرجع ما کتاب مقدس است. ایمان بر کلیسا مقدم است. در نتیجه، آتوریته پاپ زیر سوال است. پاپ پيش از اين تعيين كننده همه چیز بود، از چنین آتوریته ای به جایی می رسیم که می گویند هر کسی مجاز است فهم خود را از کتاب مقدس داشته باشد و فهم كتاب مقدس در انحصار كليسا نيست.
از آن زمان به بعد ترجمه کتاب مقدس به زبان های محلی آغاز شد. این جریان یکی از جریان های تاثیرگذار بود. کمی که جلوتر می آییم روشنگری را در قرن های ۱۷ و ۱۸ داریم، که آن هم جریان مهمي است و محور آن جریان ها در کشورهای آلمان و اسکاتلند و فرانسه است. آنها قرائت های مختلفی داشتند و نقطه تاکیدهای آنها متفاوت بود. خانمی نامه ای به کانت می نویسد و در باب اینکه روشنگری چیست، سوال می کند. کانت در پاسخ به پرسش روشنگری چیست، کتابچه ای دارد که می توان مانیفست روشنگری در نظر گرفت. ايده اي که در آن تکرار می شود و توسط کانت مکرر استفاده می شود، این است که می گوید ما باید جرات دانستن را داشته باشیم. روشنگری یعنی شما فکر کنید، بیندیشید، خودتان تصمیم بگیرید و مسئولیت فکر خود را بر عهده بگیرید. روشنگری یعنی از دوران طفولیت و از دورانی که به این و آن وابسته بودید، و فهم خودتان تعطیل بود، بالاتر بیایید و خودتان فکر کنید و عقلتان را به کار بگیرید. تاکید اصلی روشنگری این است که، عقل بشر می تواند. اگر تا به حال تمام شئون زندگی بشر با دین تنظیم می شد، اكنون بايد با عقل بشر تنظيم شود. در نظام قبلي حتي نظريه سیاسی نیز كه نظام پادشاهی بود به نوعی در هم تنیده با نظام الهی بود، و پادشاهی زمینی ریشه در پادشاهی آسمانی داشت. بنابراين، نظم سياسي و آموزش و بهداشت و همه مراتب اجتماعی که تا به حال با دین نظم پیدا می کرد، نیز به هم می خورد و با عقل بشر به راهکار می رسد. فیلسوفان و نظریه پردازان در مباحث مختلفی از معرفت شناسی تا اخلاق و سیاست در بازه زمانی قرن ۱۷ و ۱۸ کار کرده و به ایده پردازی و ارائه صورت های جدیدی پرداخته اند. چون تا پیش از این، تمام نیازها از متون دینی برداشت می شد، و حال بشر می خواهد نظریه های جدیدی ارائه بدهد. از جمله اینکه آیا اخلاق باید براساس فضیلت باشد یا بر اساس پیامد یا براساس قرار داد یا هر نظریه دیگری که وجود دارد. بشر بدیل های زمینی برای همه امور ارائه می دهد.
این هم یک دوره است و بعد از دوره روشنگری، در قرن ۱۸ دوره رمانتیسیسم را با متفکرین برجسته ای چون روسو داریم. رمانتیسیسم با نقد بر روشنگری آغاز می شود. ولی جنبه هایی ایجابی نیز دارد که کمتر به آنها توجه شده است. نکته ایجابی در مورد رمانتیسیسم در این است که در درون همه ما انسانها یک ندای درون وجود دارد و این ندا منبعی از ارزش و معرفت است. این ندا به ما می گوید که کاری که انجام می دهیم، درست است یا غلط، و لازم نیست کسی درست یا غلط بودن کار ما را به ما بگوید. براساس آن ندا زندگی می کنیم و اگر آن ندا را ساکت کنیم و به حرف دیگران گوش کنیم، کار بیهوده ای انجام داده ایم.
این یک دوره است و بعد دوره متاخر که تیلور به آن عصر اصالت می گوید و معتقد است که در ۶۰ یا ۷۰ سال اخیر شاهد دوره جدیدی هستیم. برخی اسم آن را پسارمانتیسیسم یا رمانتیسیسم ارتقاء یافته گذاشته اند. در عصر اصالت شاهد این هستیم که نُرم اخلاقی این است که باید براساس فهم خود زندگی کنید و سبک زندگی و باورهایتان و هر چه را که در ارتباط با شماست، با خودتان تنظیم کنید و خودتان باشید. اگر خودت نباشی، زندگی تو عاریتی است. اگر فهم خودتان را کنار بگذارید و از فهم دیگری تبعیت کنید، در واقع خودتان را ذبح کرده اید و این شما نیستید که زندگی می کنید، این دیگری است که به جای شما زندگی می کند. بحث اصالت مکرر در فیلم های سینمایی و رمان ها دیده می شود. در توصیه های روانشناسان که در شبکه های اجتماعی پخش می شود، دیده می شود. آن گونه كه دوست دارید، زندگی کنید. به دیگران توجه نکنید، ببینید قلب شما چه می گوید. اگر کسی می خواهد نشانه شناسی کند، می تواند به این مسائل توجه کند.
تیلور در اینجا نیز منتقد است؛ بخشهایی از اصالت را می پذیرد و بخشهایی را نمی پذیرد. یکی از اقتضائات این دوره خود نمایی ها است. این به معنای خودنمایی متعارف در عرف ما نیست. یعنی شما درونتان را به نوعی نشان بدهید؛ خودتان را اظهار کنید. کسی که تیپ عجیب و غریبی می زند، می خواهد بگوید من این هستم، من متمایز هستم. حتی کارهای عجیب و غریب برخی از جوانها برای این است که خود را بروز بدهد، و بگوید که من این هستم، و من متفاوتم، من اصیل زندگی می کنم و من تابع جمع و جبر نیستم. (بگذریم از این نکته که این ادعا چقدر درست است!)
در مجموع باید گفت، اتفاقاتی در غرب رخ داده است و ما در اصلاحات دینی نفی آتوریته و بحث اعتبار و حجیت مطلق عقل را داشتیم. ندای درون را در رمانتیسیسم و بحث اصالت و فهم خود از زندگی را داریم.
دوره ای که قحطی شدیدی بسیاری از شهرهای آلمان را فرا گرفته بود، وجوهات شرعی به واتیکان می رفت و کلیسای فوق العاده سنت پیتر که بنای فوق العاده ای دارد، محصول وجوهات شرعی است که مردم در فقر و فلاکت می پرداختند.
در گامی دیگر، تیلور به این سوال بر می گردد که چطور ۵ قرن پیش همه مومن بودند، ولی در سال ۲۰۰۰ اینطور نیستند. یکی از سختی های کار با تیلور این است که مکرر اصطلاحات جدیدی ارائه می دهد که فهم آنها چندان آسان نیست. یکی از اصطلاحات او، شرایط باور است. تیلور می گوید که یک کلمه جواب این سوال است، شرایط باور عوض شده است. شرایط باور چیست؟ ما در فلسفه دو رویکرد کلی داریم، یکی رویکرد تحلیلی ها و دیگری رویکرد قاره ای ها. رویکرد تحلیلی ها بیشتر گزاره محور است، شبیه ریاضی و منطق، که براساس آن اگر استدلالی درست بود، باید لاجرم نتیجه را بپذیرید. برای باور به خدا باید استدلالی داشته باشید که مقدمات آن درست باشد، نتیجه درست باشد و تمام. در مقابل این رویکرد، رویکرد دیگری در بین برخی از فیلسوف های قاره ای مثل هایدگر وجود دارد- تیلور نیز متاثر از هایدگر است- مبنی بر اینکه، باور در بافت شکل می گیرد، باورها چیزهای انتزاعی آزمایشگاهی نبوده و حاصل استدلال و گزاره صرف نیستند. این بافت بر سیستم باور ما تاثیر می گذارد و پذیرش یک باور را مجاز یا غیرمجاز می کند. همه باورها مبتنی بر استدلال های منطقی و مقدمات فلسفی نیستند. بافت، باورپذیری را بالا و پایین می کند. شما گزاره ای ثابت پیدا می کنید که در دوره ای کاملا باورپذیر است و در دوره ای کاملا باورپذیر نیست، تغییر به خاطر جریان هایی بوده که رخ داده اند.
وقتی آتوریته کلیسا را کنار می گذارید، عقل از جایگاه محوری برخوردار می شود و ندای درون، ارزش می شود تا شما خود زندگی کنید. هر آنچه که قبلا باورپذیر بودند، دیگر باور پذیر نیستند. به طور مثال، در کتاب مقدس، عیسی(ع) مریض ها و مجانین را شفا می دهد. در یک حکایت آمده که حضرت عیسی(ع) به ملاقات یک جزامی می رود و بر سر او فریاد می کشد و دیوها از وجود آن مجنون یا جزامی بیرون می شوند و به صحرا فرار می کنند و او خوب می شود و این یک امر نرمال و طبیعی است. ولی امروز کسی این را باور نمی کند که بتوان با فریاد بر سر یک بیمار جزامی یا مجنون حال او را بهبود بخشید. در زمان قدیم شرایط باور اجازه می داد تا این امور به راحتی پذیرفته شوند، ولی امروز شرایط باور دگرگون شده است و اجازه نمی دهد.
مدرنیته چه پیامدهایی بر دین داشته؟
تیلور می گوید دین به گزینه ای در میان دیگر گزینه ها بدل شده است. البته تیلور در فضای غرب به این موضوع اشاره می کند و شاید ما الزاما آنها را در فضای خود نیابیم. یعنی به نظر تیلور در شرایط فعلی در جامعه غرب دین یک گزینه و یا یک امکان است. این در جامعه ما چندان مطرح نیست. به طور مثال یکی از چالش ها در مدارس متوسطه غرب این است که براي دانش آموزان نظریه تکامل تدریس شود یا نظریه خلقت، و این یک چالش جدی است. شما هم می توانید فرزندتان را به این سمت ببرید و هم به آن سمت دیگر. در مسائل سیاسی نیز دین یک گزینه است. نظریات و دیدگاه ها و راه های مختلفی وجود دارد که یکی از آنها دین است.
عنوان کتاب اصلی تیلور «عصر سکولار» است. تیلور یک معنای جدید از سکولار ارائه می کند، او می گوید ما دو معنای قدیمی داریم، یکی جدا کردن نهاد دین از نهاد سیاست؛ امکان دارد با هم داد و ستد داشته باشند، ولی نهادهای آنها باید از هم جدا باشد. و نهاد دینی جایگاه ویژه ای در نهاد سیاست نداشته باشد. معنای متعارفی که ما می شناسیم همین است، ولی معنای دوم این است که دین افول داشته باشد یا دین متروک شود. کسی دیگر دیندار نباشد و بتوانیم بگوییم سکولار شده ایم. تیلور این دو را چندان نمی پسندد و خود معنایی جدید ارائه می دهد، که در آن معناي جديد، دین به گزینه ای در کنار دیگر گزینه ها تبدیل شود، و می گوید ما الان در این شرایط هستیم. تبیین های علمی وجود دارند و در کنار آنها تبیین های دینی نیز وجود دارند.
پيامد دیگری که برای خود من هم مهم است، ولی در نگاه اول ملموس نيست و زیر پوستی است، تفاسیر انسان محورانه از آموزه های دینی است. یعنی ما جریان های دینداری داریم که عَلَم دین را در دست دارند، ولی وقتی به تعاریف و تفسیر های آنان از آموزه های دینی نگاه می کنید، مي بينيد كه تفاسير عوض شده است و تفاسیری انسان محورانه جايگزين شده اند. عبادت در فضای سنتی یعنی خدا به شما دستور داده است و شما می گویید چشم، ولی جدیدا می گویند عبادت برای خود شما است و شما مهم هستید. تعریف گناه در فضای فقهی ما تعریف کاملا مشخصي است، یعنی تخطّی از امر مولی. ولی گناه را اكنون چیزی تفسیر می کنند که برای خود شما ضرر دارد، و مولوی و ارشادی با هم یکی می شوند. دین برای انسان می شود و در واقع گناهکار در جاهایی مجرم نیست و نوعی بیمار است و حتی در جاهایی از او سلب مسئولیت می شود، شبیه به معتادی که گفته می شود مجرم نیست و بیمار است. و یا در مورد خدا که در پارادایم فکری ما خدا حاکم است و دستور می دهد، و انسان ها محکوم به انجام دادن دستورات حاکم هستند، ولی می بینیم که دیدگاه های دیگری مطرح می شود. ظاهر ماجرا همان باور به خداست، ولی تفسیر آن، چیزهای دیگری است.
یکی از تاثیرات مدرنیته بر دین از نگاه تیلور این است که مدرنیته باعث شد برخی از آموزه های اصیل دینی احیاء شود. نمونه بارزی که گفته می شود این است که یکی از آرمان های اصلی مسیحیت عدالت است. عدالت اجتماعی یکی از آرمان های اصلی مسیحیت است، و این آرمان هیچگاه در طول تاریخ به اندازه دوره مدرن مورد توجه نبوده است. یکی از موانع مهم تحقق این آرمان کلیسا است. کلیسا با سلسله مراتب خود و با تفکیک انسانها به کاتولیک و غیرکاتولیک و ارتودکس و غیر ارتودکس و مسیحی و غیرمسیحی، عدالت اجتماعی را نابود کرده است. ما در قرن بیستم اعلامیه حقوق بشر را داریم که بدون توجه به رنگ و جنسیت و مذهب و قومیت، حقوقی را برای همه قائل است. بنابراین، مدرنیته کمک کرد که غرب به آرمان اصیل مسیحیت که به آن نرسیده بود، دست یابد. تیلور می گوید ما برای رسیدن به این آرمان چاره ای نداشتیم مگر اینکه از نهاد کلیسا فاصله بگيريم.
فراز و فرود دین نیز قابل توجه است، یعنی شروع افول دین از قرن ۱۸ و ۱۹ است و بعد به اواسط قرن بیستم می رسد و مجدد باز می گردد. در اینجا این سوال که چرا باز می گردد، مطرح می شود. تیلور می گوید برخی از مسائل اخلاقی زندگی ما در غیر از دین جوابی ندارد، و بشر این را تجربه کرد و متوجه شد که نمی تواند خود را در عالم ماده محدود کند و فراتر از این نرود، و همچنان زندگی خوبی داشته باشد. از یک مرد بی دین ملحد مثال می زند و می گوید این آدم به هیچ چیزی اعتقاد ندارد و از قضا مادر او فوت می کند و بالای سر جنازه مادرش قرار می گیرد و در انبوهی از تردیدها و ابهامات و سوالات قرار می گیرد. این مرده به کجا رفت؟ در اندرون اين فرد ملحد احساسات و عواطف قلیان می کند، با خود مي گويد آیا من می توانم با او صحبت کنم؟ آیا مرد و تمام شد؟ آیا روحی دارد و نوعی دیگر از حیات وجود دارد؟ اگر من بمیرم چه می شود؟ یعنی سکولارترین آدم ها نیز با تجاربی مواجه می شوند که برخی اوقات در دل خود به پذیرفتن بخشی از دین و حرکت به سمت دین فکر می کنند.
تيلور می گوید یکی از ویژگی های دنیای ما این است که دیگر هیچ نقطه امنی وجود ندارد. دینداران همیشه وسوسه می شوند تا به سراغ باورهای سکولار بروند و بی دین ها در موقعیت هایی قرار می گیرند که به دین فکر کنند، و هیچ نقطه امنی وجود ندارد. این نکته که معنای زندگی در این فراز و فرود چه نقشی بازی می کند، بسیار مهم است.
یکی از پيامدها نیز بحث استقلال معنویت از دین است. معنویت همواره در دامان دین بود و ما چیز جدایی نداشتیم. معنویت همیشه بخشی از آموزه های دینی بود، و معمولا مهمترین آموزگاران آن علمایی بودند که خود متخلق به این آموزه ها بودند و آن را درس می دادند. اما در برهه اي، برخی دیدند که کل دین را نمی توانند بپذیرند و از سوی دیگر به بخش هایی از دین نیاز دارند. آنها این بخش ها را گرفتند و اسم آن را معنویت گذاشتند. در اين روند، معنويت مستقل از دين مطرح شد.
زمينه اين استقلال در گردش عظیمی كه به درون اتفاق افتاد بايد جستجو شود. اينكه ملاک حق و باطل به درون شما بر می گردد، ملاک کارآمدی و ناکارآمدی به درون شما بر می گردد. آتوریته ای که قبلا در بیرون بود، به درون شما برمی گردد، و خود شما باید به حال خود توجه کنید. بحث مفصلی در کتاب «منابع خویشتن» وجود دارد به نام درونی شدن یا به سمت درون رفتن و خلاصه آن همین است که می گوید با طی کردن این سیر، طبیعی است که درون آدم ها بزرگتر می شود. در کشور خود ما هم برجسته شدن شخص و گزینشی عمل کردن در دینداری دیده می شود؛ يعني نوعي دینداری سلف سرویسی. یعنی شخص در مجموعه دین به سراغ شب قدر و دعای کمیل و … می رود و آنها را مي خواهد ولي نماز و خمس و … را نمی خواهد و کلا هر چه را که می خواهد، بر می دارد و براي خود يك دين مي سازد. من رگه هایی از این مورد را در بین متدینین نیز می بینم.
پرسش ها
این وضعیت از قبل هم بوده است و چیز جدیدی نیست. لات های دهه چهل و پیش از آنها که در محرم مشروب نمی خوردند و….
اینها معترف بذنبه بودند، یعنی اعتراف می کردند که اشتباه می کنند، یعنی در محرم شرمگین بودند. به عبارت دیگر، قبول داشتند که در آموزه های دینی شراب حرام است، ولی امروزه اساسا دین را براساس خواست خود تصویر می کنند.
نکته مهم در بحث شما این بود که شرایط اجتماعی بر باور تاثیر می گذارد. این را قبل از آن ماینهایم هم در جامعه شناسی معرفت گفته است و چیز جدیدی نیست. در تقسیم بندی آقای تیلور بحث پست مدرنیسم مطرح نشده و اتفاقا ما بعد از مدرنیته در دانشگاه ها گرفتار چیزی هستیم که توسط آقای دکتر فیرحی به قم هم وارد شده است. بحث دیسکورس و گفتمان است و اینکه ما رژیم هایی از حقیقت داریم. نه یک حقیقت واحد، و در تقسیم بندی شما، جای این مسئله خالی است. عصر ما، عصر اصالت نیست و عصر فروپاشی حقیقت است. حقیقت واحدی وجود ندارد. من نمی دانم بازه زمانی که ایشان در نظر گرفته اند، چگونه است؟
در مورد بحث جامعه شناسی و در رابطه با باور، در ابتدای گفتگو اشاره کردم که در فضای فلسفه دو رویکرد وجود دارد. رویکرد گزاره محور تحلیلی ها و رویکردی که به هایدگر نسبت دادم. اساس کل جامعه شناسی معرفت همین است. معرفت شخص، از جامعه تاثیرپذیر است، ولی اینکه این ایده را بگیریم و در تاریخ بنشانیم و بعد از آن نتیجه بگیریم و وضعیت دین و ایمان را بسنجیم و بعد بر اساس آنها بگوییم که خب حالا باید چه کار کنیم، این کاری است که تیلور انجام داده است. در این فضا از نیچه و دیگران هم بحث می شود.
عبادت در فضای سنتی یعنی خدا به شما دستور داده است و شما می گویید چشم، ولی جدیدا می گویند عبادت برای خود شما است و شما مهم هستید. تعریف گناه در فضای فقهی ما تعریف کاملا مشخصي است، یعنی تخطّی از امر مولی. ولی گناه را اكنون چیزی تفسیر می کنند که برای خود شما ضرر دارد، و مولوی و ارشادی با هم یکی می شوند.
اتفاقا نیچه پدر اصلی این نگاه است.
اين نگاه در نيچه هم وجود دارد. تیلور می گوید جغرافیای بحث ما سه بخش است، یک بخش که اسمش را می گذارد انسان گرایی انحصاری که جریان غالب مدرنیته است. این جریان عقیده دارد ماورای ماده چیزی وجود ندارد. بخش دوم جریان نیچه ای ها و نئونیچه ای ها است. بخش دیگر بخشی است که خودش آنجا قرار می گیرد. می گوید هر کدام از اینها با هم نزاع هایی دارند. جریان انسان گرا می گوید فقط زندگی و نیچه به آنها انتقاد می کند و می گوید شما زندگی بزدلانه ای دارید، و ارزش هایی مثل شجاعت و فداکاری و … برخلاف منطق زندگی است. اگر می خواهید فقط زندگی و ماده باشد، هرگز نباید بجنگید، و باید در گوشه ای از امن و عافیت باشید. نیچه می گوید پس فراتر از زندگی چیزهایی هست. از سوي ديگر، جریان دیندار عقیده دارد برخلاف انسان گرایی انحصاری، فراتر از زندگي هم چیزی وجود دارد و زندگی فقط همین نیست و ارزش هایی وجود دارد. با اين حال خود نگاه ديني و نگاه نيچه اي هم با هم اختلاف دارند.
تيلور با پست مدرنیست های افراطی زاویه دارد. درست است که مانند هایدگر فکر می کند که ما هر کدام در بافت خود فکر می کنیم و رشد می کنیم، ولی تيلور مي گويد ما اسیر و زندانی این ها نیستیم، و می توانیم نسبت به پیش فرض های خودمان خودآگاه شویم و نسبت به این پیش فرض ها به گفتگو بنشینیم، و در جاهایی تعبیری به کار می برد و می گوید ما می توانیم با هویت های خودمان به هم نزدیک شویم و افق های جديدي را داشته باشیم.
تغییرات سوژه محور در جامعه ما نيز دیده می شود. این تغییرات، هرچند کمرنگ تر، ولی در متن حوزه هم دیده می شود. به طور مثال اگر آقای کمیل نظافتی – روحاني جواني كه كليه اش را به يك كودك نيازمند هديه كرد- را در نظر بگیرید، کارهای مختلفی می کند. آخرین چیزی که من از ایشان دیدم این است که مرکزي براي تیمار سگهای ولگرد راه اندازی کرده است. همه ما طلبه هستیم و بین ما گفته می شود وقتتان را به دعا و قرآن بگذرانید. سگ نجس است، از آن احتراز کنید. این آقا چطور فکر می کند که اولویت اول او این است؟ من به یاد دارم که در تبلیغ های اولیه ای که می رفتم تحت تاثیر تفکر فقهی بودم و عقیده داشتم مهمترین مسئله این است که احکام الهی باید برای مردم مشخص شود و اولین صحبت من برای نوجوان ها این بود که شما به سن تکلیف رسیده اید و باید مسائل فقهی را بدانید. باید یک مرجع انتخاب کنید، این مراجع هستند و این شماره های آنها؛ و بعد احساس می کردم پیام ابلاغ شده است و مراحل تکلیف آنها تکمیل شد. ولی بعدها از خودم پرسیدم که چرا اینها باید به حرف من گوش بدهند؟! مگر پیامبر(ص) با فقه شروع کرده بودند؟!
یا همینطور در مورد آقای اسماعیل آذری که روستا به روستا به راه افتاده است و کتاب می خواند و كتاب هديه مي دهد. در حالیکه در تفكر رايج ما اولویت های اولیه امور ديگري است. چه اتفاقی در فکر این آدم افتاده است؟! گویا این افراد به فهمی رسیده اند و گمان می کنند اولویت چیز دیگری است.
آیا طلبه ای که قصه خوانی می کند این کار را به عنوان ابزاری برای تبلیغ دین می داند؟ یا برای همین کار اصالتی قائل است؟ اصالت فهم برای او مهم است و به بالا بردن آگاهی اهمیت می دهد یا این کار را به عنوان ابزاری برای خدمت به روحانیت گرفته است؟
من در گزارش های روزانه ای که ایشان ارائه می کند حتی در یک مورد ندیده ام که بگویند بیایید جمع بشویم و یک مسجد یا حسینیه بسازیم، و یا در دهه تبلیغ منبر بروند. اولویت ایشان این است که کتاب جمع کند و کتابها را در روستا ها پخش کند و فرهنگ كتابخواني را بسط دهد.
چند نفر (از جمله تیلور) به نئو فضیلت گرا مشهور شده اند. آیا ایشان فقط تبیین تاریخی انجام می دهند یا توصیه ای هنجاری دارند؟. شرایط باور برای خود من هم جالب بود، این نوع نگاه چه تفاوتی با دیدگاه های امثال مارکس دارد و اگر زمینه گرایی وجود دارد، فضیلت گرایی چیست و جای فردگرایی کجاست؟ من احساس کردم فضایی که امثال هابرماس متاخر به آن ورود کرده اند، یعنی دوره پساسکولاریسم، یک شالوده شکنی از دو گانه های مذهبی سکولار دارند. شما می توانید هم سکولار باشید هم دیندار. آیا به نظر شما ایشان هم در این فضا قابل فهم است یا نه؟
بله، تيلور جزو نو فضیلت گراها است. بحث اخلاقی او را بیشتر می توان در کتاب «اخلاق اصالت» و یا کتاب «منابع خویشتن» یافت. تحلیل جالبی دارد. می گوید از کجا به نظریه ها رسیدیم؟ نظریه های اصلی اخلاقی یا فضیلت گرایی یا پیامدگرایی یا وظیفه گرایی است. از دوره ای فضیلت گرایی به کنار رفت و آن دو برجسته شدند؛ زیرا ذات انسان خارج از دایره مطالعاتی قلمداد شد. به همین دلیل تیلور می گوید انسان شناسی مقدم است بر اخلاق؛ و ما تا تصویری از انسان نداشته باشیم، نمی توانیم به سراغ اخلاق برویم، و سعی می کند این تصویر را ارائه دهد و اخلاق فضیلت را احیاء کند. در بحث هنجار در همان نظریه و در همان سیری از مدرنیته تیلور به آن اشاره می کند، در پایان می گوید ما نمی توانیم در چهارچوب مادی باقی بمانیم، ما باید فراتر برویم. معنای زندگی کامل نمی شود، مگر به ماوراء دریچه ای داشته باشیم. او به دنبال راهکاری است تا آن دریچه را از درون نظم موجود باز کند.
کانت در پاسخ به پرسش روشنگری چیست، کتابچه ای دارد که می توان مانیفست روشنگری در نظر گرفت. کانت می گوید ما باید جرات دانستن را داشته باشیم. روشنگری یعنی شما فکر کنید، بیندیشید، خودتان تصمیم بگیرید و مسئولیت فکر خود را بر عهده بگیرید.
در مورد شرایط باور همینطور است، در این مورد که بافت بر باور و عقیده تاثیر دارد، زیاد صحبت شده است، ولی این اقلّ و اکثر دارد. مثلا مارکس که می گوید به من بگو در کدام طبقه هستی، تا بگویم چطور فکر می کنی، جبری است، ولی تیلور چنین چیزی ندارد. تاثیر بافت را می پذیرد، ولی محصور بافت نیست. از نظر او می توان فکر و گفتگو کرد، و خود آگاه شد.
بحث پسا سکولار نیز نکته بسیار مهمی است، دو نظریه پرداز مهم این بحث، یکی هابرماس و دیگری تیلور هستند. پساسکولار مفهومی جدید است و جای کار دارد. هابرماس معتقد است که پسا سکولار دوره ای است که بعد از قرن ها جریان دین و جریان غیردینی همدیگر را به رسمیت می شناسند و جنگ را کنار می گذارند، و در کنار هم به زندگی مسالمت آمیز روی می آورند و نام این پساسکولار است. به نظر من با معنای سوم تیلور از امر دین که دین را به یک گزینه تبدیل می کند، نزدیک است.
نکته دیگر در مورد اتمیسم است، تیلور مقاله ای با همین عنوان دارد، که برای خود من بسیار جالب و تاثیر گذار بود. آنچه تا الان درباره تیلور گزارش دادم، گزارشی است که درباره ماوقع می گوید. او به لیبرالیسم نقد دارد، و در مقاله اتمیسم می گوید حقوق بشر و معنای حق چیست؟ و چرا بشر باید حق داشته باشد. می گوید مبنای حق استعدادهای ما است. هر موجودی که استعدادی برای شکوفا شدن دارد، حق پیدا می کند. این مقدمه اول است، در مقدمه دوم می گوید بسیاری از استعداد های ما در جامعه شکوفا می شود، ما مدنی هستیم، بنابراین، جامعه از اولویت برخوردار می شود و اگر ملاک ما حق است و حق به استعداد و استعداد به جامعه گره می خورد، پس اولویت با جامعه است و باید دید شرایط اجتماعی ما چگونه است، و لیبرالیسم رویه ای را نقد می کند.
با توجه به رابطه بین مدرنیته و دین و معنویت آیا تیلور به صورت گزینه ای به موضوع نگاه می کند؟ آیا او از پایگاه یک انسان مدرن به دین نگاه می کند؟
تیلور دو دیدگاه دارد، یکی آزادی هایی که در جامعه وجود دارد و این یک جنبه است که هر کسی به سمتی می رود که دوست دارد. ولی می گوید اگر نظر من را می خواهید، زندگی کامل نمی شود مگر شما دریچه ای به ماوراء داشته باشد. ایشان دو ویژگی برای دین می شمارد: یک اینکه دین دریچه ای به سمت ماوراء است و دو، اینکه دین ویژگی دگرگون کنندگی دارد و وجود ما را از وضعیتی پایین تر به وضعیتی بالاتر ارتقاء می دهد. یک اصطلاح دارد که به اثر نوآ تعبیر می شود. این یک اصطلاح نجومی است وقتی یک ستاره به پایان عمرش می رسد، متلاشی می شود و ذرات او با انرژی بسیار زیادی در فضا منتشر می شوند. او از این اصطلاح استفاده می کند تا بگوید ما به وضعیتی رسیده ایم که گزینه های بسیار متعددی وجود دارد از مادی گرایی صرف تا معنوی گرایی صرف و شما مختار هستید تا هرکدام را خواستید انتخاب کنید. البته خود تیلور کاتولیک است. به نظر او اگر می خواهیم زندگی کامل داشته باشیم، باید به سراغ دین برویم.
یعنی از مدرنیته، خوانشی الهیاتی ندارد؟
خیر، ولی در برخی از انتقاداتی که به او وجود دارد گفته می شود آخر داستان را جوری به پایان می رساند که کاتولیک ها راضي باشند. در هر صورت روایت او منصفانه است. حتی وقتی نقدهای او را نسبت به مدرنیته در نظر بگیرید، اشکال او این است که انسانگرایی صِرف که فقط به عالم ماده معتقد است، مدعیاتی دارد که عالَم ماده کشش آن را ندارد.
آیا وام گرفتن از نگاه آنان با توجه به وضعیت باور و شرایط اجتماعی ما درست است یا نه؟ جامعه دیندار ما از جریان جماعت گرایی و از امثال آقای تیلور کمک می گیرد تا از مناسبات بین معنویت در جامعه ما به نتیجه برسند. آیا این همانی کردن درست است یا نه؟
این پروژه ای است که من دوست دارم در فرصت های بعدی انجام دهم و یافته های تیلور را در فضای ایران بررسی کنم. چند چیز می توان از تیلور یاد گرفت، یکی روش شناسی او است، که چطور مطالعه کرده و چطور به سمت منابع رفته و چطور به جواب رسیده است، این می تواند مهم باشد. ما در ایران نه روشنگری داشتیم نه رمانتیسیسم. ولی می توانیم از مفهوم شرایط باور استفاده کنیم. تیلور می گوید هر آنچه من گفتم در فضای شرایط مسیحی بود. ولی شاید جایی به درد آدم های دیگر هم بخورد. برخورد منصفانه او با جریان های مختلف، خود آموزنده است.
من در مورد جماعت گرایان و استفاده از دیدگاه آنها در فضای ایران دو دغدغه دارم. یکی نگاه آنان به مساله حقوق بشر محلی، و دوم مساله فضیلت گرایی. اگر دیدگاه آنان را کمی وسعت بدهیم ممکن است حکومتی بگوید حقوق بشر محلی است و هر کاری انجام بگیرد، به هیچ کسی مربوط نیست، و فضایی برای این کار باز می شود. همچنین در بحث فضیلت و اینکه فضیلت چیست؟ به طور مثال گفته می شود حجاب فضیلت است، و مساله خدمت به فضیلت مطرح است، پس من به زور مردم را به سمت فضیلت می برم. مساله حقوق بشر و فضیلت در هر حالت باز هستند و می توان به هر صورتی از آنها استفاده کرد و چارچوبی تئوریک برای اتفاقاتی که رخ می دهد، درست شود.
من با تیلور همدل هستم و عقیده دارم، بخش مهمی از وجود ما اجتماعی است، و اگر ملاک حق داشتن، شکوفایی باشد، باید جامعه ما فرم خاصی داشته باشد. ولی فکر نمی کنم به برخی از چیزها مثل نفی حقوق بشر برسد. جماعت گرایی نسخه ای است بین لیبرالیسم و حکومت های توتالیتر. به آزادی های فردی قائل است، ولی اولویت اجتماعی را مثل جوامع لیبرال رها نمی کند. بستگی دارد این فضيلت يا خیر عام را چطور تعریف کنیم، می تواند تفاسیر مختلفی داشته باشد.
از نگاه شما کدامیک از فضائل دوران مدرن با توجه به خوانش تاریخی تیلور، در جامعه ایران نهادینه شده است تا بخواهیم آن رویکرد را در جامعه بسط بدهیم یا از آن استفاده کنیم؟ سوال من کمی جنبه انتقادی دارد. آیا جریان های جماعت گرا فریبی برای جامعه ما نیستند. برخی فضائل مدرن از کمک به دین اصیل جلوگیری می کند.
من فکر می کنم ما باید بین دو ایده تمایز قائل شویم: یکی غربی سازی و دیگری مدرن سازی. من با غربی سازی مخالفم، ولی مدرن شدن تفاسیر مختلفی دارد. اگر بپذیریم که وجه اشتراکی در مدرنیته وجود دارد و آن وجه اشتراک به طور مثال تفکر انتقادی است، می توانیم بگوییم امر مطلوبي است و ما می توانیم داشته های خود را منتقدانه بازخوانی کنیم، و منشا مشکلات خودمان را خود پیدا کنیم. ولی اینکه ما غربی شویم، این برای خود من قابل پذیرش نیست. شرایط باور غرب، محصول رخدادهای ۵ قرن است که هیچکدام از آنها برای ما اتفاق نیفتاده است. ما در ایران وضعیتی کاملا متفاوت داریم. آیزنشتاد مقاله ای دارد که آنجا از مفهوم مدرنیته های متکثر استفاده می کند. او می گوید ما مدرنیته های مختلفی داریم. از سوي ديگر، دیوید مارتین جامعه شناس می گوید ما باید دو چیز را از خود بیرون کنیم، اول اینکه فکر کنیم مدرن شدن یک الگو دارد، و دوم اینکه فکر کنیم الگوی این مدرن شدن در دست اروپاست. اينها همگي بر اين دلالت دارند كه ما بايد راه خودمان را برويم.
غربي سازي با اصالت سازگار نیست، اصالت دو سطح دارد، یکی فردی و دیگری اجتماعی و ما برای اینکه جامعه اصیلی داشته باشیم باید یک ایران خوب باشیم نه یک کپی از آلمان، این اصالت نیست. ما باید در کل، راه خودمان را برویم، ولی با آنانی که می گویند غرب کلا شیطانی است، مخالفم. باید رویکرد انتقادی داشته باشیم، غرب را به مثابه یک تجربه نگاه کنیم و بخش هایی از این تجربه که برای حل مشکلات ما مفید است را اخذ کنیم.
در عصر روشنگری انسان شروع به شناختن و دانستن می کند، آیا این می تواند برای ما شروع عصر مدرن باشد؟ در متفکران «راه سوم» که دکتر فیرحی می گفت، این نکته بود که گفته می شد، ما تجدد را اخذ می کنیم، ولی غربی شدن را اخذ نمی کنیم. ما سنت های خودمان را داریم.
نمونه تاریخی مسئله اي كه عرض مي كنم فارابی است. او فلسفه یونان را دارد و مسائل خود در جهان اسلام را نيز دارد و سعي مي كند با توجه به آنها ايده پردازي كند. یا به نوعی ابن سینا که سعی می کند از مبانی و نظریات فلسفی برای حل مسائل خود در جهان اسلام استفاده کند.
پرسشی که تیلور پرسید این بود که -چرا مثلا در سال ۱۵۰۰ مردم دیندار و مومن بودند و چرا در سال ۲۰۰۰ مردم دیندار و مومن نیستند؟-آیا می توان در جامعه ما نیز این سوال را مطرح کرد؟
بله می توان پرسید ولی روندی که او طی کرده است، با ما فرق دارد. ما شرایط اجتماعی متفاوتی داشتیم و جامعه ما از مسائل دیگری متاثر بود. ما به مطالعه ای مجزا نیاز داریم. در مورد جامعه ما، از تاریخ مشروطه به این سمت، من احساس می کنم نوعی سردرگمی در جامعه فکری ایران وجود دارد. هنوز مشکلات بسیاری حل نشده است. ریشه بسیاری از مسائل امروز ما در صد تا صد و پنجاه سال پیش است. بحث هایی در آن زمان نيز وجود داشت و هنوز راه حلی نیافته است.
از نظر سیاسی دو نگاه وجود دارد، ایده ها تعیین کننده عینیات هستند و یا عین تعیين کننده ایده است. اگر قرار باشد در وضعیت ایران تغییراتی رخ دهد، آیا باید زمینه ها را تغییر بدهیم؟ یا باید کار فکری کنیم؟ مثال امروزی من کارهایی است که از دوم خرداد شروع شد. کارهای فکری زیادی انجام شد، تا چند سال گذشته که تلگرام آمد. تلگرام زمینه دگرگونی های بسیاری شد. کارهایی انجام داد که روزنامه ها و مجلات مشابه آن را انجام می دادند. به نظر شما تقدم با ايده است يا با متن جامعه؟
نکته قابل تاملی است. درست است که شرایط اجتماعی تعیین کننده بسیاری از نظریات است، ولی گاهی یک صورت بندی و یک نظریه پردازی و یا یک فرد است که از جا بر خیزد و حرکتی انجام دهد و همه چیز تغییر می کند. به طور مثال در انقلاب ایران، گروه های مختلفی قبل از انقلاب ناراضی بودند، ولی کسی مثل امام خمینی(ره) از میان روحانیت برخواست و توانست مردم را با خود همراه کند و نظام پادشاهی را شکست دهد. این کار یک فرد است، ولی باید زمینه های آن هم وجود داشته باشد، نمی توان گفت فقط نظریه است، در حقیقت داد و ستدی بین هر دو به وجود می آید.
آیاتیلور در رابطه بین دین و معنویت در پی استقلال معنویت است؟
خیر، بحث های تیلور معمولا دو بخش است، یکی گزارش و دیگری تجویز. گزارش او این است که این اتفاق افتاده است، ولی در تجویز این طور نیست. به عقیده او جستجو برای معنا یک جستجوی فردی شده است. اگر قبلا قبیله ما تعیین می کرد که ما چه دینی داشته باشیم، امروز خود، این سفر را فردی آغاز می کنیم، ولی بسیاری از این جستجوها اگرچه تفاوت هایی دارد، ولی باز به دین سنتی ختم می شود. هم انسان مدرن و هم انسان سنتی، هر دو به کلیسا می روند، ولی آمدن آنها با هم فرق دارد.
برخی از متون ما حرف از فطرت می زنند. گویا تیلور نيز در آن فضا سیر می کند.
می توان مطالعاتی داشت و بین ندای درون که در رمانتیسیسم هست، با فطرت ارتباطی جست. من فکر می کنم یکی از بحث هایی است که کمتر کار شده است. احساس می کنم وزن فطرت در آموزه های دینی بیش از آن چیزی است که امروز وجود دارد. یعنی بخش مهمی از بار هدایت بر دوش فطرت است. اگر اشتباه نکنم حدیثی بر این معنا داریم که اگر فطرت درونی نباشد، هرچه از بیرون بیاید فایده ای برای هدایت ندارد. غربي ها با درونی کردن كامل آتوریته افراط کرده اند. گاهی احساس می شود در فضاهای سنتی ما هم از این سمت افراط شده است و ما همه چیز را به بیرون داده ایم. من اين حدیث را ندیده ام و از نوشته های شهید مطهری نقل می کنم كه شخصی نزد پیامبر(ص) می آید و می گوید «بِر» چیست؟ «خوبی» چیست؟ حضرت می فرمایند، وقتی می خواهی کاری کنی به درون خود رجوع کن و ببین آیا این خوب است یا نه؟! اگر احساس می کنی خوب است، پس همان «بِر» است. امروز کسی چنین توصیه ای به کسی ندارد. در فضای ما، آتوریته کاملا به بیرون داده شده است.
در کشور ما هم برجسته شدن شخص و گزینشی عمل کردن در دینداری دیده می شود؛ يعني نوعي دینداری سلف سرویسی. شخص در مجموعه دین به سراغ شب قدر و دعای کمیل و … می رود و آنها را مي خواهد، ولي نماز و خمس و … را نمی خواهد و کلا هر چه را که می خواهد، بر می دارد و براي خود يك دين مي سازد.
در مباحث تیلور به ویژه در مورد فطرت، گویی امر روانشناختی برجسته است. آیا بحث فطرت نیز با شرایط اجتماعی قابل تغییر نیست؟
در فطرت هم همینطور است و شرایط اجتماعی تاثیرگذار است. همانطور که گفته می شود، پیامبران آمده اند تا گرد و غبار فطرت را بزدایند، یعنی از کنش های فرد و شرایط اجتماعی صحبت می شود. شرایط اجتماعی می تواند میزان درک او و کارایی اش را افزایش یا کاهش دهد.
در مطالبی از شما متوجه مشارکتتان در پروژه ای به نام «ایمان» شدم، توضیح بیشتری می فرمایید.
این پروژه حرکتی مشترک بین دانشگاه بیلور و دانشگاه وست واشنگتن، با حمایت مالی بنیاد تمپلتون است، و طی سالهای ۲۰۱۴و ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ برگزار شد. هر سال برگزیدگان – حدود دوازده پژوهشگر – به مدت یک ماه دعوت می شدند، و در هر دوره یک دانشگاه میزبان آن بود. من هم در فراخوان ۲۰۱۵ شرکت کردم و برای ۲۰۱۶ انتخاب شدم. برای من فرصت فوق العاده ای بود. اولین مسلمان غیرغربی بودم که در آن جمع پذیرفته شدم. فیلسوفان برجسته ای مثل زاگزبسکی نیز در آن دوره حضور داشتند. شرایط علمی و حمایت مالی آن هم بسیار مناسب بود. ولی ویزا داده نشد، و من نتوانستم بروم. پروژه درباره جنبه های مختلف ایمان بود، هر سال یک سوال محوری داشت. ۲۰۱۶ در باب این بود که آیا ایمان یک فضیلت است یا نه؟ و من استدلال کرده بودم كه ايمان یک فضیلت براي مراحل مختلف حيات بشري است.
ناشناس
احکام دین براساس شرایط جامعه و زمان وضع شده اند و اغلب قابل انطباق بر شرایط کنونی که تفاوت بسیار با گذشته دارد، نیستند و بجای رجعت فرهنگی به گذشته که بر جهل و خشونت بنا شده بود، بر ارتقاء دین و ارائه چهره سازگار با علم و ازادی تلاش شود که با ماهیت و اهداف دین سازگارتر است. مدرنیته ضد استبداد است و دین باید از این محتوی پاک شود.