مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت

روز دوشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۹۷، نشست «جستاری در روایات طبی در پرتو ملاحظات فقهی اصولی» با سخنرانی دکتر حسینعلی سعدی، آیت‌ﷲ ابوالقاسم علیدوست و آیت‌ﷲ سیدمصطفی محقق داماد در دانشگاه امام صادق(ع) تهران برگزار شد.
در ادامه گزارش مباحثات از این نشست را می‌خوانید:

در ابتدای این نشست دکتر سعدی به طرح دیدگاه‌های خود با موضوع «ملاحظات اصولی مغفول در بررسی روایات طبی» پرداخته و اظهار داشتند، مسألۀ دین و نظام سلامت در جامعه از مسائل مهم است.  برخی برآنند نقش فقه و دین را در نظام‌سازی، بویژه در حوزۀ پزشکی کمرنگ جلوه دهند. اما تفاوت معرفت دینی ما با دیگر ادیان در این است که ما ظرفیت نظام‌سازی داریم.

به طور کلی سه چالش عمده در روش استفاده از منابع دینی برای نظام‌سازی در حوزۀ سلامت وجود دارد:

یکی از چالش‌های نظام‌سازی دینی، عدم شفافیت منهج و روشی است که براساس آن از منابع دینی برای نظام‌سازی بهره می‌بریم. در این میان اصول فقه، از بهترین دانش‌هایی است که در این راستا می‌توان به آن مراجعه کرد.

اما در این مراجعه چند گام پیش روی ما است:

گام اول، تعیین جایگاه اصول فقه در معرفت دینی است. هنگامی که به سراغ نظام‌سازی می‌روید، باید بدانید که جایگاه اصول فقه در این مجموعه چیست؟ آیا در این تعبیر، فقه در معنای خاص مورد بحث است یا اصول فهم دین و شریعت الهی به طور عام؟ طبعاً اگر اولی را برگزینیم، برخی از روایات از شمول بررسی اصولی فقهی خارج می‌شوند.

گام دوم طبقه‌بندی و تفکیک مسائل اصول فقه است. برخی اصول فقه را کلی نگاه می‌کنند، اما به نظر می‌رسد درون خود آن نیز بتوان تفکیک‌هایی ایجاد کرد، به طور مثال مباحث زبان‌شناسی که اصول فهم متن به‌طور کلی است و آموزه‌های آن می‌تواند از حوزۀ متون فقهی فراتر رود. فضای حاکم بر روایات ما در زمان صدور روایات، فضای حضور طب یونانی بوده است. فهم مدلول نهایی برخی از روایات نیز باید ذیل همین فضا مورد توجه قرار گیرد. یا مثال دیگر در مبحث حجیت ظهورات بوده و در حوزۀ سلامت نیز حائز اهمیت است و گفته می‌شود که استظهار دلالت بر تعذیر و تنجیز می‌کند.

حال پرسش این است که آیا به همین طریق می‌توانیم به سراغ روایات طبی که شامل امور تکوینی است نیز برویم؟ یا اینکه آن شیوه، برای فقه تعبدی است که به دنبال تعذیر و تنجیز است نه تکوین و عالم خارج! فرض کنید روایتی داریم که اگر ذکام داشتی از بنفشه استفاده کن. در حوزۀ نماز، شبیه چنین روایتی حجت است؛ اما در حوزۀ پزشکی چنین نیست. برخی از بخش‌های دانش اصول فقه ناظر به علوم اعتباری است؛ آن هم دسته‌ای از علوم اعتباری که به دنبال تنجیز هستیم و نه هر دسته‌ای از علوم اعتباری. این موضوع در مباحث تحول در علوم انسانی نیز صادق است. پس ضروری است که با تفکیک بخش‌های مختلف این دانش، تکلیف خود را با هر کدام از این بخش‌ها روشن کنیم.

گام سوم، بحث معیارها و سنجه‌هاست. در این زمینه برخی روایات عقلی و کلامی داریم. چطور می‌توانیم آن ها را ارزیابی کنیم؟ آیا نظیر حوزۀ تعبدی تنها بررسی سندی و دلالتی کافی است؟ یا این‌که مفاد آن نیز باید به عقل عرضه شود؟ در ابتدای رسالۀ ذهبیّه، امام رضا(ع) می‌فرمایند که من «عَلی ما جَرّبتُه» -یعنی بر اساس آنچه تجربه کردم- این روایات را به شما می‌گویم؛ ارجاع به تجربه در این کلام موضوع مهمی است.

در این زمینه باید به نکته‌ای اشاره کرد، با فرض این‌که بحث‌های سندی روایات حوزۀ سلامت را حل‌شده بپنداریم، فهم مدلول روایات، با چالش‌های جدی روبه‌رو است. مثلاً در مورد پیامبر(ص) که در مدینه حاکمیت سیاسی اجتماعی نیز داشتند، این نکته مهمی است که روایت نقل‌شده، از شأن حاکمیتی پیامبر(ص) صادر شده یا شأن رسالتی‌ ایشان؟ یعنی حتی در وضعیتی که هم سند مشخص است و هم دلالت، بحث بر سر این است که شان «نبی» در صدور این روایت چه بوده؟ این مناقشه، مناقشه‌ای دیرپاست؛ به‌طوری که شهید اول نیز در کتاب «القواعد و الفوائد»، دربارۀ این‌که چگونه این موضوع را درک کنیم نکته‌ای را بیان می‌کنند.

با این مقدمه، آیا اکنون می‌توانیم شأن سومی برای اهل‌بیت(ع) به نام شأن بشریِ غیر وحیانی باز کنیم؟ برخی از علمای عامّه، نظیر ابن خلدون، در این حوزه گفته‌اند که نبیّ اسلام یک شأن عرفی داشته‌اند که در آن، «لایوحی الیّ» و «مثلکم» بوده‌اند؛ مثال مشهور آن نیز داستان باروری نخل ایشان است که البته به اعتقاد ما سند آن صحیح نیست و ایرادات دیگری نیز دارد.

دکتر سعدی، در پاسخ به یکی از سؤالات پیرامون جاری شدن «قاعدۀ تسامح» در ادلۀ سنن در زمینۀ روایات طبی بیان داشتند: بخشی از روایات طبی شامل حوزۀ پیشگیری، استحباب و… است که می‌توان آن را ذیل تسامح در ادلۀ سنن فهمید. اما این‌که بخواهیم از همین روایات برای حوزه‌های تکوینی حکم بدهیم خطاست. مثلاً اینکه فردی بگوید من براساس این روایت، فلان تشخیص و تجویز را برای فلان بیماری می‌دهم جایز نیست، زیرا اصلا این موضوع، ذیل تسامح ادلۀ سنن قرار نمی‌گیرد. بنده مقاله‌ای با عنوان «حجیت در اجتهاد نظام‌ساز» نوشته‌ام که در آن به صورت ایجابی دربارۀ اینکه حجیت چگونه باید در این گونه علوم تأمین شود، بحث کرده‌ام.

در بخش دیگری از این نشست، آیت‌ﷲ ابوالقاسم علیدوست پیرامون روایات طبی با تاکید بر روش‌شناسی استنباط گزاره‌های طبی از نصوص دینی اظهار داشتند:

استنباط یعنی عملیات اکتشاف و حرکت مجتهدانه. ما دو نوع استنباط داریم، استنباط به معنی الاعم و استنباط به معنی الاخص، یعنی کاری که فقیه می‌کند و به دنبال کشف شریعت از نصوص دینی است.

اجتهاد به معنی الاعم، ضرورتاً کاری به فقه ندارد، و شاید صرفاً بخواهد به گزاره‌ای هستی‌شناسانه دست یابد. پس آن بخش از اصول فقه که دربارۀ منطق فهمیدن به‌طور کلی است، دیگر اختصاص به فقه و علوم اسلامی ندارد. این، اجتهاد و استنباط به معنی الاعم است و این‌گونه نیست که تنها فقیهان در معرض اجتهاد باشند؛ بلکه هر کسی که بخواهد در مسیر معارف قدم بردارد، نیاز به استنباط دارد.

مفهوم دوم مورد بحث ما، «گزاره‌های طبی» است. یک وقت منظور از گزاره‌های طبی، گزاره‌های مبین هست‌ها است و نه حکم‌ها؛ مثلا بیان اینکه این را بخوری چه می‌شود، عوامل این مریضی چیست و… . این‌ها بیان هست‌ها هستند و حکمی در آن‌ها نیست. اما گاهی گزاره‌های طبی گزاره‌های هنجارشناسانه‌اند: فلان چیز مستحب، مکروه، حرام و… است. اگر ما در کسوت پزشک باشیم به دنبال گزاره‌های اول خواهیم بود؛ اما اگر در کسوت فقیه باشیم به دنبال گزاره‌های دستۀ دوم می‌رویم.

از دیگر مفاهیم مرتبط با موضوع بحث حاضر «نصوص دینی» است. مراد ما از این تعبیر، قرآن، روایات و سنت رفتاری و تقریری معصوم است.

برخی برآنند نقش فقه و دین را در نظام‌سازی، بویژه در حوزۀ پزشکی کمرنگ جلوه دهند. اما تفاوت معرفت دینی ما با دیگر ادیان در این است که ما ظرفیت نظام‌سازی داریم.

در استنباط گزاره‌های فقهی، باید به چند نکته توجه کرد:

اول، توجه به سند و دلالت. آنچه که مهم است «دلالت کافی» است. با «شاید» و «اگر» نمی‌توان استنباط کرد. باید دلالتی داشته باشیم که «درخور شان مسألۀ ما» باشد. لذا، اگر به‌عنوان مثال، گزاره‌ای فقهی باشد، ممکن است بگوییم ظهور داشتن در موضوع، و ثقه بودن خبر یا… برای ما کافی است؛ اما اگر گزاره‌ای غیرفقهی باشد، معتقدیم که خبر واحد نمی‌تواند در مورد آن حجت باشد. در گزاره‌های غیرفقهی، سخت‌گیری بیشتر است و اگر مسأله مهم هم باشد، حتی جدای از ظهور، اطمینان نیز کافی نیست و ما نیاز به یقین خواهیم داشت.

یک مسألۀ مهم را نمی‌توان با یک روایت، هرچند معتبر، استنباط کرد. لذا در اینجا مراتب مختلفی در بررسی روایت پیش می‌آید. توجه به سند، و دلالتی کافی که کفایت آن با توجه به شأن و اهمیت مسأله مشخص می‌شود، ملاحظۀ اول ما در این باره است. در همین زمینه، تفاوت اعتبار ابواب روایی نیز به کار ما می‌آید. روایات برخی از ابواب ما، محکم‌تر از برخی دیگر از ابواب است، مثلاً در روایات طبی در مقایسه با روایات عبادات روایات ضعیف‌تری داریم.

دوم، روایات تراث اسلامی و حتی آیات قرآن، در دو گروه عمده جای می‌گیرند، بعضی از نصوص دینی فرازمانی و فرامکانی‌اند؛ مانند آیۀ «یا ایها الذین آمنوا اوفو بالعهود»، اما برخی از روایات و آیات ممکن است جامع باشند، ولی جهانی و جاودان نباشند. به عبارت دیگر، دستۀ اول، قضایای حقیقیه و دستۀ دوم قضایای خارجیه‌اند.

در دورانی قرار داریم که دو جریان افراطی و تفریطی در این زمینه وجود دارد، جریان اول کسانی‌اند که به شکل افراطی تمام متون دینی را مرتبط به زمان و مکان می‌دانند؛ و در مقابل این افراط، گروهی نیز می‌گویند که تمام آنچه از تراث به ما رسیده جامع، جهانی، فرازمانی و فرامکانی است.

اگر می‌خواهیم به سیرۀ معصوم تمسک کنیم، باید مؤلفه‌ی همسانی شرایط وجود سیره با زمان کنونی را به دست بیاوریم. اگر این همسانی به دست نیامد، و سیره نیز تعبدی نبود، به طور مثال در باب مسائل اجتماعی بود، نمی‌توان به سیره توسل کرد.

جناب صدوق، در مورد روایات طب دو مساله مطرح می‌کنند:

یک. بسیاری از این روایات موردی است و ممکن است متعلق به شرایط آب و هوای مکه باشد.

دو. بعضی نسخه‌ها ممکن است فردی و با توجه به طبع فرد بوده باشد. چنین فرض‌هایی در روایات تعبدی کمتر پیش می‌آید، اما در مورد حوزه‌ای نظیر طب، مبتلابه‌تر است.

سومین آسیب، نقل ناقص است. بسیار پیش می‌آید از میان دو روایت، یکی کامل‌تر از دیگری است که طبق قواعد اصولی، روایات کامل‌تر اولویت دارند.

چهارم، مطالعۀ نصوص در نظام حلقوی و هرمی است. باید نصوص را در کنار هم و البته گاهی در طول هم مطالعه کرد. این در همۀ موضوعات صادق است و نه فقط مبحث طب.

پنجم، هنگام مواجهه با یک نص دینی، باید مشخص باشد که این نص از جانب شارع یا معصوم، از چه شأنی صادر شده است؛ به عنوان رسول و نبی، یا در شأن بشری؟

بنده در یک تقسیم‌بندی، این شئون را به ۱۲ شأن تقسیم کرده‌ام. به عنوان مثال، روایتی از امام صادق(ع) داریم که «الکفاله خسارهٌ غرامهٌ ندامهٌ». یعنی کفیل شدن موجب خسارت، زیان‌بینی و پشیمانی است. بعضی از بزرگان به همین روایت تمسک جسته‌ و گفته‌اند که کفالت مکروه است. اما آیا می‌توان گفت امام صادق(ع) به سبب بیان حکم شرعی این بیان را داشته‌اند؟ آیا برداشت این معنا از کلام امام با روح آنچه از دین می‌شناسیم مطابق است؟

ششم، موضوع «مدیریت رابطۀ نصوص مبین باید و هست» می‌باشد. اگر قبول کنیم که برخی از نصوص ما مبین بایدها و برخی مبین هست‌ها است، رابطۀ میان این دو باید روشن شود. ما چقدر می‌توانیم از هر کدام از این‌ها معرفت استخراج کنیم؟بنده معتقد نیستم که میان این دو، تفکیک و تمایز کامل وجود دارد و هیچ راهی به هم ندارند؛ اما نگاه افراطی نیز در این زمینه ندارم.

گویا فردی از آیۀ «فلینظر الانسان مم خُلق، خلقَ من ماءٍ دافق» حکم داده که تلقیح مصنوعی حرام است؛ به این دلیل که آب آن دافق و جهنده نیست! یا یکی از آقایان دربارۀ سند ۲۰۳۰ اظهار کرده‌اند که با استناد به آیۀ «لقد خلقنا الانسان فی کبد» اساساً چرا باید به سمت توسعه و رفاه حرکت کنیم؟ البته اخیراً از عکس این شیوه نیز بهره برده می‌شود، مثلا آقایی گفته است چون فاصلۀ بین دو نماز جمعه باید دو فرسخ باشد، فواصل شهرها در اسلام نیز باید دوفرسخی طراحی شود!

هفتم، جایگاه عقل است که باید آن را در کنار تمام موارد قبلی قرار داد. همان‌طور که مطالعه نکردن نصوص دینی و تنها سراغ عقل رفتن کافی نیست، تنها مطالعۀ وحی و نصوص دینی فارغ از عقل نیز نادرست است و هر دوی این‌ها باید در کنار هم مورد استفاده قرار گیرند.

در قسمت پایانی این نشست نیز، آیت‌ﷲ محقق داماد که اساساً با چنین مراجعه و نگرشی به روایات اسلامی موافق نیستند، بحث خود را با طرح موضوعی پیرامون جایگاه اجتهاد آغاز و اظهار داشتند، یکی از ارزشمندترین نهادهایی که از دامن اهل‌بیت(ع) به ما رسیده، نهاد اجتهاد می‌باشد. اجتهاد در شیعه بسیار توسعه پیدا کرده، اما با کمال تأسف، گویی اجتهاد تنها در حوزۀ شریعت به کار رفته است. البته مجتهدان ما در این حوزه بسیار دقیق و موشکافانه عمل کرده‌اند؛ اما ما امروز در آفات عدم استفاده از اجتهاد در سایر حوزه‌ها گرفتار شده‌ایم. روایات تاریخی، تفسیری، کلامی و… از جملۀ روایاتی هستند که کار اجتهادی بر روی آن‌ها انجام نشده و از این موضوع بسیار آسیب دیده‌ایم. بسیاری از احادیثی که مورد تمسک اشاعره یا متصوفه قرار می‌گرفت، می‌توانست با یک کار اجتهادی و فقاهت بلندنظرانه، جلوی آن گرفته شود.

در مورد آیۀ «یا ایّها الّذینَ آمنوا اِن جائَکُم فاسقٌ بِنَبأٍ فَتَبَیّنوا اَن تُصیبوا قَوماً بِجَهالَهٍ فَتُصبِحوا عَلی ما فَعَلتُم نادِمین»، یک قاعدۀ فقهی داریم که از آن برای اعتبارسنجی خبر واحد استفاده می‌کنیم. اما چرا همین منطق را در حوزه‌های دیگر تسری نداده‌ایم؟ مثلاً چرا مواجهۀ ما با خبرنگاران نیز نباید در ذیل همین قاعده قرار بگیرد؟

در دورانی قرار داریم که دو جریان افراطی و تفریطی وجود دارد، جریان اول کسانی‌اند که به شکل افراطی تمام متون دینی را مرتبط به زمان و مکان می‌دانند؛ و در مقابل این افراط، گروهی نیز می‌گویند که تمام آنچه از تراث به ما رسیده جامع، جهانی، فرازمانی و فرامکانی است.

از مباحث متأخرتر که بشر امروز در حوزه‌های دیگر به آن دست یافته نیز می‌توان به حوزۀ اجتهادات دینی پیوند ایجاد کرد. یکی از این موارد، بحث تضاد منافع در ارزیابی خبری است؛ بدان معنا که در ارزیابی یک خبر باید توجه کرد که آیا فردی که خبری را بازگو می‌کند، منفعتی از آن خبر می‌برد یا خیر؟ اگر بله، پس باید با تردید و دقت بیشتری به صحت آن خبر نگریست.

در مبحث روایات پزشکی، یک پرسش مهم باید مطرح شود، ابتدا باید تکلیف خود را پیرامون اینکه حکمت و فلسفۀ بعثت انبیاء چه بوده است به روشنی مشخص کنیم. هدف این بوده که ما بدنمان سالم باشد و معده‌مان درد نکند؟ یا اینکه مسأله‌ای فراتر در کار بوده است؟ از دیدگاه حکما و متکلمین، شریعت و نظم اجتماعی، فلسفۀ بعثت انبیاء است.

بنده معتقدم که حتی به این دیدگاه نیز می‌توان افزود، یعنی دریچه‌ای که انبیاء از عالم غیب برای ما باز کردند، قطعا از دستان خود ما کوتاه بود. اتصال از فیزیک به متافیزیک، تنها با راهبری انبیاء میسر شد، و اِلّا ما چه خبری می‌توانستیم از آخرت، و اساساً از معنویت داشته باشیم؟ یقیناً بشر با عقل خود نمی‌توانست به معرفت آسمانی برسد.

آیا باید این شریعت به این بلندی را چنین پایین بیاوریم که بگوییم فلان چیز برای معده خوب است، دیگری برای درد پا و نظایر این‌ها؟ و بعد هم آن روایات زیر سؤال بروند؟ آیا این خیانت به میراث بلند اهل‌بیت(ع) نیست؟ پیامبر(ص) هنگامی که بیمار شد برای خویش طبیب یهودی آورد! چرا ما هیچ روایتی نداریم که اهل‌بیت(ع) خودشان خود را معالجه می‌کردند؟

اکثر روایاتی که در مورد مباحث طبی وجود دارد، راوی آن عطارها هستند! در این‌صورت هیچ‌کدام از این‌ روایت‌ها حجیت ندارد! کار انبیاء و هدف ایشان را کوچک نکنیم! ما ابتدا باید مباحث کلامی را حل کنیم تا بفهمیم امامت و نبوت یعنی چه؛ «انّا اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ، لَیقومَ النّاسُ بِالقسط». این است فلسفۀ نبوت! نه اینکه نبیّ خدا به ما قرص مسکن بدهد. من تعجب می‌کنم که چرا حوزۀ علمیۀ قم در این باره تاکنون با مسامحه عمل کرده است. هرکسی در جامعه باید به وظیفۀ خود بپردازد. الحمدلله ما در کشوری هستیم که علم طب آن در طراز پیشرفته‌ترین کشورها قرار دارد. قدر پزشک‌هایمان را بدانیم و با این بحث‌ها، نه پزشک‌های خوبمان را تضعیف کنیم و نه شأن دین را پایین بیاوریم.

محقق داماد در پاسخ به پرسش یکی از حضار مبنی بر اینکه آیا در فرض صحت سندی روایات حوزۀ طب، می‌توان از آن‌ها به یک مکتب طبی رسید، بیان کردند: روایات طبی ما، اولاً باید در یک مسیر اجتهادی بررسی شده و بعد از آن، کار روایات باید نسبت به شأن امامت و دین بررسی شود. اگر آن روایات در ذیل آن شأن بود، آن را می‌پذیریم و اگر مثلاً دربارۀ بیماری‌های معده بود، نمی‌توان آن را به دین و خداوند منتسب کرد؛ بلکه باید آن را از این دیدگاه که امام نیز در حال بیان تجربۀ خویش به عنوان یک بشر عادی است، نگریست.

رده‌های مرتبط

دیدگاه‌ها

  1. رضا 

    به صورتی جواب میدهند که گویا مطمئن هستند دارویی که امام تجویز کرده جواب نخواهد داد!و شروع کرده اند به توجیه!
    جالب اینست که آقایان اگر امام در زمینه ی نحوه ی اداره جامعه و حکومت حدیثی داشته باشد را نمیگویند نظر شخصی و تجربی اوست اما در طب، شان امام را آنقدر پایین می آورند که حدیث طبی ایشان را در حد تجربه ی یک فرد عادی به حساب می آورند!
    یعنی چه؟ یعنی با اینکه مطمئنیم امام گفته برای مثلا مشکل معده فلان چیز را بخور ولی میگذاریم کنار و میگوییم او یک نفر انسان عادی است و من هم یک نفر عادی؟
    چه کسی گفته سلامتی جسمانی انسان ها را اسلام نمیخواهد؟ مگر برنامه جامع و کامل نباید دنیا را هم شامل شود؟ مگر علم های مهم دوتا نبودند که یکیشان علم ابدان؟

    بعد تجربه ی کسانی که با همین تجربیات فردی ائمه بهبود یافته اند چیست؟ کسی که با عمل به یکی حدیث مثلا از چشم درد چند ساله رهایی یافته را چه میخواهی بگویی؟ شانسی بوده؟ یدون علم امامت امام می دانسته که پنجشنبه گرفتن ناخن ها چشم درد را خوب میکند؟

  2. محمد 

    از عجیبترین نکات جلسه این بود که محقق داماد روایت عامی «انتم بامور دنیاکم اعلم منی» که در بحث تابییر النخل هست رو نه از باب نقض و رد بلکه از باب تایید خوند و به روایت اعتقاد داشت.

  3. محسن 

    سلام
    ۱- نقد استاد علیدوست: همانطور که علوم تجربی یقین آور نیست، نباید انتظار داشت که روایت معصوم هم یقین آور باشد. بنابراین اطمینان عقلایی در احراز صدور و دلالت کافی است. بنابراین اگر تعداد معتنابهی روایت هرچند ضعیف السند داشتیم که مثلا روغن بنفشه را برای سردرد مفید می دانست، طبق مبنای خود استاد، می توان به تراکم ظنون در آن مساله دست یافت و حکم «هستی شناسانه» نسبت به فایده مندی روغن بنفشه برای سردرد صادر کرد.

    ۲- اینطور نبوده که اهل بیت حرف دکتر را همیشه گوش کنند. یک موردش را ملاحظه بفرمایید، در الکافی است:
    بر فرض پذیرش سند:
    قلت: جعلت فداك! فما وجدتم للحمّى عندكم دواء؟ فقال: ما وجدنا لها عندنا دواء إلاّ الدّعاء و الماء البارد إنّي اشتكيت فأرسل إليّ محمّد بن إبراهيم بطبيب له فجاءني بدواء فيه قيء فأبيت أن أشربه لأنّي إذا قييت زال كلّ مفصل منّي.
    بنابراین استدلال به پزشک یهودی (که در رد طب اسلامی رایج شده!) چندان قابل اعتنا نیست

  4. محسن 

    همچنین به این روایت توجه کنید در رد اینکه اهل بیت قول پزشک را مطلقا می پذیرفتند:
    عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ اللَّهَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: مَا تَقُولُ أَطِبَّاؤُكُمْ فِي عَشَاءِ اللَّيْلِ قُلْتُ إِنَّهُمْ يَنْهَوْنَّا عَنْهُ قَالَ لَكِنِّي آمُرُكُمْ بِهِ

پاسخ دهید