اشاره: آیتﷲ حیدرعلی جلالی خمینی متولد ۱۳۱۱ در خمین است. وی از دهه سی شمسی وارد حوزه علمیه قم شد و ارتباط نزدیکی با حضرت امام داشت. وی علاوه بر حضور در درس خارج امام خمینی از محضر حضرات آیات بروجردی، سلطانی طباطبائی، تبریزی و علامه طباطبائی بهره برده است. آیتﷲ جلالی خمینی از سال ۱۳۴۲ و به درخواست امام خمینی عازم تهران شد و نقش مؤثری در تبلیغ و شکلگیری مبارزه در شرق تهران داشت. ساخت بیش از ۱۰ مسجد در شرق تهران از جمله فعالیتهای پیش از انقلاب وی بوده است. پس از انقلاب نیز از سوی امام به عنوان امام جمعه خمین و یک سال به عنوان شورای نمایندگی در حج منصوب شد. مسئولیت کمیتههای شرق تهران و عضویت در شورای مرکزی بنیاد مسکن و تأسیس مدرسه علمیه از دیگر فعالیتهای وی است.
– با تشکر از اینکه فرصتی را در اختیار سایت مباحثات قرار دادید. لطفا در ابتدای گفتوگو توصیفی از فضای حوزههای علمیه پیش از آغاز حرکت انقلابی امام خمینی ارائه بفرمایید.
روحانیت و حوزههای علمیه پس از قلدریهای رضاخان و سختگیریها و فشارهای شدید وی به روحانیت و مسائل دینی در یک انزوای شدید قرار گرفت. بنده از دهه سی به بعد را به خوبی به یاد دارم. در زمان محمدرضاشاه فضای حاکم بر روحانیت و حوزههای علمیه به گونهای بود که عدم دخالت در امر سیاست و اجتماع یک امر مسلم و واجب برای روحانیت قلمداد میشد.
من در همان سنین جوانی به خاطر رفت و آمد در بیت حضرت امام به مسائل روز و سیاست حساس بودم. یک بار مقابل روزنامهفروشی در قم ایستاده بودم و داشتم صفحه اول روزنامهها را نگاه میکردم. یکی از اساتید معروف و شاگردان مطرح آیتﷲ حاج شیخ عبدالکریم یزدی از پست دستش را روی شانهٔ من گذاشت و گفت: آشیخ، هذا حرام! حرام! به هر حال فضای حاکم در حوزههای علمیه بدین صورت بود.
بسیاری از روحانیون طراز بالا و حتی آنهایی که داعیه مرجعیت داشتند واقعا از شاه حساب میبردند. حالا ممکن بود برخی ایرادات و اعتراضات جزئی هم نسبت به شاه داشتند اما واقعا مقهور قدرت پهلوی بودند.
– پس با این حساب اغلب روحانیون نسبت به فعالیتهای سیاسی آیتﷲ کاشانی نگاه خوبی نداشتند؟
اصلا! یادم میآید وی در اوج اقتدار خود که از لبنان برگشت تصمیم داشت خدمت مرجعیت مطلق یعنی آیتﷲالعظمی بروجردی برسد که به قدری فضا را نسبت به وی منفی کرده بودند که متأسفانه این دیدار صورت نگرفت.
ببینید اعضای فدائیان اسلام و نواب صفوی همه افراد باخلوص و مبارزی بودند که شعارشان استقرار احکام دین بود. خود نواب صفوی هم یک طلبه بود. حالا ممکن است درباره برخی رفتارهای جزئی به آنها ایراد وارد شود ولی فضا در حوزه علمیه کاملا علیه وی بود. همین فضا و دید منفی هم کار را به گونهای جلو برد که روزی آیتﷲالعظمی بروجردی رسما در درس خارج خود خطاب به آنها گفت از جان حوزه چه میخواهید؟ بلافاصله هم یک درگیری بین اطرافیان ایشان و فدائیان اسلام در مدرسه فیضیه روی داد. در حالی که اگر کمی دقت کنیم میبینیم اشتراکات فراوانی بین اهداف آقای بروجردی و نواب صفوی وجود داشت. هر دو خواستار جاری شدن احکام اسلام بودند اما به خاطر فضای حاکم در حوزه چنین برخوردی با آنها شد. من این را به جرئت میگویم. اگر این فضای منفی در حوزه علیه نواب صفوی نبود شاه هیچ گاه جرئت نمیکرد او را اعدام کند.
– در چنین فضایی دیدگاه امام نسبت به حکومت پهلوی چه بود؟ شما خاطرهای در این باره دارید؟
یک بار مقابل روزنامهفروشی در قم ایستاده بودم. یکی از اساتید معروف گفت: آشیخ، هذا حرام! حرام!
حضرت امام بر خلاف دیگران تنها مسائل جزئی یا ظاهری را نمیدیدند. این طور نبود که به یک مسئله خلاف شرع اعتراض کنند و وقتی از سوی دولت اصلاح شد راضی شوند. ایشان به صورت مبنایی مخالف دولت پهلوی بودند و همه دیدیم که دیدگاه ایشان درست بود. به صورت کلی ایشان مخالف هرگونه ارتباط و تعامل با حکومت پهلوی بودند.
یک بار یکی از آقایان منبری معروف قم به مناسبت تولد ولیعهد پیام تبریکی به شاه ارسال کرده بود. چند روز بعد هم یکی از علمای حوزه فوت شد. حضرت امام قصد داشتند به مجلس ترحیم این عالم بروند ولی احتمال دادند که آن منبری معروف در این مجلس سخنرانی کند. بنده را صدا زدند و گفتند امروز چنین مجلس ترحیمی برقرار است. شما بروید تحقیق کنید ببینید منبری این مجلس چه کسی است. بنده پرسوجو کردم و وقتی ایشان مطمئن شدند آن منبری معروف که به شاه تبریک گفته است سخنران نیست در این مجلس شرکت کردند.
پس ایشان به صورت مبنایی با رژیم مخالف بودند. این مخالفت را هم مخفی نمیکردند. در کتاب کشف الأسرار رسما رضاشاه را «مرتیکه» خطاب کردند. یعنی در شرایطی که همه تسلیم قدرت و ابهت پهلوی بودند ایشان چنین رفتاری داشتند.
– به نظر شما شاگردان امام چه سهمی در پیاده شدن افکار ایشان داشتند؟
به نظر من یکی از اصلیترین نقاط قوت و رمز پیروزی امام بعد از شخصیت منحصر به فرد ایشان همین شبکه گسترده شاگردان ایشان است. ایشان طی دهه سی تا سال ۴۲ اقدام به پرورش شاگردان زیادی کردند. جلسه درس ایشان هم معروف بود. یعنی جلسات درس شاگردپرور بود. صدها نفر از فضلای معروف حوزه شاگرد درس ایشان بودند و طی این سالها تحت تأثیر روحیات منحصر به فرد ایشان قرار گرفته بودند. از جمله این روحیات باید به شجاعت و همان نگاه مبنایی به حکوت اشاره کرد. پس از تبعید حضرت امام همین شبکه منسجم شاگردان ایشان توانستند بار اصلی مبارزه در داخل کشور را بر دوش بگیرند.
بنده همان سال ۴۲ به تهران آمدم. در طی همین سالها نزدیک به ۱۰ نفر از شاگردان امام که در درس با آنها آشنا شده بودیم را به تهران دعوت کردم و هر یک در مسجدی مشغول فعالیتهای دینی و مبارزاتی شدند.
به یاد دارم اواخر دهه چهل بود که شهید مطهری از شاگردان امام که ساکن تهران بودند دعوت کردند. بنده از شرق تهران، آقای انواری از غرب تهران و برخی دیگر از جمله آیتﷲ خامنهای، رفسنجانی و… . ما جلسات منظمی داشتیم که در این جلسات مسائل مبارزاتی مطرح میشد و هرگاه امام اعلامیهای صادر میکردند بلافاصله تکثیر و در کمترین زمان توسط اعضای همین جلسه در مناطق مختلف تهران توزیع میشد.
به برکت تبعید برخی دیگر از یاران امام مثل آقایان مشکینی، منتظری، یزدی و… همین دیدگاههای امام در مناطق دورافتاده کشور تبلیغ میشد. پس یکی از اقدامات بسیار مهم حضرت امام تربیت شاگردان فعال و انقلابی بود که علیرغم حضور ایشان در خارج از کشور، مسائل مبارزانی توسط آنها پیگیری میشد.
در زمان تشکیل حکومت هم همین شاگردان بودند که بار اصلی کارها را بر دوش گرفتند. در روزهای نخستین انقلاب بود که من واقعا مضطرب بودم که کارها چگونه خواهد شد. مگر کشورداری به این سادگی است؟ چه کسی کارها و مسئولیتها را بر عهده خواهد گرفت؟ که خوشبختانه شاگردان امام در کنار ایشان بودند.
– البته گویا اوایل انقلاب دیدگاه حضرت امام این بود که روحانیت نباید در اداره مستقیم کشور دخالت کند!
بله همین طور است. همه میدانیم که امام معتقد بودند ما شاه را بیرون کردیم و باید برویم بنشینیم در قم همان درس و بحث را ادامه بدهیم. به خاطر همین هم در ابتدا بازرگان مسئول تشکیل دولت موقت شد. خب بازرگان یک چهره مذهبی و مبارز بود. حتی تئوریپرداز مسائل دینی بود. بنی صدر هم یک چهره دینی و انقلابی بود. اما امام دیدند که هیچ یک از این افراد آن دیدگاه مبنای امام را ندارند. بعد از انقلاب دیدگاه واقعی امام مبارزه با استکبار بود در حالی که اینها قائل ارتباط و دوستی با آمریکا بودند که بعدها همه چهره واقعی بنی صدر را شناختیم.
اگر این فضای منفی در حوزه علیه نواب صفوی نبود شاه هیچ گاه جرئت نمیکرد او را اعدام کند.
خاطرهای از بنی صدر دارم که نشان میدهد وی همان اوایل هم به دنبال فتنه علیه انقلاب بهویژه روحانیت بود. بنده پس از انقلاب مسئول کمیتههای شرق تهران بودم. همچنین یکی از اعضای اصلی بنیاد مسکن انقلاب بودم که اختیار تام در تقسیم زمینها بین مردم داشتم. در شرق تهران حلبیآبادی بود که واقعا برای من آزاردهنده بود. پیش از انقلاب این منطقه منبع فساد و مشکلات فراوانی بود. بنده براساس دیدگاه امام و عمل به عدالت به اهالی حلبی آباد گفتم که به هر خانواده صد متر زمین میدهم اما بلافاصله باید این منطقه را ترک کنید. آنها هم قبول کردند. کارها در حال پیگیری بود که یک روز گفتند بنی صدر به بازدید از حلبی آباد خواهد آمد. ما سر موعد به این محل رفتیم اما وی زودتر آمده بود و سخنرانی خود را شروع کرد. وقتی سخنرانی او تمام شد عدهای که جلوی تریبون بودند به صورت هماهنگ علیه من شعار دادند و میگفتند جلالی خمینی از ما پول گرفته که زمین بدهد اما نداده است!
دوربینها هم همین صحنه را ضبط و شب در تلوزیون پخش کردند. نیروهای کمیته تعدادی از این افراد را بازداشت کردند و مشخص شد همه آنها عضو گروه مجاهدین خلق و اصلا اهل حلبی آباد نیستند و مشخص شد بنی صدر این برنامه را علیه یک روحانی فعال طراحی کرده است. شبهنگام از کمیته تماس گرفتند و گفتند بنی صدر شخصا به اینجا آمده و گفته تا زمانی که افراد دستگیر شده آزاد نشوند من اینجا را ترک نمیکنم!
– تحلیل شما از عملکرد درونسازمانی روحانیت پس از انقلاب اسلامی چیست؟
الحمدلله روحانیت توانست در حد انتظار به وظایف خود در قبال انقلاب اسلامی عمل کند. روحانیون زیادی را سراغ داریم که اگر در همان قم میماندند و به درس و بحث خود ادامه میدادند جزء مراجع درجه یک میشدند. اما به خاطر انجام تکلیف انقلابی و وظیفه شرعی که داشتند به سایر شهرها رفتند. امام جمعه شدند یا به دستگاه قضاء رفتند و همه وقت خود را صرف خدمت به مردم و انقلاب کردند. شهدای روحانیت هم نمونه بارز این انجام تکلیف انقلابی است.
اما از جهت درونسازمانی و مسائل داخلی باید گفت اگرچه اختلاف در همه گروهها و سازمانها طبیعی است اما اختلاف در بین روحانیت بسیار خطرناک است. چرا که به کل جامعه دینی ضربه میزند.
بنده جزء یکی از اعضای اصلی جامعه روحانیت مبارز بودم که از اوایل انقلاب در این تشکیلات حضور داشتم. اما در زمان حضرت امام به خاطر برخی دیدگاههای اعضای اصلی این طیف به مسائل سیاسی و اقتصادی به همراه جمعی از دوستان از این جامعه جدا شدیم. با اجازه حضرت امام اقدام به تشکیل جامعه روحانیون مبارز کردیم. به هر حال در آن زمان، انشقاقی صورت گرفت اما افراد احترام همدیگر را داشتند و این انشقاق تأثیر خیلی زیادی در سطح جامعه نداشت.
به نظر من رمز پیروزی امام بعد از شخصیت منحصر به فرد ایشان همین شبکه گسترده شاگردان ایشان است.
من به همراه دوستان مجمع بودم و در جلسات هم شرکت میکردم. در جلسهای که مدتها پس از فوت حضرت امام حضور داشتم یکی از اعضای مهم مجمع روحانیون مبارز شروع به انتقاد از رهبری کرد. انتقادهای او بسیار سطحی و بیشتر شبیه بهانه بود. مثلا اینکه چرا عکس رهبری بزرگتر از عکس امام چاپ میشود و… . من احساس کردم دوستان در مسیر تعریف شده منحرف شدهاند. همانجا انتقاد تندی کردم و گفتم شما چه خیال میکنید؟ آیا میدانید اگر بعد از فوت امام رهبری انتخاب نمیشدند چه بر سر مملکت میآمد؟ باید همه پشتیبان این رهبر باشیم و همانجا جلسه را ترک کردم. خیلی تماس گرفتند که مجددا به این جلسات بروم اما قبول نکردم.
از سوی دیگر متأسفانه در هشت سال اخیر هم حرکتهایی را مشاهده کردیم که به نام عدالت و دفاع از حقوق مردم کاملا حساب شده از سوی مسئولان هم هجمههای تندی علیه روحانیت شد. علیه چهرههایی که همهٔ عمر خود را وقف انقلاب کردهاند. این اقدام هم ضربه بزرگی به روحانیت وارد کرد.
اعتقاد بنده این است که در هر شرایطی باید زیر پرچم انقلاب و مقام معظم رهبری و با وحدت کلمه حرکت کنیم و اگر در بین روحانیت وحدت کلمه باشد مطمئن باشید هیچ آسیبی نخواهیم دید.