مباحثات

رسانه فکری تحلیلی حوزه و روحانیت
در گفت‌وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر الویری عنوان شد:

drmohsen-alviri-openingthedoor

مباحثات: در باب نوع تعامل میان مذاهب اسلامی به‌ویژه شیعیان با اهل سنت، یکی از عباراتی که بر آن تأکید می‌شود، عبارت «همگرایی» است که پیش‌تر در برخی از مقالات علمی شما نیز عنوان شده است. لطفاً نظرتان را درباره ضرورت و ویژگی‌های همگرایی بین اقشار مختلف جامعه مسلمین بیان بفرمایید.

– حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر الویری: درباره مسئله همگرایی شیعه و سنی و رابطه ‌میان‌مذهبی بحث‌های زیادی مطرح است. من دو نکته کلی در این مقدمه به ذهنم می‌رسد که تقدیم می‌کنم.

مقدمه اول این است که فارغ از همه مباحث تاریخی، سیاسی و حتی فرهنگی، همان‌طوری که در صحبت شما هم منعکس بود، همگرایی مذهبی را باید در سپهر آموزه‌های دینی مورد بررسی قرار بدهیم ودر ترازوی موازین دینی‌مان قرار دهیم تا دریابیم که این پدیده چه جایگاهی دارد و از چه وضعیتی برخوردار است؛ زیرا اگر این را یک پدیده مقطعی، سیاسی و موردی بدانیم بالطبع، عمر آن متناسب با عمر همان مسئله‌ای است که هم‌گرایی را به عنوان راه حل آن تدبیر کرده‌ایم. ولی اگر آن را یک پدیده دینی بدانیم، مادامی که آموزه‌های دینی پابرجاست، این هم به عنوان یکی از وظایف و آموزه‌های دینی پابرجا خواهد بود.

نکته دوم اینکه عده‌ای معتقد به روشی متفاوت در بحث همگرایی‌اند، و می‌گویند باید کمی نسبت به بیان آشکار باورهایمان جدی‌تر باشیم و در نقد کسانی که مانند ما نمی‌اندیشند، با حرارت بیشتری سخن بگوییم. در این باره نیز می‌توان پرسشی را مطرح کرد و به آن پاسخ داد که عملاً پاسخ این پرسش، بیان کننده موضع بنده در این باره است.

در باب نکته اول، به نظر می‌رسد با یک یا چند استدلال ساده می‌توان اصالت دینی بحث همگرایی مذهبی را اثبات کرد. این موضوع را در یک نگاه درون‌دینی ـ نه برون‌دینی ـ و به روش متعارف بررسی آموزه‌های اسلامی بررسی می‌کنیم.

با هر رویکردی به این بحث نگاه کنیم، رویکرد کلامی، رویکرد فقهی یا رویکرد تاریخی درون‌دینی که ما را به نحوی با سیره پیوند می‌زند، این یک نتیجه روشن و قطعی است که در تفکر قرآنی و در اندیشه‌ها و آرای پیامبر و در اظهارات اهل بیت(ع) مقوله‌ای داریم به نام «امت». مفهوم امت یک مفهوم عمیق دینی است؛ مفهومی است که قرآن از آن سخن گفته است و حداقل در دو آیه از آیات قرآن یعنی آيه ۹۲ سوره مبارکه انبیاء و آیه ۵۲ سوره مبارکه مؤمنون چنین آمده که «این امت، امت واحده است»: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ(انبیاء، ۹۲) و وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمُ‏ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ(المؤمنون، ۵۲).

به باور مفسران، امت واحده‌ای که در اینجا بیان شده، در یک نگاه طولی است؛ به‌ویژه در سوره مبارکه انبیاء پس از معرفی انبیای مختلف، هنگامی که به پیامبر اسلام می‌رسد، این تعبیر را استفاده می‌کند یعنی پیروان همهٔ پیامبران پیشین در کنار پیروان پیامبر یک امت واحده را تشکیل می‌دهند. با این نگاه، مفهوم وسیع و چتر گسترده‌ای تحت عنوان امت و امت واحده به دست می‌آید که این مفهوم، یک مفهوم نوپدید سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی محسوب می‌شود. این نگاه طولی در آیه قهرا شامل نگاه عرضی به امت پیامبر یا امت اسلام هم می‌شود. یعنی اگر امت پیامبر خود به تنهایی یک امت نباشد قطعا بخشی از امت واحده مورد اشاره در این آیه هست. البته از دیگر آیات و روایات می‌توان برداشت کرد که امت پیامبر به عنوان یک هویت مستقل از امت پیامبران پیشین هم مد نظر بوده است. به هر حال، «امت واحده» همان مجموعه کامل و به‌هم‌پیوسته‌ای از سازه‌های مختلف و ابعاد مختلف یک جامعه است ولی به لحاظ مفهومی، نو است.

جنس این مفهوم نیز اجتماعی است، یعنی اگر بخواهیم آن را در یک رده‌بندی و دسته‌بندی‌ میان مفاهیم قرار بدهیم، یک مفهوم اجتماعی است. این مفهوم را قرآن پایه‌گذاری کرده و چنانکه می‌بینیم، افزون بر قرآن، در سنت و سیره ائمه اطهار(ع) نیز این مفهوم همواره مورد تأکید قرار گرفته است.

وقتی پیامبر(ص) از مکه وارد مدینه شدند، یک پیمان‌نامهٔ عمومی بین مهاجران و انصار و یهودیان منعقد ساختند و در آن از تأسیس امت سخن گفتند و فرمودند این عهدی است میان مهاجران و انصار و «من تبعهم و لحق بهم». یعنی کسانی مانند یهودیان ساکن مدینه نیز که به مهاجران و انصار ملحق شدند، داخل در این مفهوم می‌شوند: «هذا كتاب من محمد النبيّ صلى ﷲ عليه و سلم، بين المؤمنين و المسلمين من قريش و يثرب، و من تبعهم، فلحق بهم، و جاهد معهم، إنهم أمة واحدة من دون الناس».

در عهد خود پیامبر که مدینه‌النبی ایجاد شد، دست‌کم سه گرایش مختلف به لحاظ نژادی و حتی دینی و مانند این‌ها وجود داشت ولی شخص پیامبر، این تعدد را مدیریت می‌کردند.

جامعه اسلامی در مدینه، تحت پیوند با قبایل مختلف بود. در سنت پیامبر این‌گونه است که وقتی وارد مکه می‌شوند، مفهوم جدیدی را اعلام می‌کنند که گویی یک هویت واحدی را تعیین می‌کنند ولی وقتی به درونش نگاه می‌کنیم، گرایش‌ها و گروه‌های مختلف، نظیر مهاجران، انصار و یهودیان هم ذیل آن مفهوم قرار می‌گیرند. به همین ترتیب در زمان امیرالمؤمنین(ع) نیز شاهدیم که ایشان در جمله مشهور خود در تبیین این که چرا در موضوع خلافت روش دیگری پیش نگرفتند و نکوشیدند که نتیجة سقیفه را تغییر دهند، چنین می‌فرمایند: «لَوْلا مـَخـافـَةُ الْفـُرْقـَةِ بـَینَ الْمُسْلِمینَ وَ اَنْ یعُودَ الْکفْرُ وَ یبُورَ الدّینُ…» یعنی حضرت از نگرانی خود درباره تفرقه میان امت سخن می‌گویند. یعنی اگر موضوع تفرقه در میان امت نبود، اصلاً روش ایشان روش دیگری می‌شد و به گونه دیگری عمل می‌کردند.

در نقل دیگری در کتاب مکاتیب الأئمه، نوشته مرحوم میانجی به نقل از شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید و چند منبع دیگر چنین آمده که حضرت در نامه به معاویه اشاره می‌کنند که ایشان پس از ماجرای خلافت، به معاویه می‌گویند: «پدرت ابوسفیان پیش من آمد و گفت که خلافت حق توست و بیا با تو بیعت بکنم. ولی من ابا کردم.» سپس حضرت چنین می‌گویند که تو اگر به اندازه پدرت مرا قبول داری، این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ این طور نبود که پدرت بگوید من اهلیت ندارم. بلکه به اعتقاد پدرت اهلیت از آنِ من بود ولی من رد کردم. چرا رد کردم؟ «لقرب أهل الناس بالکفر». زیرا تازه از دوران کفر گذر کرده بودیم و وارد محیط اسلام شده بودیم و «مخافة فرقه بین أهل الاسلام» و من نگران پراکندگی اهل اسلام بودم. در اینجا کلمة امت به صراحت به کار نرفته است و مراد از اهل الاسلام همان امت اسلامی است.

به همین ترتیب در دوره امام حسن(ع) روایتی از امام باقر(ع) داریم که می‌گوید: کاری که امام حسن(ع) برای این امت انجام دادند، بهتر از هر آنچه است که خورشید بر آن تابیده است، یعنی در این دوره نیز مفهوم امت و ضرورت حفظ آن مورد توجه بوده است.

این مفهوم، در طول تاریخ اسلام، استمرار دارد. از قرآن شروع شده و سپس پیامبر(ص) اصلی‌ترین گام در این مسیر را برداشتند و فضا و بستر این مفهوم را ایجاد کردند. امیرالمؤمنین هم نگران از دست رفتن این میراث‌اند. اقدام امام حسن(ع) نیز معطوف به حفظ همین مفهوم است. امام حسین(ع) هم که اصلا می‌فرمایند: من برای اصلاح در امت جدّم خروج کردم: «لطلب الإصلاح فی أمه جدی». این جمله امام حسین علیه السلام یعنی یکی از یادگارهای پیامبر که همان امت است هنوز از بین نرفته است و همچنان باقی است. یک چیزی باقی است ولی من می‌خواهم آن را اصلاح و ترمیم کنم و کاستی‌هایش را برطرف سازم.

این مفهوم را در سخنان و به‌خصوص اگر در سخنان کمتر، در رفتار دیگر ائمه(ع) هم داریم می‌بینیم.

عرض من این است که اگر مفهوم «امت» را یک مفهوم بنیادین در قرآن بدانیم، که به دست پیامبر و ائمه(ع) تبیین عملیاتی شده است، و به دست آنها پیاده و اجرا شده است، آیا آنچه در این مفهوم وجود دارد، مبین نوعی وحدت و یکسانی در همه امور است یا در آن تکثر وجود دارد؟ این یک سؤال اساسی است که در اینجا مطرح می‌کنیم.

بی‌تردید این امت با یک امام شکل می‌گیرد و چتر واحد و مشترک در این امت، اعتقاد به اسلام و پیامبر است؛ اعتقاد مشترکی که به عنوان نخ تسبیح عمل می‌کند. ولی وجود این نخ تسبیح و عنصر هویت‌بخش به این معنا نیست که باید همه هویت‌های متکثر و چندگانه، در همه ابعادشان یکسان باشند. تکثر هویتی به دلایل مختلفی، یک امر اجتناب‌ناپذیر است. امتی که پیامبر(ص) ایجاد کردند، در همان عهد خودشان نیز ذکر کردند، تشکیل‌شده از مهاجران، انصار و یهود بود. یعنی فقط یک گروه همفکر در همه ابعاد نبود. عبارت پیامبر این است که «هذا کتاب من محمد النبی(ص) بین المؤمنین والمسلمین من قریش و یثرب و من تبعهم و لحق بهم و جاهد معهم، إنهم أمه واحده من دون الناس». یعنی خود ایشان تصریح کرده‌اند که دست‌کم سه گروه متمایز و متفاوت، قریش، یثربی‌ها و من تبعهم که یهودی‌ها هستند، جزء این امت واحده محسوب می‌شوند. حتی گرایش دینی در این امت، یکسان نسیت؛ یک عده یهودی و یک عده، مسلمان‌اند.

همان‌طور که می‌دانید، بنیان و زمینه اختلاف میان قریش و انصار و اختلاف میان مهاجران و انصار به قدری زیاد بود که پیامبر در همان سال دوم برای حل پاره‌ای از مشکلات مدیریتی و اقتصادی جامعه و برای مهار کردن زمینه اختلاف، پیمان مؤاخاه منعقد کردند تا این اخوت و برادری میان مهاجران و انصار، زمینه‌ساز حل پاره‌ای از مشکلات باشد.

پیامبر اکرم(ص)‌ این اختلاف‌ها را مهار کردند ولی اختلاف‌ها از میان نرفت. در ماجرای بازگشت از غزوة بنی المصطلق در سال ششم هجرت، مهاجران و انصار بر سر تقدم و تأخیر در کشیدن آب از یک چاه به جان هم افتادند و این‌ها فریاد یا معشر المهاجرة و آن‌ها یا معشر الأنصار سر دادند و در مقابل هم ایستادند و پیامبر بلافاصله مراجعه کردند و سعی کردند مسئله را حل کنند. پس اختلاف‌ها از بین نرفت؛ بلکه پیامبر این اختلاف‌ها را مدیریت کردند.

از سوی دیگر، هویت نژادی نیز امری طبیعی است. بعدها که اسلام پا از مرزهای حجاز بیرون نهاد و ایران و روم را درنوردید، تعدد قومیتی به طرز گسترده‌ای وجود داشت؛ همان‌طور که امروز نیز هست. تعدد زبانی و تعدد گرایش‌های مذهبی و اصلاً نوع فهم از دین، از زمان خود پیامبر(ص) هم وجود داشت. هیچ کس معتقد نیست که اطرافیان پیامبر همگی یکسان می‌اندیشیدند و هم‌تراز یکدیگر بودند. خیلی از این‌ها برداشت‌های مختلفی داشتند. دو سه نفری که در آن زمان با هم نزدیک‌تر بودند، بعضی‌ها درباره آن‌ها تعبیر «تحزّب در عصر پیامبر» را به کار می‌برند. البته شاید به غلظت تحزب نباشد ولی می‌دانیم که پاره‌ای از اصحاب پیامبر در همان زمان حیات پیامبر همگرایی بیشتری با همدیگر داشتند و برخی دیگر از صحابه پیامبر مثلاً عبیدا… بن جراح و ابوبکر و عمر بن خطاب نیز با یکدیگر، چنین گروهی را تشکیل داده بودند.

بنابراین، یک مفهوم متعالی به پنام امت توسط قرآن ایجاد شده و پیامبر(ص) به آن مفهوم عینیت بخشیده‌اند. همه ائمه(ع) نیز، دست‌کم سه امام نخست به صورت آشکار و تصریحا به این مفهوم پایبند بودند. و از سوی دیگر با یک نگاه عقلی و واقع‌گرایانه می‌توان نتیجه گرفت که وحدت همه‌جانبه بین اجزا و یکسانی همه‌جانبه میان آن‌ها اصلاً ناممکن است و شاید نامعقول باشد. آنچه مهم است همگرایی اجزای تشکیل‌دهنده این امت است و نه از بین رفتن این اجزاء و ادغام آنها در یک دیگر و تبدیل یک هویت متجزی به یک هویت بسیط.

همان‌طور که ذکر کردم در عهد خود پیامبر که مدینه‌النبی ایجاد شد، دست‌کم سه گرایش مختلف به لحاظ نژادی و حتی دینی و مانند این‌ها وجود داشت ولی شخص پیامبر، این تعدد را مدیریت می‌کردند. به سبب این اختلاف‌ها زمینه نزاع و کشمکش میان مهاجران و انصار وجود داشت. ولی پیامبر(ص) همه این‌ها را مدیریت کرده بودند. این تکثر به گونه‌ای بود که حتی امیرالمؤمنین می‌گوید من از ترس تفرقه بین این‌ها رفتارم را به گونه دیگری قرار دادم. یعنی من به گونه‌ای می‌اندیشم و دیگران به گونه‌ای دیگر، ولی چتری به نام امت اسلامی وجود دارد که الان برای من مهم‌تر است.

نهاد خلافت به عنوان بخشی از امامت هم از دستاوردهای اسلام و قرآن و پیامبر است، حال اگر خلیفه خلیفه مورد نظر نبود آیا می‌توان با اساس این خلافت هم درافتاد و برای از بین بردن آن کوشید.

مفهوم این سخن آن است که حتی دفاع از ولایت و یکی از مهمترین شؤون آن که ادارهٔ جامعه است تا جایی رواست که امت را از بین نبرد، اگر قرار باشد دفاع از ولایت به امت و انسجام و یکپارچگی امت لطمه بزند باید از آن دست کشید. به عبارت دیگر حفظ امت به قول شیخ انصاری که دو اصطلاح و قاعدهٔ مهم اصولی یعنی حکومت و ورود را ابداع کرد، حاکم است بر دفاع از ولایت و دامنهٔ آن را حسب شرایط توسعه می‌بخشد یا ضیق می‌کند. بنابراین اگر مصلحت حفظ ایجاب کند که شخصیتی مانند امیرالمؤمنین علی علیه السلام از تصدی‌گری نهاد مهمی به نام نهاد حکومت چشم بپوشد باید چنین کند و حضرت هم چنین کردند. این سخن به معنای کم‌اهمیت بودن عنصر حکومت در جامعه نیست. بنده هم معتقدم که نهاد حکومت مؤثرترین و نافذترین نهاد اجتماعی است؛ ولی از یاد نباید برد که با وجود همهٔ این اهمیت، مفهوم امت مساوی با مفهوم حکومت نیست. یعنی حتی اگر حکومت، حکومت غاصبانه‌ای باشد الزاماً معنی‌اش این نیست که کلیت امت به عنوان یک کل یک‌پارچه به پدیده‌ای ضد اسلامی یا غیراسلامی تبدیل شده است؛ چرا که این مفهوم را خود پیامبر ایجاد کرد و چیز دیگری جز این نیست. امت که ساخته و پرداخته جانشینان پیامبر نیست که بتوان به آسانی از آن دست کشید. این سخن را حتی دربارهٔ خود نهاد خلافت و نه خلیفه می‌توان گفت. یعنی نهاد خلافت به عنوان بخشی از امامت هم از دستاوردهای اسلام و قرآن و پیامبر است، حال اگر خلیفه خلیفه مورد نظر نبود آیا می‌توان با اساس این خلافت هم درافتاد و برای از بین بردن آن کوشید؟ البته قطعا می‌توانیم درباره درجه اسلامیتش سخن بگوییم و بگوییم درجه اسلامیتش خیلی کم است یا حتی بگوییم نزدیک به صفر است، ولی این یک مسئله است و اسلامی بودن اساس آن یک بحث دیگر است. بنا بر این خلاصهٔ عرایض بنده در این جا که قبول دارم نیازمند بحث و تفصیل بیشتری است این است که امت یک مفهوم اصیل دینی است و اهمیت بسیار دارد. باید برای حفظ این مفهوم کوشید و نگذاشت که از دست برود.

حال اگر این مقدمه پذیرفته شود، سوال این است که امت با همهٔ اهمیتی که دارد یک پدیدهٔ بسیط است یا در درون آن انواع تکثرها را شاهدیم؟ تردیدی نیست که انواع تنوع‌ها و تکثرهای نژادی و زبانی و اقلیمی در درون امت وجود دارد و یکپارچگی امت با حفظ این تنوع و تکثر است. یکی از تکثرات هم، تکثر مذهبی است. اجازه دهید موضوع را از زاویهٔ دیگری هم مطرح کنم. ما وقتی می‌گوییم یک جامعهٔ شیعی یا پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام، آیا این جامعه از هر نظر دارای یک‌دستی و انسجام و وحدت است و هیچ اختلافی در آن وجود ندارد؟ ما می‌دانیم که در بسیاری از مفاهیم مانند دایرهٔ علم امام و قلمرو عصمت خود شیعیان برداشت‌های یکسانی ندارند. حتی خود شیعیان اثنی عشری نیز برداشت‌های یکسانی ندارند. و یا مثلاً دربارهٔ بسیاری از احکام شرعی مراجع تقلید ما وحدت نظر ندارند ولی این تکثر باورها و عقاید مانع شکل‌گیری که مفهوم واحد به نام شیعیان و یا پیروان اهل بیت علیهم السلام نمی‌شود. این تکثر همان‌طور که در درون شیعه اثنی عشری وجود دارد، در میان دیگر پیروان اسلام و به ویژه در کلیت امت هم قابل تصور است. بنابراین، اختلاف یک امر عقلی است و در یک مفهوم دینی به نام امت، کاملا پذیرفتنی است.

با این نگاه، ما باید به این اختلاف‌ها به عنوان یک امر واقعی تن بدهیم و به لوازمش گردن بنهیم و این تکثر را بپذیریم و برای کسانی که مثل ما فکر نمی‌کنند، احترام قائل شویم. پر واضح است که احترام به این معنا نیست که حتماً آن‌ها را درست بدانیم؛ زیرا اگر آن‌ها را درست بدانیم، طبیعتا از عقاید خودمان دست برداشته‌ایم. پس نیازی به گفتن نیست که به دنبال یک نوع پلورالیسم مذهبی و تکثرگرایی مذهبی نیستیم. بلکه معتقدیم تنوع مذهبی، یک امر واقعی است. تفاوت ما با پلورالیستها این است که ما معتقدیم وجود این تنوع مذهبی، فهم ما و مکتبی که ما به آن اعتقاد داریم، یعنی مکتب اهل بیت(ع)، اصح است. با همین سبب، با روش‌هایی که از اهل بیت فرا گرفته‌ایم قصد داریم این را تبلیغ و از آن دفاع کنیم و باورهای غیر را به روش درست و اخلاقی نقد کنیم. ولی این واقعیت را نباید نادیده بگیریم که همه مانند ما فکر نمی‌کنند و در یک پدیده دینی که از جمله مواریث نبوی است همهٔ گرایش‌های مختلف باید زندگی کنند.

– برخی روایات از ائمه معصومین(ع) وجود دارد و عده‌ای به آن‌ها تمسک می‌کنند که بگویند تبعیت واقعی از ولایت ائمه و اسلام به معنای واقعی، مشروط به تبری از همین افرادی است که گرایش‌های دیگری دارند. حضرتعالی نیز این گرایش‌های مختلف را به تحزب در زمان پیامبر(ص) تفسیر کردید. مفهوم امت واحده را چگونه با روایاتی از این دست، جمع می‌کنید؟

تمام روایاتی که بحث تبری را مطرح می‌کند، درباره دشمنان اهل بیت است. در واقع، تبری یعنی تبری از اعداء اهل بیت، تبری از آنهایی که دشمن‌اند، نه آن کسانی که متفاوت با ما می‌اندیشند. اگر کسی واقعاً با اهل بیت(ع) دشمنی داشته باشد، و در زمان حیاتشان با آن‌ها دشمنی ورزیده باشد و یا الان دشمنی بورزد، باید از آن‌ها تبری جست. مثلا ما در این بحثی نداریم که باید از ناصبی‌ها تبری جست؛ با سینه ستبر و سر ِ بلند و صدای آشکار هم تبری می‌جوییم و از خدا می‌خواهیم آنها را از رحمت خود دور کند. ولی کسانی نیز هستند که اهل بیت(ع) را به عنوان خاندان پیامبر و به عنوان کسانی که قرآن توصیه به احترام آن‌ها کرده است، قبول دارند و نسبت به اهل بیت، به عنوان ذوی القربایی که در قرآن به آن‌ها توصیه شده، محبت می‌ورزند. بله، مانند ما اعتقاد به امامت آنها ندارند ولی وقتی به آنها محبت می‌ورزند و اعتقاد به لزوم محبت و احترام اهل بیت(ع) دارند، تبری جستن از این‌ها مفهومش چیست؟

تأکید می‌کنم که اعتقاد ما به امامت به عنوان مهمترین اصل اعتقادی ما، منافاتی با این ندارد که کسی بگوید من این اصل را قبول ندارم ولی به عنوان خاندان پیامبر به آن‌ها احترام می‌گذارم و محبت آنها را در دل و جانم می‌پرورانم و این محبت را بر زبان جاری می‌سازم و برای آنها اشعار زییا می‌سرایم. آیا این باور و این رفتار غیر اسلامی و ضد اسلامی است که بخواهیم از آن تبری بجوییم؟

drmohsen-alviriبنده اخیراً سفری به یکی از شهرهای اهل سنت ایران داشتم. در حین تدریس به مخاطبانم گفتم که امام چهارم ما شیعیان، امام سجاد این‌گونه می‌گوید. یک نفر بلند صدای مرا قطع کرد و گفت چرا می‌گویید «امام ما شیعیان»؟! ایشان امام ما هم هست و بقیه امامان شما امام ما هم هستند. روشن است که اگر با او وارد بحث می‌شدیم، می‌فهمیدیم که شاید ایشان اعتقادی به عصمت ائمه به آن معنا که ما معتقدیم نداشته باشد. ولی به عنوان امام و خاندان پیامبر(ص) به ایشان احترام می‌گذارد.بنده با کدام مبنای فقهی و اخلاقی و اسلامی از چنین افرادی تبری بجویم؟ در همین سفر، به مجموعه اشعار زیبایی در مدح پیامبر(ص)، روز غدیر، حضرت زهرا(س)، امام حسین و عزاداری دربارهٔ امام حسین علیه السلام برخوردم که از سروده‌های یکی از علمای اهل سنت بود. کدام منطق دینی و کدام حکم شرعی و کدام رفتار و سیرهٔ ائمه علیهم السلام به من اجازه می‌دهد که نستجیر بﷲ از این گونه انسان‌های آزاده و خردمند و حق‌طلب و دوست‌داشتنی تبری بجویم؟ اگر از این گونه تبری بجوییم، اینها که خود از تاریخ و سیره و اخلاق و منش اهل بیت آگاهی دارند چگونه می‌توانند بپذیرند که بنده نوعی واقعا پیرو اهل بیت علیهم السلام هستم؟

تبری جستن از اعدای اهل بیت و دشمنان آن‌ها صحیح است و ما هم این اعتقاد را داریم ولی هم‌زمان معتقدیم یکی از مشترکات ما و اهل سنت، اهل بیت پیامبر(ص) است. ما با اهل سنت چند اشتراک داریم؛ قرآن، قبله، پیامبرمان و خدایمان مشترک است. اهل بیت هم بین ما مشترک‌اند. ولی ما با درجه بیشتری به امامت یعنی پیشوایی الهی معصومانهٔ آنها هم معتقدیم. در بررسی روایات تبری باید به این نکته توجه کرد.

باز هم تأکید می‌کنم که نمی‌خواهم ساده از این بحث بگذرم و می‌دانم که با بحث‌های دقیق، اگر روایات مورد بررسی قرار گیرد و دلالت‌های درون‌متنی آن‌ها بررسی شود، احتمالا حرف‌های زیادی می‌شود زد؛ ولی حرف حقیر آن است که از این زاویه هم باید به موضوع نگاه کرد.

شما گفتید دو نکته کلی را در نظر دارید بیان کنید. نکته اول دربارهٔ دینی بودن اندیشهٔ همگرایی مذهبی بود و نکتهٔ دوم تأملی دربارهٔ روش کسانی که این اندیشه را قبول ندارند. بحث اول به درازا کشید و بحث دوم مطرح شد. لطفا دربارة نکتهٔ دوم هم اگر توضیحی دارید بیان کنید.

نکته دوم نگاه بیرونی به کسانی است که معتقدند با حرارت بیشتری باید این اختلاف را مطرح کرد یا حتی می‌گویند باید آشکارا به مقدسات اهل سنت اهانت کرد و قائل به اقداماتی‌اند که بالاخره بیش‌وکم در رسانه‌های عمومی داخل کشور به نوعی، و به شکل دیگری در رسانه‌های جهانی و فضای مجازی و ماهواره‌ای شاهد این اقدامات بوده‌ایم. قطعاً کسانی که این کار را انجام می‌دهند، مدعی‌اند که این کارها را برای خدمت به اهل بیت(ع) انجام می‌دهند.

نیازی به گفتن نیست که به دنبال یک نوع پلورالیسم مذهبی و تکثرگرایی مذهبی نیستیم. بلکه معتقدیم تنوع مذهبی، یک امر واقعی است.

این‌گونه افراد به هیچ وجه در کارشان تردید نمی‌کنند و اگر به آن‌ها بگوییم اقدامشان شاید یک ریشه غیر دینی داشته باشد، برمی‌آشوبند و می‌گویند این طور نیست و تصورشان این است که این کارها را به عنوان عشق و علاقه و خلوص به اهل بیت(ع) انجام می‌دهند و اغلب آنها معتقدان به ضرورت همگرایی مذهبی را متهم به نوعی سست‌عنصری در دفاع از ولایت و حقانیت اهل بیت علیهم السلام می‌کنند.

سؤال من از این گونه افراد این است که این شیوه دفاع از ولایت را از رفتار کدام امامان ما الهام گرفته‌اند؟ از رفتار کدام اولیای خدا و ائمه اطهار(ع) آموخته‌اند؟ البته می‌دانیم که رفتار علما حجیت ندارد و فقط رفتار معصومان(ع) حجیت دارد. بنابراین باید پرسید که این کارها را مستند به سیره کدام یک از ائمه اطهار(ع) انجام می‌دهند؟

این ناچیز بارها و به هر بهانه‌ای در سخنرانی‌ها و یا نوشته‌ها عرض کرده‌ام ـ بی‌اینکه بخواهم خدای نکرده اهانتی به این افراد داشته باشم ـ که اگر قبول کنیم که این‌ها همه چیزشان عشق به اهل بیت باشد، ولی نمی‌توانیم انکار کنیم که روش دفاعشان از اهل بیت، یک روش من‌درآوردی و خودساخته است؛ این روش، روشی است که است که منشأ آن اهل بیت(ع) نیستند. اگر قرار است پیرو ولایت واقعی ائمه اطهار(ع) باشیم، باید در همه چیزمان تابع باشیم. نمی‌شود که عقاید و معارف را از اهل بیت(ع) بگیریم، ولی در شیوهٔ بیان آن و تبیلغ آن و دفاع از آن، روش من‌درآوردی داشته باشیم. تبعیت همه‌جانبه و ولایت‌پذیری همه‌جانبه، شامل روش‌ها هم هست و به نظر می‌رسد روش‌هایی که این‌ عده دارند، با سیره اهل بیت(ع) سازگار نیست. این عزیزان باید در زندگی اهل بیت(ع) مواردی پیدا کنند که ائمه نیز این گونه رفتار کرده باشند یا دست‌کم به ما توصیه کرده باشند که این‌طور عمل کنید، باید مواردی پیدا کنند که بشود به آن اعتنا و اعتماد کرد و بشود رفتارها را بر آن مبتنی ساخت. ولی در حد اطلاع بنده هر چه داریم، خلاف این است.

در باب «درجات الإیمان» کتاب کافی، بحثی مطرح شده مبنی بر اینکه ایمان درجاتی دارد و همه مؤمنان از درجات یکسان برخوردار نیستند. این مبنا، مبنای خیلی مهمی در شیوه مواجهه با اهل سنت است. اگر اعتقاد ما این است که این‌ها به آن درجه کامل از معرفت اسلامی نرسیده‌اند، و درجهٔ ایمان و اسلام از آنها بیشتر است طبق این روایات، خیلی صریح و زیبا از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که وظیفهٔ ما حسن رفتار با آنهاست نه بدرفتاری و تلخ‌زبانی و اهانت به مقدسات آنها. طبق فرمودهٔ امام صادق علیه السلام در این روایات، اگر خودتان یک پله بالاترید، نباید فردی را که در پله پایینی است با لگد بزنید و بیندازید. بلکه باید خم شوید و دست آن‌ها را بگیرید و بالا بیاورید.

استدلال فوق العاده مهمی که امام در اینجا مطرح می‌کنند این است که اگر بنا بر این باشد که چون شما بالاترید، از آن‌ها تبری بجویید و آن‌ها را ترک کنید، ما اهل بیت نیز از شما بالاتریم؛ پس ما نیز باید از شما پیروانمان که از ما پایین‌تر هستید تبری بجوییم. و به همین ترتیب، اگر اینچنین است، پس پیامبر باید از ما تبری بجوید و خدا هم باید از پیامبر تبری بجوید.

ما این مشکل را در صحنه سیاست هم داریم. عده‌ای که خودشان را برتر می‌انگارند، به نظر می‌رسد دقیقاً بر خلاف این آموزه عمل می‌کنند. حضرت به صراحت می‌گوید شما که بالاترید باید خم شوید و دست آن‌ها را بگیرید و بیاورید بالاتر نه اینکه بزنید و آن‌ها را به پایین بیندازید. سپس فرمودند نوع امارت معاویه (کلمه امارت را هم به کار می‌برند) با شمشیر و ظلم است، ولی امامت ما به ریاست نیست. امامت ما به رفق، مرافقت، تألف و تألیف قلوب، وقار و حسن معاشرت با این‌هاست. عرض ما این است که این رفتار ائمه و این کلمه امام صادق(ع) در اینجا یک کلمه خیلی محوری است و سایه می‌افکند بر خیلی از رفتارهای ما و بر همین اساس ما معتقدیم که مبنای ما باید حسن خلق با اهل سنت باشد.

طبق فرمودهٔ امام صادق(ع)، اگر خودتان یک پله بالاترید، نباید فردی را که در پله پایینی است با لگد بزنید و بیندازید. بلکه باید خم شوید و دست آن‌ها را بگیرید و بالا بیاورید.

یا به عنوان نمونه دیگر، منشوری که امام صادق(ع) در اول جلد هشت کتاب شریف کافی مرحوم کلینی دارند. این نامه بسیار برای شیعیان حائز اهمیت است. در خود این روایت که آن را اسماعیل بن جابر از امام صادق(ع) نقل می‌فرماید، آمده است: «إنه کتب بهذه الرساله إلی أصحابی و أمرهم بمدارستها»، یعنی این نامه را بگیرید و ملازمش باشید و با آن مدارسه داشته باشید. یعنی ارتباطتان را با این نامه قطع نکنید. «و النظر فیها و التعهد والعمل بها». یعنی دائم به آن مراجعه کنید و به آن متعهد باشید و عمل بکنید.

«فکانوا یضعونها فی مساجد بیوتهم و إذا فرغوا من الصلاه نظرو فیها». این منشور به قدری اهمیت داشت که در نمازخانه خانه‌هاشان بود. مثل امروز ما که قرآن و مفاتیح را کنار سجاده‌ می‌گذاریم، نامه امام کنار سجاده‌شان بود و نماز که تمام می‌شد، نامه را می‌خواندند تا یادشان نرود.

این از نظرهای گوناگون درس‌آموز است. اینکه روش ارتباطی امام چگونه است و چطور یک مفهوم را تکرار می‌کنند تا نهادینه بشود، همگی شایسته است که در روش‌های تبلیغی ما مورد توجه قرار گیرد که متأسفانه آن طور که باید و شاید، مورد توجه نیست.

آن قدر که امام(ع) در این نامه درباره معاشرت با اهل سنت سخن گفته‌اند، شاید در جای دیگری به این صراحت و گستردگی حرف نزده باشند. با آن‌ها در مساجدشان نماز بخوانید، در تشییع جنازه‌هایشان شرکت کنید، در غم و شادی‌هایشان حضور داشته باشید، به عیادت مریض‌هایشان بروید و توصیه‌هایی از این دست. چطور می‌توانیم از نامه‌ای به این اهمیت و صراحت، دست بکشیم؟

عده‌ای این روایات را بر اساس تقیه معصومین(ع) در زمان خلفای مختلف توجیه می‌کنند. یعنی چنین می‌گویند که ائمه(ع) مجبور به تقیه بودند و برخی از این روایات، به ناچار صادر شده است.

این استدلال قابل دفاع نیست، اولا اصل بر عدم تقیه است مگر اینکه خلاف آن اثبات شود، ثانیا ما درباره یک مقطع کوتاه چندماهه حرف نمی‌زنیم؛ بلکه از یک بازه زمانی ۲۶۰ ساله سخن می‌گوییم. این بازه را اگر تا پایان غیبت صغری در نظر بگیریم، ۳۲۹ قمری است. اگر هم ملاکمان آغاز غیبت صغری هم باشد، ۲۶۰ سال است. در این بازه، از این دست رفتارها بسیار داریم. اگر این‌ رفتارها نظر اهل بیت نبود و قائل به حسن معاشرت با اهل سنت نبودند، بالاخره در طول این ۲۶۰ سال، باید به نحوی به گوش ما می‌رساندند. تقیه از غیرتقیه با رهنمودهای قولی و فعلی خود ائمه علیهم السلام قابل تشخیص است. اگر در تمام عصر حضور نکته‌ای بر خلاف این رویه‌ها از سوی اهل بیت علیهم السلام گفته نشده باشد چگونه می‌توانیم حکم به تقیه بودن آنها کنیم؟ ائمه(ع) در ابراز مخالفت با حکومت جور ابا نمی‌کردند. آنجا که جانشان در خطر بود، بیشتر باید شرایط تقیه صدق کند ولی می‌بینیم که با همهٔ خطری که مخالفت با حکومت‌ها داشت تقیه نکردند در این موضوع که خطر کمتری دارد چگونه می‌توان قائل به تقیه شد. می‌توانستند خلافش را ابراز کنند. بنابراین، درباره روش‌ها هم برداشت من این است که روش‌ها دین‌محور و دین‌بنیاد نیست و کسانی که بر خلاف این اعتقاد دارند، باید اثبات کنند که روش‌هایشان در دفاع از ولایت، روش‌هایی است که از قرآن و سنت برداشت می‌شود.

اگر این مقدمه را بپذیریم که علت بروز اختلافات شدید در حال حاضر، وجود برخی از تفکرات تند در میان هر دو طیف است. در مقابل، طیفی را می‌بینیم تحت عنوان وهابیت که اعتقادات تکفیری نسبت به دیگران دارند. طبیعتاً موضع ما در مقابل آن‌ها مشخص است. همان‌طور که حضرت‌عالی فرمودید، موضع‌گیری و ایستادگی در برابر ناصبی‌ها و تفکر وهابیت جای بحث ندارد. ولی به نظر می‌رسد در وضعیت فعلی رابطه میان شیعیان و اهل تسنن، مصداق‌یابی درستی درباره اینکه چه کسی دشمن اهل بیت است، انجام نشده. لطفا در این زمینه توضیح بفرمایید.

این بحث، دو قسمت متفاوت دارد. یک قسمت به اهل سنت بر می‌گردد و یک قسمت به خود ما شیعیان. در قسمت اهل سنت، تقسیم‌بندی شما را کاملاً می‌پسندم که یک عده صراحتاً با پرچم ناصبی‌گری و یا بدون آن، شیعیان را به قتل می‌رسانند؛ که طبیعتا با خود شیعه مسئله‌ای ندارند، با امام شیعه مسئله دارند. این واضح است و ما هیچ گاه نمی‌خواهیم چشم بر واقعیت ببندیم. باید با این پدیده‌ها به صورت فرهنگی، تبلیغی و حتی نظامی برخورد شود.

از اینکه پایین‌تر بیاییم، می‌رسیم به وهابیت. باید اعتراف کرد که وهابیت امروزی با وهابیت ۳۰ یا ۴۰ سال پیش تفاوت کرده است. امروز در خود وهابیت نیز گرایش‌های معتدل پیدا شده است. همه وهابی‌ها، وهابی‌های داعشی و القاعده‌ای نیستند. بنده هم خودم با چند مورد شخصاً برخورد کرده‌ام و اظهارنظر افراد مطلعی همچون آیت‌ﷲ تسخیری را شنیده‌ام که در این زمینه برای ما حجیت دارد. وهابیت معتدل در این گفت‌وگوها و در ملاقات‌ها بعضاً روی خوش نشان می‌دهند. مثلاً همین که ولو با یک اشاره اجمالی، کتابی دربارهٔ مظالمی که بر حضرت زهرا(س) رفت در مدینه منوره چاپ شود، دلالت خاص خودش را دارد و نباید از آن غفلت داشت.

باید اعتراف کرد که وهابیت امروزی با وهابیت ۳۰ یا ۴۰ سال پیش تفاوت کرده است. امروز در خود وهابیت نیز گرایش‌های معتدل پیدا شده است. همه وهابی‌ها، وهابی‌های داعشی و القاعده‌ای نیستند.

من شخصاً در کتابخانه دانشگاه ریاض دیدم که حدیثی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بر دیوار زده‌اند. درست است که آن‌ها امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان خلیفه چهارم اعتقاد دارند ولی این که از میان همه این روایات، روایت امیرالمؤمنین را انتخاب کرده‌اند، دلالت مثبتی دارد. از چنین رفتاری، دشمنی با اهل بیت برداشت نمی‌شود. یا مثلاً نوعی دوگانگی سیاسی و مذهبی که در عربستان پیدا شده و در میان خود وهابی‌ها نیز دیده می‌شود؛ که از یک‌سو آثار تاریخی را تخریب می‌کنند و از سوی دیگر موزه مدینه منوره درست شده است. این دوگانگی، معنی خاصی دارد. همین سه سال پیش که من مشرف شده بودم، به کتابی درباره آثار تاریخی مکه برخوردم که در مقدمه‌اش می‌گوید در حالی که یهودی‌ها، «ملاییر» یعنی میلیاردها دلار هزینه می‌کنند تا برای خودشان تاریخ درست کنند، خیلی عجیب است که ما با دست خودمان داریم آثار تاریخی کشورمان را از میان می‌بریم. این کتاب در اختیار بنده هست و می‌توانم مستندش را برای شما بیاورم. این را نمی‌شود منفی ارزیابی کرد. این‌ها مثبت است. نه از باب ایجاد تفرقه، ولی می‌توانیم از این اختلاف‌های درونی وهابیت بهره ببریم و بگوییم که ما حرف متفاوتی نمی‌زنیم، بلکه حرف ما نیز همین است که بعضی‌ از خود شما هم به آن رسیده‌اید.

بنابراین، بنده حتی درباره وهابیت هم قائل به تفصیلم و همه آن‌ها را با یک چشم نگاه نمی‌کنم. ولی نباید ذهنیت ۳۰ سال پیشمان را به امروز تسری بدهیم. بلکه باید واقع‌بینانه‌تر نگاه کنیم. برخی از وهابی‌ها پشتوانه‌های فکری و نظری داعش‌اند ولی برخی‌ دیگر گویا در حال تجدیدنظرند. نمی‌خواهم خیلی خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه برخورد کنم ولی باید هوشیار باشیم و درکی همه‌جانبه از اوضاع و تحولات داشته باشیم.

از این‌ها که بگذریم، من بقیه اهل سنت را به عنوان اعضای امت در نظر می‌گیرم و با توجه به آن چه ذکر کردم دفاع من از ولایت، دفاع من از حقانیت اهل بیت(ع)، دفاع من از مظلومیت اهل بیت(ع) و تبیین مظلومیت آن‌ها مادامی است که به امت به عنوان یکی از مواریث گرانقدر پیامبر که ائمه نیز پاسدار آن بوده‌اند لطمه نخورد. حفظ امت حاکم است بر دفاع از ولایت و به اصطلاح علمای اصولی ما بر آن حکومت دارد.

پس اهل سنت را سه دسته کردیم؛ آن‌هایی که آشکارا به مقابله ایستاده‌اند. باید به تناسب ایستادنشان با آن‌ها برخورد تبلیغی، فرهنگی صورت بگیرد و حتی در صورت لزوم، برخوردهای نظامی نیز لازم است. اگر کسی بخواهد حمله کند و از این دست اقدامات وحشت‌آور و نفرت‌آور انجام دهد، به این‌ها نمی‌گوییم «برادر دینی». این‌ها مجرم‌اند و باید نسبت به مجرم هوشیار بود. غیر از این‌ها بقیه را برادران دینی خودمان می‌دانیم و به تعبیر حضرت امام(ره) دستمان را به سمت آن‌ها دراز می‌کنیم. این تعبیر امام، مبتنی بر همان درک از مفهوم امت است.

آیا همگرایی با سایر تفکرات، به معنای سستی در دفاع از اعتقادات خودمان است؟ چون افرادی که روبه تندروی دارند، چنین می‌گویند که آن‌هایی که با اهل سنت وحدت دارند در اعتقادات خودشان سست‌اند. و الا اگر در اعتقادات خودشان محکم و راسخ باشند، دیگر نمی‌توانند با آن‌ها همگرایی و تعامل داشته باشند. چطور می‌توانیم هم قدرت دفاع از تشیع داشته باشیم و هم همگرایی را حفظ کنیم؟

من اتفاقا برعکس می‌گویم. به اعتقاد من، دقیقا آن‌هایی که تند برخورد می‌کنند، در اعتقادشان ضعیف‌اند و به خاطر همین ضعف، این‌طور برخورد می‌کنند. با این توضیح، اولاً مراد از همگرایی این است که به عنوان عضوی از مجموعه کلان، باید با دیگر اجزای این جامعه، سازگاری داشته باشم. در غیر این صورت، از این مجموعه طرد خواهم شد.

مراد از وحدت، که البته تعبیری است که از روی مسامحه به کار می‌رود، وحدت همه‌جانبه نیست. امام هم که از کلمه وحدت استفاده می‌کردند، از دیگر آرایشان پیدا بود که مرادشان همگرایی است. همگرایی یعنی اینکه من بدانم با عضو دیگری در کنار هم، جزئی از یک مجموعه کلان هستیم. درست مانند اجزای بدن که هر کدام ماهیت، سرشت، کارکرد و نقشی دارد، ولی همه این‌ها در کنار هم پیکر انسان را کامل می‌کنند. مراد از همگرایی، با هم بودن مثل اعضای یک خانواده است. اعضای یک خانواده تقریباً محال است در همه جنبه‌ها مانند یکدیگر باشند. بالاخره یکی مؤنث است، یکی مذکر. یکی سنش کمتر است، یکی بیشتر. خواسته‌های هر یک، تمایلات علمی هر کدام و گرایش‌های سیاسی‌شان با همدیگر متفاوت است. اعضای یک خانواده در همه ابعاد اختلافاتی دارند، ولی می‌دانند که در چتری به نام خانواده زندگی می‌کنند. این اعضا با وجود اختلاف‌های سنی، صنفی، علمی و اجتماعی، مجموعه به‌هم‌پیوسته‌ای را تشکیل می‌دهند که از خانواده‌های دیگر متمایزشان می‌کند. مانند مفهوم شهر و کشور که در آن، علی‌رغم همه تنوع‌ها و تکثرها، نوعی همگرایی و وحدت هم وجود دارد. پس مراد از هم‌گرایی، این است.

حال اگر چنین شد، همان‌طور که اعضای یک خانواده با هم زندگی می‌کنند، دلیلی ندارد که من از عقایدم دست بردارم. مرز دفاع از عقاید و خواسته‌هایم تا جایی است که انسجام این خانواده از هم نپاشد. در خانواده‌ای که مثلاً پنج نفر سر یک سفره غذا می‌خورند، به احتمال بالای ۹۰ درصد، تمایلات غذایی این‌ پنج نفر با هم متفاوت است. سلایق آنها با همدیگر فرق دارد. ولی هر یک از افراد این خانواده می‌داند که نمی‌شود هر روز مطابق نظر او عمل کنند. اینچنین است که اساس خانواده حفظ می‌شود.

اگر من به درستی باورها و قوت اندیشه‌هایم و عمق آن‌ها اعتقاد دارم، چرا باید روش‌های ناپسند به کار بگیرم؟ کسی از روش‌های ناپسند و از روش تحقیر دیگران استفاده می‌کند که ضعیف باشد. اینکه در روایات داریم که غیبت نشانه عجز مؤمن است، شاید به خاطر همین است که ناهنجاری‌های زبانی نشان‌دهنده ضعف اعتقادات است. اگر کسی اعتقاداتش محکم است و هیچ شکی ندارد، چرا از این راه استفاده کند؟ چرا اهانت کند؟ اگر من واقعاً به دنبال این هستم که اعتقاداتم را گسترش بدهم، نباید راه را ببندم. من اگر به کسی دشنام بدهم، برای همیشه راه تمایل او به خودم را بسته‌ام؛ زیرا حتی اگر روزی حرف مرا بفهمد و به این نتیجه برسد که سخن من درست بوده است، باز هم به سراغ من نخواهد آمد؛ چون از من توهین دیده است.

کسانی که در اعتقاداتشان سست‌اند و ایمان کافی به درستی بودن باورهایشان ندارند و قوت استدلال ندارند، نمی‌خواهند دیگران به سمت چشمه‌های نورانی هدایت شوند.

به نظر می‌رسد کسانی که در اعتقاداتشان سست‌اند و ایمان کافی به درستی بودن باورهایشان ندارند و قوت استدلال ندارند، نمی‌خواهند دیگران به سمت چشمه‌های نورانی هدایت شوند. بنابراین دست به این کارها می‌زنند. برای نمونه بنده در کلاس‌هایی که مخاطبانم اهل سنت بودند، بحث تاریخ اسلام و بحث سقیفه را تدریس کردم. در دانشگاه مذاهب اسلامی، تجربه تدریس این را دارم. وقتی اعتقاد به قوت فکرم دارم، کاملاً علمی بحث می‌کنم. ضمن اینکه سعی می‌کنم به کسی اهانت نکنم، حرف‌هایم را می‌زنم. مجال هم باز است که اگر کسی نقدی دارد، مطرح کند. چرا به کسی توهین کنم؟ ولی کسی که این توان را ندارد، دست به شعار و اهانت می‌زند.

وقتی اطمینان دارم که می‌خواهم اعتقادی را گسترش بدهم، لازمه‌اش ملایمت و گسترش پیوند عاطفی و همدلی است. ولی وقتی کسی نخواهد گسترش بدهد و شک دارد که کار قابل عرضه‌ای داشته باشد، دست به این کارها می‌زند.

اگر بخواهم صریح بگویم، باید عرض کنم که این نوع ظاهرگرایی و این نوع رفتارها و اقدامات، ریشه در نوعی فهم غیر همه‌جانبه از دین دارد. در مقابل، فهم جامع و همه‌جانبه را در حضرت امام(ره) می‌بینیم. این، شاخص ارزیابی ما درباره همه گرایش‌های دینی و مذهبی است و اندیشمندان مسلمان و حتی مراجع بزرگوار تقلید را هم با این شاخص دور بودن یا نزدیک بودن با فهمی که امام خمینی از اسلام عرضه کرد می‌سنجیم. تأکید چند باره می‌کنم که در این سخن بنده هیچ تعریض و یا خدای ناکرده اهانتی به بزرگان دینیمان نیست، بلکه مراد این است که در بین گونه‌های مختلف درک اسلام، ما روش فهم امام را پذیرفته‌ایم و چون آن را اصح از دیگر روش‌ها می‌دانیم، همان را شاخص ارزیابی دیگر اندیشه‌ها قرار داده‌ایم.

یکی از آفت‌هایی که متأسفانه در چند سال اخیر و به ویژه در دولت دهم دچارش شدیم، ترویج و نهادینه‌سازی سطحی‌نگری در دین است. وقتی سطحی‌نگری در دین شایع شد، قالب‌ها و جنبه‌های شکلی رواج پیدا می‌کند. یکی از عواملی که امروز این گونه افکار بیشتر از قبل در میان مردم رواج پیدا کرده، همین‌ است. وگرنه این آدم‌ها پیش‌تر نیز وجود داشتند. گسترش عمومی تقریب‌گریزی و تبدیل شدن این تفکر ناصواب به یک مسئله برای نظام از جمله پیامدهای الگوی دین‌داری مورد نظر ظاهرگرایانی است که چند سالی است توان قدرت‌نمایی پیدا کرده‌اند. چیزی که با احساسات مردم گره خورد، به راحتی قابل علاج نیست و نیازمند تدبیر ویژه است.

خیلی متشکر از اینکه وقتتان را در اختیار سایت مباحثات قرار دادید.

من هم از شما تشکر می‌کنم و امیدوارم بتوانید نقطه شروع خوبی برای مباحثات واقعی طلبگی در زمینهٔ همگرایی مذهبی باشید.

عکس‌ها از: Khamenei.ir

رده‌های مرتبط

پاسخ دهید